سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طابع ـ مهر زننده بر دلها ـ به پایه ای از پایه های عرش آویخته است، پس هرگاه حرمتی شکسته شد و خطایی جاری گشت [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:26 عصر
 
بررسى تطبیقى زن در نگاه جاهلیت ادیان؛ اسلام و فمینیسم

سید محمد حسین موسوی مبلغ

بى خبرى جوامع و قبایل پیشین از مواهب طبیعى و توانمندى هاى فطرى زن و نادیده گرفتن نقش نیرومند او در پدیدایى جامعه سالم انسانى و تربیت فرزند و تحکیم مبانى خانواده که با حکمت و تدبیر پدید آورنده هستى در عرصه وجودى او به ودیعت نهاده شده, او را در طول تاریخ, در تنگناى داوریهاى ناسالم و ستم بار قرارداده است.
امروزه بعضى از قلم فرسایان دگراندیش در آثار و نوشتار خود هرگاه از مراتب و جایگاه زن در اجتماع سخن به میان مى آورند, پندار و رفتار عرب جاهلى پیش از اسلام را سمبل استبداد و ستم نسبت به زن یاد مى کند و از سوى دیگر, کمال شخصیت زن را در الگویى نشان مى دهند که در عرصه تمدن جدید دنیاى غرب عرضه شده است.
گرچه این حقیقت بر کسى پوشیده نیست که در جـاهلیت پیش از اسلام مواهب حقوقى و
ارزشهاى انسانى زن پایمال شده بود, ولى جستار و تکاپو در متون تاریخى به روشنى نشان مى دهد که: نه جاهلیت پیش از اسلام, تنها مظهر تعدى به حقوق زن بوده و نه تمدن امروزین غرب, چراغ روشن و نور امیدآفرین براى جامعه زنان بوده و هست!
در روزگارانى که خورشید تابناک وحى و نسیم آسمانى و جان پرور پیامبران بر دل مردگان مى دمید تا مدتى بارقه امید زندگانیِ انسانى و آبرومندانه, براى جامعه زنان نیز پدید مى آمد, ولى هرگاه با گذشت زمان, این مشعل تابناک آسمانى در زیر لکه هاى تیره و تار عادات و سنتها و اوهام و خرافات جعل و تحریف, پنهان مى شد, بار دیگر تعدى و تجاوز به حقوق زن از سرگرفته مى شد.
این نوشتار نگاهى تطبیقى به (باورهاى جاهلیت و شخصیتها و مکتبهاى فلسفى و ادیان پیش از اسلام, چون آیین زرتشت, یهود, مسیحیت, فمینیسم و مکتب اسلام نسبت به زن) را دنبال مى کند تا مگر در این مقایسه جایگاه و کارکرد هر یک از این دیدگاه ها و مکاتب را بنمایاند.

جایگاه (زن) در فرهنگ عرب جاهلى

در جاهلیت پیش از اسلام در شبه جزیره عربستان, زن در پایین ترین موقعیت و مرتبه بود, تنزل مقام زن و قرارگرفتن او در فهرست داراییها و (مایملک) مرد, سراسر زندگى زنان را تحت تأثیر قرار داده بود.

حق حیات و موجودیت

بزرگ ترین حقى را که عرب جاهلى از زن گرفته بود, حق حیات و زندگى بود. مردمى که در طى قرنها بت پرستى و دورى از توحید و فساد اعتقادى و اخلاقى فطرت آنها را پوشانیده بود, بدان سان متکبرانه زندگى مى کردند که حتّى موجودیت زن بر آنها گران مى آمد. در جاهلیت, ولادت دختر را به فال بد مى گرفتند و از تولد فرزند دختر به شدت رنج مى بردند.
به نصّّّ قرآن کریم هرگاه از دختر بودن نوزاد خبردار مى شدند, رنگ شان از شدت غضب سیاه مى شد:
(و اذا بشّّّر أحدهم بالأنثى ظلّّّ وجهه مسودّّّاً و هو کظیم. یتوارى من القوم من سوء ما بشّّّر به أ یمسکه على هون أم یدسّّّه فى التراب ألا ساء مایحکمون) نحل/59 ـ 58
آن هنگام که مژده تولد دخترى به یکى از آنها داده مى شد از شدت غم و حسرت رخسارش سیاه مى شد و سخت دلتنگ مى شد و به خاطر این ننگ روى از قوم خود پنهان مى نمود و به فکر مى افتاد که آیا آن دختر را با ذلت و خوارى نگه دارد یا آن که زنده در گورش کند. آگاه باشید که آنها بسیار بد حکم مى کنند.
بزرگ ترین نشانه ناراحتى آنان از ولادت دختر این بود که در بسیارى از قبیله ها نوزادان دختر را بلافاصله مى کشتند و یا زنده به گور مى کردند.
جریان قیس بن عاصم که پس از مسلمان شدن در حضور پیامبر(ص) به زنده به گور کردن 13 دختر خود اعتراف کرد, در تاریخ عرب جاهلى ثبت شده است.1
دخترکُشى هاى عرب جاهلى از دو عامل سرچشمه مى گرفت:
عامل نخست, فقر و تهى دستى بود که سبب مى شد, با کشتن دختران شان از تعداد عائله که به درآمد زیادى نیاز داشت بکاهند.
عامل دیگر این بود که آنان وجود دختر را ننگ مى دانستند, زیرا از یک سو فرستادن دختر را به خانه شوهر به ویژه اینکه شوهر از قبیله بیگانه و کم آوازه اى باشد, به صلاح خود و قبیله خود نمى دیدند. از سوى دیگر در جنگهاى احتمالى که بین عرب جاهلى به عنوان یک عادت درآمده بود, بیم به اسارت رفتن زنان و دختران احساس مى شد, و از نظر آنان کشتن یک دختر بهتر از اسارت او بود.
دختر کشى هاى اعراب جاهلى سبب شد که در برهه اى زن در میان آنان کم یاب شود. از این رو در میان بعضى از قبایل عرب چند مرد با یک زن ازدواج مى کردند و نام این ازدواج را ازدواج(ضماء) گذاشته بودند. ا گر فرزندى در چنین شرایطى به دنیا مى آمد, از آنِ کسى بود که شباهتش با او بیشتر بود.

ازدواج در جاهلیت

اهانت دیگرى که در آن روزگار به مقام و حیثیت زن مى شد, ازدواجهایى بود که با اشکال گوناگون به رسمیت شناخته شده بود.
در بین عرب جاهلى در چند همسرى هیچ حدّّّ و مرزى نبود. گذشته از هر حق طبیعى دیگر, از نظر نفقه نه تنها مرد عهده دار نفقه زنان پرشمار خود نبود که حتى از وجود آنان به شکلهاى مختلفى چون واداشتن به کارگرى و درآمدزایى, و در مورد کنیزان, با مجبور کردن به زنا, قرض و کرایه دادن به دیگران و… ثروت و دارایى خود را مى افزود.
همچنین در جاهلیّّّت ازدواجهایى به اشکال گوناگون رواج یافته بود; بعضى از آن ازدواجها را که در قرآن نیز اشاره شده یاد مى کنیم:
نکاح مقت: هرگاه فردى فوت مى کرد پسر بزرگ وى همسر متوفى را (در صورتى که مادرش نبود) با انداختن پارچه اى بر وى مانند سایر اموال پدر به ارث مى برد, اگر این زن زیبا بود با او ازدواج مى کرد و اگر تمایلى به وى نداشت; یا او را به دیگرى تزویج مى نمود و مهریه او را دریافت مى کرد, و یا با مانع شدن وى از ازدواج, او را زندانى مى نمود تا پس از مرگ وى وارث اموال او شود.2
نکاح جمع: در عصر جاهلیت برخى از اعراب کنیزان را مى خریدند و آنها را به زنا با افراد مختلف وادار مى کردند و بدین ترتیب از ثروت هنگفتى برخوردار مى شدند.3
نکاح بدل: هرگاه مردى از زن فرد دیگرى خوشش مى آمد همسر خود را با همسر آن مرد معاوضه مى کرد و زنان نیز در مقابل هواهاى نفسانى مردان چاره اى جز تسلیم نداشتند. این مبادله با الفاظ (انزل عن دابّّّتک, أنزل لک عن دابّّّتى) یا (انزل الیّّّ عن امرأتک, أنزل لک عن امرأتى); یعنى تو از مرکب خود (کنایه از زن او بود) به نفع من پیاده شو, من نیز از مرکب خود (یعنى همسرم) به نفع تو پیاده مى شوم.4
نکاح خِدن (دوست): در عصر جاهلیت برخى از زنان ومردان با برقرار کردن روابط پنهانى به زنا مى پرداختند. این نوع نکاح نه تنها مهر و نفقه را الزام نمى کرد, بلکه به جهت آن که در خفا صورت مى گرفت مورد تقبیح نیز واقع نمى شد.
سفاح: در میان اعراب روشهاى مرسوم ازدواج, قانونى و غیر از آن موارد سفاح (زنا) شمرده مى شد. کلمه سفاح در لغت به معنى زنا و بى عفتى مى باشد و آیه (غیر مسافحات و متّّّخذات أخدان) ازدواج با اهل سفاح و خدن حرام شمرده شد.
برخى فرق میان (مسافحات و متّّّخذات أخدان) را عموم و خصوص گفته اند; چه مسافحات در سرّّّ و جهر است. اما اتخاذ اخدان فقط در سرّّّ صورت مى گیرد.5
نکاح شغار: یکى از انواع نکاحهاى عرب جاهلى آن بود که شخصى دختر یا خواهر خویش را به نکاح فرد دیگرى در مى آورد و به جاى گرفتن مهریه با دختر یا خواهر آن فرد ازدواج مى کرد. بدین ترتیب, زنان به جاى مهریه زن دیگرى مبادله مى شدند.
ازدواج اجبارى: کسى به نزد اقوام دختر مى رفت و پس از خواستگارى شرایط ازدواج توسط اولیاى دختر تعیین مى گشت و ازدواج صورت مى گرفت. دراین میان دختر مطیع بود و باید همه شرایط را مى پذیرفت.
نکاح ضماء: چنان که یاد شد به دلیل کمبود زنان, مرسوم شده بود که چند مرد با یک زن ازدواج کند و نام این گونه ازدواج را نکاح (ضماء) گذاشته بودند.
گونه هاى زشت دیگرى از ازدواج نیز در بین آنان رواج داشت که به همین اندازه بسنده مى شود.

حقوق مالى زن

در دوران جاهلیت به همان دلیل که براى زن کمترین جایگاه انسانى و ارزش قائل نبودند, زن حق مالکیت نداشته و مالک هیچ چیز به حساب نمى آمد. در رسوم جاهلى, مالى به زن تعلق نمى گرفت و بر فرض تعلق گرفتن چیزى, خود او مالک آن به حساب نمى آمد, بلکه تملک آن به عهده ولى یا شوهر زن بود. منابع دارایى و آسایش مالى زن را مى توان در امور زیر خلاصه کرد که در جاهلیت هیچ یک به زن تعلق نمى گرفت.
1. کار و دستمزد: در جاهلیت گرچه سخت ترین کارها به عهده زنان گذاشته مى شد, ولى هیچ کار مزدى را از هیچ کسى دریافت نمى کرد, بلکه چنان که گفته شد, دست رنج او را شوهر یا ولیّّّ او تصاحب مى کرد.
2. حق نفقه بر شوهر; که یکى از منابع رفاه و آسایش مالى زن برعهده شوهر است. در دوران جاهلى نه تنها شوهران به زنان نفقه نمى دادند که آنان را براى درآمد مالى بیشتر به کارهاى شاقّّّ و طاقت فرسا مجبور مى کردند و حاصل کار و زحمت آنان را بر دارایى خود مى افزودند.
3. مهر; در جاهلیت به زنان مهرى نیز تعلق نمى گرفت. اگر در بعضى قبایل چیزى شبیه مهر مرسوم بود, در واقع قیمت زن بود که اولیاء زن آن را تصاحب مى کردند, و تنها کسى که هیچ بهره اى از آن نمى برد خود زن بود.
جمله (هنیئاً لک النافجة) که در هنگام تولد دختر به خانواده او گفته مى شد نمایانگر تعیین قیمت زن بود. (نافجة) شترهایى بود که از سوى خانواده شوهر در هنگام ازدواج به خانواده زن داده مى شد. گفتن جمله یادشده به خانواده دختر در هنگام ولادت به این معنى بود که با بزرگ شدن این دختر به تعداد شترهایت افزوده مى شود.
4. ارث: در عصر جاهلیت, زن نه تنها از ارث, بهره اى نداشت که خود به سان دیگر (مایملک) متوفى توسط زورمندترین وابسته متوفّّّى به ارث مى رفت, آن گاه اگر جوان و زیبا بود او را به زنى مى گرفت و گرنه او را به دیگران مى فروخت و یا تزویج مى کرد, یا او را در خانه زندانى مى کرد تا بمیرد.
هرگاه پدرى فوت مى کرد و فرزندان صغیرى از خود بر جاى مى گذاشت, باز هم یکى از اشخاص زورمند از میان خویشان, سرپرستى آنان و اموال آنان را به عهده گرفته تمام دارایى آنان را تصاحب مى کرد. اگر فرزند یتیم متوفى دختر بود, با او به زور ازدواج مى کرد و چنانچه پس از ازدواج او را باب میل خود نمى دید, پس از تصاحب اموالش او را طلاق مى داد. در این صورت دختر نه تنها فاقد ثروت خویش بود که دیگر کسى تمایل به ازدواج با وى و تأمین هزینه هاى او را نداشت.
بدین گونه که یاد شد, نه زن از شوهر و نه دختر از پدر و یا دیگر بستگان خود به هیچ عنوان ارث نمى برد.

زن در قبایل غیرعربى

قبایل غیرعربى نیز در پایمال کردن حقوق زن کمتر از اعراب جاهلى نبودند. کشتن, شکنجه, اهانت و تضییع حقوق همه جانبه زنان در همه نقاط دنیا که نور وحى در آن نتابیده و یا دستخوش تحریف شده بود همانند آنچه در عرب جاهلى بود, بلکه حتى دردناک تر از آن هم وجود داشته است.
از منظر بسیارى از قبایل, زن حق کمترین دعوى برابرى و مقاومت با همسر خویش را نداشته و ندارد. در بعضى قبیله ها زنان حق غذا خوردن با شوهران بر سر یک سفره نداشته و شایستگى سکونت در یک منزل را نیز ندارند. در بعضى قبیله ها زن از خوردن گوشت که خوراک لذیذى است ممنوع بودند.
در جزیره تاسمانى (از جزایر اقیانوسیه) و استرالیا در بعضى موارد به واسطه گرسنگى دختران خود را مى کشتند و گوشت آنان را مى خوردند.6
در یونان قدیم زن در معرض خرید و فروش قرار مى گرفت و قیمت زن, بیش از پنجاه پیمانه جو نبود; البته هرچه زن جوان تر بود قیمتش هم بیشتر بود. هرگاه زنى در معرض فروش قرار مى گرفت, مى بایست تا آخرین رمق براى مالک بعدى خود کار مى کرد.7
در بعضى نقاط هندوستان آتش پرست ها پس از مرگ شوهر, زندگى را براى زن روا نمى دانستند و با سپرى شدن چهل روز از مرگ شوهر به رسم عزادارى زن را مى کشتند و یا در آتش مى سوزاندند. در آیین آنان بهترین زن کسى بود که پس از مرگ شوهر, خود را مى سوزاند.8
در ایالت (مارتا) دو نفر از امراى هندى مردند; یکى 17 زن داشت و دیگرى 12 زن, از مجموع 29 زن تنها یک نفر که حامله بود تا زمان وضع حمل زنده ماند و بقیه همه درآتش سوزانده شدند.9
قبایل وحشى هندوستان (از سیلان تا هیمالیا) دختران خود, حتى آنانى را که به سن بلوغ و رشد رسیده بودند مى کشتند; زیرا از نظر آنان, ماندن دختر بدون شوهر در خانه پدر ننگ بود و زندگى کردن با شوهرى که موقعیت اجتماعى خانوادگى نداشت نیز ننگ بود و ازدواج با شوهر همدوش, جهیزیه سنگین لازم داشت; پس بهترین راه کشتن دختران بود.10
تا مدتها پیش براى رضایت خاطر (کالى) که یکى از خدایان هندیان است زنان حامله را سر مى بریدند, آن گاه خون او را به قربانگاه پاشیده و سر او را در نزد معبود خود تقدیم مى کردند.11
نزد بعضى از چینیها تا نزدیک به عصر حاضر, زن کمترین قیمت و ارزشى نداشت. اگر مادرى دختر به دنیا مى آورد خویشاوندان به عوض مبارک باد به پدر و مادر تسلیت مى گفتند و پدر و مادر تامى توانستند نوزاد دختر را از خود دور مى کردند یا در بیابان مى انداختند, یا مى فروختند.12

زن و جوامع متمدن

محرومیت زن تنها به قبایل وحشى خلاصه نمى شد, بلکه حتى در تمدنهاى بزرگ نیز مشهود بود. در مصر براى زیاد شدن رود نیل, دختران را به زیور آراسته و در آن غرق مى کردند. در کشورهاى (اسکاندیناوى) تا سال 1392 میلادى به دختر هرگز ارث نمى دادند. تنها در هنگام عروسى, جهیزیه اندکى به او داده مى شد. در روم قدیم, زن مطلقاً ارث نمى برد; نه از دارایى پدر و نه شوهر. و در انتخاب شوهر نیز حق رأى و اظهارنظر نداشت.13
بعضى از رومیان به منظور ازدیاد نسل, زنان خود را به دیگر دوستان خود به قرض و کرایه مى دادند. البته به این شرط که آن دوست, توان به وجود آوردن فرزندان شایسته را داشته باشد. چنان که یکى از مفتیان روم به نام (لکورک) براى ازدیاد نسل, قرض دادن زن را تجویز کرد. به گفته بعضى تاریخ نویسان, افلاطون و سقراط نیز این قانون را تجویز مى کردند. سقراط زن خود (گران طیب) را به (الیبیاد) خطیب معروف قرض داد.14
در باور یونانیها زن شخصیت حقوقى نداشت. به خاطر مطالبات مالى حق رجوع به دادگاه نداشت. در نزد آنان محرومیت دختر از ارث, اصل کلى و پذیرفته شده بود. بلى در اواخر تجویز کرده بودند که اگر کسى بمیرد و فرزند پسر و دختر داشته باشد دختر در صورتى ارث مى برد که با برادر خود که از یک پدر باشد ازدواج کند و این ازدواج در صورتى صحیح بود که برادر و خواهر از دو مادر باشند.15
در ایران قدیم, چه در میان طبقه اشراف و چه طبقات پایین تر جامعه, زن هرگز حق آزادى و ا ختیار و اظهار نظر در تشخیص خیر و شر و تصمیم در امور زندگى خود نداشت و در اظهارنظر براى گزینش شوهر نیز مجاز نبود. اختیار زنان و دختران در همه زمینه هاى حقوقى با اولیا و یا شوهران آنان بود.16
به گفته بعضى مورخان در ایران قدیم بر اساس اندیشه غلط (حفظ نسب خانواده و مخلوط نشدن خون این خانواده با خانواده دیگر) ازدواج با محارم را; حتى برادر با خواهر, جایز و گاه لازم شمرده مى شمردند. (بهرام چوبینه) با خواهرش (گودیه) ازدواج کرد. شخصى به نام (مهران) از طبقه اشراف ایران که بعداً مسیحى شد پیش از مسیحى شدن با خواهرش ازدواج کرد.
در آتن باستان, مهد دموکراسى, زنان و بردگان جزء شهروندان به حساب نیامده و حق رأى دادن و شرکت در انتخابات نداشتند .17 (در اروپا, عصر حاکمیت شرک, زنانى که با بردگان ازدواج مى کردند, محکوم به اعدام مى شدند).
زن در اروپا در حیطه قانونى قرار داشت که مردان را مجاز مى دانست زن خود را به دلخواه کتک بزنند, و این ضرب و جرح اقدامى روشنفکرانه در جهت حمایت از زن و کارى قانونى محسوب مى شد.18
اروپا پس از انقلاب فرانسه نیز در بستر آزادى فردى براى زنان جایگاهى در نظر گرفت که مردان را مجاز مى کرد تا با خشونت رومیان باستان با زنان رفتار کنند.
افلاطون با آن که از برابرى (مرد) و (زن) حمایت مى کرد, و ورود زنان را در پاره اى از موقعیتهاى اجتماعى مى پذیرفت,با این حال خداوند را سپاس گفت که او را مرد آفریده است.19
ارسطو مى گوید:
(زن و بنده بر اساس طبیعت خود محکوم به اسارت بوده و سزاوار شرکت در کارهاى عمومى نیستند.)20

جایگاه زن در میان زرتشتیان

زرتشتیان ایرانى معاصر, در رابطه با حقوق (زن) آیین نامه اى گردآورده خود را بر عمل به آن ملزم مى دانند که از زاویه هاى گوناگون به حقوق (زن) نگریسته است.
بر اساس این آیین نامه, زن در زمینه هاى (ازدواج و طلاق) حق رأى و اظهار نظر دارد.21 سرپرستى خانواده, حق درخواست طلاق در صورت عنین بودن مرد, قانون تک همسرى و حق ملکیت در این آیین نامه براى زن در مواردى رعایت شده است.22
امّّّا در منابع و متون قدیمى زرتشتیان, زن جایگاه حقوقى درستى ندارد. نشانه هاى به دست آمده از آثار زرتشتیان قدیم نشان مى دهد که در اعصار گذشته تولد پسر دل پسندتر از زادن دختر بوده است. از این رو خانواده زرتشتى از فروهر اشوان (روح پاک و بى آلایش) براى تعیین جنسیت جنین و داشتن فرزند نرینه یارى مى جستند و حیات اخروى نیکان را وابسته به وجود فرزندان ذکور در خاندان مى شمردند.
همچنین درمتنهاى کهن ایرانى پرهیزهاى سخت دشتان (عادت زنانگى) شامل دورى از جامعه به مدت چند شبانه روز و تطهیر روح زن با نوشیدن ادرار گاو و خاکستر جلب نظر مى نماید. همچنین نگریستن زن دشتان (زنى که در دوران عادت زنانگى است) در خورشید و آب و آتش, گناه بود.
بر اساس آنچه که در وندیداد آمده است زن دشتان و زنى که کودک مرده به دنیا آورده باید سه روز و سه شب شست وشو داده و از نیرنگ (ادرار گاو و خاکستر) بنوشد تا پاک شود.23
در بررسى متون قدیمى و نیز آیین نامه جدید زرتشتیان, دو نکته به دست مى آید:
1. اگر بپذیریم دین زرتشتى از ادیان الهى و آسمانى بوده, بى تردید منابع و متون دینى آن دین,دست خوش جعل و تحریف گردیده است; زیرا دستورات آن منابع در رابطه با حقوق زن هیچ شباهتى با احکام دیگر کتابهاى دینى ندارد.
2. آیین نامه زرتشتیان در متون دینى خود آنان ریشه ندارد, بلکه تأثیر گرفته از منابع گوناگون غیرزرتشتى است.
موقعیت زن در آیین یهود
در آیین یهود که پس ازموسى(ع) دستخوش تحریفهایى شد, آفرینش (حوا) از دنده چپ آدم دانسته شده و فریب خوردن از شیطان و بیرون شدن از بهشت نیز به حوّّّا به عنوان زن نسبت داده شده است.
گناه و آلودگى زن بیش از مرد است و تطهیر ناپذیرى او در بعضى موارد ازمطالبى است که در متون دین یهود موج مى زند. یهودیان در مسائلى همچون عبادت خدا, سعادت اخروى, پاداش اعمال نیک و… هرگز زن را با مرد برابر نمى دانند.
در مذهب یهود, پسران در نمازهاى خود چنین مى خوانند:
(خداوندا! تو را سپاس مى کنیم که ما را کافر و زن نیافریدى.)24
آیاتى از تورات که به موضوع زن ارتباط مى یابد در نگاهى کلى هشت نکته به دست مى دهد:
1. آفرینش حوّّّا از دنده چپ آدم
(خداوند بر آدم خوابى سنگین مستولى ساخت تا به خواب رفت, یکى از دنده هایش را برداشت و به جایش گوشت پر کرد. خداوند آن دنده اى را که از آدم برداشته بود زنى ساخت و او را نزد آدم آورد.)25
2. فریب خوردن زن و رانده شدن از بهشت
(پس از خلقت آدم و زنش, مار که از همه حیوانات صحرا مکارتر بود به زن گفت: آیا خداوند گفته است که از هیچ درختى از این باز نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درخت این باغ خواهیم خورد, اما خداوند گفته است که ازمیوه آن درختى که در میان این باغ است نخورید و آن را لمس نکنید, مبادا بمیرید. مار به زن گفت: حتماً نخواهید مرد چون که خداوند مى داند روزى که از آن بخورید چشمان تان باز مى شود و مانند خداوند تشخیص دهنده نیک و بد خواهید شد. زن دید که آن درخت براى خوراک نیکو و براى چشمها هوس انگیز است و آن درخت براى معرفت دار شدن پسندیده است. از میوه آن گرفت و خورد, به شوهرش هم که در کنارش بود داد و او خورد. چشمان هر دو گشوده شد. دانستند که عریانند و برگهاى انجیر را به هم دوخته وسیله ستر عورت براى خویش ساختند.)26
در ادامه پس از ذکر بازخواست خدا از آدم و حوّّّا و مار مى خوانیم:
(خداوند به زن گفت: رنج و درد باردارى تو را زیاد خواهم کرد, فرزندان را با رنج بزایى و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو مسلط خواهد بود.
و به آدم گفت: چون به حرف زنت گوش دادى و از آن درختى که گفتم نخورى خوردى, زمین به خاطر تو ملعون است, تمام عمرت با رنج از محصول آن خواهى خورد.)27
3. راه تخفیف گناه زن
در تورات در ارتباط با روز شبات (شنبه) چنین آمده است:
(روشن کردن شمعهاى شبات به عهده زنان است. علت این امر آن است که حوّّّا آدم را وادار کرد از میوه ممنوع بخورد و او را واداشت تا از امر خدا سرپیچى کند.)
(گفته شده است که زن با این گناه, چراغ زندگى بشر را خاموش کرد. جان انسانها چون چراغى است, از این رو زن با روشن کردن چراغ شبات تا حدودى این خطا را جبران مى نماید; زیرا اجراى دستورات شبات و روشن کردن شمعها ایمان را روشن مى سازد و بدین وسیله گناه زن تخفیف مى یابد.)28
4. کناره گیرى مطلق از زن در ایام حیض
(زنى که جریان دار بوده, یعنى خون از آلتش جارى باشد, هفت روز در قاعدگى خود بماند و هر کس او را لمس کند تا شامگاه ناپاک خواهد بود.
هرچه هنگام قاعدگى اش روى آن بخوابد ناپاک خواهد بود و هر کس که روى آن بنشیند ناپاک خواهد بود. هر کس بستر وى را لمس کند لباسهاى خود را بشوید و در آب غسل کند تا شامگاه ناپاک خواهد بود. و اگر او (آن مرد) کنار بستر یا کنار اسبابى باشد که زن (ناپاک روى آن نشسته است) با لمس کردن آن تا شامگاه ناپاک خواهد بود. زنى که جریان خونش روزهاى زیادى غیر از زمان قاعدگى اش روان باشد تمام روزهاى جریان ناپاکى اش مانند روزهاى قاعدگى اش است و ناپاک مى باشد….)29
5. کنیزى زنان عبرى
(هرگاه زن عبرى به تو فروخته شود, شش سال برایت خدمت و در سال هفتم او را آزاد کن و اگر بگوید از پیش تو نخواهم رفت, چون از بودن پیش تو خشنود است, آن گاه درفشى برداشته گوش او را و درِ اطاق را با هم سوراخ کن تا کنیز ابدى شود.)30
6. متفاوت بودن دوران ناپاکى زن دخترزا و پسرزا
(… هرگاه زنى زمینه را براى پذیرش نطفه مرد آماده نماید پسر خواهد زایید و هفت روز ناپاک خواهد بود. و آن زن سى و سه روز در دوره پاکى صبر کرده و تا کامل شدن روزهاى پاکى ش هیچ چیز مقدسى را لمس نکند و به خانه مقدس نیاید. اگر دختر بزاید, مانند دوره قاعدگى اش دو هفته و در دوره پاکى اش, شصت و شش روز از نزدیک شدن به خانه مقدس خوددارى کند.)31
7. نابرابرى نذر سلامتى پسر و دختر
(… کسى که صریحاً نذرى مى کند و نذرش مربوط به سلامتى انسانى باشد بر حسب ارزیابى مقرر (ذیل) نذرش از آن (ادوناى) خواهد بود. ارزیابى براى مذکر این است: از بیست ساله تا شصت ساله ارزشش پنجاه شقل نقره بر اساس شقل مقدس باشد. و اگر مؤنث باشد ارزشش سى شقل باشد).32
در آیین یهود, قوانین مدوّّّنى براى نکاح, طلاق و ارث تنظیم نشده است, بلکه بیشتر قوانین توسط خاخام از هلاخا استخراج مى شود.

زن در آیین مسیحیت

آیین مسیحیت در مورد حقوق و جایگاه فردى و اجتماعى زن دیدگاه ثابت و تغییرناپذیرى ارائه نکرده است. نسخه هاى گوناگون شناخته شده به نام (انجیل) و رساله هاى به جاى مانده از شخصیتهاى برجسته و نامدار مسیحى و کشیشها و فرقه هاى مختلف و کاتولیکها هریک به سهم خود درمورد حقوق زن, دیدگاه هاى متفاوتى اظهار کرده اند.
در رساله اول پولس رسول به تیموتائوس چنین آمده است:
(خدا اول آدم را آفرید و بعد حوّّّا را, آدم فریب نخورد, بلکه زن فریب شیطان را خورد و در تقصیر گرفتار شد. از این جهت خداوند درد زایمان را به حوّّّا داد اما به زاییدن رستگار خواهد شد اگر در ایمان و محبت و قدوسیّّّت و تقوا ثابت بماند.)33
رساله یادشده آدم نخستین را از هر گناه تبرئه مى کند و گناه فریب خوردن از شیطان را به گردن حوّّّا به عنوان یک زن مى افکند. این سخن با پیامهاى شریعت و وحى, مخالف است.
همچنین در رساله اول پولس رسول به افسیسان آمده است:
(اى زنان شوهران خود را اطاعت کنید چنان که خدا را; زیرا که شوهر سر زن است; چنان که مسیح نیز سر کلیسا و او نجات دهنده بشر است.)34
پولس رسول در رساله اول خود به تیموتائوس گوید:
(زن را اجازه نمى دهم که تعلیم دهد یا بر شوهرش مسلط شود, بلکه در سکوت بماند.)35
پولس رسول در رساله اول خویش در پاسخ سؤال مسیحیان ,به مجرد ماندن و ازدواج نکردن توصیه مى کند.36
در مذهب کاتولیک, تعدد زوجات ممنوع است و مهریه نیز وجود ندارد.37 و رهایى زن و شوهر از بند ازدواج, تنها با فوت آنها خواهد بود. بنابراین طلاق اجازه داده نمى شود; مگر به شرط آن که هیچ یک ازدواج دوباره نداشته باشند.38
در انجیل متى پیرامون طلاق زن چنین آمده است:
(هرکس زن خویش را بدون آن که خیانت از او دیده باشد طلاق دهد و آن زن دوباره شوهر کند آن مرد مقصر است چون باعث شده زنش زنا کند, و مردى هم که با این زن ازدواج کند زناکار است.)39
اکنون جاى این پرسش است که آیا شرایع و ادیان آسمانى در ایفا و تبیین حقوق زن ناتوان هستند و بشر خود باید به این معضل بپردازد؟ یا اشکال کار در تحریف و دگرگونى پدید آمده در متون دینى آسمانى و اعمال سلیقه هاى گوناگون است.
با گذر اجمالى بر دیدگاه قرآن در مورد حقوق زن, اندکى این حقیقت آشکار مى گردد. اما پیش از نگرش به دیدگاه قرآن دراین زمینه, اندیشه جهان غرب و جنبش فمینیسم در مورد حقوق زن را نیز به اجمال یادآور مى شویم:


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:21 عصر
کارکردهاى فمینیسم

مباحثات و گفتگوهاى فمینیستى در چند قرن گذشته، نهایتاً تأثیرهاى مثبت و منفى خود را در سطح ملّتها و نیز در سطح حقوق بین‏المللى گذاشته است.
بررسى و گردآورى این تأثیرها نیاز به پژوهشى مستقل دارد، امّا به عنوان نمونه مى‏توان به مواردى اشاره داشت.
در بسیارى از کشورهاى اروپایى - مسیحى - بلکه در همه آنها - حق شرکت در انتخابات براى زنان وجود نداشت!
در دهه 1850، الیزابت کدى استنتن بر اساس این که »حقوق همه انسان‏ها یکسان و مشابه است« از مجلس نیویورک خواهان تصویب حق رأى براى زنان شد.
تنها در سال 1893 در نیوزیلند، حق شرکت در انتخابات به زنان داده شد.
در سال 1906 این حق به زنان فنلاند اعطا گردید.
به سال 1918 در انگلستان، حق زنان براى شرکت در انتخابات تصویب شد.
بعد از انقلاب فرانسه »المف دگوگز« لایحه حقوق زنان را تسلیم پارلمان فرانسه کرد که مورد تصویب قرار نگرفت.
او در این لایحه براى زنان حق کارکردن، حقوق قانونى در خانواده، حق آزادى بیان، حق داشتن پارلمان مستقل را درخواست کرده بود.
در سال 1917، الکساندر کلنتا به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى دولت روسیه، به منظور ایجاد تغییرات اساسى در خانواده و روابط جنسى زن و مرد و سبک کردن بار سه جانبه کارگرى، خانه‏دارى و مادرى از دوش زنان، لایحه‏اى را تنظیم و ارائه کرد.
امروز در بسیارى از کشورها، محدودیت آموزش و اشتغال زنان از میان رفته است و زنان توانسته‏اند تا هر سطح از آموزش عالى پیش روند و یا هر شغلى را براى خود برگزینند.
دادگاهها و نظامهاى حقوقى، امتیازها و حمایت‏هاى ویژه‏اى را براى زنان در نظر گرفته‏اند تا در صورت مواجهه آنان با دشوارى و خشونت و تضییع حقوق از آنان دفاع کنند.
زنان متأهّل چونان دختران مجرّد مى‏توانند - در کشورهاى مدرن - از انقیاد همسران آزاد باشند و از روابط هر چه بارزتر بهره گیرند و در صورت تخطّى از قوانین عرفى، با خشونت و اعمال زور مواجه نشوند.
زنان روسى اجازه یافته‏اند بدون این که مورد مؤاخذه یا پیگرد قانونى و اجتماعى باشند، به صورت رسمى اجازه روسپى‏گرى داشته باشند - مشروط به رعایت قواعد بهداشتى - نظام همسرى منوط به رضامندى زن و مرد و نه فقط مرد - شناخته شود، هم در شروع و هم در تداوم و پایان.
در جهت رفع محدودیتهاى زنان براى بهره‏گیرى از روابط آزاد جنسى و یا در جهت حفظ آسایس زنان از تحمّل بار مادرى، در برخى کشورها سقط جنین مجاز شمرده شده است.

تغییر معنا و تفسیر تجاوز به عنف

در برخى نظامهاى حقوق، به این شکل که به جاى ارتباط جنسى نامشروع و غیرعرفى یک مرد یا یک زن، ارتباط جنسى مشروع و قانونمند یک مرد با همسرش - در صورت عدم تمایل زن به آمیزش - »تجاوز به عنف« دانسته شده است.
زنان به جاى بهره‏گیرى جنسى از جنس مخالف، در برخى جوامع و محیطها، به همجنس گرایى در آورده‏ند، بى‏آن که در صدد پوشاندن آن باشند!
چه این که در یک دیدگاه فمینیستى شرط آزادى زنان و رهایى آنان از نظام مردسالار، بى‏نیازى زنان از مردان و ترجیح اکتفاى زنان به زنان معرّفى شده است.
طبیعى است که وقتى تلقّى زنان در یک جامعه چنین باشد، مردان نیز به همجنس‏گرایى تشویق شوند و به طور متقابل، همجنس‏گرایى مردان نیز به صورت یک عرف پسندیده جلوه کند!
تمایل به تشکیل خانواده در بسیارى از جوامع که بیشترین تأثیر را از ره‏آوردهاى فمینیسم داشته‏اند کاهش یافته است.
نهاد خانواده در برابر کمترین اختلاف و ناهمسازى متزلزل شده و از هم فرو پاشیده است.
و این هم زمانى از محیط تولّد فمینیسم - اروپا و غرب - پا را فراتر نهاده و به شکلى در کشورهاى در حال توسعه نیز سرایت کرده است که باورهاى فمینیستى به اشکال گوناگون در اعلامیه حقوق بشر تأثیر گذاشته است و نسبت به سایر ملّتها لازم الاجرا شناخته شده است.
در بند »ب« از ماده 16 کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان، چنین آمده است:
»حق یکسان در انتخاب آزاد همسر و صورت گرفتن ازدواج تنها با رضایت کامل و آزادانه دوطرف ازدواج«.
تعابیر مهم و دوپهلوى این‏بند نه از سر غفلت که با توجّه انتخاب شده است تا ظرفیّت تفسیرى مورد انتظار را داشته باشد و سایر فرهنگها را به چالش فرا نخواند.
تعبیر »دوطرف ازدواج« شامل ازدواجهاى همجنس گرایانه، ازدواج با محارم و ازدواج با کفّار نیز مى‏شود. ]8[
زمانى دانسته مى‏شود که این تعابیر چندپهلو، با توجّه و دقّت لازم انتخاب شده است که در مى‏یابیم، در کنفرانس پکن (1995) واژه خانواده را از کلیه سخنرانى‏ها حذف کرده و به جاى آن از واژه »اصل خانه« یا "عHouse hold" استفاده کردند. ]9[زیرا عنوان »اصل خانه« شامل ازدواج‏ها و قراردادهاى همجنس گرایان نیز مى‏شود؛ چنانکه شامل خانواده نیز مى‏باشد.

قرآن و نهاد خانواده

عینیّت‏هاى جهان معاصر و آنچه به عنوان یک واقعیّت در بستر این تاریخ جریان دارد، نشان مى‏دهد که نهاد خانواده به شدّت آسیب دیده و همچنان دستخوش آفت‏هاى بیشتر است.
ذهنیّت‏هاى برآمده از این شرایط که خود جزئى از همان شرایط به حساب مى‏آید و برون داد همان درون آشفته و مضطرب است خود را به دو صورت نمایانده است:
الف - نگرانى‏ها و دلواپسى‏هاى اصلاح طلبانه و دردمندانه براى برون رفت از شرایطى که پدید آمده و آزادى انسان به نام آزادى به اسارت رفته و عزّت و شرافتى که به امید دست‏یابى به آن قربانى شده است.
ب - افراط گرى‏ها و رادیکالیسمى که به امید رهیافت دست و پا مى‏زند و خود را به صورت فمینیسم رادیکال نمایانده است!
اکنون باید دید قرآن به عنوان نهایى‏ترین پیام الهى، براى نسل حاضر چه رهنمودى دارد و طرحها و قواعد آن براى نهاد خانواده چیست؟

خانواده، شروع انسان

به روایت قرآن، وقتى خدا اراده کرد تا از عناصر گوناگون خاک کالبد موجودى را رقم زند که داراى ظرفیّت‏ها و استعدادها و نمودهاى برترى - در مقایسه با بسیارى از موجودات دیگر - باشد]10[و خوش سیما و خوش‏اندام و راست قامت بر کره خاک گام بردارد، بشر]11[را آفرید و آدم نام نهاد.
آدم بر خلاف دیگر موجودات زمین که هر یک در مدارى بسته از غرایز و گرایشهاى از پیش طرّاحى شده حرکت مى‏کردند، آمیزه‏اى از همه توانها و استعدادها و گرایشهایى بوده که مى‏توانست در عالم خاک و نظام مادّه حضور پیدا کند و در مدارى وسیع‏تر از مدار بسته غرایز گام بردارد! ]12[
خداوند دستور داد تا فرشتگان از عناصر خاک ظرفیّت‏هاى گوناگون پیکر آدم را برگیرند و آن را با عناصر حیاتى آب،]13[طراوت و تحرّک بخشند و منعطف سازند و بشرى]41[آراسته فراهم آورند.
کالبد آدم با تمام ویژگیهاى ظاهرى و ظرفیّتهاى طبیعى شکل یافت، امّا آدم هنوز در شمار جنبندگانى قرار داشت که به حکم غریزه و ساختار مادّى وجودش مى‏توانست، بر کره خاک زیست کند و با این که فایلهاى استعدادى او بیش از همه موجودات خاک بود، امّا هنوز درون فایلهاى وجودى و ظرفیّتهاى گسترده او اطلاعاتى ثبت نشده و برنامه لازم - فراتر از برنامه‏هاى غریزى - نصب نشده بود.
در این جا بود که خداوند به فرشتگان اعلام کرد:
»فاذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخَتُ فیه من روحى فقعوا له ساجدین« )حجر/ 29)
پس آن گاه که کالبد آدم را سامان دادم و در او از روح خویش دمیدم، همگان براى او تعظیم کنید و در برابرش به سجده فرو افتید!
»ثمَّ سوّاهُ و نفخ فیه من روحه« )سجده/ 9)
سپس خداوند ساختار وجود انسان را سازمان داد و از روح خویش در او دمید. این چنین بود که این آفریده ویژه الهى، آفرینشى دیگر و ممتاز یافت و از دیگر خاک‏زیان و جنبدگان زمین متمایز شد!
»ثم أنشأناه خَلْقاً آخر فتبارک اللَّه اَحْسَنُ الخالقین« )مؤمنون/ 14)
انسان در پرتو این موهبت الهى، به عنوان بهترین نماد آفرینش و آفریدگارى خدا شناخته شد.
و انسان در نتیجه برخوردارى از این امتیاز بود که به ساحت دانش و معرفت راه‏یافت: »وَ عَلَّمَ آدم الأسماء کلّها« )بقره/ 31)
قادر به تشخیص زیبایى از زشتى، پاکى از پلیدى و حقیقت از باطل شد.
»وَ نَفْسٍ و ما سَوّاها، فالهمها فجورها و تقواها« )شمس/ 8)
آدم به مقام والایى دست یافته بود، امّا هنوز نگران و مضطرب و ناآرام مى‏نمود، چرا که آدم شیفته الفت بود و تنهایى او را گرفتار یأس و احساس پوچى مى‏کرد!
وجود فرشتگان و کارگزاران اراده الهى در تنظیم جهان و محیط زندگى انسان نمى‏توانست به او آرامش دهد و خداوند که این نیاز آدم را مى‏دانست، بار دیگر بر او منّت نهاد و با آفرینش همسرى از جان و نفس خود او، وى را از ناآرامى و اضطراب بیرون آورد و به سوى آرامش و تعادل رهنمون شد - و آدم، اینچنین انسان]15[ شد، با همسر خویش الفت یافت، انس گرفت و هر یک در پرتو وجود دیگرى شکوفا شد.
»وَ جَعَلَ منها زوجها لِیَسْکُنَ الیها« )اعراف/ 189)
آفریدگار هستى، نه تنها وجود همسر را مایه توازن روحى انسان - زن و مرد - در تلاطم امواج زندگى و کوران آزمون‏ها و مشکلات قرار داد، که چنانش اهمیّت داد تا نشانه‏اى از خداى براى خلق به شمار آید و هر گاه که گرفتار غفلت و سردرگمى شد، به این نشانه بیندیشد و راه را باز یابد.
»و مِنْ آیاته اَنْ خَلَق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها« )روم/ 21)
»و از نشانه‏هاى اوست که از جان و نفس خودتان، همسرانى برایتان قرار داد تا در سایه وجود آنان و الفت با ایشان آرامش بیابید.
و از آن پس بود که نعمت الهى بر انسان تمام شد؛ وجودى کارآمد ظرفیّتى فراخ و گسترده، دانشى ژرف و پرداخته، شناخت و اراده‏اى نافذ و تعادل و آرامشى بایسته یافت و زمان آن فرا رسید که از این همه بهره گیرد و شایستگى وجود خویش را بر فرشتگان به اثبات برساند!
انسان برخوردار از نعمتها و توانایى‏هاى فراوان، اکنون مى‏بایست بار مسؤولیّت را نیز بر دوش مى‏کشید و البته او با داشتن توانمندى‏ها ویژه خود، عملاً مسؤولیت حفاظت و بهره‏گیرى صحیح از آن‏ها را پذیرفته بود.
و خوشبختانه آدم در مسیر این بهره‏گیرى و مسؤولیت پذیرى تنها نبود.
»و قلنا یا آدم اسکُنْ انت و زوجک الجنّة و کلا منها رغداً حیثُ شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتکونا مِنَ الظالمین« )بقره/ 35)
»و به آدم گفتیم، تو و همسرت در این بهشت سکنى گیرید و هر چه مى‏خواهید و هر جا مى‏خواهید به شادکامى بخورید ولى به این درخت نزدیک نشوید که اگر نزدیک شوید از سیه کاران خواهید بود.«
سرخوشى‏ها وشادکامى‏ها و آرامش‏ها و آسایش‏هاى انسان، این گونه، با هشدار و مسؤولیت آغاز شد و او مى‏بایست اکنون از همه ظرفیّت‏هاى وجودى درونى و بیرونى خود، براى استمرار شادکامى و کامیابى خود بهره گیرد و مواظب باشد با گام‏هاى خویش به سوى تیره‏گى و تیره روزى حرکت نکند!

نیاز انسان به همسر و تشکیل خانواده،نیازى فوق غریزى

از آیات گذشته این معنا حاصل آمد که حیات انسانى از نظر قرآن، در محیط جمعى خانواده سامان یافته است.
انسان منفرد، قادر به بهره‏گیرى از ظرفیّت‏هاى وجودى خود نیست و این ظرفیّت‏ها بیش از آن که مادّى، جسمانى و غریزى تعریف شود، از نظر قرآن، داراى بعد روحى و احساس مبتنى بر نوعى ادراک است. زیرا قرآن تنها بیانى را که در فلسفه زوجیّت نسل انسان و ترکیب خانواده از یک زن و یک مرد داشته است مسأله آرامش‏یابى و دستیابى به »سکینت« است.
این که مى‏گوئیم »تنها بیان قرآن در بیان فلسفه نظام همسرى، دستیابى انسان به آرامش بوده« بدین خاطر است که هر چند خداوند بر مسأله زوجیت و همسرى نتایج دیگرى را نیز مترتب دانسته است - مانند تداوم نسل و گسترش آن و یا توجّه یافتن انسان از مسأله زوجیت و همسرى به یکى دیگر از آیات الهى - امّا تنها موردى که با »لام تعلیل« آمده است که بیان کننده فلسفه همسرى و نتیجه دستاورد مهّم آن مى‏باشد، تعبیر »لتسکنوا الیها« است.
از جمله آیاتى که نتایج دیگرى بر مسأله زوجیت مترتب شده است بى‏آن که با »لام تعلیل« آمده باشد این آیات است:
»جعل لکم من انفسکم ازواجاً و من الانعام ازواجاً یذرؤکم فیه« )شورى/ 11)
»قرارداد براى شما از نفس خودتان همسرانى، و همچنین براى دیگر جانداران و چارپایان مسأله زوجیت را قرارداد تا از طریق آن نسل شما در زمین فزونى یابد.«
»و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفدة« )نحل/ 72)
»و قرارداد براى شما از همسرانتان، فرزندان و نوادگان.«
علاوه بر این حتّى آیات و نشانه خدا بودن موضوع همسر و زوجیت نسل انسان، وقتى ظهور مى‏یابد و براى انسان قابل فهم مى‏شود که وى بتواند آثار و نتایج مهم و غیرقابل چشم‏پوشى این نعمت الهى را دریابد. چه این که صرف وجود همسر، بدون نتابج قابل قبول، نمى‏تواند نشانه‏اى از لطف و رحمت و حکمت و علم و قدرت الهى باشد.
به همین دلیل موضوع آیه و نشانه بودن »همسرى« با تعبیر »لتسکنوا« یاد شده است، یعنى »زوجیت نسل انسان به ضمیمه اثر مهم سکینت آفرینى آن« اگر مورد بررسى قرار گیرد، آیتى روشنگر و تأمل برانگیز خواهد بود.
بنابراین، یک مرتبه دیگر، آیه را با این ویژگى مورد توجه قرار مى‏دهیم:
و من آیاته: »أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها« )روم/ 21)
نکته دیگرى که باید در این مطالعه مورد توجّه قرار گیرد، این است که هر چند موضوع زوجیّت در کل زندگى جانداران بلکه مجموع گیاهان بلکه همه نظام مادّه، از سوى خدا تدبیر شده است.
چنان که در آیات قرآن آمده است:
»و من کل شى‏ء خَلَقْنا زوجین لعلّکم تذکّرون« )ذاریات/ 49)
»و ما از هر چیز، زوج آفریدیم تا مگر - از طریق توجّه به اهمیّت آن - تذکّر یابید.«
امّا در این گونه موارد، مهمترین نتیجه‏اى که خداوند، ما را بدان توجّه داده، موضوع تداوم و گسترش حیات حیوانى و گیاهى و اسرار علمى و نهفته در زوجیّت نظام مادّه است که هر گاه از این زاویه مطالعه شود، آیات علم، قدرت و حکمت و تدبیر الهى، بر انسان آشکار مى‏گردد.
مسأله زوجیّت در حیوانات، هر چند در برخى انواع آن به گونه‏اى است که به نظر مى‏رسد، آن‏ها نیز مانند انسان، از تنهایى رنج مى‏برند و با قرار گرفتن در کنار زوج آرامش رفتارى پیدا مى‏کنند، امّا قرآن از این حالت مشهود و در برخى انواع حیوانات، هرگز به عنوان، یک هدف و فلسفه یاد نکرده است و اصلاً به آن تصریح نداشته است.
زیرا از نظر قرآن محور اصلى موضوع و زوجیت در حیوانات و گیاهان در درجه اوّل مسأله تداوم و گسترش بوده است و نه آرامش‏یابى روحى و احساسى و ادراکى. زیرا اگر این نیاز، در آن‏ها جدّى و حیاتى بوده، باید در همه آنان قرار داده مى‏شد، این در حالى است که بسیارى از انواع حیوانى، فقط در دوران جفت‏گیرى جنس نر و مادّه، یکدیگر را تحمّل مى‏کنند و قبل و پس از آن، در حال نفرت یا بى‏تفاوتى نسبت به هم به سر مى‏برند.
و امّا در آن گروه از حیوانات که زیستن جفتها در کنار هم و یا در زندگى جمعى دیده مى‏شود، این حالت آن‏ها جزئى از حیات غریزى به حساب مى‏آید و مقدّمه و تدبیرى است براى حفظ نسل آن‏ها و نه چیزى فراتر از آن. این در حالى است که در انسان، علاوه بر ملاحظه شدن این تدبیر، مقوله‏اى برتر نیز مورد عنایت بوده که فراتر از حفظ و تکثیر نسل مى‏باشد و خداوند از آن به عنوان »سکینت« و »آرامش« یاد کرده است.
موجود زنده - چه حیوان و چه انسان - تحت شرایطى ناآرام است، وقتى تشنه یا گرسنه است، وقتى نیاز جنسى دارد، زمانى که مى‏ترسد و در هراس است و نیز از برخى گونه‏ها وقتى که تنها است.
براى بازگرداندن آرامش به این موجودات، بسته به عامل نگرانى و اضطراب و هیجان آن‏ها، پاسخى متناسب لازم است.
موجودى که در نتیجه هیجان جنسى، ناآرام شده است، در نتیجه جفت‏گیرى که لازمه آن وجود جنس نر براى ماده و جنس ماده براى نر است، آرام مى‏یابد.
انسان هم به عنوا یک موجود جاندار از این قاعده مستثنى نیست. با این تفاوت که در حیوانات عامل اصلى براى پذیرش جنس مخالف و احساس تمایل آن، هیجان جنسى است ولى در انسان از لفظ قرآن - این الفت‏جویى و زیست جمعى و خانوادگى، معلول یک نیاز فوق غریزى است و عاملِ »نیاز جنسى« در درجه بعد قرار دارد.

نقش نیاز جنسى، در شکل‏گیرى خانواده

انکار نمى‏توان کرد که »نیاز جنسى« نقش جدّى و مؤثّر در شکل‏گیرى خانواده داشته و خواهد داشت ولى مهمّ این است که بدانیم از نظر قرآن، این نقش تا چه پایه مهم و اساسى شناخته شده است. آیا نقش اول را دارد یا خیر؟
از نظر مکاتب مادّى و دیدگاههاى ماتریالیستى که براى هستى، تدبیرى فرامادّى قائل نیستند و معتقدند که براى هر پدیده، مى‏بایست در جستجوى علل مادّى و تک بعدى گشت، بدیهى است که میان انسان و سایر حیوانات هیچ تمایز بنیادى وجود ندارد و نیازهاى مادّى انسان، عامل همه گرایشها و انتخاب‏ها و کارکردهاى اوست، چنان که در حیوانات.
ماتریالیست‏هاى روانشناس در جستجوى اهرم‏ها و محرّک‏هاى روانى - با تفسیر مادّى - براى تمایلات و رفتار انسان بوده‏اند و در یکى از مشهورترین دیدگاههاى روانشناختى، موضوع »غریزه جنسى« محرّک اوّل و بنیادین معرّفى شده است.
کمونیست‏ها، همه چیز حتّى گرایشهاى غریزى - جنسى را تحت تأثیر معیشت و روابط اقتصادى دانسته‏اند و معتقدند همه تصمیم‏گیرى‏ها، تمایلات و ادراکات انسانى، در نهایت متأثر از نیازهاى اقتصادى او است و اگر زنان به زندگى خانوادگى تن مى‏دهند، نه به خاطر احساس نیاز روحى و عاطفى به آن است؛ بلکه نیاز مادى و وابستگى اقتصادى، آنان را ناگزیر مى‏کند تا رنج و ذلّت زندگى خانوادگى را تحت مدیریّت زورگویانه مردان بپذیرند.
و از سوى دیگر اگر مردان تمایل دارند تا خانواده تشکیل دهند، به دلیل این است که زنان مى‏توانند منابع مالى ارزان قیمتى براى آنان به حساب آیند و در پرتو وجود آنان و فرزندانى که به دنیا مى‏آوردند به ثروت و امکانات بیشترى دست یابند.
فمینیست‏هاى ماتریالیست و رادیکال، معتقدند که روح سلطه‏طلبى جنس مرد، در طول تاریخ باعث شده است تا نهادى به عنوان نهاد خانواده شکل گیرد، زیرا مردان شیفته مرد سالارى هستند و از طریق خانواده و سلطه بر آن است که این حسّ منفور خود را پاسخ مى‏دهند و به زنان، زن بودن و حتى نیاز به جنس مخالف را تلقین مى‏کنند.
حیا، پاکدامنى، وفادارى زن به خانواده و همسر، فداکارى براى خانواده، عشق به فرزند تا سرحدّ تحمل خانواده و سلطه مرد، همه و همه مفاهیمى است که در طول تاریخ توسط مردان و فرهنگ مرد سالار و اخلاق مردانه ساخته و پرداخته شده و به عنوان یک ارزش به زنان تلقین و تحمیل گشته است!
همه این دیدگاه‏ها از آن جا نشأت یافته که انسان، چیزى فراتر از یک جاندار نیست، و او مى‏تواند مانند همه جانداران، فارغ از هر باید و نباید، مطابق آنچه غرایزش مى‏خواهد زندگى کند.
امّا قرآن، در عین پذیرش غرایز انسان و جدّى دانستن آن، حاکمیّت غرایز را، در انسان، حاکمیّتى ثانوى و عارضى و جنبى و تبعى مى‏داند و معتقد است که بنیاد انسان روح و گرایش‏ها و طلب‏هاى روحى اوست و چون روح خدا زورق تن است، ناگزیر است شرایط مادّى تن را نیز پاسخ دهد و گرنه این ناخدا بى زورق شده و قادر به طى مسیر وحى بر زورق حیات مادّى نخواهد بود.
از نظر قرآن، آن چیزى که بنیاد همسرى، زوجیّت و نهاد خانواده را در زندگى انسان از کارکرد زوجیّت در حیات حیوانى تمایز بخشیده، ماهیّت آن است که تماماً غریزى نیست.
تعبیر قرآن، براى بیان این معنا چنین است:
»وَ من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لِتَسْکُنوا الیها و جَعَلَ بینکم مَوَدَّةً و رحمةً انّ فى ذلک لآیاتِ لقوم یتفکّرون« )روم/ 21)
نقطه نظر ما،توجّه به ارتباط میان سه بخش از آیه است:
1- خلق لکم من انفسکم ازواجاً
2- لتسکنوا الیها
3- جعل بینکم مودّة و رحمة.
قسمت سوّم، بخشى است که تا این حا به آن اشاره نداشته‏ایم و آن عبارت است از این که مفهوم و حقیقت »مودّت و رحمت« در رابطه انسان با همسرش، مفهومى است که از آرامش یابى انسان در خانواده، طرحى جدید و متمایز با ارضاپذیرى حیوانات در جفتگیرى و جفت‏یابى ارائه مى‏کند.
»مودّت« و »رحمت« مفاهیمى فطرى و درونى است که در فرهنگ انسانى جایگاه خود را داشته و دارد، این مفاهیم در روابط انسانى معنا و مصداق مى‏یابد و محیط اولیه و طبیعى آن خانواده است.
یعنى، از نظر قرآن، خانواده و محیط خانواده است که مى‏تواند این مفاهیم را در نسلها یکى پس از دیگرى شکوفا و بالنده کند و به آن‏ها تمرین دهد و به این مفاهیم عینیّت بخشد.

آیا نهاد خانواده و نظام همسرى جایگزین‏پذیر است؟

در عصرى که صنعت و تکنولوژى بشر را در ساختن برخى پدیده‏هاى مصنوعى و حتّى رباطهاى پیشرفته یارى داده و توانمند ساخته، و در بسیارى از عرصه‏ها ماشین را جایگزین انسان کرده است، طبیعى بود و نیز طبیعى است که این اندیشه به ذهن افراد یاگروه‏هایى راه یابد که براى تأمین نیازهاى عاطفى، احساسى، روحى و معنوى انسان نیز، پاسخ‏هاى تکنولوژیک و داروهایى مشابه عرضه کنند!
ابعادى از این ذهنیّت و رویکردها، متعلّق به عصر جدید است و وجوهى از آن، دیرینه طولانى در تاریخ بشر دارد.
استفاده از مشروبات الکلى براى آرام بخشى و ایجاد نشاط تصنعى و بهره‏گیرى از موادّ مخدّر براى ورود به عالم تخیّل و غفلت از عالم واقعیّتها و رویکرد به هم جنس گرایى براى ارضاى غریزه جنسى، روشهاى پرسابقه در تاریخ انسان است و استفاده از داورهاى روان‏گردان و موادّ شیمیایى نیروزا و عرفان‏هاى ساختگى و بدون خدا و فلسفه‏هاى پوچ اندیش و نسبیت‏گرا که راه را براى جامعه‏گریزى و اخلاق ستیزى و هم جنس‏گرایى زنان و مردان هموار ساخته است، حلقه‏هاى به هم پیوسته‏اى است که یکى پس از دیگرى در عرصه جوامع بشرى رخ نموده است.
یکى از نتایج این مشابه سازى و ارضاى تصنعى نیازهاى درونى و عاطفى و انسانى، ساختن و پرداختن الگوها و روشهاى خاصى براى تأمین نیازهاى جنسى و عرفانى و معنوى و عاطفى انسان‏ها، فارغ از روشهاى طبیعى و سنّتى است و از آن جمله نهاد خانواده و روابط همسرى و نظام فرزنددارى و تربیت اولاد است.
از آن جا که نیاز انسان به همراهى، هم اندیشى و آرامشى در زندگى امرى انکارناپذیر مى‏باشد و انکار آن عملاً میسّر نیست و از سوى بیشتر انسان‏ها پذیرفته نمى‏شود، کسانى به این نتیجه رسیده‏اند که مى‏شود این نیاز را از طریق هم‏جنس نیز تأمین کرد و خانواده‏اى بر اساس دو زن یا دو مرد تشکیل داد و زنان در صورت احساس نیاز به فرزند، با استفاده از روشهاى جدید تلقیح و باردارى مى‏توانند بدون داشتن شوهر، باردار شوند و دست کم مى‏توانند در یک ارتباط آزاد و غیرسنّتى و بدون تن دادن به زندگى مشترک خانوادگى، صاحب فرزند شوند!
این‏ها همه تلاش‏هایى است براى این که به جاى نظام همسرى و نهاد خانواده، نسخه دیگرى را براى انسان‏ها بپیچند، در حالى که طبیعت و فطرت انسانى و همچنین تجربه‏هاى علمى حکایت از این دارد که این گونه تدابیر و توصیه‏ها و برنامه‏ها، چیزى جز یأس و آشفتگى و روان‏پریشى براى فرد و جامعه به همراه نداشته است.
شگفت این که قرآن در بیش از چهارده قرن قبل از جامعه‏اى خبر داده است که همه شهروندانش به نوعى، هم‏جنس گرایى را به جاى نظام همسرى زن و مرد پذیرفته بودند، جز پیامبرى که براى ارشاد آنان تلاش مى‏کرد! و نیز برخى از اعضاى خانواده او!
امروز که در برخى از کشورها، این نوع رفتار جنبه قانونى پیدا کرده و »اصل خانه« جاى خود را به »نهاد خانواده« داده است و مکتبها و فلسفه‏هایى بسیار پر سر و صدا و پرهوادار دم از بى‏ریشه بودن اخلاق و گرایشهاى اخلاقى مى‏زنند و مروّج پرهیز از ازدواج و اکتفاى مردان به مردان و زنان به زنان هستند، به سرّ نهفته در گزاره‏هاى تاریخى قرآن پى مى‏بریم و در مى‏یابیم که آنچه در قرآن تحت عنوان قصص یا تاریخ امّت‏هاى پیشین یاد شده، در حقیقت پیشگویى از جوامع و نسلهاى آینده نیز هست.
و اگر کسى به دقّت و اهمیّت این سرّ، ایمان پیدا کند، باور خواهد کرد، همان سرنوشت که قرآن براى امّت‏هاى پیشین ترسیم کرده است، در انتظار امّتهاى پسین نیز خواهد بود، چه این که قانون الهى در نظام جهان و زندگى انسان، تجزیه فضولات و اجساد متعفّن و اندیشه‏هاى منحرف و بازیافت آنها است.
قرآن، کسانى را که به جاى نظام همسرى و نهاد خانواده، در صدد ارضاى نیازهاى جنسى و عاطفى از طریق هم جنس‏گرایى بوده و هستند با این تعبیر یاد کرده است:
»بل انتم قوم تجهلون« )نمل/ 55)
»بل انتم قوم مسرفون« )اعراف/ 81)
»بل انتم قوم عادون« )شعراء/ 166)
»القوم المفسدین« )عنکبوت/ 30)
»کانوا ظالمین« )عنکبوت/ 31)
هر کدام از این تعابیر اشاره به وجهى از رویکرد طرفداران و عاملان این رفتار و انتخاب ناصحیح دارد که تأمّل و دقّت در آن به مجالى دیگر نیازمند است.

گزارش اجمالى از دستاوردهاى مدرنیته و نگاه آن به زن و خانواده

به جاى جمعبندى آنچه تا کنون گفته آمد و نیز به جاى بیان ارتباط میان دو بخش این نوشته »خانواده در نظرفمینیسم و قرآن« به عبارت کوتاهى اشاره خواهیم داشت که از متن جوامع مدرن، صنعتى، مرفه و مغرور، برآماده و از سردرد و رنج و استیصال، گزارشهایى واقع بینانه، به همراه دارد و مطالعه بیشتر و پیگیرى موضوع را به جویندگان وا مى‏نهیم.
1- خانم وندى شلیت متولّد 1975 در ایالت ویسکانسین آمریکا و فارغ التحصیل رشته فلسفه از دانشکده ویلیامز در تحلیلى از مسایل زنان در کشورهاى چون آمریکا در کتابى تحت عنوان »بازگشت به عفاف «ARETURN TO MODESTY» به واقعیت‏هایى اشاره کرده است که گوشه‏اى از نتایج تجربه‏هاى غربى در زمینه نگاه به زن و خانواده و اخلاق و آزادى مى‏نمایاند.
وى در فصل اوّل از کتاب خود به نقد آموزش زود هنگام مسایل جنسى به کودکان مدارس ابتدایى پرداخته و مى‏نویسد:
»پژوهشگران دانشکده ولسى دریافتند که حدود 40 درصد دختران هر روز و 29 درصد به طور هفتگى مورد آزاد جنسى قرار مى‏گیرند، بیش از دو سوم این مزاحمت‏ها در انظار عمومى صورت مى‏گیرد و حدود 90 درصد آنان مورد رفتار و گفتار تحریک‏آمیز جنسى قرار دارند.« ]16[
او از یک روانشناس زن که نویسنده »اوفلیاى دوباره زنده شده« این عبارت را یاد کرده است:
»اخیراً با تعداد زیادى از دخترانى مواجه مى‏شوم که مى‏خواهند مدرسه را ترک کنند و مى‏گویند نمى‏توانند آنچه را که در مدرسه به سرشان مى‏آید نقل کنند.«
وى در فصل دوّم کتاب خود از پدیده‏اى تحت عنوان »هوک آپ« «hook up» یاد کرده که عبارت است از سطحى‏ترین و موقتى‏ترین رابطه جنسى دوطرف که به سرعت از هم جدامى‏شوند.
شلیت معتقد است که وقتى برقرار کردن ارتباط براى جوانان تا این اندازه سریع و متنوّع امکان‏پذیر است آن‏ها حتّى زحمت قرار گذاشتن را هم به خود نمى‏دهند.
نویسنده دیدگاه دختران مبنى بر لزوم ارتباط با تعداد زیادى از مردان را مورد انتقاد جدى قرار مى‏دهد و معتقد است بسیارى از دختران صرفاً به علّت فرار از قضاوت منفى دیگران به چنین کارى دست مى‏زنند؛ زیرا در غیر این صورت، جامعه آن‏ها را زشت، غیرطبیعى و نابالغ قلمداد مى‏نماید. ]17[
او در فصل سوّم کتابش اظهار مى‏دارد:
»بدیهى است که وقتى اجازه دادیم هر کارى آزاد باشد آزار جنسى، مزاحمتها و تجاوز به عنف هم افزایش پیدا مى‏کند، جامعه‏اى که علیه شرم و حیا اعلام جنگ کرده، دشمن زنان است.«
وى مى‏افزاید:
»آسان‏گیرى در مجازات انواع مزاحمت‏هاى جنسى پیامدهاى ناشى از آن را افزایش داده است و این که در گذشته، در آمریکا مجازات تجاوز به عنف، مرگ بوده است و امروز متجاوزان به عنف، حدوداً به 5 سال زندان محکوم مى‏شوند! بدان معنا است که ما در آمریکا ترجیح مى‏دهیم نقطه نظرات متجاوزان را دریافت نماییم - و به حمایت از آنان بپردازیم - در یک جامعه تک جنسیتى - که معتقد است دو جنس با دو مسؤولیت وجود ندارد و قوانین و ضوابط مربوط به هر جنس را باطل مى‏داند و براى زن و مرد وظایف و موقعیّت یکسانى را قایل است و - قدرت جسمانى بالاتر مردان نسبت به زنان را نادیده مى‏گیرد، افراد عیاش و مست، با بى‏توجّهى کامل به زنان، فقط فرصت بیشترى براى بازیچه قرار دادن آنان پیدا مى‏کنند، فرصت براى تجاوز به عنف، مزاحمت‏هاى جنسى، کتک خوردن.« ]18[
او اظهار مى‏دارد:
»جامعه امروز آمریکا براى دخترانى که به روابط ناخواسته نه مى‏گویند، شرایط دشوارى را به وجود آورده است، براى مثال امروزه دخترى که مى‏خواهد قبل از ازدواج پاک بماند هیچ حامى و پشتیبانى ندارد.« ]19[
»برخى جریان‏هاى فیمینیستى زنان را به خیانت همسرانشان تشویق مى‏نمایند، زیرا این امر از نظر آنان، نه تنها قابل قبول بوده، بلکه یک فرصت برابر است!« ]20[
شلیت معتقد است پاکدامنى جنسى در مردان و زنان، تحقیر شده و از بین رفته است. و شرافت مردانگى مفهومى ندارد. زن احترام اجتماعى گذشته خود را از دست داده است.
او به طعن مى‏نویسد:
»چه قدر خوشبختم که در عصر آزادى زندگى مى‏کنم! این روزها یک دختر مى‏تواند پزشک یا قاضى شود، در ارتش ثبت نام کند، به تیم بسکتبال بپوندد، مى‏تواند مدارج شغلى را طى کند، بچه‏هاى خودش را در مهدکودک‏ها رها کند و هر قدر دلش مى‏خواهد سقط جنین داشته باشد، گزینه‏هاى جنسى او نیز دیگر محدود نیستند، روابط جنسى نامشروع پیش از ازدواج و پس از ازدواج براى وى امکان‏پذیر است. به طور خلاصه یک دختر مى‏تواند هر کارى که دلش مى‏خواهد انجام دهد، هر چه مى‏خواهد بشود، تنها یک استثناء وجود دارد، او نمى‏تواند یک زن باشد!« ]21[
شلیت مى‏گوید:
»امروزه شاهد روى آوردن زنان و مردان به مذهب هستیم. دلیل روى آوردن بسیارى از افراد به مذهب تهى یافتن زندگى مدرن و پیدا کردن راهى براى زندگى است که متعالى‏تر از فرهنگ ظالمانه حاکم در آمریکا و کشورهاى مشابه آن - باشد...
قرار بود دوران ما، دوران آزادى بزرگ باشد، در حالى که اغلب مردم اکنون ناگزیر هستند به فرهنگى که در آن زندگى مى‏کنند اجازه دهند تا براى آنان انتخاب کنند بر خلاف آن چه مى‏پنداریم، گزینش‏هاى ما به ندرت از درون ما سرچشمه مى‏گیرد!« ]22[
نویسنده دیگرى به نام خانم »دایان پاسنو« نویسنده کتاب »فمینیسم: رمز و راز زنانگى یا اشتباه« به نقد فمینیسم پرداخته و مى‏نویسد:
»فمینیسم در آمریکا تلاش مى‏کند تا با تأکید بر اهمیت دورى نمودن زنان از نقش‏هاى سنتى خویش مانند ازدواج و مادر شدن، تعریف تازه‏اى از زن ارائه نماید، نقش مادرى که وظیفه‏اى طبیعى است، اکنون به صورت امرى نامشروع در آمده و زنان براى انتخاب تحت فشار زیادى هستند.
سردمداران فمینیسم ما را با دروغى آشکار فریب داده‏اند، این دروغ را زنانى گفته‏اند که با تکیه بر برابرى دستمزد در مقابل کار مساوى و برابر فرصت‏هاى شغلى براى زن و مرد، دورنماى شگفت‏انگیزى از موضوعى مسحور کننده را در مقابل چشمان دیگران قرار داده‏اند.
چه شده است که زنانى که در فمینیسم ثابت قدم بودند، اکنون از توهم بیرون آمده و ناامید شده‏اند! در مورد تمام چیزهایى که به این نهضت مربوط مى‏شود، براى آنان سؤال ایجاد شده است!
فمینیست‏ها با حمایت از آزادى جنسى و رواج بى‏بند و بارى، زمینه را براى باردارى‏هاى ناخواسته فراهم کرده‏اند و آن گاه از سقط جنین به عنوان روشى براى کنترل موالید استفاده مى‏کنند.
آنان چنین استدلال مى‏کنند که اگر زنان باردار دسترسى به سقط جنین آزادانه نداشته باشند، جامعه پر از کودکان ناخواسته که مورد بدرفتارى واقع مى‏شوند، خواهد شد، اما آمارها نشان مى‏دهد که على‏رغم میزان بالاى سقط جنین، سوءرفتار با کودکان در بدترین وضع قرار دارد و قانونى کردن سقط جنین به هیچ وجه آن را ریشه کن نساخته است...
در سال 1993 قانونى به امضاى پرزیدنت کلینتون رسید که بر طبق آن فروش اعضاى بدن این کودکان معصوم سقط شده نیز مجاز شناخته شد تا ظاهراً در پژوهش‏هاى مربوط به بافت جنینى از آن استفاده گردد.
مجله ولد نتایج یک پژوهش در پشت صحنه صنعت سقط جنین را چنین گزارش مى‏کند:
»در بررسى‏ها، مدارکى از یک شبکه سراسرى فروش اعضاى بدن کودکان به دست آمد که شامل دستورالعمل مربوط به جدا کردن اعضاى بدن به طور تفصیلى، یک بروشور تبلیغاتى که در آن براى جلب مشترى نوشته شده بود: »تازه‏ترین بافت‏ها موجود است.« و نیز صورت قیمت‏هایى براى بچه کامل و اعضاى بدن آن بود. در یکى از صورت قیمت‏ها که تاریخ آن 1999 و متعلّق به یک شرکت بود و گویا براى آدم خواران تهیه شده است، چنین مى‏خوانیم: پوست 100 دلار، دست و پا 150 دلار، نخاع 325 دلار، مغز 999 دلار!« ]23[

سخن پایانى

فمینیسم که در بستر مدرنیته تکوّن یافته است، مولود همه باورها و دستاوردهاى تجربى و نظرى آن است.
فرهنگها و کشورهایى که در چند قرن گذشته با این تجربه‏ها و دستاوردها آشنا شده‏اند، امروز به گوشه‏هایى از آفات و خسارت‏هاى آن وقوف یافته‏اند؛ ولى کشورهایى که با فاصله و با تأخیر دانش و منش غرب را دریافت مى‏کنند، هنوز در تب و تاب واژه‏ها، شعارها و ادّعهاى مدرینته به سر مى‏برند و همه لوازم آن را بى‏هیچ تأمّل دنبال مى‏کنند!
در حالى که جدیدترین تجربه‏ها و متعادل‏ترین داورى‏ها از متن جامعه غربى به نقد جدى رویکردهاى نظرى و علمى فرهنگ، دین، انسان و جامعه پرداخته است و در لابه لاى این نقّادى‏ها - که به بخش اندکى از آن اشاره کردیم - بازگشت به نگرش دینى مشهود است.
گویا نسل آخرالزمان، مى‏بایست پس از تجربه‏هاى سنگین و تلخ و پرآسیب، خسته از همه بافته‏ها و بافته‏هاى خود به آستان بلند پیام وحى و آموزه‏هاى آن رو آورد. و این، چندان دور نخواهد بود.

پی نوشت‌ها:


1. فمینیسم و دانشهاى فمینیستى، مقاله فمینیسم از سوزان جیمز، ترجمه عباس یزدانى /94.
2. همان /89.
3. همان /91.
4. فمینیسم و دانشهاى فمینیستى، مقاله فلسفه جنسیت نوشته: آلن موبل، ترجمه بهروز جندقى/ 292.
5. همان.
6. فمینیسم و دانشهاى فمینیستى /88.
7. همان /87.
8. فمینیسم و دانشهاى فمینیستى، مقاله فمینیسم/ 136.
9. همان.
10. و لقد کَرَّمنا بنى آدم... وَ فَضَّلناهم على کثیر ممّن خَلَقنا تَفْضیلاً.« )اسراء/ 70).
11. انى خالقٌ بشراً من طینٍ«، )ص/ 71).
و التحقیق ان الاصل الواحد فى هذه المادّه - بشر - هو الانبساط المخصوص الطبیعى و الطلاقه فى السیماء لوجوههم تکویناً... و بهذه الحالة یمتاز الانسان فى الظاهر عن سائرالحیوانات. )التحقیق فى کلمات القرآن، حسن مصطفوى 259/1)
12. و قیل سمّى - آدم - بذلک لکونه من عناصر مختلفه - و قوىً متفرّقه، )امشاج نبتلیه( مفردات راغب.
13. و جعلنا من الماء کل شى‏ء حى«، )انبیاء/ 30).
14. و هو الذى خلق من الماء بشراً« )فرقان/ 54).
خصّ فى القرآن کل موضع اعتبر من الانسان جثته و ظاهره، بلفظ البشر )مفردات راغب( .
15. و الانسان قیل سمّى بذلک لانّه خُلقَ خِلْقة لاقوامَ له الاّ بانسِ بَعْضِهِم بِبَعْضٍ ولهذا قیلَ الانسانُ مدنىٌّ بالطّبع - )مفردات راغب( .
16. فمینیسم در آمریکا تا سال 2003، جلد اوّل، چاپ سوّم /20 .
17. همان /25 .
18. همان، /26 .
19. همان،/ 31 .
20. همان، /37 .
21. همان،/ 59 .
22. همان، /70 .
23. همان، /79-86 .
.

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:19 عصر
 
خانواده از منظر فمینیسم و قرآن

احمد آقایى زاده

چکیده: خانواده از دیرباز به عنوان اولین و مهم‏ترین نهاد اجتماعى تأثیرگذار در زندگى انسان مورد توجه صاحبنظران در رشته‏هاى مختلف علوم بشر بوده است و نظریات مختلفى پیرامون نقش، کارکرد و فلسفه تشکیل خانواده مطرح شده است.
نویسنده در این نوشتار پس از تعیین جایگاه نهاد خانواده در گذشته و امروز به برخى زمینه‏هاى فروپاشى نهاد خانواده مى‏پردازد. در ادامه نیز به فمینیسم و خاستگاه فرهنگى - اتماعى آن و نیز مهمترین اهداف، مطالبات و کارکردهاى فمینیسم و تأثیر آن در نهاد خانواده اشاره مى‏نماید.
بخش دیگر مقاله به جایگاه خانواده در قرآن مى‏پردازد و از دیدگاه نویسنده نیاز انسان به تشکیل خانواده نیاز فوق غریزى و فراتر از ارضاى غریزه جنسى است.
در پایان »آرامش« و دستیابى به »سکینت« را فلسفه زوجیت و تشکیل خانواده از دیدگاه قرآن دانسته و آن را مایه تمایز میان زوجیت در حیوانات و انسان مى‏داند.

کلید واژه‏ها: خانواده، فمینیسم، قرآن، غریزه جنسى، آرامش‏یابى، سکینت، زوجیت.

خانواده به عنوان یکى از مهمترین نهادهاى اجتماعى و زندگى جمعى بشرى، از دیرباز مورد توجّه و اهتمام فرهنگها، اقوام و ادیان بوده است.
این نهاد در طول تاریخ و در میان اقوام و ملل و مناطق جغرافیایى داراى شکلها، قوانین، کارکردهاى مختلفى بوده است که بررسى تنوّع آنها و نیز دلایل شکل‏گیرى قوانین، کارکردها، و انتظارهاى مربوط به هر جامعه و فرهنگ نیاز به مطالعه‏اى جداگانه دارد.
آنچه در عصر حاضر، مطالعه مباحث مربوط به خانواده و بازنگرى آن‏ها را ضرورت بخشیده این است که بر اساس شواهد و گزاره‏هاى تاریخى و اجتماعى به نظر مى‏رسد که کارکرد و جایگاه نهاد خانواده، گرفتار آسیبهاى مختلفى شده است که به سستى، ناپایدارى و متلاشى شدن آن در بسیارى از جوامع منتهى شده و این روند در جغرافیاى فرهنگى جوامع رو به گسترش است و هر زمان چونان بیمارى مسرى هم ژرفاى بیشتر و هم گستره فزونترى را در مى‏نوردد.

نهاد خانواده، دیروز و امروز

چنان که گفته آمد، ارائه تحلیلى جامع و فراگیر نسبت به همه جوامع و فرهنگ‏ها مجالى بسیار وسیع مى‏طلبد و این نوشته نمى‏تواند ادّعاى آن را داشته باشد، امّا با نگاهى به جامعه خود و جوامعى که از نظر تاریخى، فرهنگى و دینى قرابت‏هاى بیشترى با ما داشته و دارند، آشکارا مى‏یابیم که نه تنها طى چند قرن که حتّى در نیم قرن اخیر، جایگاه نهاد خانواده دستخوش آسیب‏ها و ضعف‏هاى جدّى شده است و چنین مى‏نماید که این آسیبها رو به فزونى است.
آنچه نگرانى مصلحان ومحققان مسایل اجتماعى، تربیتى و فرهنگى و دینى را سبب شده، این است که روند تغییرات منفى جایگاه نهاد خانواده در نیم قرن اخیر - در کشور ما و الگوهاى مشابه آن - چنان شتاب یافته است که در گذشته، این مقدار تغییر و دگرگونى را در فاصله پنج قرن مى‏شد مطالعه و مشاهده کرد!
نهاد خانواده که دیروز، مهد امنیّت، تربیت، انتقال آداب، اخلاق و فرهنگ اجتماعى و دینى بود و اعضاى یک خانواده بزرگ در پیوند و همدلى با یکدیگر احساس قدرت و پشتوانه مى‏کردند و حضور در جمع خانواده، بهترین منبع تأمین و تلطیف عواطف و نیازهاى روحى بود، امروز آن امنیّت بخشى و تأثیر تربیتى را تا حدّ زیادى از دست داده و فاصله ذهنى، سلیقه‏اى، تحلیلى و آرمانى هر نسل با نسل قبل چنان فزونى یافته که نه تنها زبان مشترک میان دو نسل متوالى را مخدوش کرده، که زبان تفاهم و همدلى میان همسران را به ادبیاتى خصمانه، انتقام‏جویانه، و فرصت طلبانه منتهى ساخته است!
براستى چه اتّفاقى افتاده است و چه فرجامى، آینده نهاد خانواده را تهدید مى‏کند!

زمینه‏هاى فروپاشى نهاد خانواده

این که چه عواملى زمینه‏هاى تضعیف نهاد خانواده و در نهایت فروپاشى آن را رقم زده، موضوعى است که باید از زوایاى مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دینى مورد واکاوى قرار گیرد ولى با نگاهى گذرا و فهرست‏وار مى‏توان به برخى از آنها اشاره کرد.

الف - نقش صنعت و تکنولوژى در رشد فردگرایى

یکى از عوامل مهمّى که نقش مهمّى در تضعیف جایگاه و کارکرد نهاد خانواده در سه قران اخیر - در کشورهاى اروپایى و داراى رشد صنعتى - داشته است و به تدریج بر دیگر فرهنگ‏ها و جوامع تأثیر گذاشته، توسعه فناورى و رشد تکنولوژى است؛ زیرا ابزار و امکانات فراهم آمده در پرتو رشد صنعت به فرد این توان را داده است تا به تنهایى و بدون کمک گرفتن از دیگران هم نیازهاى مادّى خود را تأمین کند و هم با استفاده از تکنولوژى ارتباط جمعى خلأ روحى و فرصتهاى فراغت خود را پر نماید.
در چنین شرایطى افراد یک خانواده و یک جامعه براى تأمین زندگى و رفاه و آسایش خویش، کمترین نیاز را به همکارى و همدردى و همگرایى فامیلى دارند و فرد مى‏تواند بدون ارتباط با خویشان و بستگان - حتى پدر و مادر و برادر و فرزند - زندگى به ظاهر آرام‏بخش و قانع کننده‏اى را براى خود فراهم آورد و براى حفظ امنیّت خود، نیازى به حمایت فامیل و خانواده نداشته باشد.

ب - تغییر روابط اقتصادى و تأثیر آن بر مناسبات انسانى

یکى از رهاوردهاى مهّم رشد صنعت و تکنولوژى، تغییر روابط اقتصادى است؛ چه این که شرایط سخت تأمین معاش در گذشته سبب مى‏شد تا افراد قوى‏تر و به ویژه مردان بالغ نقش محورى در اقتصاد و تأمین معیشت و نیازهاى مادّى خانواده داشته باشند و این امر به طور طبیعى براى آنان اقتدار و اعتبار و احترام را به دنبال داشت و اعضاى یک خانواده بر اساس این نیاز طبیعى بر محور مدیریت پدر و مادر احساس امنیت و آسایش کرده و خود را بدان وابسته مى‏دیدند.
امّا زمانى که کارها تنوّع یافت و انجام آنها کمتر نیازمند قدرت فیزیکى و بیشتر متّکى به تجربه و دانش شد و اعضاى خانواده هر یک بدون استمداد از دیگرى توانستند نیازهاى مادّى خود را تأمین نمایند، آن وابستگى‏ها و دلبستگى‏ها و مساعدتهاى جمعى رو به سستى نهاد و هر فرد از افراد خانواده لذّت استقلال و انفراد را بر زحمت مشارکت - که معمولاً نیازمند همدردى و مساعدت و فداکارى و ایثار نیز بود - ترجیح داد.
این پدیده، قبل از این که بر روابط فرزندان با پدر و مادر تأثیرگذار باشد، بر روابط زن و شوهر تأثیر گذاشت و چه بسیار زنان که با داشتن شغل و درآمد، تن دادن به زندگى مشترک را، امرى غیرضرورى تشخیص داده و زحمتى بى‏ثمر یافتند و از این رهگذر یا اساساً ازدواج نکرده و سنگ بناى خانواده را بنیان ننهادند و یا پس از تشکیل خانواده به سرعت و آسانى از آن دست کشیدند!

ج - فزون طلبى و آزمندى انسان معاصر و سهم آن در فروپاشى خانواده

رشد و توسعه اقتصادى همپاى گستردگى و سهولت میدانهاى اشتغال و درآمد و تولید انبوه و متنوّع فرآورده‏هاى صنعتى و غذایى و امکانات زندگى، روحیه قناعت و کفاف‏خواهى را در جامعه از میان برده و آرزوى دستیابى هر چه بیشتر به امکانات و تجمّل و تفاخر در نسل حاضر را تقویت نمود!
به ویژه آن زمان که صاحبان صنعت و سرمایه دریافتند که براى رقابت و رشد اقتصادى بیشتر باید روح مصرف‏گرایى در مردم تقویت شود و با روش‏هاى مؤثّر تبلیغى به آزمندى انسان معاصر افزودند.
تقویت روح مصرف‏گرایى و آزمندى در انسان معاصر سبب شد، على‏رغم بهره‏ورى بیشتر و آسانتر از امکانات مادّى، رضامندى و آرامش درونى او کمتر شود و سطح توقّع افراد از جامعه و خانواده بالا رود.
احساس نارضایتى اعضاى خانواده از آنچه دارند زمینه‏هاى اضطراب و ناآرامى و انتقاد فرزندان از پدر و مادر و همسران را از یکدیگر فراهم آورد و در نهایت این احساس را در زن و شوهر و فرزندان رقم زد که عدم حضور در یک کانون پر تنش و پرتوقع و مسؤولیت آفرین و فاقد رضامندى و سپاس بر حضور در آن ترجیح دارد. این است که فرزندان هنوز به بلوغ و رشد لازم نرسیده از محیط خانواده گریزان شده و همسران با اندک اختلاف، بنا به ناسازگارى و جدایى مى‏گذارند!

د - آموزش و پرورش اجتماعى و دولتى جایگزین کارکرد خانواده

یکى از کارکردهاى مهّم خانواده، در روزگار اقتدار و اهمیّت آن، کارکرد آموزشى و تربیتى بود و فرزندان درهر جامعه، فرهنگ و اخلاق و ادب و بینش و آرمان‏هاى خود را قبل از هر جا و بیش از هر چیز، از کانون خانواده دریافت مى‏کردند، امّا روابط جدید اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى حاکم بر جوامع سبب شد تا این نقش به صورت گسترده از خانواده گرفته شود و به نهادهاى اجتماعى و دولتى واگذار گردد. تا جایى که امروز فرزندان از خردسالى در مهدکودکها، مدارس و... آموزش مى‏بینند، با فرهنگ مسلّط جامعه پرورش مى‏یابند و شباهتهاى اندکى، با نسل قبل از خود دارند. و حتى ساعتهایى را که در محیط خانواده حضور مى‏یابند، با استفاده از تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت فرصت داد و ستد فرهنگى و تربیتى با یکدیگر را ندارند و باز هم مخاطب پیامهایى هستند که از بنگاه‏ها و مراکز فرهنگى - سیاسى - اقتصادى و... تدارک شده به آنها ارائه شده است.
البتّه نمى‏توان انکار کرد که در برخى شرایط و برخى زمینه‏ها، این نوع آموزش و پرورش مزایایى بر روش سنّتى و خانوادگى داشته و دارد. ولى به هر حال باید در نظر داشت و که همین مزیّت، به نوبه خود نقش خانواده در تعلیم و تربیت و کارآیى آن را فرو کاسته است.

ه - حقوق‏طلبى و تکلیف گریزى

همه آنچه تا کنون یاد شد، این روحیه را در انسان معاصر تقویت کرده است که قبل از هر چیز حقوق خود را مطالبه کند و تا جایى که مى‏تواند از پذیرش مسؤولیت‏ها و وظایفى که متوجّه او مى‏شود، پرهیزنماید.
این خصلت به صورت معمول در انسان‏ها بوده و هست ولى در برخى زمینه‏ها که ریشه در فطرت و طبیعت انسان دارد، معمولاً انسانها مسؤولیت‏پذیر بوده و تکلیف را بر حقوق خود عملاً مقدّم مى‏داشته‏اند. از آن جمله شکل‏گیرى خانواده - به ترتیب - بر اساس نیاز، مسؤولیت‏پذیرى و تکلیف مدارى و در مرحله سوّم حقوق خواهى استوار بوده است.
ولى انسان معاصر از همان آغاز در تلاش است که بداند از همسر یا پدر و مادر خود چه حقى را مى‏تواند وصول کند تا متناسب با آن نیازهاى خویش را سامان بخشد و ناگزیر حداقل تکلیف را بپذیرد!
ورود طلبکارانه به ساحت خانواده و جامعه، روابط عاطفى و انسانى را تحت الشعاع قرار داده و به عناصرى دست چندم تبدیل کرده است، و بدیهى است که محیط طلبکاران، محیطى آکنده از گلایه، درگیرى، بدبینى، رقابت و بدخواهى است. محیطى تنگ و ناخوشایند که هر کس تلاش مى‏کند از آن بگریزد.

و - جهانى شدن

از میان رفتن مرزهاى فکرى و فرهنگى و تبادل اطلاعات، بینش‏ها، ایده‏ها، طرح‏ها و روش‏هاى زندگى از طریق ماهواره، اینترنت، ارتباطات علمى و دانشگاهى و مراکز فرهنگى و انتشاراتى و تبلیغاتى همه و همه سبب شده است تا همه نهادهاى موجود در جوامع - به ویژه جوامع در حال توسعه - در مقایسه با معیارهاى ارائه شده مورد انتقاد و یورش قرار گرفته، دستخوش نوسانها و بى‏تعادلى شوند، چه این که هر نهاد در هر جامعه به طور طبیعى، تحت تأثیر دهها عامل، انگیزه، باور و نیاز اجتماعى - فرهنگى و... شکل مى‏گیرد و زمانى که از طریق ارتباط جهانى، یک نهاد مورد انتقاد و ارزیابى و بازنگرى قرار گیرد، یا اعتبار و اهمیّت خود را از دست بدهد، در واقع میان آن نهاد و سایر نهادهاى اجتماعى ناهماهنگى پدید آمده و همین ناهماهنگى آغاز نابسامانى‏هاى بیشتر و کاستى‏هاى افزونتر خواهد بود، به طورى که اگر یک نهاد على‏رغم کمبودها و کژیهاى گذشته از کارآمدى نسبى برخوردار بوده است، با رخداد این انفصال درونى با سایر نهادهاى اجتماعى، کارآیى آن کاهش یافته و به شدّت آسیب مى‏بیند.
نهاد خانواده از جمله نهادهایى است که آماج انتقادها، اصلاحگریهاى غیربومى و ارزیابى بر اساس تجربه‏ها و پیشنهادهاى منطبق با سایر فرهنگها بوده است.

آیا مى‏توان راه پیموده را بازگشت؟

اگر نتیجه آنچه آوردیم این باشد که مجموع شرایط فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى - علمى و سیاسى حاکم بر جوامع توسعه یافته، دست به دست هم داده است تا براى نهادهاى اجتماعى، دینى و سیاسى و از آن جمله نهاد خانواده این دشواریها و پیچیدگى‏ها پدید آید، آیا مى‏توان براى اصلاح کاستى‏ها و رهاوردهاى دشوارى آفرین تکنولوژى، راه پیموده شده را بازگشت!
آیا براستى مى‏توان در صنعت و صناعت، قناعت ورزید! و براى کاستن از آفات تکنولوژى و عواقب سوء آن به حداقل‏ها اکتفا کرد!
آنچه مسلّم است، این که بازگشت کلى نه ممکن است و نه مطلوب، زیرا به هر حال صنعت و تکنولوژى و دستاوردهاى علمى و اقتصادى و فرهنگى آن، جنبه‏هاى سودمند - بلکه بسیار سودمندى - براى بشر داشته است و امّا این که آیا مى‏توان در استفاده از آن یا توسعه بخشیدن به آن قناعت ورزید یا خیر، نکته‏اى است که به لحاظ ذهنى و نظرى، مطلوب مى‏نماید؛ امّا از آنجا که به هر حال مرزهاى فکرى و علمى و اجتماعى غیرقابل کنترل شده است، از طریق مرزبندى‏هاى سیاسى و جغرافیایى نمى‏توان هیچ جامعه‏اى را به محدودیت و کنترل فراخواند و بر این اساس طرحى غیرعملى خواهد بود و طرّاحان این باور، در صورت پایبندى به نظریه خود، در گذار زمان تنها مانده و جامعه و نسل حاضر آنها را پشت سر خواهد گذاشت.
پس چه تدبیرى باید اندیشید؟ آیا باید این جریان ویرانگر را به حال خود وانهاد تا چونان تندبادهاى همه نهادهاى فرهنگى و اجتماعى و دینى جوامع را یکى پس از دیگرى درنوردد، یا این که راهى دیگر هست؟
چنان که اشارت رفت، رشد دانش و امکانات علمى بشر، همراه آفتهایى که داشته است، توانمندیهاى شگرفى را نیز به ارمغان آورده است و همین توانمندى نهفته در دانش و ادراک و پژوهشهاى علمى است که از متن همین آشفتگى‏ها، نگرانیها و دلواپسى‏ها جوانه مى‏زند و خود به اصلاح، خاستگاه خویش مى‏پردازد و از همان جا سلامت و صلاح مى‏روید که کژى‏ها رخ نموده است و با همان ابزار مى‏توان به آفت‏زدایى و اصلاح نهادها و جوامع پرداخت که از بکارگیرى ناشیانه و غرورمندانه آن، آفتها پدید آمده است!

فمینیسم و خاستگاه فرهنگى - اجتماعى آن

یکى از جریان‏هاى مهّم و مطرح فرهنگى - اجتماعى - حقوقى که در عصر مدرنیته، پس از رنسانس در اروپا شکل گرفت و به تدریج گسترش یافت و بر بخشى از قوانین بین‏المللى مربوط به حقوق زنان و جایگاه خانواده تأثیر جدّى بر جاى گذاشت و در حال حاضر قوانین، آداب و باورهاى مربوط به زن و خانواده را در فرهنگ‏ها و ادیان و ملّت‏ها، به چالش کشانده و مى‏کشاند، جریانى است که تحت عنوان فمینیسم ظهور یافته و ادامه حیات مى‏دهد.
اصلى‏ترى پیام و هدف فمینیسم در مراحل اولیه شکل‏گیرى آن، دفاع از حقوق زنان و ارتقاء بخشیدن به نقش آنان در جامعه بوده است.
البته باید یادآور شد که تلاش در جهت دفاع از حقوق زن و مبارزه با محدودیت‏ها و قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، حرکتى است دراز دامن که به صورت پراکنده و نامنسجم در طى قرنها و در میان ملتهاى مختلف سابقه داشته است، امّا آن حرکتها که معمولاً به صورت تلاشهاى فرهنگى و ادبى رخ مى‏نموده است، تحت عنوان حرکتهاى فمینیسمى صورت نگرفته و شناخته نمى‏شود.
در اواخر قرن هیجدهم بود که جریانى از بحث‏هاى فلسفى با هدف آزادى زنان به تدریج مطرح گردید و دراواخر قرن نوزدهم بود که واژه فمینیسم رسمیّت یافت و در خلال دهه 1890 در فرانسه رواج پذیرفت و به دنبال آن با سرعت در بقیه اروپا و سپس آمریکا فراگیر شد.
از آن پس بود که به یک رشته از مبارزات گوناگون فکرى، ادبى، فلسفى، حقوقى و اجتماعى که در جهت آزادى زن در سراسر قرن نوزدهم انجام گرفته بود، عنوان »فمینیست« داده شد.

مهم‏ترین ایده‏ها و اهداف فمینیسم

چنان که به اجمال یاد شد، مهمترین هدف و آرمان »فمنیسم« رفع تبعیض و ستم از زنان در همه جنبه‏هاى حقوقى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و دینى است.
فمینیستها معتقدند که زنان در طول تاریخ گذشته، به خاطر زن بودن از حقوقى منع شده‏اند که موقعیّت و کارکرد آنان را در جامعه و خانواده تنزّل بخشیده است و از این رهگذر بسیارى از زنان محرومیّت‏هاى فراوان دیده و مورد ستم مردان و جامعه مرد سالار قرار گرفته‏اند.
از این رو نهضتى علمى - اجتماعى - فرهنگى لازم است تا حقوق نادیه گرفته شده زنان را در جوامع انسانى احیا کرده و به زنان باز گرداند و اساساً تفاوتهایى که میان زنان و مردان به خاطر زن بودن و مرد بودن گذاشته شده، از میان برداشته شود.
با این همه نمى‏توان جریان فمینیسم را در طول سه قرن گذشته، یک جریان یکپارچه، منسجم، هماهنگ و کاملاً همسو تلقّى کرد، چه این که دیدگاهها و اهداف و شعارهاى فمینیستها با یکدیگر متفاوت بوده است و مى‏توان آن‏ها را از جهتى به سه گروه تقسیم کرد:
1- فمینیستهاى اصلاح طلب، رفرمیست و حداقلى که خواهان اعطاى برخى حقوق آموزشى و اجتماعى به زنان بوده‏اند، بى‏آن‏که بخواهند دگرگونى ژرفى در قوانین طبیعى و اجتماعى پدید آورند.
2- فمینیستهاى اصلاح طلب، با قدرى تندروى و با این حال خواهان حفظ برخى تفاوتهاى طبیعى موجود میان زن و مرد.
3- فمینیستهاى به غایت افراطى که نه تنها خواهان حقوق زنان، برابر با مردان هستند که تمام قواعد و ساختارهاى اجتماعى جارى در جوامع گذشته و کنونى را، قواعدى فاقد اعتدال و قوانینى مرد سالار و غیرقابل اعتماد مى‏دانند.

فهرست اجمالى مطالبات فمینیسم

بى‏آن که ادّعاى بیان همه مطالبات فمینیسم را در چند قرن گذشته داشته باشیم، به مواردى از شاخص‏ترین و معروف‏ترین آن‏ها اشاره خواهیم داشت.
1- کسب حق رأى براى زنان همپاى مردان در مسایل سیاسى و اجتماعى.
2- امکان تحصیل براى زنان چونان مردان بدون محدودیت.
3- حق اشتغال و دستیابى زنان به کار و کسب درآمد و انواع مشاغل اجتماعى مثل فرماندهى ارتش، قضاوت، کشیش شدن و...
4- دستیابى زنان متأهل به حق مالکیّت و قرار نگرفتن دارایى آنان تحت اشراف همسران.
5- اعطاى حق حضانت فرزندان - سرپرستى کودکان در صورت طلاق و جدایى از همسر - به زنان.
6- به شمار آوردن خانه‏دارى و رسیدگى به فرزندان به عنوان یک شغل براى زنان.
7- ملزم نبودن زنان به اطاعت از شوهران.
8- اعطاى حقوق بیشتر به زنان در خانواده و رفع هر گونه تبعیض و فشار علیه آنان در خانواده
9- آزادى سقط جنین براى زنان.
10- برخوردارى یکسان فرزندان مشروع و نامشروع از حقوق.
11- حق آزادى بیان براى زنان.
12- حقِ داشتن پارلمانى مستقل ویژه زنان
13- ضرورت تجدیدنظر در نگرشها و قوانین دینى مربوط به زنان.
14- لغو قوانین سخت‏گیرانه نسبت به فاحشگى زنان.
15- ضرورت رهایى زنان از انقیاد مردان چه در زندگى مدنى و چه در زندگى خصوصى به عنوان همسر یا مادر.
16- لزوم آزادى زنان از انقیاء جنسى در برابر مردان و استفاده زنان از همجنس گرایى به جاى تشکیل خانواده سنّتى.
17- برترى جنس زن بر جنس مرد به دلیل برخى ویژه‏هاى ممتاز روحى در زنان مانند تنفّر از جنگ.
18- تشکیل جامعه‏اى کاملاً زنانه و مختص زنان بدون حضور و دخالت مردان.
19- ضرورت بازنگرى و بازسازى قواعد اجتماعى و مطالعات و پژوهشهاى مختلف علمى بر اساس بینش و نگرش زنان، به دلیل دخالت داشتن جنسیت مردان در همه مسایل، حتى در امر پژوهش‏هاى علمى و منتهى شدن آن به نتایج نظرى یا علمى.
20- مسؤولیت و اقدام دولت براى تأسیس مراکز نگهدارى از کودکان و برداشتن بار تربیت فرزند از دوش مادران.
این‏ها بخشى از مطالبات و آرمانهاى فمینیستى است که در مجموع از سوى حامیان و معتقدان به فمینیسم مطرح شده است و چنان که ملاحظه مى‏شود شروع مطالبات از نقطه‏اى نرم‏تر و محافظه کارانه‏تر بوده است ولى به تدریج آهنگ مطالبات و مدعیّات تندتر شده است تا جایى که به نظر مى‏رسد گام را از عینیّتها فراتر نهاده و به دیدگاههایى کاملاً افراطى، بدبینانه، ستیزه جویانه و ذهنى تحقق‏ناپذیر منتهى شده است!
البته کسانى که طرفدار دیدگاههاى افراطى در این زمینه هستند، هر گونه داورى مردان درباره امکان‏پذیر بودن یا نبودن آن را، معلول نگرش مرد سالارانه و تسلط طلبانه آنان مى‏دانند که نباید پذیرفته شود و چنانچه زمانى نیز این نظر را داشته باشند که دیدگاههاى افراطى نه عملى است و نه مفید، بلکه در نهایت علیه جامعه زنان تمام مى‏شود، آنها نیز به القاپذیرى از مردان و انقیاد فکرى در برابر دیدگاههاى مرد سالارانه متّهم خواهند بود!
و بدینسان راه هر گونه تعامل فکرى و مفاهمه از سوى آنان بسته خواهد بود!
امّا آنچه باید دوباره مورد توجّه قرار گیرد، این است که همه این پیشنهادها و ایده‏ها به همه فمینیستها و طرفداران آنان تعلق ندارند، بلکه چه بسا گروهى از فمینیستها تنها به چند پیشنهاد محدود معتقد باشند و دیدگاههاى افراطى و نیمه افراطى را نه تنها براى جامعه بشرى مفید ندانند که زیانبار بشناسند!
و به عکس گروهى دیگر که طرفدار دیدگاههاى افراطى هستند، درخواست حق تحصیل، کار و حق رأى را اقداماتى ناکافى بلکه انحرافى به شمار آورند.
برخى از این پیشنهادها و طرحها، اصلاحاتى است که با داشتن اندیشه دینى و پذیرش آن، قابل پیگیرى و تحقّق است. در حالى که بخشى دیگر از طرحها اساساً با نگرشهاى دینى و پایبندى به جهان بینى الهى و شریعت به کلى ناسازگار است.
از این رو برخى جریان‏هاى فمینیستى با روح ماتریالیسم و نهلیسم عجین است و برخى دیگر موضوع را از طریق راهکارها و پیامهاى دینى نیز دنبال کرده‏اند و خواهان اصلاحات و بازنگرى‏هاى درون دینى بوده‏اند.

فمینیسم افراطى و خانواده

گر چه منظر اصلى فمینیسم، جایگاه زن و حقوق زنان است امّا از آن جا که یکى از ارکان اصلى خانواده، شخصیّت زن به عنوان همسر یا مادر مى‏باشد، طبیعى است که بینشهاى فمینیستى در صورت پذیرش یا ردّ، بیشترین تأثیر را بر نهاد خانواده خواهد داشت.
از دیدگاه غیرفمینیستى و بر اساس یک داورى متعادل و غیرجانبدرانه نسبت به احزاب و تشکلّهاى سیاسى و اجتماعى مى‏توان اظهار کرد که برخى از پیشنهادها وطرحهاى یادشده مى‏تواند به ارتقاى موقعیت زنان و به دنبال آن ارتقاى سطح خانواده و بهبود شرایط آن بینجامد و برخى دیگر از طرحها، موقعیت زن و خانواده را از آنچه بوده، تنزّل مى‏دهد، و برخى دیگر کلاً به فروپاشى نهاد خانواده و مسخ شخصیّت زن منتهى مى‏گردد!
از جمله دیدگاههاى افراطى که مستقیماً بر نهاد خانواده و اصل ازدواج و همسرى تأثیر منفى داشته و خواهد داشت، دیدگاه »سیمون دوبوار« است که در کتاب »جنس دوّم« در سال 1949 انتشار یافته است.
او در این کتاب، که در شمار یکى از پرنفوذترین آثار در موضوع فلسفه‏نوین شناخه شده است، مى‏نویسد:
»زنان در همه جوانب زندگى‏شان تحت سلطه‏اند، فقدان نسبى آزادى در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنى یا سمت‏هاى خاص مادرى و همسرى محدود نیست، هر چند این عوامل نیز به عدم آزادى آن‏ها کمک مى‏کند، بلکه آنها توسّط »همه مدنیّت« با مجموعه ارزش گذارى‏ها و رفتارهاى اجتماعى که درک ما از زن و مرد و مذکّر و مؤنّت را به وجود مى‏آورد، در جایگاه پست‏ترى قرار مى‏گیرند!
دوبوار پیشنهاد مى‏کند که زنان باید نقش همسرى و مادرى را که در این نقش‏ها به سهولت به شى‏ء بى‏جانى تبدیل مى‏شوند، رها کنند و با کارکردن با مردان رقابت نمایند. به محض آن که آن‏ها شهامت و قاطعیت لازم براى آزادى را تجربه کنند، تصوّرها از آنچه زن باید باشد عوض خواهد شد و زنان و مردان راه‏هاى رفتار یکسان با یکدیگر را خواهند یافت.]1[
فمینیست‏هایى که عقاید سیاسى تندى دارند معتقدند که منشأ ستم بر زنان فقدان حقوق سیاسى نیست تا اصطلاحاتى مثل حق مالکیّت زنان متأهّل و حق تحصیلات عالى بتواند مشکل اساسى آنان را حل کند، بلکه ریشه انقیاد زنان نه در زندگى مدنى بلکه در زندگى خصوصى آن‏ها به عنوان همسر یا مادر نهفته است. ]2[
انگلس در کتاب »منشأ خانواده، مالکیت خصوصى و دولت« که در سال 1884 انتشار یافت گفته است:
»ستم وارد بر زنان اصولاً ستم جنسى است، هیچ چیزى در خانواده مرد سالار طبیعى نیست، بلکه چنین نهادى در یک برهه خاص تاریخى که مالکیت خصوصى در آن رواج داشته، پا به عرصه وجود نهاده است، مردان براى آن که بتوانند دارایى خود را براى پسرانشان به ارث بگذارند، نیازمند ستم کامل جنسى به مادران فرزندانشان بوده و براى این هدف، زنان را تا حد کنیزان تنزّل مى‏دهند.
در جامعه سرمایه‏دارى زیر دست بودن زنان نه به دلیل فقدان حقوق قانونى بلکه به دلیل موقعیّت ضعیف آن‏ها در بازار کار است که به نوبه خود آن‏ها را وادار به ازدواج مى‏کند.«
گلدمن (1940- 1869) به عنوان یک فمینیست آمریکایى و الکساندر کُلنتا (1952-1872) به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى در دولت کمونیستى روسیه، در این قضیه هم رأى بودند که چون نهاد ازدواج، زنان را از نظر جنسى تحت تسلّط جنسى شوهران قرار داده است واز جهت اقتصادى به آن‏ها وابسته مى‏کند، مانع آزادى زنان است.
آنها مدعى بودند این مصیبت‏ها فقط با از بین رفتن تصورات رایج از ازدواج و خانواده، از میان مى‏رود. ]3[
گلدمن، معتقد بود، عشق نزد زنان نسبت به مردان، اهمیّت بیشترى دارد، و براى این که زن بتواند حالت خودنمایى جنسى - عشق آفرین - خود را تقویت کند باید از تحت تصرفات جنسى شوهر رها شود و به جاى ازدواج همان چیزى را به رسمیّت بشناسد که گلدمن به عنوان فطرت زنانه یاد کرده است.
یکى دیگر از فمینیست‏ها به نام آدریان ریچ (1986) اظهار داشته است که حتى ناهمجنس خواهى نیز »عرفى است که به دست مردان وضع شده است« ناهمجنس خواهى به اجبار و ناآگاهانه بر زنان تحمیل شده تا آنان را در قلمرو میل جنسى مردان نگه دارند! ]4[
فرد دیگرى به نام سان تاى گریس اتکینسون (1974) مى‏گوید: »آمیزش جنسى، ساختارى سیاسى است که به صورت یک عرف در آمده است«
از دیدگاه او مردم به آمیزش جنسى پرداخته‏اند، نه بر اساس یک نیاز فردى بلکه بر اساس یک نیاز سیاسى که عبارت است از سرگرم شدن مردم به موضوع تداوم افزایش جمعیت، بنابراین زمانى که تکنولوژى بارورى در دنیاى متمدن پیشرفت حاصل کند نقش اجتماعى آمیزش از بین خواهد رفت.! ]5[

دیدگاههاى متعادل‏تر در فمینیسم

در کنار دیدگاههاى افراطى، بلکه قبل از دیدگاه‏هاى افراطى، منظرى فمینیستى به زن و حقوق زن وجود داشته و دارد که چه بسا تحقّق برخى از آن‏ها ضرورى باشد و آسیبى به نهاد خانواده و ازدواج نزند، بلکه بتواند زمینه‏هاى تعالى و ارتقاى خانواده را به دنبال داشته باشد.
جان استوارت میل در کتاب »مقهوریت زنان« که در سال 1869 منتشر شد چنین استدلال مى‏کند که زنان سزاوار حقوقى متساوى با مردان‏اند و باید بتوانند عهده‏دار مناصب عمومى شوند، کار کنند، مالک شوند و رأى دهند .
او معتقد است که زنان تنفّر خاصى از جنگ دارند و به نوع دوستى متمایل‏اند، چیزى که اگر آن‏ها بهتر آموزش ببینند مى‏توانند از آن بیشتر بهره ببرند.
و نیز او معتقد است که گر چه زنان باید حق کارکردن داشته باشند ولى وقتى ازدواج کردند آن‏ها اداره خانه و تربیت خانواده را به عنوان )اولویت( در تلاش خود انتخاب مى‏کنند. زنان مسن‏تر که این وظیفه )خانه‏دارى( را انجام داده‏اند، مى‏توانند براى صرف کردن انرژى خود در زندگى ملى تصمیم بگیرند، مانند آن که به مجلس راه یابند امّا باز بهترین مکان براى زنان متأهّل خانه است. ]6[
مارى ولستون کرافت در انگلستان به سال 1792 کتاب »استیفاى حقوق زنان« را منتشر کرد و در مخالفت با »روسو« اظهار داشت که از شرایط یک جامعه واقعاً متمدن، آموزش زنان و آزادى آن‏هاست، خداوند به همه انسان‏ها عقل عطا کرده است تا بتوانند بر احساسات خود چیره شده و معرفت و فضیلت کسب نمایند.
محروم کردن زنان از این که بتوانند وجود خود را کمال بخشیده و توانایى خود را براى نیل به سعادت افزایش دهند، به این معنا است که آن‏ها را پست‏تر از انسان و همچون جانوارانى اهلى و آرام تلقى کرده باشیم. این به معناى پایمال کردن حقوق آن‏ها و در حالت انقیاد نگه داشتن آن‏هاست که هم به زنان و هم به مردان لطمه خواهد زد.
وى معتقد است: اگر زنان را از آموزش محروم و تشویقشان کنیم که فقط در فکر عشق و مُد باشند در آن صورت آن‏ها نمى‏توانند مکارم اخلاق را در خود بپرورانند و در واقع سبک مغزى و حماقتى را به نمایش مى‏گذارند که به خاطر آن مورد انتقادند. ]7[


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:16 عصر
 
تحلیلی بر سوگندهای قرآن

محمد فاکر میبدی

چکیده: نویسنده در آغاز به تعریف «قسم» از دیدگاه ادیبان، مفسّران و حقوق‏دانان پرداخته، سپس انواع سوگندهاى قرآن را مورد بحث قرار داده است. در این راستا نخست سوگندهاى قرآن را به دو دسته تقسیم مى‏کند:
1- سوگندهاى التزامى یعنى سوگندهایى که براى تعهد دادن به انجام کارى یاد مى‏شوند. نمونه‏هایى از این دست سوگند در قرآن، هم در مورد خداوند وجود دارد و هم در مورد پیامبران، مردم و شیطان. 2- سوگندهاى تحقیقى یعنى سوگندى که براى اثبات یاد رد مطلبى یاد مى‏شود.
این نوع سوگند در قرآن دو مصداق مهم دارد:الف- سوگندهاى خداوند در موارد گوناگون که در جواب آن یکى از سه چیز آمده است: نفى جنون از پیامبر، وعده پاداش به پیامبر و خُلق عظیم پیامبر. ب- سوگندهاى قضایى و حقوقى که نمونه هایی در مورد پیامبر، دیگر مردمان، بهشتیان و دوزخیان دارد. در مورد پیامبر مقسم به معمولا واژه «رب» است و مطلب مورد ادعا حقانیت وقوع قیامت. در مورد مقسم به کلمه «الله» است.

کلید واژه‏ها: سوگند/ سوگند التزامى/ سوگند تحقیق/ جواب قسم/ مقسم به.

آنچه در پیش رو دارید، پژوهشی کوتاه درباره سوگندهای قرآن کریم، و به تعبیر دیگر «تفسیر آیات الأقسام» است که از یک سو، بحثی ادبی ـ تفسیری است و از سوی دیگر، بیانگر زوایای گوناگون اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی سوگند می باشد.
این نوشتار که در حقیقت بیانگر گوشه ای ازمعارف ژرف قرآن کریم است، برگرفته از غواصی بزرگان تفسیر و علوم قرآن است که در بحر عمیق قرآن غور نموده و دُرهای گرانبهایی را تحصیل کرده اند. پس از این رو بایسته توجه است.

مفهوم قسم

ادیبان، مفسران و حقوق دانان، هر یک تعریف های گوناگونی از قَسَم ارائه کرده اند.
جلال الدین سیوطی، ادیب و مفسّر معروف می گوید:
«قسم جمله ای است که تأکید کننده جمله خبری غیر تعجبی است».1
علامه طباطبایی می نویسد:
«قسم یعنی مقید کردن خبر یا انشاء به موجود شریفی که اگر یاد کننده سوگند در خبر دادن و سخن گفتن دروغ بگوید، و یا در انشاء نمودن بر خلاف آن عمل نماید، شرافت آن چیز را خدشه دار کرده است؛ مثلاً اگر کسی قسم بخورد به جان خودش، که فلانی چنین کرده است، آن را به شرافت عمرش مقید نموده است. حال اگر این سخن دروغ باشد، بدین معنی است که عمرش را بی ارزش دانسته است. نتیجه آنکه قسم در حقیقت بالاترین مراتب تأکید است».2
دکتر سید جلال الدین مدنی ازحقوق دانان برجسته می نویسد:
«سوگند عبارت است از: به شهادت طلبیدن خداوند برای امری به سود خود، و به زیان دیگری».3
به نظر ما، تعریف درست و واقعی از هر چیز، نه ممکن است و نه لازم؛ ولی برای تعیین محور در مباحث، به ناچار در تعریف قسم این گونه می گوییم:
«قسم عبارت است از مؤکّد کردن کلام و مقید نمودن آن به ارزش و شرافت موجودی مقدس، برای پایبند شدن به مفاد آن کلام».
در تعریف سوگند، واژه قَسَم خصوصیتی ندارد، و دو واژه دیگر حلف و یمین نیز در کنار این واژه خودنمایی دارد. اینک به تبیین انواع سوگندهای قرآن پرداخته برخی از نکات و لطایف آن را یادآور می شویم.

الف. سوگندهای التزامی قرآن

سوگند التزامی که به آن سوگند عقدی نیز گفته می شود، سوگندی است که شخص برای متعهد و پایبند شدن به انجام کاری، و یا انجام ندادن آن، یاد می کند. مثلاً با بر زبان جاری کردن این جمله: واللهِ، یا به خدا این کار را خواهم کرد و یا آن را انجام نخواهم داد، خود را ملزم به رعایت مفاد آن می کند.
این نوع سوگند در فقه اسلامی کاربرد دارد و یاد کننده سوگند، بعد از تحقق شرایط می بایست طبق آن عمل نماید، و گرنه باید کفاره بپردازد.
نکته درخور توجه اینکه سوگند التزامی از ویژگی های بشری نیست؛ بلکه دیگران، حتی ذات مقدس خداوند نیز ممکن است برای تحقق وعده ها و یا وعیدهای خود، چنین سوگندی را یاد نمایند.
سوگندهای التزامی دارای نمونه های گوناگونی است که به بررسی آنها می پردازیم:

1. سوگند خداوند

گرچه خداوند خود فرموده است: «إنّ الله لایخلِف المیعاد»(آل عمران/9)؛ خدا خلاف وعده نخواهد کرد. و هیچ نیازی به قسم ندارد، اما بسان همه کسانی که به نحوی سخن می گویند، با بشر سخن گفته، و در مواردی به همان شیوه کلامی آنها با قسم و دیگر ادوات توکید، آن را تأکید و تغلیظ نموده است. در اینجا به یک نمونه از این گونه سوگندها اشاره می کنیم:
«فوربّک لنسئلنّهم أجمعین. عمّا کانوا یعملون» حجر/92و93
به پروردگارت سوگند، که از همه آنها از آنچه انجام داده اند، خواهیم پرسید.
در این قسم، «مُقسِم» و «مُقسَم به»، هر دو خداوند است، با این تفاوت که مُقسم به، وصف ربوبیت است. این وصف بیش از 970 بار در قرآن تکرار شده است که بیانگر اهمیت و فراگیری آن می باشد، و با نگاهی گذرا به آن به خوبی روشن می شود که مهم ترین امور هستی، از آفرینش گرفته تا تدبیر آن، ازهدایت گرفته تا پاداش و کیفر دادن، همه از شئون ربوبیت الهی به شمار می رود، و در یک جمله، وصف ربوبیت از جهت فراگیری در مرتبه بعد از نام مقدس «الله» قرار دارد.
اما آنچه این سوگند برای آن یاد شده است عبارت است از: سؤال از عملکرد افراد. خداوند به ذات و ربوبیت خویش سوگند یاد می کند که ازهمگان سؤال و مؤاخذه می کند.
برای روشن شدن مفهوم آیه، بازگشتی به آیات قبل از سوگند ضروری است. قرآن پیش از اینکه این قسم را بیان کند، از گروهی به نام «مقتسمین» (تجزیه گران) نام می برد و می فرماید:
«و قل إنّی أنا النذیر المبین. کما أنزلنا علی المقتسمین. الّذین جعلوا القرآن عضین» حجر/91ـ89
بگو: من بیم دهنده آشکارم، همان گونه که بر تقسیم کنندگان فرستادیم؛ همان ها که قرآن را تجزیه کردند.
به نظر می رسد که با توجه به مکی بودن سوره حجر4 مراد از «مقتسمین» کفّار قریش باشند.
البته می توان همه افرادی که در این دسته از آیات مطرح اند و یا چنین طرز فکری دارند، اعم از کافران، اهل کتاب و همه مخاطبان قرآن را مشمول جواب قسم دانست، و این فراگیری را می شود از تعابیری چون «النذیر المبین» و «اجمعین» استفاده کرد.

2. سوگند پیامبران

دراین قسمت تنها یک مورد وجود دارد، و آن سوگند التزامی حضرت ابراهیم(ع) مبنی بر شکستن بت ها است:
«تالله لأکیدنّ أصنامکم بعد أن تُولّوا مدبرین» انبیاء/57
به خدا سوگند نقشه ای برای نابودی بت هایتان در غیاب شما طرح خواهم کرد.
ابراهیم(ع) در مسیر مبارزه خود با بت پرستی، گاه قوم خود را موعظه و نصیحت می کرد و می گفت:
«ما هذه التماثیل الّتی أنتم لها عاکفون» انبیاء/52
این تمثال هایی که شما دل به آن بسته اید و شب و روز برگرد آن می چرخید چیست؟
گاهی آنها را سرزنش کرده می فرمود:
«لقد کنتم أنتم و آباءکم فی ضلال مبین» انبیاء/54
هم شما و هم پدران تان به طور قطع در گمراهی آشکارید.
چون این موضع گیری ها تأثیر چندانی در طرز فکر و کردار بت پرستان نداشت، تصمیم می گیرد تا بت هاشان را نابود کند. از این رو، با عزمی راسخ و با سوگندی شدید که پشتوانه اراده وی می باشد، به خرد کردن بت ها اقدام می کند.
ادات و ابزار این سوگند، حرف «تاء» است که افزون بر اختصاص به نام مبارک «الله»، توأم با تعجب نیز می باشد. راز تعجب کار ابراهیم(ع) در این است که وی با دست خالی تصمیم می گیرد با جمعیت انبوهی، آن هم در عصر نمرود جبّار و ستمگر، رو به رو شود و بت های آنها را در هم بشکند. به همین جهت است که قرآن کریم این سوگند را با ادات «تاء» حکایت می کند.
آنچه در اینجا به عنوان مقسم علیه (جواب) بیان شده است همان جمله «لأکیدنّ أصنامکم» یعنی شکستن بت ها می باشد.
ابراهیم سوگند یاد کرد که برای نابودی بت ها برنامه و نقشه طرح کند، و این کار را نیز صورت داد. از این رو در یک روز عید که همه از شهر خارج شده بودند به طرف بت خانه رفته نقشه از پیش طراحی شده خود را عملی ساخت. قرآن می فرماید:
«فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم» انبیاء/58
همه آنها را به جز بت بزرگ، خرد کرد و شکست.
کبیر بودن بت بزرگ، ممکن است به خاطر این باشد که حجمش از دیگر بت ها بیشتر بوده است، و یا اینکه منظور از بزرگی، عظمت و احترام ویژه آن باشد.
با توجه به اینکه طراح موفق، هرگز نقشه خود را بر ملا نمی سازد، ابراهیم(ع) نیز برای رسیدن به هدف خود، باید طرح نابودی بتان را مخفیانه و پیش خود نگه دارد. از این رو، این سوگند مخاطبی جز مخاطب ذهنی ابراهیم(ع) نمی تواند داشته باشد، ولی نشانه هایی که در آیات وجود دارد بیانگر این است که مخاطب این سوگند، همان بت پرستان هستند، هر چند همه آنها به هنگام اعلام برائت ابراهیم(ع) از بت و بت پرستی حضور نداشته باشند؛ چرا که ظاهر ضمیر (کم) و فعل (تُولّوا) این است که ابراهیم برنامه خود را علنی کرده، به صورت آشکار مبارزه می کرد و با صراحت لهجه به آنها چنین اعلام کرده بود. به همین دلیل، در محاکمه او به گفته خودش استشهاد کرده گفتند:
«سمعنا فتًی یذکرهم یقال له إبراهیم» انبیاء/60
شنیدیم جوانی از بت ها به بدی یاد می کرد و نامش ابراهیم است.

3. سوگند مردمان

قرآن کریم در این باره فرموده:
«قالوا لن نؤثرک علی ما جاءنا من البینات و الّذی فطرنا» طه/72
گفتند: به خدایی که مارا آفریده، ما هرگز تو را بر دلایل روشنی که به ما رسیده مقدم نخواهیم داشت.
پس از آنکه ساحران و حضرت موسی(ع) برای پیکار سحر با معجزه، رو به روی یکدیگر قرار گرفتند و عصای موسی همه ابزار و اسباب سحر را بلعید و ساحران یقین کردند که موسی فرستاده خدا و کار او معجزه خدایی است، انقلاب عظیمی در درون شان پدیدار گشت و همگی به سجده افتاده و اعلام ایمان نمودند.
و هنگامی که فرعون با مشاهده چنین صحنه باورنکردنی، آنان را تهدید کرد و خطاب به آنها گفت:
«لأقطّعنّ أیدیکم و أرجلکم من خلاف و لأصلّبنّکم فی جذوع النخل» طه/71
یعنی شما را مجازات خواهم کرد، دست و پای شما را قطع می کنم و به درخت خرما آویزان می نمایم.
با این حال، ساحران نیز بدون هیچ هراسی و با تأکید توأم با قسم گفتند:
«لن نؤثرک علی ما جاءنا من البینات و الّذی فطرنا» طه/72
ما هرگز تو را بر دلایل روشن و آیات بینات که برای ما آمده، مقدم نخواهیم داشت.
با این توضیح روشن می شود که «نؤثرک علی ما جاءنا» جواب مقدّم است؛ یعنی به خدایی که ما را آفریده، هرگز تو را بر آن همه دلایل روشن مقدم نخواهیم کرد.
واژه «آثَر» بر وزن «آدم» به معنای مقدم داشتن یکی بر دیگری است5 و تعبیر به «لن نؤثر» به جای «لن نختار» یا «لن نرجح»، بیانگر این حقیقت است که این گزینش، نتیجه طبیعی آیات بینات است؛ یعنی آنچه از موسی(ع) و عصای آن حضرت صادر شد دلالت بر وجود خدای آفریننده می کند که ما را نیز آفرید، نه اینکه از میان دو یا چند خدا، یکی از آنها را انتخاب کرده و یا ترجیح داده ایم، کلمه «لن» که مفید نفی همیشگی است، به این مطلب اشارت دارد که ما برای همیشه خدا را بر فرعون مقدم می داریم.

4. سوگند شیطان

یکی دیگر از سوگندهای التزامی در قرآن، سوگند شیطان است:
«قال فبعزّتک لأغوینّهم أجمعین. إلاّ عبادک منهم المخلصین»
[شیطان] گفت: به عزت تو سوگند، همه آنها را گمراه خواهم کرد؛ مگر بندگان خاص تو از میان آنها را.
عزت در لغت به مفهوم حالتی است که مانع از مغلوب شدن می شود. به کسی که چنین حالتی را داشته باشد، عزیز (شکست ناپذیر) می گویند.6
سوگند به عزت خداوند برای تکیه بر قدرت و اظهار توانایی است، چنان که ساحران دربار فرعون نیز می گفتند:
«بعزّة فرعون إنّا لنحن الغالبون» شعراء/44
به عزت فرعون، ما قطعاً پیروزیم.
آن مطرود، از بارگاه ربوبی درخواست کرد که تا روز قیامت به وی مهلت داده شود، پس از پذیرش تقاضای شیطان از ناحیه ذات مقدس خداوندی مبنی بر عمر طولانی، این سوگند را یاد نمود و گفت:
«فبعزّتک لأغوینّهم أجمعین» ص/82
پس به عزتت سوگند که بندگان تو را اغوا می کنم.
جمله «لأغوینّهم أجمعین» جواب این قسم است، و معنایش این است که حتماً همه را گمراه خواهم کرد. اما در این میان یک استثنا وجود دارد و آنها مخلصین هستند که خود شیطان نیز اعتراف می کند توانایی اغوای آنها را ندارد؛ «إلاّ عبادک منهم المخلصین».

ب. سوگندهای تحقیقی قرآن

سوگند تحقیقی، سوگندی است که برای اثبات حق و یا ردّ مطلبی یاد می شود و بیشتر در حقوق، قضاء و گاهی در مجادلات و مشاجرات کاربرد دارد.
این نوع سوگند از نظر شرعی اگر راست باشد مکروه است، و اگر دروغ باشد حرام است. البته در مواردی که این نوع قسم، وسیله اثبات حق باشد، واجب می شود. این نوع قسم دارای دو مصداق بسیار مهم است: یکی سوگندهای خداوند در قرآن و دیگری سوگندهای قضایی و حقوقی؛ یعنی سوگندی که شخص، برای اثبات امری یا نفی آن، یاد می کند و از ادله اثبات دعوی به شمار می رود.7

1. سوگندهای تحقیقی خداوند

این نوع سوگند در قرآن کریم بسیار متنوع و متعدد است. از جمله سوگند خداوند به ذات مقدسش، سوگند خدا به پیامبر(ص)، قرآن و یا اشیاء گوناگون، در این قسمت به بیان نمونه ای از قسم اخیر می پردازیم:
«ن و القلم و ما یسطرون. ما أنت بنعمة ربّک بمجنون» قلم/1و2
نون، سوگند به قلم و آنچه می نویسد، به برکت این نعمت پروردگار تو مجنون نیستی».
در این آیه خداوند متعال به دو چیز سوگند خورده است: قلم و نوشته آن.
قلم، در عرف و لغت، همان معنای معروف، یعنی ابزار نوشتن است. اما اینکه منظور از قلم در آیه کدام قلم است؟ برخی از مفسران آن را به مطلق قلم (وسیله نوشتن) تفسیر کرده اند8. و بعضی آن را به قلم الهی که بر لوح محفوظ می نویسد، معنی کرده اند9. و عده ای نیز آن را به قلم فرشتگان برای کتابت اعمال انسان ها تفسیر نموده اند. این احتمال نیز داده شده است که مراد از قلم، صاحبان قلم و نویسندگان باشند.10
اما سطر، در لغت به معنای نوشته های ردیف شده و صف کشیده می باشد11. در خصوص تفسیر «مایسطرون» برخی لفظ «ما» را مصدریه پنداشته و آن را به «نوشتن» معنی نموده اند12. برخی دیگر از مفسران، کلمه «ما» را موصوله دانسته و آن را به مطلق مکتوب «نوشته» تفسیر کرده اند13. و هر کدام که باشد تفاوت چندانی در معنی نمی کند.
در اینکه فاعل «یسطرون« چیست و یا کیست، دو احتمال عمده وجود دارد؛ یکی اینکه منظور فرشتگانی هستند که نامه اعمال انسان ها را می نویسند، چنان که قرآن می فرماید:
«و إنّ علیکم لحافظین. کراماً کاتبین» انفطار/11
بی شک نگهبانانی بر شما گمارده شده، والا مقام و نویسنده.
احتمال دوم اینکه مراد مطلق نویسنده از جمله انسان باشد، چنان که در جای دیگر فرمود:
«…الّذی علّم بالقلم. علّم الإنسان ما لم یعلم» علق/4ـ5
آن کسی که به وسیله قلم تعلیم داد و به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد.
البته باید توجه داشت که هر نوشته ای ارزشمند نیست تا مورد تعظیم و قسم خوردن قرار گیرد، به ویژه اینکه برخی قلم ها زهرآگین اند، و نه تنها در مسیر هدایت نیستند که ترویج دهنده ضلالت و مایه گمراهی نیز هستند.
بنابراین مفهوم گسترده «ما یسطرون» از یک جهت می تواند همه قلم هایی را که در هدایت فکری، اخلاقی و عملی انسان نقش دارد شامل گردد؛ خواه قلم تقدیر باشد یا نوشتن وحی الهی، و خواه کتابت نامه اعمال به وسیله فرشتگان باشد و یا قلم هایی که در دست بشر است. و از جهت دیگر، عظمت قلم و نوشتن، مانع از آن است که شامل قلم های مسموم و ضد ارزش شود.
در اهمیت این ابزار فرهنگی همین بس که گفته اند: قلم، زبان دوم انسان است؛ زیرا بیان کردن، به دو طریق ممکن است؛ یکی به وسیله زبان و گفتار، و دیگری به وسیله «بنان»؛ یعنی سرانگشت دست و قلم. بدیهی است که اهمیت دومی از اولی بیشتر است؛ زیرا آثار قلم سالیان دراز باقی می ماند. اما ابزار زبانی مقطعی و زودگذر است.
در آیات مربوط به سوگند سه امر مهم به عنوان جواب قسم ذکر شده است:
1. نفی جنون از ساحت قدس نبوی
اولین چیزی که به عنوان جواب قسم در اینجا مطرح شده است، نفی جنون از پیامبر نسبت به نعمت پروردگار است که فرمود: «ما أنت بنعمة ربّک بمجنون».
این احتمال نیز هست که این دفاع مطلق باشد نه در خصوص نعمت؛ زیرا خدای سبحان به آن حضرت نعمت عقل و درایت و نبوت و حکمت داده است، یعنی: ای محمد؛ تو به برکت نعمت پروردگارت، مجنون نیستی.14
2. وعده پاداش به پیامبر(ص)
دومین چیزی که به عنوان جواب سوگند آمده است، وعده پاداش رنج ها و تلاش های پیامبر(ص) است که فرمود:
«و إنّ لک لأجراً غیرممنون»؛ همانا برای تو پاداشی عظیم و همیشگی است.
واژه «منّت»، هم به معنای تیره و تار، ناخالص و تغییر آمده است، و هم به معنای قطع کردن به کار رفته است15. و در آیه مورد بحث به هر دو معنی می تواند باشد. بنابراین، اجر غیرممنون؛ یعنی اجری خالص و بی منت و در عین حال، همیشگی.
3. خُلق عظیم نبوی
سومین چیزی که برای آن سوگند یاد شده، عبارت است از: اخلاق نیک و عظیم محمدی، که فرمود:
«و إنّک لعلی خُلق عظیم»؛ [ای پیامبر] تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری.
عظمت اخلاق پیامبر(ص) در برخوردها و معاشرت های آن حضرت متجلی شده است. تواضع و محبت نسبت به مؤمنان، هجر جمیل، صبر جمیل، عفو و گذشت، نرمخویی، مردم داری و دلسوزی برای امت نمونه هایی از اخلاق شایسته پیامبر اکرم(ص) می باشد.
در خصوص مخاطب سوگند در این آیه باید گفت که: از ضمیرها و تعبیرهایی چون «أنت»، «ربّک»، «لک» و «انّک» به خوبی روشن می شود که مخاطب سوگند شخص رسول الله(ص) است، و همان گونه که پیش ازاین گفته شد: خداوند، خود از حبیبش دفاع کرد، نسبت جنون را از او زدوده پاداش بزرگی به وی وعده می دهد.
گفتنی است که نسبت جنون به پیامبر(ص) از سوی کافران از آن جهت است که برخی از آنها معتقد بودند که شعر و شاعری کار افراد عادی نیست، بلکه پریان باید به آنها القاء کنند، از این رو، همراه هر شاعری یکی از جنیان است که کلمات را بر زبان اوجاری می کند، و از آنجا که سخن پیامبر از نظر وزن شبیه به شعر است او را مجنون می خواندند16. جواب سوگند در این آیات خط بطلانی است بر همه این دیدگاه ها و باورها که قرآن شعر نبوده، و پیامبر شاعر نیست.

2. سوگندهای تحقیقی پیامبر(ص)

در این بخش ازسوگندهای قرآن، نوعی وحدت و یگانگی در همه ارکان آنها دیده می شود و در تمامی آنها پیامبراکرم(ص) ربّ خویش را مورد قسم قرار داده و خطاب به کافران، وقوع قیامت را به طور حتمی یادآور شده است. از جمله در سوره یونس آمده است:
«و یستنبئونک أحقّ هو قل إی و ربّی إنّه لحقّ و ما أنتم بمعجزین» یونس/53
از تو می پرسند که آن «وعده مجازات الهی» حق است؟ بگو آری به پروردگارم سوگند که حق است، و شما نمی توانید از آن جلوگیری نمایید.
کفّار که منکر وقوع قیامت بودند، به شکل های گوناگون با آن برخورد می کردند، از این رو چندان در آن اندیشه نمی کردند، قرآن به این حقیقت اشاره دارد و می فرماید:
«بل ادّارک علمهم فی الآخرة»؛ آنان اطلاع درستی درباره آخرت ندارند؛ بلکه در اصل قیامت شک داشتند؛ «بل هم فی شکّ منها»(نمل/66) به همین دلیل آن را بعید می دانستند و می گفتند: «ذلک رجع بعید»(ق/3)؛ این بازگشتی دور است.
آنها در پی انذار پیامبر، گاه از روی تعجب و گاهی از روی استهزاء و استفهام انکاری از پیامبر(ص) سؤال کرده بودند؛ «یستنبؤنک أحقّ هو»17؛ که آیا قیامت حقیقت دارد؟ در اینجا خداوند حکیم به پیامبر(ص) دستور می دهد تا در مقال آنها با تأکید زیاد18 و با سوگند به اثبات سخن خود بپردازد.
مقسمٌ به در اینجا «ربّ» است و چنان که در اولین سوگند نیز گفته شد، این وصف در قرآن کریم بیش از 970 بار تکرار شده است که حکایت از گستره و اهمیت ویژه آن دارد، و با نگاهی گذرا به آن به خوبی روشن می شود که مهم ترین امور از خلقت گرفته تا تدبیر آن، از هدایت گرفته تا پاداش، همه و همه از شئون ربوبیت است، و می توان گفت که این وصف، قائم مقام اسم مقدس الله است.
در اینجا نیز با توجه به اینکه قیامت و امور مرتبط به آن از شئون ربوبی است، به ربّ سوگند خورد تا تناسب کامل با آن داشته باشد؛ چنان که در جای دیگر فرمود:
«فوربّک لنحشرنّهم والشیاطین» مریم/68
سوگند به پروردگارت که همه آنها را همراه با شاطین محشور می کنیم.
جوا ب قسم، محشور شدن انسان ها به ویژه مخاطبان آیه (کافران) می باشد؛ کسانی که از قیامت و روز حساب غفلت می کنند:
«اقترب للناس حسابهم و هم فی غفلة معرضون» انبیاء/1
حساب مردم نزدیک شده، در حالی که در غفلتند و روی گردانند.
چنین انسان هایی نسبت به روز حشر در ریب و تردید بودند؛ چنان که می فرماید:
«یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنّا خلقناکم من تراب» حج/5
ای مردم اگر در رستاخیز شک دارید، پس [توجه داشته باشید که] ما شما را ازخاک آفریدیم.
و یا می گفتند:
«من یحیی العظام و هی رمیم» یس/78
چه کسی این استخوان ها را زنده می کند، در حالی که پوسیده است؟
سپس در ادامه اثبات این مسأله، علاوه بر پاسخ مثبت با کلمه «اِی» و تأکید، بر آن با جمله «إنّه لحقّ»19، به آنچه لازمه تحقق این امر، یعنی قدرت است اشاره کرده، و ناتوانی آنها را در جلوگیری از انجام آن یادآور شده می فرماید: «و ما أنتم بمعجزین». این تعبیر، بیانگر این است که کفّار فکر نکنند، و نگویند: به فرض امکان بعث و حشر، ما از آن جلوگیری می کنیم.

3. سوگندهای تحقیقی مردم

دراین بخش از قسم های قرآن، چهار سوگند وجود دارد که همگی از زبان فرزندان و خاندان حضرت یعقوب(ع) است و ما یک نمونه را مورد بررسی قرار می دهیم:
«قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الأرض و ما کنّا سارقین» یوسف/73
[برادران یوسف] گفتند: به خدا سوگند، شما می دانید که ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبوده ایم.
زمانی که یوسف قصد داشت تا برادرش بنیامین را که همراه سایر برادران به مصر آمده بود در کنار خود نگه دارد نقشه ای کشید؛ چنان که قرآن می فرماید: «جعل السقایة فی رحل أخیه» پیمانه را در بار غلّه برادرش قرار داد. وقتی قافله می خواست حرکت کند، گزارش دادند که پیمانه گم شده است و منادی ندا داد: «أیتها العیر إنّکم لسارقون»؛ ای قافله، شما دزدید.
اینجا بود که برادران یوسف برای رفع اتهام از خود متوسل به قسم خوردن شدند و گفتند: به خدا سوگند که ما برای فساد نیامده و دزد نیستیم.
«مقسم به» در این سوگند، نام مبارک «الله» است که با ادات «تاء» بیان شده است؛ «تالله لقد علمتم»
در به کار بردن «تاء» نوعی مفهوم نهفته است که در استفاده «واو» و «باء» این مفهوم وجود ندارد؛ زیرا تاء افزون بر آنکه ویژه نام مبارک «الله» است، در مواردی به کار می رود که توأم با تعجّب باشد؛ آن گونه که خدای متعال، سوگند حضرت ابراهیم(ع) مبنی بر طرح نقشه ای برای نابودی اصنام را با «تاء» نقل فرموده است:
«تالله لأکیدنّ أصنامکم» یوسف/73
به خدا سوگند، نقشه ای برای نابودی بت های شما خواهم کشید.
شگفتی از آن جهت بود که جوانی به نام ابراهیم در آن خفقان شدید نمرودی و احتمال مقابله مردم با وی، نقشه شکستن بت ها را طرح می کند. اما شگفتی در سوگند فرزندان یعقوب، بدین جهت بود که آنها با معرفی خود به عنوان نوادگان ابراهیم خلیل، و آن سابقه درخشان در سفر به مصر، چگونه متهم به دزدی می شوند؟
از اینکه فرزندان یعقوب نام مبارک «الله» که حاکی از ذات مستجمع اوصاف جلال، جمال و کمال است، به کار بردند، معلوم می شود که هم آنها و هم مأموران انبار غذایی، متدین و مؤمن به خدا بودند و قسم به غیر خدا را جایز نمی دانستند.
از سوی دیگر با ادای سوگند به این نام، قصد داشتند که دیگر جای هیچ شک و تردیدی در صدق گفتارشان باقی نماند.
اما جواب سوگندی که فرزندان یعقوب یاد کردند، این جمله بود: «لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الأرض و ما کنّا سارقین»، که مضمون آن تأکید بر آگاهی و اطلاع مأموران بر بی گناهی خود از دو ضد ارزش انتسابی یعنی فساد و دزدی است.

4. سوگند اهل بهشت و دوزخ

قرآن کریم، افزون بر اینکه برخی از سوگندهای مردم در دنیا را نقل کرده، خبر از قسم آنان در آخرت، بهشت و دوزخ را نیز می دهد، که با توجه به اصناف سه گانه: مردم در دنیا و آخرت (مؤمن، کافر و منافق)، به یک نمونه آن اشاره می رود:
خداوند سخن یکی از بهشتیان را نقل کرده می فرماید:
«قال تالله إن کدّت لتردین» صافات/56
گفت: به خدا سوگند، نزدیک بود مرا [نیز] به هلاکت بکشانی.
یاد کننده سوگند، فردی از اهل بهشت است، و جواب قسم، سقوط و هلاکت است. از این آیه استفاده می شود که اهل بهشت گاهی به یاد دوستان و رفقای خود می افتند و از خود یا دیگری می پرسند که او کجاست. سرانجام گوینده متوجه می شود که آن فرد در دوزخ است، بعد با نگاهی در جهنم و با سوگند به او می گوید: نزدیک بود که مرا نیز به گمراهی بکشانی.

پی نوشت‌ها:


1. ر.ک: سیوطی، عبدالرحمن، همع الهوامع شرح جمع الجوامع فی العلوم العربیة،40.
2. ر.ک: تفسیر المیزان، 1/221.
3. ر.ک: مجموعه قوانین جزایی، ادله اثبات دعوی، 2/211.
4. ر.ک: تفسیر کشّاف، 2/569؛ تفسیر المیزان، 12/95؛ التمهید فی علوم القرآن، 1/105.
5. ر.ک: مفردات راغب و معجم مقاییس اللغة، ماده اثر.
6. ر.ک: المصباح المنیر ومفردات، ماده عزّ.
7. ر.ک: نجفی (صاحب جواهر) محمد حسن؛ جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، 35/223؛ خمینی (امام)، سید روح الله، تحریر الوسیلة، 2/111.
8. فخر رازی، تفسیر کبیر،30/78؛ طباطبایی، تفسیر المیزان، 19/367؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 24/370.
9. فخر رازی، تفسیر کبیر، 30/78؛ میبدی، تفسیر کشف الأسرار، 10/186.
10. زمخشری، تفسیر کشّاف، 4/584.
11. راغب اصفهانی، مفردات؛ فیومی، المصباح المنیر، ماده سطر.
12. فخر رازی، تفسیر کبیر، 30/78؛ طبرسی، مجمع البیان، 5/332.
13. طباطبایی، تفسیرالمیزان، 20/25؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 24/370.
14. طبرسی، مجمع البیان، 5/332.
15. راغب اصفهانی، المفردات؛ فیومی، المصباح المنیر، ماده منّ.
16. ر.ک: آیینه وند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، 38.
17.ضمیر «هو» و «انّه» به عذاب موعود بر می گردد، چنان که زمخشری در کشاف و درویش در اعراب القرآن گفته اند و ما قبل و ما بعد آیه نیز مؤید این معنی است.
18. تأکیدهای این آیه عبارتند از:إنّ، لام تأکید، اصل قسم و آوردن کلمه «ای». واژه «ای» به معنی «نعم» است که فقط قبل از «قسم» واقع می شود، مثل: إی و الله. ر.ک: ابن هشام، مغنی اللبیب، باب اول، حرف إنّ و ای.
19. توضیح اینکه: ضمیر «هو» و «انّه» به عذاب موعود بر می گردد. ر.ک: تفسیر کشاف، 2/353. و آیه قبل و بعد از قسم نیز مؤید این معنی است.
.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:14 عصر
11. خواسته های نفسانی

عده ای دین را بر نمی تابند؛ از آن جهت که آموزه های پیامبران با بی بند وباری و ولنگاری ایشان ناهمخوان است و بر زیاده خواهی ها و آزادی های جنسی ایشان قید و بند می زند:
«و لقد آتینا موسی الکتاب و قفّینا من بعده بالرسل و آتینا عیسی بن المریم البینات و أیدناه بروح القدس أفکلّما جاءکم رسول بما لاتهوی أنفسکم استکبرتم ففریقاً کذّبتم و فریقاً تقتلون» بقره/78
این گروه دین را بر نمی تابند و هوای نفس را معبود خود قرار می دهند:
«أرأیت من اتّخذ إلهه هواه» فرقان/43
شیطان را الگو می گیرند، هنجارشکن می شوند، فساد و تباهی می کنند و از گمراه ترین مردم هستند:
«و من یتّبع خطوات الشیطان فإنّه یأمر بالفحشاء و المنکر» نور/21
«و من أضلّ ممّن اتّبع هواه» قصص/50
پیروی از این اسیران هوی و هوس نامطلوب و ناپسند است و خطر دین گریزی را در پی دارد:
«و لاتتّبع أهواءهم عمّا جاءک من الحقّ» مائده/48
و پیروان این عده از سوی خدا سرپرستی و یاری نخواهند شد:
«و لئن اتّبعت أهواءهم بعد الذی جاءک من العلم مالک من الله من ولی و لانصیر» بقره/120

12. تهاجم دینی

هجوم رسانه ای شدید بر ضد دین و متولیان دین، یکی دیگر از عوامل دین گریزی است. دین ستیزان با امکانات گستردهٌ اقتصادی، رسانه ای و اطلاع رسانی، به طرح ایسم هایی می پردازند که دین را بر نمی تابند. آنها با ناکارآمد نشان دادن دین و به چالش کشیدن باورها، رفتارها و مناسک دینی و پخش شایعات درباره شخصیت های دینی سهم زیادی در دین گریزی دارند. برنامه های تلویزیونی و ماهواره ای جذاب و در عین حال هدفمند این گروه، دین را افیون ملت ها، عامل عقب ماندگی، انحطاط و استبداد معرفی می کند.
تهاجم را نیز می توان به عنوان یک عامل دین گریزی در آیات قرآن ردیابی کرد. برخی از شیوه های دین ستیزان در قرآن عبارتند از:

یک. تخریب شخصیت ها

دین ستیزان برای راندن مردم از دین، پیامبران را نابردبار، قدرت طلب، تمامیت خواه، مجنون، ساحر، گمراه و… معرفی می کنند:
«قالوا یا شعیب أصلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد آباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء إنّک لأنت الحلیم الرشید»
«قالوا أ جئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا علیه آباءنا و تکون لکما الکبریاء فی الأرض» یونس/78
«قالوا سحران تظاهرا» قصص/48
«ما هذا إلاّ بشر مثلکم یرید أن یتفضّل علیکم» مؤمنون/24
«و یقولون أئنّا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون» صافات/36
«و قال الکافرون هذا ساحر کذّاب» ص/4

دو. تخریب کتاب آسمانی

روش دیگر دین ستیزان زیر سؤال بردن قرآن بود:
«یقول الذین کفروا إنّ هذا إلاّ اساطیر الأولین» انعام/25
«أم یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات» هود/13

13. گستردگی بی ضابطه شریعت

یکی دیگر از عوامل دین ستیزی نشان دادن اسلام به عنوان دینی پرشریعت است. عده ای اصرار دارند دین اسلام را پرشریعت ترین دین معرفی کنند و با تنگ نظری و سخت گیری برخی از مباحات را تحریم کنند و هر روز قید و بندی جدید به نام دین بر انسان تحمیل کنند؛ در صورتی که این گسترش نه تنها امتیازی برای مسلمانان و اسلام نیست، بلکه برخی از مسلمانان را به رودر رویی با شریعت می کشاند. از سوی دیگر جمعیت قابل توجهی موسیقی گوش می دهند، پوشش کامل اسلامی ندارند، ظواهر دینی را رعایت نمی کنند و… این عده وقتی بسیاری از رفتارها و گفتارهای خود را با دین در ناسازگاری می بینند و با برخی از سخت گیری های فرادینی نیز روبرو می شوند، به سمت دین گریزی و رهایی از دغدغه های دینداری می روند.

راه حل های دین گریزی

دین گریزی مانند دیگر آسیب های اجتماعی قابل پیشگیری و درمان است. با راهکارهایی می توان از دین گریزی پیشگیری کرد و در صورت رخداد به درمان آن پرداخت.

مرحله پیشگیری

در این مرحله سه راهکار اساسی وجود دارد:

1. معرفی شایسته و بایسته دین

معرفی درست دین یکی از راه های مهم جلوگیری از دین گریزی است. اگر دین باوران دین را خرد گریز نشان ندهند، آموزه ها و باورهای دینی را با شواهد و نشانه های بسیار عرضه کنند و شک و تردید را از مخاطبان بگیرند، نوید بخشی دین را فریاد کنند و از سعادت آفرینی دین سخن گویند و دین را ناسازگار با علم نشان ندهند، از ناحیه اصل دین، شاهد دین گریزی مردم نخواهیم بود.
در این رهگذر، چهار محور بایسته تر به نظر می رسد که عبارتند از:

الف. طرح خردمندانه دین

بخشی از دین گریزی ها از ناسازگار دیدن دین با خرد آدمی پدید می آید. برای پیشگیری از این تصور، باید از آیات قرآن در طرح دین الگو گرفت و دین را همان گونه که قرآن معرفی می کند طرح و عرضه داشت. وقتی به آیات قرآن مراجعه می کنیم خردمندان و صاحبان فکر و اندیشه را بسیار مقرّب و پرمنزلت می بینیم:
«قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» زمر/9
دین را با تعقل و تدبر در آمیخته می یابیم و نشانه هایی چونان زنده شدن گاو بنی اسرائیل را در جهت واداشتن انسان به اندیشه می بینیم:
«کذلک نفصّل الآیات لقوم یعقلون» روم/28
«کذلک یبین الله لکم آیاته لعلّکم تعقلون» بقره/242
«کذلک یحی الله الموتی و یریکم آیاته لعلّکم تعقلون» بقره/73
«إنّا أنزلناه قرآناً عربیاً لعلّکم تعقلون» یوسف/2
«کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدّبّروا آیاته و لیتذّکر أولوا الألباب» ص/29
در این راستا پدیداری دین با نشانه های بسیاری همراه است و تصور تعقل گریزی از ساحت دین برچیده شده، پیامبران معجزه می آورند، باورها در قالب عقلی ریخته می شود، شکل منطقی می یابد و پیامبر اسلام صاحب برهان معرفی می شود:
«أ فی الله شکّ فاطر السموات و الأرض» ابراهیم/10
«لوکان فیهما آلهة إلاّ الله لفسدتا» انبیاء/22
«فلمّا جنّ علیه اللیل رأی کوکباً قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لاأحبّ الآفلین. فلمّا رأی القمر بازغاً قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لئن لم یهدنی ربّی لأکوننّ من القوم الضالّین. فلمّا رأی الشمس بازغة قال هذا ربّی هذا أکبر فلمّا أفلت قال یا قوم إنّی بریء ممّا تشرکون» انعام/76ـ77
«قال إنّی علی بینة من ربّی» انعام/57
در تشریع احکام نیز سازگاری میان عقل و تشریع به روشنی دیده می شود و احکام بر پایه مصالح و مفاسد و نیازها شکل می گیرد، به گونه ای که اگر عقل قادر بر فهم تمام این مصالح و مفاسد باشد هیچ گونه ناسازگاری از خود بروز نمی دهد و تسلیم بی قید و شرط این احکام و مقررات اجتماعی اسلام خواهد شد.
در برابر این دین، صاحبان خرد و اندیشه، تسلیم، و نابخردان نابردبارند. آنها دین را به هیچ روی بر نمی تابند و آن را به سخره می گیرند:
«صمّ بکم عمی فهم لایعقلون» بقره/171
«و إذا قیل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا أو لوکان آباءهم لایعقلون شیئاً و لایهتدون» بقره/170
«و إذا نادیتم الی الصلوة اتّخذوها هزواً و لعباً ذلک بأنّهم قوم لایعقلون»(مائده/58)
قرآن از این نابخردان برهان می خواهد: «قولوا قولاً سدیداً»(احزاب/70) و آنها ناتوان نشان می دهد.

ب. اطمینان سازی دین

شماری از دین گریزی ها از تردید و شک در باورها و رفتارهای دینی بر می خیزد. دراین موارد طرح دین همراه با نشانه ها و دلایل اطمینان آور، بهترین راهکار شناخته می شود.
مخاطبان پیامبران الهی با شک و تردید در آورده های پیامبر می نگریستند:
«و إنّا لفی شکّ ممّا تدعوننا إلیک مریب» ابراهیم/9
آنها خواهان معجزه بودند:
«فأتوا بسلطان مبین» ابراهیم/10
و قوم هود به وی می گویند:
«یا هود ما جئتنا ببینة و ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین» هود/53
پیامبران در برابر این عده با معجزات و دلایل و براهین روشن، آورده های خویش را اثبات می کردند و شک و تردید را از اذهان مخالفان می زدودند. و اگر می بینیم عده ای هم چنان از شک و تردید خود سخن می گفته اند به دلیل آن بوده که علاقه ای به رهایی از شک و تردید نداشتند.

ج. آرامش بخشی دین

آرامش بخشی و سعادت آفرینی دین در مقایسه با دیگر کارکردهای دین بسیار کم رنگ جلوه می کند. این کاستی عده ای را به این توهم کشانده که دین سعادت آفرین نیست یا آرامش بخشی آن از ایسم های جدید کمتراست.
رودررویی با این توهم، طرح فلسفه دین به خصوص با این رویکرد را بایسته می سازد. از این رهگذر، دین در آیات قرآن آرامش آفرین است:
«ألابذکر الله تطمئنّ القلوب» رعد/28
انسان ها را از تاریکی به سوی نور رهنمون می کند:
«الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات إلی النور» بقره/257
ترس، اضطراب، دلهره و اندوه را از فضای زندگی دینداران دور می کند و ایشان را در امنیت و آرامش قرار می دهد:
«فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/38
در راستای سعادت آفرینی دین، کتاب های آسمانی هدایتگرند و سعادت را به ارمغان می آورند:
«و أنزل التوراة و الإنجیل من قبل هدی للناس» آل عمران/4
«یا أیها الناس قد جاءکم موعظة من ربّکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمة للمؤمنین» یونس/57
آرامش آفرینی دین به باورهای دینی محدود نمی ماند، بلکه عبادات، مناسک و تمامی شریعت اسلام نیز تولید آرامش می کند:
«من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالح فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون» مائده/69
«من عمل صالحاً من ذکر أو انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة» نحل/97
نتیجه: الهام گیری از این گونه آیات و بهره وری از یافته ها و دانش های جدید در توضیح و تبیین کارکرد باورها و رفتارهای دینی، چهره ای جدید برای دین می سازد؛ تصویری که در میان نسل پر دغدغه و پر اضطراب امروز طرفداران بسیاری دارد. اگر نقش دین به صورت کلی و کارکرد بخش های گوناگون آن به صورت جزئی برای نسل امروز تبیین گردد و تأثیر دین در جهت زدودن ترس، دلهره و اضطراب گفته شود شاهد دین گریزی دست کم از این ناحیه نخواهیم بود.

د. طرح سازگاری دین و علم

در مرحله پیشگیری از تصور ناسازگاری علم و دین، نخست باید اهمیت علم و دانش در نگاه دین را به بحث نشست. و در مرحله دوم قلمرو علم و دین را از یکدیگر باز شناخت. فهمی از دین که گسترهٌ قلمرو آن تمامی دانش ها و علوم باشد با علم بسیار ناسازگار می افتد. فهمی که فیزیک، شیمی، زیست شناسی، نجوم، زمین شناسی و… را در قلمرو دین بیاورد چندان مورد رضایت نیست. دانشمندان این فهم را بر نمی تابند و از ناسازگاری گسترده آن با یافته ها و دانسته های جدید سخن خواهند گفت.
برای نمونه وقتی طنطاوی قرآن را دریای معارف و دانش های بشری می بیند و با این نگاه به تفسیر می نشیند ناگزیر از طرح و عرضه نظریات و تئوری هایی خواهد شد که به هیچ روی با یافته های جدید علمی سازگار نمی افتد. وقتی او از نظریه انفجار بزرگ می گوید و سدیم را منشأ جهان هستی می خواند بسیاری از دانشمندان را به رودر رویی با خود می کشاند و آنها را به دین گریزی رهنمون می سازد. این دانشمندان تصویری از عالم سدیم ندارند و آن را در هاله ای از ابهام می دانند و قرآن را ناسازگار با علم می بینند.

2. پیاده سازی و عملیاتی کردن دین

عملیاتی کردن رهنمودهای اقتصادی، سیاسی اجتماعی قرآن و سالم سازی جامعه و افراد بر اساس الگوی ارائه شده در قرآن یکی از راهکارهای پراهمیت در راستای پیشگیری از دین گریزی است که خود در چند محور می گنجد:

? توصیه های اقتصادی

این پیاده سازی، دین گریزی برخاسته از فقر و تهاجم را ازمیان می برد. در این رهنمودها از سویی کار، تلاش و تولید بسیار پراهمیت نشان داده شده است:
«و أن لیس للانسان إلاّ ما سعی» نجم/39
و از سویی دیگر دینداران باید بخشی از درآمد خود را به عنوان زکات، صدقه و انفاق به مستمندان و نیازمندان بپردازند:
«وأنفقوا فی سبیل الله» بقره/195
«إن تقرضوا الله قرضاً حسناً یضاعفه لکم» تغابن/17
«من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له» حدید/11
«للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله» بقره/272

? توصیه های سیاسی اجتماعی

خشونت، اجبار و سخت گیری در اسلام ناپسند است. در توصیه های اسلام، اکراهی در پذیرش دین نیست:
«لا إکراه فی الدین» بقره/258
پیامبر تنها بشیر و نذیر است:
«و ما أرسلناک إلاّ مبشّراً و نذیراً» اسراء/105
آن حضرت وظیفه یا حق فشار و اکراه ندارد:
«فإن تولیتم فإنّما علی رسولنا البلاغ المبین» تغابن/12
رسول اسلام نباید سخت گیری کند. سخت گیری مردم را از ایشان می گریزاند:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لوکنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم» آل عمران/159
بر اساس این رهنمودها سخت گیری بر شهروندان، تحمیل خواسته ها و ایجاد محدویت های فراگیر با روح حاکم بر آیات قرآن سازگار نیست. به قیاس اولویت، در خانواده نیز سخت گیری و فشار بر اعضای خانواده مطلوب نیست. وظیفه پدر و مادر، معرفی دین و بیان واجبات و محرمات و فلسفه آنهاست، نه واداشتن فرزندان به نماز، روزه، یا بازداشتن آنها از شنیدن موسیقی، یا حرام های دیگر.
فرزندانی که همواره در باید و نباید و امر و نهی زیسته اند پس از رهایی از سلطه پدر و مادر یکسره سرکش می نمایند و به واجبات و محرمات وقعی نمی نهند و بسیار بیشتر از دیگران، دین گریزی دارند.

3. انسان سازی

بیماری های روحی و روانی گروهی از دینداران، انحراف عده ای از سخنگویان دین و آلودگی محیط، در شمار عوامل دین گریزی قرار دارند. برای پیشگیری از این شکل دین گریزی ناگزیر از زدودن زمینه های بیماری، انحراف و آلودگی هستیم.
در نگاه قرآن، باورها و عبادات، در فرایند پیشگیری بسیار موفق جلوه می کند:
«إنّ الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر»
«کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلّکم تتّقون» بقره/183
افزون بر این، فساد، بغی، حسد، تکبر و… از صفات رذیله خوانده شده و انسان ازگرفتاری به این صفات پرهیز داده شده است.
در این راستا سخنگویان دین نیز از تحریف دین، سرپوش نهادن بر حقایق، دنیامداری، کج روی، ناشایست رفتاری و گفتاری باز داشته شده اند، سازگاری گفتار و رفتار از آنها خواسته شده، از غلو در دین و خرافه سازی نهی شده اند و حق اجبار و اکراه از آنها گرفته شده است:
«فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثمّ یقولون هذا من عندالله لیشتروا به ثمناً قلیلاً» بقره/79
«یا أهل الکتاب لاتغلو فی دینکم» نساء/171
«یا أیها الذین آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون» صف/2
«لا إکراه فی الدین»
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لوکنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک» آل عمران/159
افزون بر این در مرحله پذیرش نیز باید سخت گیری ها بیشتر باشد. شایسته نیست هر نازیباروی از همه جا رانده ای بر مسند آموزگاران دینی نشیند و سخن از دین بگوید. معلمان دینی باید از میان بهترین ها انتخاب شوند، چنان که سخنگویانی که خدا بر می گزیند از بهترین ها هستند. پیامبران الهی همگی نیک رفتار و خوش گفتار و از عیوب و آفت های آفرینشی به دور بوده اند.

مرحله درمان

اگر در مرحله پیشگیری راهکارها ناموفق جلوه کند و دین گریزی شکل گیرد باید با راهکارهایی به درمان دین گریزی نشست. راهکارهای درمان دین گریزی بسته به عوامل دین گریزی متفاوت است. درمان دین گریزی ناشی از فقر، متفاوت با دین گریزی ناشی ازخشونت و فشار است، چنان که در انواع دیگر دین گریزی راهکارها بسیار متفاوت می نماید، بنابراین هرشکل دین گریزی درمان خاصی را می طلبد و ناگزیر از بحث و بررسی انواع دین گریزی هستیم.

دین گریزی برخاسته از ناسازگار دیدن عقل و دین

این شکل از دین گریزی با روشهایی قابل درمان است:

1. سازگار ساختن دین و عقل

دراین شیوه ناگزیر از ارزش گذاری هر یک از دین و عقل هستیم. آیا یک دریافت عقلی از آن چنان ارزش و منزلتی برخوردار است که یک فهم از دین را به نفع آن کنار نهیم و در موارد ناسازگاری، حکم عقل را مقدم داریم و فهم از دین را توجیه کنیم؛ یا دریافت های عقلی شایسته چنین عزت واحترامی نیستند و باید فدای فهم های دینی گردند؟!
پیشینه فهم دین، نشان از قربانی شدن برخی فهم های دینی در مواردی و شماری از دریافت های عقلی در مواردی دیگر دارد. در قسمت متافیزیک و مقولات فرامادّی، عقل قدرت یکه تاز است و فهم دین را در موارد ناسازگاری از صحنه بیرون می کند، و در مقولات دیگر فهم دین حاکم می گردد و عقل ناتوان معرفی می شود! در بحث خداشناسی و نبوت و… عقل حاکم می گردد و به نفع حکم عقل، فهم، اصلاح و توجیه می شود، اما در بخش رفتارها، زندگی، حکومت داری و… فهم دینی حاکم می شود و عقل ناتوان از دریافت مصالح و مفاسد معرفی می شود. عقلی که در متافیزیک پرقدرت می نماید و در فهم دین نیز کارآ است به ناگهان در سایر موضوعات و زمینه ها زمین می خورد و از ناتوانی و ضعف آن سخن گفته می شود. در صورتی که اگر عقل ضعیف است در فهم دین نیز ضعیف خواهد بود، در نتیجه فهم ما از دین نیز استواری لازم را نخواهد داشت و معیاری برای جلوگیری از نابایسته گویی و کج روی برخی از تفسیرگران نمی شود.
افزون بر این اگر عقل ناتوان است این عجز در متافیزیک بیشتر از جهان فیزیک است؛ چه آنکه در این محدوده انجام پروسه آزمون و خطا امکان پذیر است و می توان در جریان این پروسه از درستی یا نادرستی شماری از دریافت های عقلی اطمینان یافت و در صورتی نادرستی به سوی دریافت های دیگری حرکت کرد، اما در متافیزیک چنین امکانی نیست.
بنابراین باید در حد امکان از گسترهٌ قلمرو ناسازگاری کاست و احکام عقلی آزمون شده و مثبت را مقدم بر فهم های خاص از دین داشت. وقتی یک فهم نتیجه نمی دهد و پیامدهای ناگواری با خود به همراه می آورد، باید دوباره فهمی دیگر به کار زد، باید فهمی ساخت که با عقل درگیر نشود و خشم همگان را با خود نیاورد. چنان که حکم عقل در مورد عصمت پیامبران بر فهمی خاص از دین مقدم می شود، حکم عقل در سیاست، اقتصاد، حکومت داری، حقوق و… نیز باید مقدم گردد.
با این رویکرد، زن از زمین ارث می برد، دیه اهل کتاب برابر با مسلمانان می گردد، بسیاری از دیدگاه های فقهی تغییر می کنند و…
در تمام این موارد بازیگر اصلی عقل است، اما وقتی این نقش را بر نمی تابند با عناوین دیگری بازنگری و نواندیشی و دوباره فهمی را انجام می دهند.
بر این اساس در آیات قرآن دین خرافه زدایی می شود و باورهای خرد گریز از ساحت دین پاک می شود. خطاب به عیسی(ع) می خوانیم:
«أ أنت قلت للناس اتّخذونی و أمّی إلهین من دون الله»
و عیسی(ع) در پاسخ می گوید:
«سبحانک ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحقّ» مائده/116
و در راستای مبارزه با خردگریزی، دین یهود و مسیحیت پالایش می شوند و اعتقاد به اینکه عزیر و مسیح پسران خدا هستند، از ساحت دین پاک می شود و فرزندخواندن برای خداوند باور بی دینان معرفی می شود:
«و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله ذلک قولهم بأفواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل قاتلهم الله أنّی یؤفکون» توبه/30

دین گریزی برخاسته از شک و تردید

در درمان این شکل از دین گریزی راهکار نخست قرآن تشویق افراد به بیرون ریختن شک و تردید در قالب پرسش است:
«فإن کنت فی شکّ ممّا أنزلنا إلیک فسئل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک» یونس/94
«فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون»
وقتی شک و تردید در قالب پرسش درآید امکان پاسخ گویی صاحب نظران فراهم می شود، اما وقتی برون ریزی نشود و پاسخ نیابد رسوب می گیرد و بستر مناسبی برای دین گریزی می گردد.
برون ریزی شک و تردید در عصر جدید نسبت به اعصار گذشته بسیار آسان تر و کم خطرتر است. در گذشته هراس از انگ و بد نام شدن و… اجازه برون ریزی را به افراد نمی داد، اما امروزه رایانه و دیگر ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی، نگرانی را از افراد گرفته است. افراد به آسانی تمامی شک و تردیدهای خویش را در سایت ها و وبلاگ ها رها می سازند، خود را یکسره تخلیه می کنند و هیچ نگرانی به خود راه نمی دهند.
راهکار دوم پاسخ گویی، مستند سازی دوباره و بهینه سازی مستندات و بازگویی پیرایش شده باورها است.
پیامبر اسلام به کسانی که نسبت به دین آن حضرت شک و تردید دارند درس خداشناسی می دهد:
«قل یا أیها الناس إن کنتم فی شکّ من دینی فلاأعبد الذین تعبدون من دون الله و لکن أعبد الله الّذی یتوفّاکم و أمرت أن أکون من المؤمنین و أن أقم وجهک للدین حنیفاً و لاتکوننّ من المشرکین. و لاتدع من دون الله ما لاینفعک و لایضرّک فإن فعلت فإنّک إذاً من الظالمین» یونس/104ـ106
همچنین آنان که در وحیانی بودن قرآن شک و تردید دارند مورد توجه قرار می گیرند و پاسخی کوبنده دریافت می کنند:
«و إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله» بقره/23
«قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله» یونس/38
«قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات» هود/13
آفرینش انسان و مراحل زندگی پاسخ کسانی می شود که در آخرت شک دارند:
«یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنّا خلقناکم من تراب ثمّ من نطفة ثمّ من علقة ثمّ من مضغة مخلّقة و غیرمخلّقة…» حج/5
حضرت صالح(ع) به کمک معجزه شک زدایی و تردید شکنی می کند:
«و إنّنا لفی شک ممّا تدعونا إلیه مریب. قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بینة من ربّی و آتانی منه رحمة فمن ینصرنی من الله إن عصیته فما تزیدوننی غیرتخسیر. و یا قوم هذه ناقة الله لکم آیة فذروها تأکل فی أرض الله» هود/62ـ64
در مرحله پاسخ گویی، انتخاب وسیله مناسب بسیار تأثیرگذار است. کتاب نویسی و مقاله نویسی هر چند شیوه های مناسبی برای انتقال پاسخ هستند، اما در مقایسه با روش های اطلاع رسانی نوین مانند وبلاگ نویسی چندان سودمند نیستند. مراجعه به اینترنت بیشتر از کتاب و مطبوعات است و رساندن پاسخ به شخص پرسشگر، آسان تر.
افزون بر این وبلاگ نویسی مشکلات و دردسرهای چاپ و انتشار کتاب و مجله را ندارد و امکان تعامل و گفت وگو را بیشتر فراهم می آورد.

احساس آرامش بخش نبودن دین

برای مقابله با احساس آرامش بخش نبودن دین، در مرحله نخست باید نگاه یک بعدی به دین شکسته شود و دین به عنوان یک مجموعه سازوار درآید و تمام ابعاد آن برجسته گردد. نگاه یک سویه به دین و طرح یک سویه باید و نبایدها، بکن و نکن ها، کیفر، تازیانه، سنگسار، تبعید و… دین را ناکارآمد و ناسازگار با امید و عشق و سعادت نشان می دهد. دینی که تنها سنگسار، شلاق، و امر و نهی آن به گوش برسد و نمود یابد جز گریزاندن پیروان نتیجه ای نمی دهد. با کمک دین می توان عشق را در دینداران حیات بخشید، به آنها امید داد، سعادت بخشی دین را برجسته ساخت و آرامش بخشی آن را نشان داد و بایدها و نبایدها و امر و نهی ها را در راستای آرامش بخشی و سعادت آفرینی دین به بحث گرفت.
شروع حرکت در طرح دین بسیار مهم است، آنچه اکنون گاه در عرصه طرح دین دیده می شود نتیجه ای جز گریز ندارد. در طرح دین الگوبرداری از قرآن بسیار ارزشمند و راهگشاست. در قرآن نخست باور سازی می شود و پس از فراهم آمدن بستر مناسب، تکالیف و امر و نهی آغاز می شود و سخن از مجازات گفته می شود.
در مرحله دوم باید دین را در برابر ایسم ها و ادیان نوپیدا تقویت کرد، آرامش بخشی و سعادت آفرینی دین را در مقایسه با دیگر مدعیان بالا برد و روش های نوآمد سعادت آفرینی را مستند سازی کرد و با آن یافته ها نگاهی دوباره و چندباره به دین داشت، و در هر رفت و برگشت می توان چیزهایی از دین آموخت و بر آموزه ها و راهکارها افزود و هدف مهم و اساسی دین را تحقق بخشید؛ چنان که در مورد سایر دانش ها نیز نگاه دوباره دریچه های جدیدی فرا روی ما می گشاید.

ناسازگار دیدن علم و دین

بهترین درمان دین گریزی برخاسته از ناسازگار پنداری علم و دین، پاسخ ازموارد ناسازگار است. در موارد ناسازگار، گاه یافته علمی در سطحی نیست که بتواند در برابر دین ایستادگی کند و ناسازگاری به وجود آورد، و گاه فهم از دین به گونه ای نیست که ناسازگاری رخ نماید. در این گونه موارد تصور ناسازگاری باطل می نماید. اما اگر یافته های قطعی و علمی نماید و فهمی از دین نیز استوار جلوه کند در این صورت آن فهم خاص از دین را به کمک یافته علمی می توان اصلاح کرد یا ناتمام خواند؛ چه اینکه در نگاه قرآن، تمامی موجودات و مخلوقات کلمه خدا هستند و کلمات الهی تنها واژگان قرآن نیستند.
«و جعلها کلمة باقیة فی عقبه» زخرف/28
«إذ قالت الملائکة یا مریم إن الله یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح بن مریم» آل عمران/45
«فنادته الملائکة و هو قائم یصلّی فی المحراب أنّ الله یبشّرک بیحیی مصدّقاً بکلمة من الله» آل عمران/39
«إنّما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته»
«و یرید الله أن یحقّ الحقّ بکلماته» انفال/7
«و اذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلماته» بقره/124
افزون بر این در نگاه قرآن، آیات الهی تنها به آیات قرآن محدود نمی شود، بلکه چنان که بخشهایی از قرآن آیه نامیده می شود (بقره/106و آل عمران/7) تمامی موجودات و مخلوقات وهستی نیز از آیات الهی به شمار می آیند.
بنابراین وقتی ناسازگاری رخ می دهد این ناسازگاری میان فهم ما از یک دسته واژه ها و دریافت و شناخت ما از دیگر آفریدگان (کلمات و آیات الهی) رخ می دهد. با این فرض باید آیه های قرآن ناسازگار با علم را به کمک این آیات و کلمات دوباره فهمی کرد.
به عبارت دیگر نقش این مخلوقات در تفسیر کلمات قرآن مانند نقش آیات محکم در تفسیر آیات متشابه است؛ با این نگاه، آیات محکم بخشی از آیات قرآن و تمامی موجودات و مخلوقات خدا خواهد بود و در این صورت آیات و کلمات محکمی که در بیرون قرآن قرار دارد در هر نوع ناسازگاری قوی تر از آیات و کلمات قرآن هستند، چه اینکه ابزار وآلات ما در دریافت و شناخت موجودات هستی از روش ها و ابزار فهم آیات توان بیشتری دارد. فهم ما از آیات ظنی است، ولی ابزار و آلات علم و روش های آن نتیجه قطعی یا دست کم نتیجه مطمئن تری با خود می آورد.
بنابراین وقتی نشانه ها و قرائن بسیاری از درستی اصل تکامل حکایت دارد، به کمک این اصل می توان به تفسیر و توجیه آیاتی پرداخت که ناسازگار با تکامل می نماید. اگر برخی آیات به ظاهر حرکت زمین را بر نمی تابد و خورشید مرکزی را نتیجه می دهد، می توان با آیه و کلمه خدا (حرکت زمین) که محکم می نماید و یک یافته علمی است به توجیه آیات ناسازگار نشست. و اگر از آیه شریفه «الذی جعل لکم الأرض فراشاً»(بقره/22) عده ای مسطح بودن زمین را نتیجه گرفته اند، می توان با آیه و کلمه خدا «کروی بودن زمین» به تفسیر دوباره آیات ناسازگار نشست و کروی بودن زمین را نتیجه گرفت.
تقدم یک یافته بر فهمی خاص از دین هرچند ممکن است تزلزل شدیدی در خداشناسی ایجاد کند و تصور ما در مورد خداوند را مخدوش سازد، اما با بازسازی و بهینه سازی باورها می توان هم چنان دیندار ماند؛ چنان که در میان دینداران اختلافات شدیدی در مورد خدا و صفات اوست و این اختلافات آنها را از شمار دینداران بیرون نمی سازد. افزون بر این، چنان که عقل در مواردی لزوم پالایش اعتقادات را به وجود آورده و می آورد، علم نیز می تواند چنین نقشی داشته باشد و برخی باورها را نادرست نشان دهد و ما را ناگزیر از تجدید نظر در فهماندن نماید. اگر نظریه تکامل، نظم مورد نظر دینداران را زیر سؤال می برد، می توان هم چنان دینداری را ادامه داد و از روش های دیگری خدا را اثبات کرد.

دین گریزی برخاسته از خشونت

در درمان این دین گریزی نخست باید چهره خشن دین را از ذهن دین گریزان پاک کرد و دین را آیین مهر و محبت نشان داد. اگر شخص دین گریز، خشونت، فشار، تهدید و ارعاب را خود سری والدین، متولیان تعلیم و تربیت و مسئولان ببیند؛ و نه خواست دین، گریز او از افراد و برخی جریانات خواهد بود، نه دین.

دین گریزی برخاسته از فقر

اگر رهنمودهای اقتصادی قرآن عملیاتی نشود، بیکاری گسترده شود و درصد بالایی از نیروی کار در شمار بیکاران قرار گیرند و در نتیجه راهکارهای فقرزدایی با انبوه مستمندان و نیازمندان نتیجه ندهد، در این صورت حکومت برای جلوگیری از دین گریزی و دیگر آسیب های اجتماعی ناگزیر از ایجاد اشتغال، پرداخت مستمری به بیکاران و بهینه سازی و نوسازی اقتصاد است؛ چنان که پیامبران در برابر مردم چنین احساسی داشتند و خواستار امنیت جانی و اقتصادی مردم بودند و دراین مسیر سختی ها و مشکلات را با جان و دل می خریدند:
«و إذ قال ابراهیم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً و ارزق أهله من الثمرات» بقره/126
افزون بر این، حکومت در برابر مستمندان مسئول است و باید با پرداخت مستمری و دیگر پرداخت ها و یارانه ها از تأثیر فقر بر دین گریزی بکاهد.

دین گریزی برخاسته از محیط و دوستان

زیستن در محیط هایی که محصول مهم آن دین گریزی است به آسانی امکان پذیر نیست. این محیط ها ناخودآگاه افراد را تحت تأثیر شدید قرار می دهد و آنها را ناخواسته به سمت دین گریزی می برد. در چنین مواردی نخستین مرحله درمان، جداسازی دین گریزان از محیط است؛ چه اینکه زیست در این محیط ها درمان را ناموفق می سازد و همیشه دور و تسلسل درمانی به وجود می آورد، از درمان فرد به بهسازی محیط، و از بهسازی و درمان محیط به درمان فرد. وقتی فرد درمان شود زیست او در محیط آلوده گرفتاری دوباره در دام دین گریزی می آورد و درمان محیط و بهسازی محیط با زیست دین گریزان در این محیط امکان پذیر نیست.
مرحله جداسازی فرد از محیط در آیات قرآن نیز دیده می شود؛ مسلمانان از محیط ناسالم مکه هجرت می کنند و دین گریزان در آخرت به دلیل هجرت نکردن محاکمه می شوند و کیفر می بینند:
«قالوا ألم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها» نساء/97
حضرت نوح(ع) نیز برای رهایی فرزند خویش از دین گریزی در پی جداسازی او از دوستان ناباب و دین ستیز بود:
«و نادی نوح ابنه و کان فی معزل یا بنی ارکب معنا و لاتکن من الکافرین» هود/42
مرحله دوم درمان، پاک سازی محیط است؛ دراین مرحله نیز جداسازی دین گریزانی که آگاهانه به این وادی رفته اند از دین گریزانی که ناخودآگاه در این آسیب گرفتار آمده اند ضروری است. دسته نخست با راه حل هایی که در مرحله پیش گیری و درمان گفته شد درمان پذیرند؛ اما دین گریزان دسته دوم با جداسازی از محیط به دین باوری بر می گردند.

پی نوشت‌ها:


1. مورنو، آنتونیو، یونگ، خدایان و انسان مدرن، ترجمه داریوش مهرجویی، 99.
2. کی نیا، مهدی، مبانی جرم شناسی، 2/243.
3. همان، 2/250.
4. احمدی، احمد، روان شناسی نوجوانان و جوانان، 35.
5. آیزنبرگ، نانسی، رفتارهای اجتماعی کودکان، ترجمه بهار ملکی، 111.
6. همان، 152.
7. گری گوری، روان شناسی نوجوانان و جوانان، ترجمه مهدی تقی زاده، 263.
8. فرجاد، آسیب شناسی اجتماعی، 14.
9. بولتون، رابرت، روان شناسی روابط انسانی ترجمه حمیدرضا سهرابی، 25.
10. مورنو، آنتونیک، یونگ، خدایان و انسان مدرن، 100.
11. همان.
12. همیلتون، جامعه شناسی دین، 117.
13. همان، 86.
14. دین و چشم اندازهای نو، مقاله دین و نیازهای فرد، 122.
15. یونگ، انسان امروزین در جستجوی روح فرد، 182.
16. مزلو، ابراهام، 347.
17. جان اف هات، علم و دین، ترجمه بتول نجفی، 59.
18. همان، 91.
19.محمد رشید رضا، تفسیر المنار، 7/348.
20. گورسکی، ل. پیاتی، مبانی مسیحیت، 181.
21. بوکای، موریس، قرآن و عهدین، 34.
22. شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، 199.
.
کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
786