|
در میان موجودات ملموس و محسوس جهان ما، این فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خود را دگرگون سازد، تعالی ببخشد و یا آن را به رکود و سقوط مبتلا سازد. همچنین این فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خویش را با علم آگاهانه ی حضوری بیابد یا از خود غافل شود، خود را فراموش کند، هویت واقعی خود یعنی روح انسانی خود را بفروشد و از خود بیگانه شود. (1) بیگانگی انسان از خود، یکی از مهم ترین مسائل انسان شناختی است که در رشته های مختلف علوم انسانی مورد توجه قرار گرفته است. ریشه های اولیه ی مسأله ی «از خود بیگانگی» را باید در تعالیم ادیان آسمانی جستجو کرد؛ این ادیان آسمانی هستند که بیش تر و پیش از هر متفکر و مکتبی، مسأله را با بیانهای گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده، نمودهای آن را بیان کرده و برای پیشگیری و درمان آن راه حلهای عملی ارائه کرده اند. با این همه، در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعا طرح و تبیین مفهوم از خود بیگانگی به صورت فنی و علمی به برخی از دانشمندان سده ی هیجدهم و نوزدهم میلادی به ویژه هگل، فوئر باخ و مارکس نسبت داده شده است. (2) وجه مشترک این سه متفکر در زمینه رابطه ی دین و از خود بیگانگی، آن است که هر سه، دین را موجب از خود بیگانگی بشر می دانند و معتقدند که فقط زمانی بشر خویشتن خویش را باز می یابد که دین را کنار نهد؛ و دست کم تا دین بر اندیشه ی بشری حاکم است، از خود بیگانگی گریبانگیر آدمی است؛ (3) و این سخن دقیقا نقطه ی مقابل بینش ادیان آسمانی و به ویژه اسلام و قرآن در مسأله ی از خود بیگانگی است. پیش از ورود به بحث، یادآوری این نکته ضروری است که طرح مسأله ی از خود بیگانگی بستگی تام به تصویری دارد که در مکتبهای مختلف نسبت به انسان و حقیقت و هویت او ارائه می شود و بررسی این تصویر در مکاتب مختلف، از حوصله ی این نوشتار بیرون است. از این رو، فقط اشاره می شود که در بینش قرآنی حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل می دهد که از خدا نشأت گرفته و به سوی او باز می گردد و انسان هویت «از اویی» و «به سوی اویی» (انا لله و انا الیه راجعون) دارد. از سوی دیگر، زندگی واقعی انسان در سرای آخرت است که با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا، آن را بنا می نهد. بنابراین، مسأله ی از خود بیگانگی از دیدگاه قرآن را باید در این چارچوب مورد توجه قرار داد. دومین نکته شایان توجه در این خصوص آن است که نامگذاران مسأله ی از خود بیگانگی، انسان و زندگی وی را در زندگی دنیوی و نیازهای مادی و احیانا نیازهای معنوی وی در چارچوب زندگی دنیوی خلاصه کرده اند و به همه ی ابعاد این مسأله از منظر دنیوی نگریسته اند. علاوه بر آن که برخی از آنها با پذیرش مبانی فلسفی ماده گرایانه، به تناقضی آشکار دچار شده و با وجود نفی هرگونه امر غیر مادی، بر هویت انسانی و ارزشهای معنوی و ایده آلهای انسانی تأکید کرده اند؛ افزون بر آن ابعاد معنوی و روحی انسان را تا حد اموری مادی تقلیل داده و به کلی صورت مسأله را نادرست و وارونه مطرح کرده اند و در چنین فضایی آنچه مورد غفلت واقع شده است هویت واقعی انسان است و در واقع تئوری از خود بیگانگی آنان خود مصداق و نیز علت از خود بیگانگی است. قرآن مجید، بارها نسبت به غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبت به غیر خدا، هشدار داده است و از بت پرستی، پیروی از شیطان و هوای نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان، نکوهش کرده است.سلطه ی شیطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح گردیده و بر خطر انحراف انسان در اثر وسوسه ی شیاطین انس و جن تأکید شده است. (4) مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشری و بینش اسلامی، مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه ی مسأله ی از خود بیگانگی نگریسته شود، جلوه ای تازه می یابند. ولی مفاهیمی از قبیل خود فراموشی، خود فروشی و خود زیانی که در برخی از آیات شریفه آمده است، مفاهیم مهم دیگری هستند که تأمل بیش تری را می طلبند و دقت انسان را بر می انگیزند. مگر می شود انسان از خود غافل شود و خود را فراموش کند یا آن که خود را بفروشد؟! مگر خود زیانی هم ممکن است؟ انسان زیان می کند و زیان او به معنی از دست دادن امکاناتی است که در اختیار دارد؛ اما خود زیانی چه مفهومی می تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خویش دچار زیان می شود؟! قرآن مجید در این زمینه می فرماید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم» (5) و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی کرد. و در جای دیگر می فرماید: «بئسما اشتروا به انفسهم» آنچه که خود را به آن فروختند بد چیزی است. همچنین در آیه دوازدهم و بیستم از سوره ی انعام می فرماید: «الذین خسروا أنفسهم فهم لا یومنون» آنان که دچار خود زیانی شدند پس آنان ایمان نمی آورند. نکته ی شایان توجه، تفاوت اساسی مسأله ی از خود بیگانگی در بینش قرآن با بینش بنیانگذاران این نظریه (هگل، فوئرباخ و مارکس) است. همان طور که گذشت، در این سه نظریه، دین یکی از عوامل از خود بیگانگی به شمار می آید و راه نجات بشر از مسأله ی از خود بیگانگی، زدودن دین از زندگانی انسان دانسته می شود. ولی در بینش قرآنی، مسأله دقیقا بر عکس این قضیه است؛ انسان تا به سوی خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خود بیگانگی است. در ادامه ی بحث، بار دیگر به این موضوع باز خواهیم گشت و به گونه ای دیگر به این مسأله خواهیم نگریست. به هر حال، از خود بیگانگی در منظر قرآن یک حالت روانی و فکری است که دارای لوازم، نمودها و آثاری است. انسان از خود بیگانه که دیگری را خود می پندارد، به طور طبیعی، هویت دیگری را هویت خود می پندارد و این هویت دیگر هر چه باشد، انسان از خود بیگانه، تصویری متناسب با آن، از خود خواهد داشت. این هویت و تصویر دیگر، در اغلب موارد، هویت و تصویری است که بر اساس جهان بینی انسان از خود بیگانه شکل گرفته است. (6) در این قسمت به بررسی برخی از نمودهای از خود بیگانگی می پردازیم: نمودهای از خود بیگانگی برهم خوردن تعادل روحی اگر انسان از خود بیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست می دهد: نخست آن که، حرکتهای آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل می شود. دیگر آن که، آن دیگری، موجودهای متعدد و متنوعی را در بر می گیرد. آن دیگری حتی اگر نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهای دیگر باشند، افراد متعدد و متنوعی دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهای متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خود بیگانه را به هم می زنند. قرآن مجید که انسان مشرک را از خود بیگانه، می داند، می فرماید: «ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار» (7) آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه ی چیره بر همه. و نیز می فرماید: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا...» (8) خداوند مثلی زده است: مردی که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد است، آیا این دو در مثل برابرند؟ و نیز می فرماید: «لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» (9) به دنبال راههای دیگر [به جز راه توحید که راه مستقیم است] نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد. بی هدفی و بی معیاری بنابر آنچه گذشت، انسان از خود بیگانه دچار بی هدفی می شود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را بر نمی گزیند و در زندگی و رفتار خود سرگردان است. از دیدگاه قرآن، منافقان، که جمعی از خود بیگانه اند، این گونه توصیف می شوند:«مذبذین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا» بین خدا و غیر خدا سرگردان اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران (یکسو و یکدل) اند و هر که را خدا گمراه کند برایش راهی نیابی. چنین انسانی به بیان حضرت علی - علیه السلام - مصداق و مورد «یمیلون مع کل ریح» (به هر سو که باد می وزد میل می کنند) هستند و جز آن دیگری - که گفته شد متعدد و متشتت است - معیاری ندارند و تعدد آن بیگانه ها، بی معیاری و بی هدفی را برایشان به ارمغان می آورد. عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت انسان از خود بیگانه، که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعیش غافل است، یا در اثر مطلوب پنداشتن وضیعت فعلی اش حاضر به هیچ گونه تغییر در وضعیت خویش نیست و در برابر آن مقاومت می کند و یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب، در اندیشه ی تغییر وضعیت نیست و در نتیجه، قدرت بر تغییر وضعیت ندارد؛ و چون همه اینها در اثر انتخاب و اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار می گیرد. آیات فراوانی که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهی شان را حتمی می داند - مانند: «و من یضلل الله فما له من هاد» (10) و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگری برایش نیست - گویای همین حقیقت است.و در جای دیگر می فرماید: «ومن أظلم ممن ذکر بآیات ربه فأعرض عنها و نسی ما قدمت یداه انا جعلناه علی قلوبهم أکنه أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا وان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا أبدا» و چه کسی ستمکارتر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود، پس، از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهای زشت) فراموش کند. به راستی که ما بر دلهاشان پوششهایی نهادیم تا آن (قرآن) را در نیابند و در گوشهاشان گرانی نهادیم (تا آن را نشنوند) و اگر آنان را به راه راست و رهنمود خدا بخوانی هرگز هدایت نشوند. در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبت به آنها، عامل مهمی برای از خود بیگانگی است. در این آیه نیز ناتوانی اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر، به عنوان نمودی برای از خود بیگانگی مطرح شده است. اصالت ماده و مادیات چنان که گذشت، هویت واقعی انسان را بعد روحانی و فراحیوانی او تشکیل می دهد؛ ولی اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را، هویت خود می پندارد. به بیان قرآن، انسانهای از خود بیگانه، همواره حیوانیت را به جای خود واقعی خویش می نشانند و چون حیوانیت به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته می شود که هر چه هست همین جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرایز حیوانی، و جهان وی نیز چیزی جز جهان مادی نیست. در چنین شرایطی، انسان از خود بیگانه می گوید: «ما أظن الساعه قائمه» (11) گمان نمی کنم قیامتی در کار باشد. و می گوید: «ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر» (12) زندگی جز همین دنیا نیست، که می میریم و زنده می شویم و چیزی جز روزگار، ما را هلاک نمی کند.در اثر چنین بینشی، نیازهای چنین انسانی نیز نیازهای حیوانی می شود: خوراک، پوشاک و بهره مندی از دیگر لذایذ دنیوی: «والذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام» (13) (آنان که کافر شدند همانند چارپایان می خورند و از لذائذ دنیوی بهره می گیرند). چنانکه کمال او همین بهره وریهای مادی و کمالات دنیوی می شود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوی فرحناک می شود: «و فرحوا بالحیاه الدنیا» (14) عدم بهره گیری از عقل و دل کسی که دچار از خود بیگانگی می شود گاه شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگری را خود می پندارد و تسلیم او می شود و خود را در همین دنیا و لذات آن خلاصه می کند. در نتیجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر کرده و راههای شناخت حقیقت را بر خود می بندد.«ذلک بأنهم استحبوا الحیاه الدنیا علی الآخره و أن الله لا یهدی القوم الکافرین * أولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون» (15) زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و برگزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمی کند. آنان کسانی هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود، غافلانند. این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت در آن مسیر حاصل می شود و اینها همه نتیجه ی انتخاب زندگی حیوانی است و به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پست تر است: «أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»؛ زیرا حیوانات، حیوانیت را انتخاب نکرده اند بلکه حیوان خلق شده اند؛ حرکت آنها در مسیر حیوانیت، از خود بیگانگی نیست ولی انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خود بیگانه شده است: از خود بیگانگی و توحید ناب ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم می داند، خواست او را خواست خود می داند و هر چه او می گوید عمل می کند و نقطه ی اوج توحید و ایمان، سراپا تسلیم خدا شدن و به کلی خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خود بیگانه است. ولی چنانکه قبلا اشاره شد انسان هویتی خدایی دارد که از او نشأت گرفته و به سوی او باز می گردد، حقیقت و هویت او عین ربط به خداست، و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و ما با تسلیم خدا شدن، اصل خویش را باز می یابیم.هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش «انا لله و انا الیه راجعون» (16) ما از آن خدائیم و به سوی خدا رهسپاریم. اگر خود را بیابیم خدا را می یابیم، اگر تسلیم او شدیم و خدا را یافتیم خود را یافته ایم. «در دو چشم من نشستی که از من من تری» با این دید، حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر کس خود را شناخت خدا را شناخت و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم» (17) معنی و مفهوم جدیدی نیز می یابد. این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات، از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است؛ که مقصود، اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بد گمانی نسبت به وعده های خداوند است؛ مانند آیه شریفه: «و طائفه قد أهتمهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه» و گروهی در اندیشه (زندگی دنیوی و جان) خویشتن بودند و به خداوند گمان ناروا، گمانی متناسب با دوران جاهلیت داشتند. از خود بیگانگی فرهنگی - اجتماعی (فقدان هویت اجتماعی) از خود بیگانگی، هم فردی است و هم اجتماعی. آنچه گذشت، مربوط به از خود بیگانگی فردی بود، ولی گاه جامعه ای از خود بیگانه می شود و جامعه ای دیگر را خود می پندارد. در اینجا نیز، هویت جامعه ی دیگر را هویت خود می پندارد و جامعه ی دیگر را اصل قرار می دهد. تز کسانی (مانند تقی زاده) که می گفتند: راه پیشرفت جامعه ی ایرانی ما، آن است که سراپا فرنگی شویم؛ آن بود که جامعه ی ما را از خود بیگانه کنند. امثال او که به جامعه ی غرب اصالت می دهند، درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه ی خود می پندارند. وقتی غرب مسأله ای را درد به شمار نیاورد، آنها می گویند این مهم نیست، زیرا در غرب هم چنین است بلکه باید چنین باشد و مقتضای یک جامعه ی پیشرفته این است و چنین مسأله ای نشان پیشرفت تلقی می شود.وقتی سخن از مشکلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی می رود، آنچه را در غرب به عنوان مشکل اجتماعی مطرح کرده اند، مشکل جامعه خود می پندارد و وقتی می خواهد معظلی را حل کند، به دنبال راه حلهای غربی می رود و آنها را دربست می پذیرد و ارائه می دهد. حتی اگر گفته شود شاید جامعه ی ما با جامعه ی غرب متفاوت باشد، می گوید: تاریخ را تکرار نکنید، آنها تجربه و خطا را انجام داده اند. نقش ارزشها، باور داشتها، سنت دینی و حتی سنت ملی را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحرانها و راه حلها نادیده می گیرد. جوامعی که دیگری را به جای خود می نشانند، در فرهنگ آن جامعه ی دیگر هضم می شوند؛ انتخاب و اقتباس نمی کنند، کپی می گیرند، فعال نیستند، منفعل محض هستند. اقتباس، جایی است که خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقایسه ای صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولی اگر جامعه ای از خود بیگانه شد، به فرهنگ خودی پشت پا می زند، همه را نادیده می گیرد و خود باخته می شود. یکی از کارهایی که جوامع استکباری می کنند همین است که یک جامعه را از خود بیگانه می کنند. وقتی جامعه ای از خود بیگانه شد، نیاز به تهاجم فرهنگی نیست. در حالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بیگانه کپی می شود. درمان از خود بیگانگی برای جلو گیری از سقوط در ورطه ی از خود بیگانگی و نیز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگری نقادانه همراه با تقوا نسبت به گذشته ی سودمند است. اگر فرد یا جامعه ای در اعمالی که انجام می دهد بازنگری نکند، در بعد فردی محاسبه ی نفس نداشته باشد، در بعد اجتماعی از فرهنگ خود و بیگانه اطلاع کافی نداشته باشد و در باب شیوه و میزان نفوذ فرهنگ بیگانه در فرهنگ خودی بازنگری و بازشناسی نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هویت واقعی بسیار زیاد است و این فاصله گرفتن می تواند آن قدر پیش رود که به نسیان خود و فرهنگ خودی و از خود بیگانگی بیانجامد و راه نجاتی برای از خود بیگانگی او متصور نیست. قرآن مجید در این خصوص می فرماید:«یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون * و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون» (18) ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید و هر کسی در باب آنچه برای فردای قیامت پیش فرستاده بیندیشد و آن را بازنگری کند و تقوای الهی پیشه کنید که خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است و همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را از خویشتن خویش فراموش ساخت. دانشمندان علوم اجتماعی برای نجات انسان از معضله ی از خود بیگانگی گفته اند: انسان پس از توجه به اینکه دچار از خود بیگانگی شده، باید گذشته ی خویش را بازنگری و بازسازی کند. او نمی تواند با تصمیم بر توجه به خویش از هم اکنون، بدون توجه به گذشته، معضل خویش را حل کند. در این آیه شریفه، مسأله بسیار دقیقتر و حساب شده تر مطرح است، نقطه ی شروع را تقوا می داند: «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله» تقوای الهی اگر مدار زندگی شد جز خدا کسی بر انسان حاکم نمی شود و انسان نسبت به ازخود بیگانگی از مصونیت لازم برخوردار می شود. مرحله ی دوم، بازنگری نسبت به اعمالی است که برای سعادت خویش انجام داده است. انسان در همان زمان، که برای خدا هم کاری را انجام می دهد، ممکن است دیگری به صورت مرموزی بر او حاکم شود؛ از این رو، باید حتی نسبت به اعمالی که آنها را خوب می پندارد بازنگری داشته باشد، و گاه در همین بازنگری نیز، فرد دچار غفلت و خود فریبی می شود. به همین دلیل، بار دیگر قرآن می فرماید: «واتقوا الله» تقوای الهی پیشه کنید. نکته ی پایانی و مهم آن است که شاید در گذشته انسانها یا جوامع، خود برای خویش برنامه ریزی می کردند و خود را از معضل از خود بیگانگی نجات می دادند و یا دچار از خود بیگانگی می ساختند، ولی امروزه در عین آن که انتخاب آزادانه انسانها به جای خود محفوظ است، نوعا دیگران برای انسانها یا جوامع برنامه ریزی می کنند، و این مسأله همان مسأله تهاجم فرهنگی است که یکی از مسائل روز ماست. نباید تصور شود که وقتی ما از خود غافلیم و در جا می زنیم، طرح توطئه ای در کار نیست. در دهکده ی جهانی ما همواره گروههای اجتماعی، احزاب سیاسی و عوامل استثمارگر و قدرت های سلطه خواه، به خاطر اهداف مادی خویش در اندیشه ی طرح توطئه برای دستیابی به اهداف خویش و بهره گیری از افراد و جوامع مختلف در راستای آن هستند و بسیار ساده اندیشی است که تصور شود آنان به دلیل آرمانهای انسانی و حقوق بشر و هدفهای انسان دوستانه سر ستیز یا صلح با جوامع و انسانهای دیگر را دارند. در چنین شرایطی، غفلت از این توطئه ها و برنامه ریزیهای بیگانه، خطر آفرین است و اگر بخواهیم از این مهلکه نجات یابیم، باید روش امیرالمؤمنین علی (ع) را در پیش گیریم که فرمود: «فما خلقت لیشغلنی اکل الطیبات کالبهیمه المربوطه همها علفها... و تلهو عما یزاد بها» من آفریده نشده ام که بهره وری از تنعمات مادی مرا به خود مشغول سازد، چونان حیوان پرواری که آنچه برایش اهمیت دارد علوفه اوست... و از آنچه برایش برنامه ریزی شده غافل است. بنابراین، از خود بیگانگی گاه به دست خود و گاه با غفلت خود و طرح و برنامه ی دیگران صورت می پذیرد. انسان گاه خود، موجود دیگری را به جای خود می نهد و از خود بیگانه می شود و گاه از خود غافل می شود و دیگران برای او خودی تعیین می کنند و در فکر استثمار او بر می آیند و برای او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعیین می کنند. در امور اجتماعی نیز جامعه ای که از خود غافل شود، استثمارگران در صدد تعیین هویت فرهنگی او بر می آیند و به او الگو می دهند. پس به همان میزان که از خود بیگانگی فردی زیان بار است، بی هویتی فرهنگی و اجتماعی نیز زیان بار است و برای نجات از این دو آسیب بزرگ، لازم است هویت واقعی فردی و جمعی خود را بشناسیم و همواره مراقب آن باشیم: «یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم» (19) ای کسانی که ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید و مراقب خویشتن باشید هرگاه شما هدایت یافتید آن کس که گمراه شده است به شما زیانی نرساند. پی نوشتها: 1. مسأله ی از خود بیگانگی، فرع پذیرش هویت مشترک و ثابت انسانی است، و کسانی که به کلی منکر سرشت انسانی هستند منطقا نمی توانند مسأله ی از خود بیگانگی را در چارچوب مکتب و نگرش خود مطرح کنند و از آن سخن به میان آورند. |
|
قرآن به مسأله اتّحاد از دیدگاه اجتماعى آن نگریسته و بر اهمّیّت اتّحاد میان جهانیان، ادیان، مسلمانان و نهاد خانواده تأکید کرده است و پیوند میان دلهاى مؤمنان را نوعى تصرّف الهى مىشمارد و براى ایجاد و حفظ چنین یگانگى، ارسال پیامبران به همراه شرایع را ضرور مىداند و براى برقرارى یگانگى و نیز حفظ آن، راهکارهاى گوناگونى را پیش بینى کرده است. اتّحاد به معناى یکى شدن، در اصل از ریشه «وحد» به مفهوم یکتایى و یگانگى است.(1) قرآن به مسأله اتّحاد از دیدگاه اجتماعى آن نگریسته و بر اهمّیّت اتّحاد میان جهانیان، ادیان، مسلمانان و نهاد خانواده تأکید کرده است و پیوند میان دلهاى مؤمنان را نوعى تصرّف الهى مىشمارد و براى ایجاد و حفظ چنین یگانگى، ارسال پیامبران به همراه شرایع را ضرور مىداند و براى برقرارى یگانگى و نیز حفظ آن، راهکارهاى گوناگونى را پیش بینى کرده که بخشى از آن، جنبه پیشگیرى از تفرقه، و بخشى دیگر به درمان آن ناظر است. 1. توجه به نقاط مشترک: مخاطبان دعوت به یگانگى، نقاط مشترکى دارند که قرآن بر این نقاط، انگشت گذاشته و آنان را به یگانه شدن بر محور آنها فراخوانده است. تأکید بر این که انسانها همه از خاک آفریده شده(حج/ 5) یا از یک پدر و مادر زاده شدهاند(حجرات/ 13) و این که کرامت انسانى به همه انسانها متعلق بوده [و رنگ و نژاد در آن تأثیر ندارد](اسراء/ 70) توجه دادن به این نقاط مشترک در یگانگى جهانى است. دعوت از پیروان ادیان آسمانى و اهل کتاب به نقاط مشترک عقیدتى (آلعمران/64) نیز بدین سبب انجام گرفته است. 2. چنگ زدن به ریسمان الهى: قرآن کریم در صریحترین آیه خود، در دعوت به اتّحاد، تمام مؤمنان را به چنگ زدن به ریسمان الهى و پرهیز از تفرقه خوانده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»(2) و نیز در آیات 146 و 175 نساء و 101 آلعمران از تمسّک جستن به خداوند، سخن به میان آورده است. در این که مقصود از ریسمان الهى چیست، مفسرّان اختلاف دارند. قرآن، کتاب و سنّت، دین الهى، اطاعت خداوند، توحید خالص، ولایت اهلبیت(ع) و جماعت، وجوهى است که در تفسیر آن گفته شده است. برخى نیز مفهوم حبل اللَّه را شامل همه این معانى دانستهاند.(3) با این حال، به نظر مىرسد که نزدیکترین تفسیر براى این واژه، دیدگاه نخست یعنى قرآن است؛ چنانکه در روایتى از رسول اکرم(ص) قرآن؛ ریسمان الهى کشیده شده میان آسمان و زمین معرّفى شده است: کتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السّماء إلى الأرض.(4) معرفى قرآن به صورت ثقل اکبر در روایت معروف ثقلین(5) نیز مؤید این مدّعا است؛ چنانکه قرآن، خود از مؤمنان خواسته است تا در منازعات و اختلافات خود، به خداوند رجوع کنند: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه»(6) و این رجوع الى اللّه در روایت حضرت امیر(ع) به رجوع به قرآن تشبیه شده است؛ بنابراین، قرآن افزون بر آنکه مىتواند در نقش محور یگانگى، ایجاد کننده آن باشد مىتواند در رویکرد اختلافات، یگانگى پیشین را نیز اعاده کند. چنین نقشى براى قرآن بدان سبب است که افزون بر دعوت همگان به یگانگى و بر حذر داشتنشان از تفرقه، نظام عقیدتى، اخلاقى و عملى منسجم و هماهنگى را ترسیم مىکند که هر کس بدان رجوع کند، ناخود آگاه خود را با میلیونها پیرو قرآن یگانه مىیابد. 3. مراجعه به سنّت پیامبر(ص): افزون بر آنکه قرآن، وجود پیامبر(ص) را محورى براى همبستگى و یگانگى مسلمانان مىشناسد(آل عمران/ 159)، مراجعه به سنت حضرت را نیز راهکارهایى براى ایجاد و حفظ یگانگى معرفى کرده است: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُول».(7) بازگرداندن به رسول در روایت حضرت امیر(ع) به مراجعه به سنّت پیامبر تفسیر شده است. پیامبر(ص) با توجه به عهدهدار بودن سِمَت شرح و تبیین قرآن در کنار مقام رسالت(نحل/ 44)، افزون بر آنکه خود مىتواند برطرف کننده منازعات و مشاجرات باشد و بدین سبب پذیرش داورى وى مورد تأکید قرآن است(نساء/ 65)، سنّت حضرت به صورت شارح قرآن مىتواند ابهامات و اشتباهات در فهم قرآن را که خود ممکن است زمینهساز پراکندگى باشد، برطرف کند؛ چنان که حضرت امیر(ع) براى نشان دادن اشتباه خوارج در کج فهمى از آیه «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّه»(8) از ابنعباس مىخواهد که با سنّت با آنان به محاجّه بپردازد.(9) 4. مراجعه به اهلبیت(ع): قرآن از امامان اهلبیت(ع) با عنوان «أُولى الأمر» یاد کرده و اطاعت آنان را در جهت اطاعت خدا و رسول و سخن آنان را حجّت دانسته است: «أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنکُم»(10) بدین سبب از مسلمانان خواسته است تا در موارد اختلاف میان خود یا فهم دین، به آنان مراجعه کنند: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُم»(11) و یکى از عوامل معرفى اهلبیت در جایگاه ثقل اصغر در روایت ثقلین از سوى پیامبر(ص) نقش مؤثر آنان در ایجاد و حفظ یگانگى بوده است؛ چنانکه هشامبن حکم در حضور امام صادق(ع) در مناظرهاى با مرد شامى، ضرورت وجود امام را براساس ناکافى بودن قرآن و سنّت در رفع اختلافات ثابت کرد.(12) در برخى از روایات، مقصود از ریسمان مردمى در آیه «... إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاس»(13) على(ع) یا امامان(ع) معرفى شده است.(14) 5. امر به معروف و نهى از منکر: قرآن، پس از فراخوانى مسلمانان به چنگ زدن به ریسمان الهى و پرهیز از تفرقه، از آنان مىخواهد که به انجام امر به معروف و نهى از منکر قیام کنند: «وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَر»(15) و بى درنگ، به آنان هشدار مىدهد که بهسان پیروان ادیان پیشین که در دینشان دچار چند دستگى شدهاند، پراکنده نشوند:(16) «وَلَا تَکُونُواْ کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا»(17) این امر نشان مىدهد که امر به معروف و نهى از منکر، نقش ویژهاى در برقرارى اتّحاد و نیز جلوگیرى از تفرقه ایفا مىکند. برخى مفسران، این نقش را چنین تبیین کردهاند که اعتصام به حبل اللّه، امّت را به مثابه جان قرار مىدهد و دعوت به خیر، این اصل را تغذیه مىکند و امر به معروف حافظ و پشتیبان آن است.(18) از نگاه برخى دیگر، امر به معروف و نهى از منکر، پوششى اجتماعى براى محافظت جمعیت است و حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممکن نیست.(19) فخر رازى بر این باور است که اجراى امر به معروف و نهى از منکر به قدرت نیاز دارد و قدرت، به الفت و یگانگى منوط است.(20) افزون بر آن، پذیرش چنین نقش مؤثرى براى این دو فرضیه الهى، بدان سبب است که پراکندگى در دین و چند فرقه شدن، یا ناشى از اشتباه در فهم متون دینى است یا از هواپرستى افراد و گروهها سرچشمه مىگیرد و امر به معروف و نهى از منکر به صورت نظارت اجتماعى مىتواند مانع رهیافت و رواج چنین انحرافاتى باشد؛ همانگونه که قرآن، عامل تفرقه را نادانى نمىداند، زیرا معتقد است: پس از آمدن ادلّه و براهین پراکنده شدهاند؛(21) بدین جهت گفته شده است که اگر میان یهود، انجام این فریضه رواج داشت، پراکندگى میانشان رخ نمىنمود.(22) 6. مراعات حقوق برادرى: قرآن، مؤمنان را به مثابه جانهاى یکدیگر دانسته، از آنان مىخواهد که به خویشتن عیب نگیرند: «وَ لَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَکُم»(23) و بر حرمت سوء ظن، حرمت تجسّس، (حجرات/ 12) و تهمتهاى ناروا، (نور/ 23) پاى فشرده و غیبت کردن مؤمن را به مثابه خوردن گوشت مرده برادر خود دانسته است: (حجرات/ 12)، و به سبب همسویى چنین پیوندى با اراده الهى، راه مؤمنان را محور حق بر شمرده و عدم پیروى از راه آنان را هم سنگ مخالفت با پیامبر(ص) دانسته است(نساء/ 115)، قرآن از مؤمنان خواسته است تا بهسان بهشتیان، کینهها از دلهایشان زدوده شود (حجر/ 47)، و درون جانشان به هم مهر ورزند و از خداوند، بخشیدن برادران دینى را پیش از خود و نیز زدودن کینه درباره برادران دینى را بخواهند: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا»(24) در روایات اسلامى بر اهمّیّت پیوند برادرى و کوشش براى استحکام آن با انجام امورى چون به دیدار هم رفتن، هدیه دادن و... نیز حقوق برادران ایمانى تأکیدهاى فراوانى شده است.(25) در روایتى از امام کاظم(ع) براى برادر ایمانى، هفت حق معرّفى شده که با عدم مراعات هر یک از آنها، از ولایت الهى خارج مىشود.(26) 7. اصلاح ذات البین: به رغم وجود عناصر اتّحاد هم چون وحدت عقیده، رهیافت اختلاف و منازعه میان برادران ایمانى تا حدّى طبیعى و جزو رهاوردهاى زندگى اجتماعى است. این اختلاف مىتواند در اعتراض به چگونگى تقسیم بیتالمال باشد(انفال/ 1) یا بر سر امورى که تا سر حدّ صفآرایى و جنگ در برابر یک دیگر منتهى شود: (حجرات/ 9)؛ اما قرآن براى مقابله با چنین اختلافاتى و به منظور ماندگارى یگانگى پیشین مؤمنان، از آنان خواسته است تا براى اصلاح میان برادران دینى و رفع منازعه مداخله (حجرات/ 9) و در صورت ایجاد کدورت، خود به اصلاح فیمابین اقدام کنند: (انفال/ 1)؛ چنان که براى رفع اختلاف در نهاد خانواده، پا در میانى داورى از دو طرف را براى اصلاح میان زن و شوهر پیشنهاد مىکند: (نساء/ 35). در روایات بسیارى بر اهمیّت و جایگاه اصلاح ذاتالبین تأکید شده و حضرت امیر(ع) در وصیّتنامه خود با استناد به روایت رسول اکرم(ص) آن را برابر با یک سال نماز و روزه دانسته است.(27) 8. برنامههاى عبادى: در اسلام، تشریع عبادات به گونهاى انجام گرفته که فرد و اجتماع را خواسته یا ناخواسته به همگرایى و یگانگى عملى فرا مىخواند. الف. دعا: قرآن، افزون بر دعوت از مؤمنان به مناجات با خداوند(غافر/ 60)، خود، در بردارنده عالىترین مضامین دعا است و بررسى مضامین این دعاها نشان مىدهد که غالب آنها به صورت جمع ارائه شده است؛ نظیر آیات 191 تا 194 آل عمران سفارش به دعا براى چهل مؤمن پیش از دعا براى خود،(28) از آن حکایت دارد که اسلام به روح یگانه نگریستن امّت، تأکید فراوان دارد. ب. نماز: نماز، نماد عبادت در اسلام است و هر مسلمان وظیفه دارد در شبانه روز، دهبار سوره فاتحه را که جامع و همسنگ همه قرآن است،(29) در نمازهاى خود قرائت کند. با آن که کلمات این سوره از زبان یک شخص ادا مىشود، در خطابهاى آن، از ضمایر و هیأت جمع استفاده شده است؛ نظیر «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم»؛ چنانکه از مسلمانان خواسته شده است هنگام نماز، همگى رو به کعبه بایستید (بقره/ 144). این امر نشان مىدهد که قرآن در پى ایجاد روح همگرایى و جمعنگرى در دل هر مسلمان است؛ هر چند که تنها به نماز ایستاده باشد. ج. نماز جماعت: تأکید بر حضور در مساجد و برقرارى نماز جماعت: «وَ ارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِین»(30) و نیز نوید دادن ثوابهاى فراوان بر اقامه آن در روایات، از جمله برنامههاى عبادى اسلام براى ایجاد همگرایى است. د. نماز جمعه: قرآن بر پایى نماز جمعه و رها ساختن تمام کارها از جمله بیع براى اداى آن، تأکید کرده است(جمعه/ 9). بدون تردید، حضور در نماز جمعه در هفته یک بار در کنار حضور روزانه در نماز جماعت، راهکارى براى ایجاد پیوند و یگانگى بیشتر مؤمنان به شمار مىرود و تأکید بر حضور مؤمنان در اجتماعات، به همین امر ناظر است.(31) ه. مناسک حج: قرآن یکى از حکمتهاى وجوب حج را مشاهده منافع از سوى مسلمانان دانسته است: «لِّیَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُم»(32). پیداست که از مهمترین منافع مورد نظر در این آیه، استحکام هر چه بیشتر پیوند برادرى و یگانگى میان مؤمنان و نشان دادن قدرت آنان در صورت حفظ این یگانگى است.(33) چنانکه حرمت جدال و منازعه در حج(بقره/ 197) و بر تن کردن لباسهاى یک رنگ و ساده احرام و انجام مناسک حج همزمان و در کنار یکدیگر، همین هدف را دنبال مىکند. پىنوشتها: 1) ترتیب العین، ص 842. معارف قران |
|
هر کدام از کتابهاى آسمانى براى خود نام خاصى داشته است، قرآن نیز که مجموعه آیاتى است که از طریق وحى به جان و دل پیامبر گرامى اسلام نازل شده، داراى نام و یا نام هایى است که در خود قرآن آمده است. البته درست روشن نیست که در زمان حیات پیامبر از قرآن به چه نام مشخصى یاد مى شد، اما تکرار کلمه قرآن در جاى جاى مجموعه وحى الهى، این گمان را تقویت مى کند که این مجموعه به همان نام قرآن خوانده مى شد. همچنین در روایاتى که از پیامبر(صلى الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) درباره فضل قرآن نقل شده نام "قرآن" و "مصحف" و "کتاب الله" تکرار شده است. به هر حال براى قرآن این کتاب آسمانى مسلمانان، نام هاى گوناگونى در خود قرآن اطلاق شده است که هر کدام بیانگر بعد خاصى از قرآن و داراى بار ویژه اى است. در مورد تعداد نام هاى قرآن بعضى ها افراط کرده و هر صفتى را که در قرآن براى قرآن ذکر شده است، به عنوان "نام" تلقى کرده اند در مقابل بعضى ها هم گفته اند قرآن فقط یک اسم دارد و آن قرآن است و بقیه همه صفات قرآن مى باشد. ما تصور مى کنیم همانگونه که قول اول نمى تواند قابل قبول باشد و مثلاً نمى توانیم یکى از اسامى قرآن را عربى و یکى را امر و یا حبل بدانیم، همچنین قول دوم نیز با واقع تطبیق نمى کند زیرا نام هایى مانند فرقان و ذکر و کتاب اگر هم در قرآن به عنوان صفت ذکر شده باشد لااقل در عرف مسلمین به عنوان نام تلقى شده است و مى توان آنها را "علم منقول" دانست همانگونه که خود کلمه "قرآن" نیز همین حکم را دارد.(1) مفسر بزرگ قرن ششم جمال الدین ابوالفتوح رازى در مقدمه تفسیر خود 43 نام براى قرآن آورده است(2) که بیشتر جنبه وصفى دارد. و طبرسى در مجمع البیان به نامهاى قرآن، فرقان، کتاب و ذکر اکتفا کرده است.(3) بدرالدین زرکشى(4) نقل مىکند که حرالى کتابى در این زمینه نوشته و بیش از نود اسم یا وصف براى قرآن یادآور شده است. از قاضى عزیزى نیز 55 نام و عنوان براى قرآن نقل شده است که در زیر آمده و همه متخذ از متن قرآن است و از این تعداد 43 نام اول آن با نظر ابوالفتح رازى مشترک است: 1- قرآن- ان علینا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرآنه - قیامت - 17 و 18 2- فرقان- یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا - انفال 29 و انزل التوراة و الانجیل من قبل هدى للناس و انزل الفرقان - آل عمران - 3 و 4 تبارک الذی نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا - فرقان - 1 3- کتاب: ان الذین یتلون کتاب الله و اقاموا الصلاة - فاطر - 29 انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس - نساء 105 ذلک الکتاب لا ریب فیه بقره - 2 4- ذکر- ذلک نتلوه علیک من الآیات و الذکر الحکیم - آل عمران - 58 انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون - حجر - 9 و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهمیتفکرون نحل - 44 و انه لذکر لک و لقومک - زخرف - 44 و هذا ذکر مبارک انزلناه افانتم له منکرون - انبیا - 50 ص و القرآن ذى الذکر - ص - 1 ان هو الا ذکر و قرآن مبین - یس - 69 ان الذین کفروا بالذکر لما جائهم و انه لکتاب عزیز - فصلت - 41 و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر - قمر - 17 5- تنزیل- و انه لتنزیل رب العالمین - شعراء - 192 انا نحن نزلنا علیک القرآن تنزیلا - انسان - 23 و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث و نزلناه تنزیلا - اسراء - 106 6- حدیث - الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منهجلود الذین یخشون ربهم - زمر - 23 فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذاالحدیث اسفا - کهف - 6 ا فمن هذا الحدیث تعجبون و تضحکون و لا تبکون - نجم - 59 و 60 فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین - طور - 34 7- موعظه - یا ایها الناس قد جائتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فیالصدور - یونس - 57 8- تذکره - و انه لتذکرة للمتقین - الحاقه - 48 ان هذه تذکرة - مزمل - 19 9- ذکرى - و جاءک فی هذه الحق و موعظة و ذکرى للمؤمنین - هود - 120 10- بیان - هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین - آل عمران - 138 11 - هدى ذلک الکتاب لا ریب فیه هدى للمتقین - بقره - 2 12- شفاء - ا اعجمی و عربی قل هو للذین آمنوا هدى و شفاء - فصلت - 44 13- حکم - و کذلک انزلناه حکما عربیا - رعد - 37 14- حکمت - و اذکرن ما یتلى فی بیوتکن من آیات الله و الحکمة - احزاب - 34 15- حکیم - ذلک نتلوه علیک من الآیات و الذکر الحکیم - آل عمران - 58 16- مهیمن - و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه منالکتاب - و مهیمنا علیه - مائده - 48 17- هادى - انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الى الرشد فآمنا به - جن - 1 و 2 18- نور - و اتبعوا النور الذی انزل معه - اعراف - 157 19- رحمت - و انه لهدى و رحمة للمؤمنین - نمل - 77 20- عصمت - و اعتصموا بحبل الله جمیعا - آل عمران - 103 21- نعمت - و اما بنعمة ربک فحدث - ضحى - 11 22- حق - و انه لحق الیقین - حاقه - 51 23- تبیان - و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء - نحل - 89 24- بصائر - بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم یتذکرون - قصص - 43 25- مبارک - هذا ذکر مبارک انزلناه - انبیا - 50 26- مجید - ق و القرآن المجید - ق - 1 27- عزیز - و انه لکتاب عزیز - فصلت - 41 28- عظیم - و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم - حجر - 87 29- کریم - انه لقرآن کریم - واقعه - 77 30- سراج - و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا - احزاب - 46 31- منیر - و سراجا منیرا(بنابر آن که«سراج منیر»قرآن باشد که همراهپیامبر فرستاده شد.) - احزاب - 46 32- بشیر - کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون بشیرا و نذیرافاعرض اکثرهم - فصلت - 3 و 4 33- نذیر - بشیرا و نذیرا فاعرض اکثرهم فهم لا یسمعون - فصلت - 4 34 - صراط - اهدنا الصراط المستقیم - حمد - 6 35- حبل - و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا - آل عمران - 103 36- روح - و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا - شورى - 52 37- قصص - نحن نقص علیک احسن القصص - یوسف - 3 38- فصل - انه لقول فصل - طارق - 13 39- نجوم - فلا اقسم بمواقع النجوم ،(بنابر آن که نجوم به معناىتدریجى قرآن باشد.) - واقعه - 75 40- عجب - انا سمعنا قرآنا عجبا - جن - 1 41- قیم - و لم یجعل له عوجا قیما لینذر باسا شدیدا - کهف - 1 و 2 42- مبین - تلک آیات الکتاب المبین - یوسف - 1 43- على - و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم - زخرف - 4 44- کلام - و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمعکلام الله - توبه - 6 45- قول - و لقد وصلنا لهم القول - قصص - 51 46- بلاغ - هذا بلاغ للناس - ابراهیم - 52 47- متشابه - الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها - زمر - 23 48- عربى - قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون - زمر - 28 49- عدل - و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا - انعام - 115 50- بشرى - هدى و بشرى للمؤمنین - نمل - 2 51- امر - ذلک امر الله انزله الیکم - طلاق - 5 52- ایمان - سمعنا منادیا ینادی للایمان - آل عمران - 193 53- نبا - عم یتسائلون عن النبا العظیم - نبا - 1 و 2 54- وحى - انما انذرکم بالوحی - انبیا - 45 55- علم - و لئن اتبعت اهوائهم بعد ما جاءک من العلم - رعد – 37 پاره ای از نامهای قرآن که برگرفته از متن این کتاب آسمانی است عبارتند از: فرقان، ذکر، نبأ، ایمان، مبین، نذیر، سراج، قول، حبل، نور، رحمت و ... . پی نوشتها : 1- سیرى در علوم قـرآن، یعقوب جعفرى تبیان |
|
روش دعا را باید از ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بیاموزیم. او به خدای سبحان عرض می کند: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ )1 پروردگارا دلهای گروهی از مردم را متوجه ذریه و خانواده ی من کن، که آنان را دوست داشته باشند و بطلبند و محبوب بین مؤمنان گردند. قرآن کریم راه محبوب شدن بین مؤمنان را بیان کرده فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا.»2 آنان که از نظر عقیده مؤمن و از نظر اعمال صالح اند، خدا برای آنها محبت قرار داده و آنان را محبوب دلهای دیگران می کند. چه ذخیره ای بالاتر از این که انسان محبوب دلهای مؤمنان گردد؟ این راه گر چه سخت و دشوار است؛ ولی کور و مبهم نیست؛ راه بسیار روشنی است. صراط مستقیم به معنای راه آسان نیست، راهی را مستقیم گویند که استقامت می طلبد؛ که اگر طی شود ضرورتا پایانش سعادت بخش خواهد بود. امام صادق(علیه السلام) نیز فرمودند: اگر مؤمن با قلبش متوجه خدای سبحان شود، خدا هم وجه خود را متوجه او خواهد کرد و دلهای مؤمنان را نسبت به او دوست می کند3 و چه چیز بهتر از این که انسان محبوب خدا شود و بندگان مؤمن او را دوست داشته باشند. در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است که خدایا بین من و تو هیچ کس فاصله نیست. هر گاه که بخواهم، رازم را با تو در میان می گذارم و تو اگر بخواهی، به من لطف می کنی. بین من و تو هیچ حجاب و شفیعی نیست، فقط یک حجاب وجود دارد و آن خود من هستم.4 و نیز از بیانات امام کاظم (سلام الله علیه) است: «احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور »5 خدای سبحان بی پرده پوشیده است و او را چیزی نپوشانده است، گرچه او پوشیده است.و امیرمؤمنان فرمود: «لا حجاب بینه و بین خلقه»6 هیچ حجابی بین خدا و خلق خدا نیست، از این رو گفته اند: «وجودک ذنب لا یقاس به ذنب». میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست * تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز7 خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود پی نوشتها : 1. سوره ابراهیم، آیه 37. منبع: مقاله راز محبوبیت در دعاهای اولیای خدا |
یگانه قرائتى که داراى سندى صحیح و با پشتوانه جمهور مسلمین استحکامیافته،قرائتحفص است.این قرائت در طى قرون پى در پى تا امروز همواره میانمسلمانان متداول بوده و هست و تداول آن به چند سبب بر مىگردد:
1- سبب اول،همان است که قبلا به آن اشاره شد.در واقع،قرائتحفص همانقرائت عامه مسلمانان است،زیرا حفص و استاد او عاصم شدیدا به آن چه که باقرائت عامه و روایت صحیح و متواتر میان مسلمانان موافق بود،پاى بند بودند.اینقرائت را عاصم از شیخ خود ابو عبد الرحمان سلمى و او از امام<امیر المؤمنین»اخذکرده است و على علیه السلام به هیچ قرائتى جز آن چه با نص اصلى وحى که میان مسلماناناز پیامبر صلى الله علیه و آله متواتر بوده،قرائت نمىکرده است.این قرائت را عاصم به شاگرد خودحفص آموخته است.از اینرو در تمامى ادوار تاریخ مورد اعتماد مسلمانان قرارگرفت و این اعتماد عمومى صرفا از این جهتبوده است که با نص اصلى و قرائتمتداول توافق و تطابق داشته است.نسبت این قرائت نیز به حفص،به این معنانیست که این قرائت مبتنى بر اجتهاد حفص است،بلکه این یک نسبت رمزى استبراى تشخیص این قرائت و قبول قرائتحفص،به معنا قبول قرائتى است که حفصاختیار کرده و پذیرفته است،زیرا این قرائت از روز نخستبین مسلمانان متواتر ومتداول بوده است.
2- عاصم در بین قراء،معروف به خصوصیات و خصلتهایى ممتاز بوده کهشخصیتى قابل توجه به او بخشیده است.وى ضابطى بىنهایت استوار و در اخذ قرآن از دیگران بسیار محتاط بوده است،لذا قرائت را از کسى غیر از ابو عبد الرحمانسلمى که از على علیه السلام فرا گرفته بود،اخذ نمىکرد و آن را بر زر بن حبیش که قرائت را ازابن مسعود آموخته بود،عرضه مىکرد.
ابن عیاش مىگوید:<عاصم به من گفت:هیچ کس جز ابو عبد الرحمان،حرفى ازقرآن را براى من قرائت نکرد و من هر وقت که از پیش وى باز مىگشتم،مسموعاتخود را درباره قرآن به زر بن حبیش عرضه مىکردم.ابو عبد الرحمان نیز قرائت را ازعلى علیه السلام و زربن حبیش از عبد الله بن مسعود،اخذ کرده بودند» (1) .از این جهت است کهبه تعبیر ابن خلکان:<عاصم در قرائت،یگانه مورد عنایت و توجه بوده است» (2) .بهاین ترتیب،در تمام دورههاى تاریخ،قرائت عاصم قرائتى بوده که بر همه قرائتهاترجیح داشته و بین عامه مسلمانان رواج داشته و همگان بدان توجه داشتهاند.
قاسم بن احمد خیاط(متوفاى 292)که از افراد حاذق و مورد وثوق بود،در قرائتعاصم،امام به شمار مىآید و از این جهت مردم اتفاق بر آن داشتند تا قرائت او را بردیگر قرائتها ترجیح دهند (3) .
در ابتداى قرن چهارم،در جلسه قرائت ابن مجاهد قارى بغداد،پانزده تنمتخصص قرائت عاصم وجود داشته است و ابن مجاهد تنها قرائت عاصم را به آنانتعلیم مىداد (4) .نفطویه،ابراهیم بن محمد(متوفاى 323)که پنجاه سال آموزشقرائت را به عهده داشت، هر وقت که جلسه خود را آغاز مىکرد،قرآن را به قرائتعاصم مىخواند و پس از آن به قرائتهاى دیگر مىپرداخت (5) .
امام احمد بن حنبل نیز قرائت عاصم را بر دیگر قرائتها ترجیح مىداد،زیرامردم کوفه که اهل علم و فضیلتبودند،قرائت عاصم را پذیرفته بودند (6) .همان طورکه ذهبى نقل کرده است:<احمد بن حنبل گفته است:عاصم مورد وثوق بود و من قرائت او را اختیار کردهام» (7) .
لذا تمام ائمه قرائت کوشش کردهاند تا اسناد قرائتخود را به عاصم به روایتحفص به خصوص متصل کنند.امام شمس الدین ذهبى مىگوید:<بالاترین چیزىکه براى ما به وقوع پیوستبه دست آوردن قرائت قرآن عظیم از طریق عاصم است».
او سپس اسناد خود را متصلا تا حفص نقل مىکند که او از عاصم و عاصم ازابو عبد الرحمان سلمى و وى از على علیه السلام و از زربن حبیش و او از ابن مسعود گرفته واین دو(على و ابن مسعود)آن را از پیامبر صلى الله علیه و آله اخذ کرده و پیامبر صلى الله علیه و آله نیز به واسطهجبرئیل از خداوند گرفته است (8) .
از اینرو،هم واره بزرگان و شاخصهاى فقهاى امامیه،قرائت عاصم به روایتحفص را ترجیح داده و برگزیدهاند،زیرا آن را یگانه قرائتبرتر و مطابق با لهجهفصیح قریش که قرآن بر وفق آن نازل گشته مىدانستند که عرب و مسلمانان بر آنتوافق دارند.
دانشمند بزرگ و مجاهد ابو الحسن ثابتبن اسلم حلبى،از شاگردان برجستهتقى الدین ابو الصلاح حلبى و جانشین او در آن دیار، که حدود سال(460)به درجهرفیع شهادت نائل گشت،کتابى ارزنده در ترجیح و توجیه قرائت عاصم نگاشته وروشن ساخته که قرائت او همان قرائت قریش است (9) .
نیز ابو جعفر رشید الدین محمد بن على بن شهر آشوب(متوفاى 588)در کتابپر ارج خود<المناقب»گوید:<عاصم قرائت را از ابو عبد الرحمان سلمى فرا گرفته،کهاو نیز قرائت تمامى قرآن را از على امیر مؤمنان علیه السلام دریافت نموده و اضافه مىکندفصیحترین قرائات،قرائت عاصم است،زیرا از ریشه آن فرا گرفته و هر آن چهدیگران کج رفتهاند،او راه استوار را انتخاب نموده است» (10) .
هم چنین فقیه گران مایه ابو منصور جمال الدین حسن بن یوسف،ابن مطهر علامه حلى(متوفاى 762)در کتاب<المنتهى»گوید: <بهترین قرائتها نزد من قرائتعاصم است» (11) .
قارى بزرگ قدر عماد الدین استر آبادى-از علماى قرن نهم-کتابى در خصوصقرائت عاصم نوشته و سند خود را به او بیان داشته است.این رساله در این بابیگانه است و براى دختر شاه طهماسب صفوى نگاشته و در خاتمه آن،آن چه را کهاز شاطبى در قصیده شاطبیهاش فوت شده،یاد آور شده و استدراک نموده است (12) .
معلم و قارى بزرگ مصطفى فرزند محمد ابراهیم تبریزى،مقیم مشهد مقدس کهدر قرن یازده مىزیسته(ولادت وى به سال 1007 بوده)رسالهاى ارزنده در اسنادقرائت عاصم تالیف نموده است (13) .خلاصه،کتب فراوان و متعددى بر دستبزرگانعلما درباره ارزش قرائت عاصم به رشته تحریر در آمده و همواره دانش مندان باجمهور مسلمین در بها دادن به قرائت عاصم هم دوش و هم صدا بودهاند،که براهمیتشان این قرائت دلالت دارد.علاوه بر مزایاى دیگر که شرح آن رفت.
3- از طرف دیگر،حفص که قرائت عاصم را در مناطق مختلف رواج داده بهانضباط و استوارى شایستهاى معروف بود و از این جهت همه مسلمانان علاقهمندبودند تا قرائت عاصم را به خصوص از وى اخذ کنند.علاوه بر آن که حفص،اعلماصحاب عاصم نسبتبه قرائت او بوده و در حفظ و ضبط قرائت عاصم برابوبکر بن عیاش،هم ردیف خود،پیشى گرفته بود (14) .
ابو عمرو دانى گوید:<حفص کسى است که قرائت عاصم را براى مردم تلاوتمىکرد و در ترویج آن مىکوشید.او در بغداد و در مکه به آموزش قرائت عاصمهمت گماشت» (15) .
ابن المنادى گفته است:<پیشینیان حفص را در حفظ و ضبط قرآن برتر ازابن عیاش مىدانستند و او را به ضبط کامل قرائتى که از عاصم آموخته بود،توصیف کردهاند» (16) .
شاطبى درباره وى مىگوید:<و حفص و بالاتقان کان مفضلا (17) ،حفص به جهتدقت و اتقان در قرائت،برتر از دیگران شمرده مىشد».
ارباب نقد و تحقیق روایتحفص را از عاصم روایتى صحیح مىدانند.ابن معینگوید:<روایت صحیحى که از قرائت عاصم باقى است، روایتحفص بن سلیمان است» (18) .
با این کیفیت،قرائتى که بین همه مسلمانان رواج یافت،قرائت عاصم از طریقحفص است.
4- علاوه بر آن اسناد حفص در نقل قرائت عاصم از على امیر المؤمنین علیه السلام،اسنادى صحیح و عالى است که در دیگر قرائتها نظیر ندارد،زیرا:
اولا عاصم قرائت را به طور کامل از احدى غیر از شیخ و استاد خودابو عبد الرحمان سلمى اخذ نکرده که شخصیتى بزرگ و موجه به شمار مىآمد و اگرعاصم این قرائت را بر دیگرى عرضه کرده است،صرفا براى حصول اطمینانبوده است.
ابن عیاش مىگوید:<عاصم بن من گفت:احدى حرفى از قرآن را براى من قرائتنکرد،مگر ابو عبد الرحمان سلمى که قرآن را از على علیه السلام اخذ کرده است.من موقعىکه از نزد ابو عبد الرحمان باز مىگشتم،آن چه را که فرا گرفته بودم بر زربن حبیش کهقرائت را از عبد الله بن مسعود اخذ کرده بود،عرضه مىکردم» (19) .
ثانیا هیچ گاه عاصم با استاد و شیخ خود ابو عبد الرحمان سلمى مخالفتنورزید،زیرا یقین داشت آن چه را از او فرا گرفته،دقیقا همان است که او از على علیه السلامفرا گرفته است.عاصم در این باره گوید:<من در قرائت هیچ اختلافى باابو عبد الرحمان سلمى نداشتم و در هیچ مورد با قرائت او مخالفت نورزیدم،زیرابه یقین مىدانستم که ابو عبد الرحمان سلمى نیز در هیچ موردى با قرائت على علیه السلاممخالفت نورزیده است» (20) .
ثالثا عاصم،اختصاصا اسناد طلایى و عالى قرائتخود را به ربیب خود حفص (21) منتقل کرده و نه به هیچ کس دیگر!و این ضیلتبزرگى است که تنها حفص در بیندیگر قراء،بدان ممتاز است.این همان شایستگى ویژه است که براى حفص فراهمآمد تا مسلمانان به او روى آورند و تنها قرائت او را بپذیرند.حفص مىگوید:<عاصمبه من گفت:قرائتى را که به تو آموختم،همان قرائتى است که از ابو عبد الرحمانسلمى اخذ کردهام و او عینا از على علیه السلام فرا گرفته است و قرائتى را که بهابوبکر بن عیاش آموختم،قرائتى است که بر زربن حبیش عرضه کردهام و او ازابن مسعود اخذ کرده بود» (22) .
1- ذهبى،معرفة القراء الکبار،ج 1،ص 75.
2- وفیات الاعیان،ج 3،ص 9،شماره 315.
3- ابن الجزرى،الطبقات،ج 2،ص 11.
4- ذهبى،معرفة القراء الکبار،ج 1،ص 217.
5- ابن حجر،لسان المیزان،ج 1،ص 109.
6- ابن حجر،تهذیب التهذیب،ج 5،ص 39.
7- ذهبى،میزان الاعتدال،ج 2،ص 358.
8- معرفة القراء الکبار،ج 1،ص 77.
9- به نقل از<صفدى».ر.ک:ذهبى،سیر اعلام النبلاء،ج 18،ص 176،شماره 92 پاورقى شماره 1 و نیز مقدمهکتاب<الکافى»ص 18 عاملى،و اعیان الشیعه،ج 4،ص 7،ستون 2.سید عاملى نسبت کتاب یاد شده را به وى ازذهبى نقل مىکند.
10- مناقب آل ابى طالب،ج 2،ص 43.
11- منتهى المطلب،چاپ سنگى،ج 1،ص 273،فرع ششم.
12- ر.ک:تهرانى،الذریعه،ج 17،ص 55،شماره 304.
13- همان،ج 12،ص 236،شماره 1542.
14- ابن الجزرى،طبقات القراء،ج 1،ص 254.
15- همان.
16- النشر فى القراءات،ج 1،ص 156.
17- شرح الشاطبیة(سراج القاریء)،ص 14.
18- النشر فى القراءات،ج 1،ص 156.
19- معرفة القراء الکبار،از ذهبى،ج 1،ص 75.
20- همان و الطبقات،ج 1،ص 348.
21- حفص،فرزند همسر عاصم و در دامن وى پرورش یافته بود.
22- ابن الجزرى،طبقات القراء،ج 1،ص 348.