سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در سختی، دوست آزموده می شود . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:13 عصر
 
دین گریزی، عوامل و راه حل‌ها در پرتو قرآن

محمد بهرامی

چکیده: تبیین پیشینه، عوامل و راهکارهاى مبارزه و کاهش دین گریزى از نگاه قرآن است.
نویسنده، دین را از نگاه قرآن، مجموعه‏اى از باورها و رفتارها با محوریت یک موجود برتر تعریف کرده و پس از اشاره به بیشینه دین گریزى، عوامل دین گریزى را مانند: محیط، دوستان و مربیان، فشار و خشونت، ناکار آمد دیدن دین، شک و تردید، ناسازگارى با عقل، ناسازگارى با علم، فقر، روان پریشى، سخنگویان دین، خواسته‏هاى نفسانى، تهاجم دینى و گستردگى شریعت با استناد به آیات قرآن به تفصیل مورد بررسى قرار داده است. سپس به راه حل‏هاى دین گریزى پرداخته و مرحله اول را پیشگیرى معرفى کرده و در این مرحله سه راهکار زیر را پیشنهاد کرده است:
1- معرفى شایسته و بایسته دین - طرح خردمندانه دین، آرامش بخشى دین و طرح سازگارى دین و علم
2- پیاده سازى و عملیاتى کردن دین
توجیه‏هاى اقتصادى، توصیه‏هاى سیاسى و اجتماعى
3- انسان سازى
راهکارهاى مرحله درمانِ دین گریزى را بسته به عوامل آن متفاوت دانسته و بر درمان خاص براى هر شکل دین گریزى تأکید کرده و در ادامه، براى تک تک عوامل دین‏گریزى، راهکارهاى درمانى متناسب با آن پیشنهاد کرده است است.

کلید واژه‏ها: دین گریزى/ دین گریزى در قرآن/ معناشناسى «دین»/ پیشینه دین گریزى/ عوامل دین گریزى/ پیشگیرى از دین گریزى/ درمان دین گریزى/ آسیب‏هاى اجتماعى/ جامعه‏شناسى قرآن/ دین‏شناسى قرآن/ مبارزه با دین

مقایسه دین گریزی به مثابه یک آسیب اجتماعی با دیگر آسیب های اجتماعی اهمیت درخور توجه این آسیب و نقش ویژه آن در پدیداری دیگر آسیب های اجتماعی را به اثبات می رساند؛ به گونه ای که فزونی و کاستی دین گریزی، افزایش و کاهش آسیب های اجتماعی را در پی دارد. افزایش دین گریزی، بالا رفتن آمار طلاق، اعتیاد، فساد و بزه کاری را در پی دارد و کاهش آن از آمار این گونه آسیب ها می کاهد.
نقش دینداری و دین گریزی در دیگر آسیب های اجتماعی از دید جامعه شناسان و روان شناسان نیز پنهان نمانده است؛ آنها به قدرت بازدارندگی دین در برابر هنجار شکنی و آسیب رسانی اعتراف دارند و دین را عامل مهمی در برقراری زندگی سالم اجتماعی می دانند. گوستاو یونگ دین را مانند گرسنگی و ترس از مرگ، واقعی می خواند و نبود روحیه دینی در انسان را عامل بروز اختلالات و تشویش های روانی معرفی می کند،1 و کابریل تارد از سرنوشت انسان ها در جامعه ای که دین در آن حضور ندارد و توان ایستادگی آنها در برابر خواسته های مخرب بدون حضور دین احساس نگرانی می کند.2
افزون بر این، تجربه و پژوهش های جدید نیز نشان از گرفتاری کمتر دینداران به هنجارشکنی و بزهکاری دارد:
«جوانان کاتولیک که از دامن مادران مستغرق در مذهب برخاسته اند نسبت کوچکی را در میان بزهکاران حائز بوده اند؛ در صورتی که جوانانی که در دامن مادرانی تربیت شده اند که به طور نامنظم به کلیسا می رفتند یا اصولاً به کلیسا نمی رفتند نسبت بالاتری را دارا بودند.»3
بنابراین دین گریزی به عنوان یک آسیب اجتماعی شایسته بحث و بررسی است. در این بررسی نخست معنی شناسی دین انجام می شود، و آن گاه پیشینه، عوامل و راهکارهای رودر رویی با این آسیب اجتماعی بیان گردد.

معنی شناسی دین در قرآن

در مجموعه آیاتی که دین و مشتقات آن را در خود جای داده است، جزا، طاعت، باور، اسلام، آخرت و… در شمار معانی دین قرار گرفته است.
این معانی چند گانه با ارجاع برخی به بعضی و ادغام تعدادی در یکدیگر، به دو معنی تقلیل می یابد:

1. قیامت یا آخرت؛ مانند:

«و إنّ علیک لعنتی إلی یوم الدین» ص/78
«وقالوا یا ویلنا هذا یوم الدین» صافات/20
«والذین یصدّقون بیوم الدین» معارج/26

2. مجموعه ای از باورها، رفتارها و مناسک

این مفهوم از دین به گروه، ملت، باورها و رفتارهایی ویژه وابسته نیست. در نگاه قرآن، مشرکان در شمار دینداران هستند؛ چنان که یهودیان نیز با باورها و رفتارهایی متفاوت دیندار شناخته می شوند و هر دو گروه حساسیت های خاص خود را دارند، از سرنوشت دین خود می هراسند و به سختی از آن دفاع می کنند:
«لکم دینکم و لی دین» کافرون/6
«إنّ الذین فرّقوا دینهم» انعام/159
«إنّی أخاف أن یبدّل دینکم» مؤمن/26
«لاتؤمنوا إلاّ لمن تبع دینکم» آل عمران/73
قابلیت اطلاق دین بر باورها و رفتارهای گوناگون، ادیان را به الهی و غیرالهی تقسیم می کند:
«أفغیر دین الله یبغون» آل عمران/83
همچنین نظر داشت این باورها و مناسک گوناگون «وابستگی به یک موجود برتر» را هستهٌ اصلی دین نشان می دهد. مشرکان با وجود تفاوت های بسیار رفتاری و اعتقادی با دیگر دینداران به یک موجود برتر وابستگی نشان می دهند.
هرچند در آیات قرآن دین به الهی و غیرالهی تقسیم می شود؛ اما دینی که به حق و قِیم توصیف شده و خواست ابراهیم، یعقوب، یوسف، نوح و محمّد(ص) دانسته شده تنها دین اسلام است و دیگر ادیان چنین ویژگی هایی ندارند.
نتیجه: دین به معنای مجموعه ای از باورها و رفتارها با محوریت یک موجود برتر است و دین گریزی به معنای فرار برخی دینداران از دین خویش. بنابراین می توان مطلق دین گریزی را به بحث و بررسی نشست؛ چنان که می توان یک دین خاص مانند اسلام را محور بحث قرار داد و از گریز عده ای از مسلمانان از اسلام و عوامل این گریز و راه حل های رودر رویی با این گریز بحث کرد.

پیشینه دین گریزی

دین گریزی به بلندای عمر دین پیشینه دارد. از زمان پیدایش نخستین دین، برخی دین را برنتافتند و گروهی سر بر آستان آن نهادند، اما پس از چندی از آن گریختند. این گریز و عوامل آن در گذشته تاریخ بسیار محدود و انگشت شمار بود، هم دین گریزان در اقلیت بودند و هم عوامل دین گریزی در شمار قرار نمی گرفت. نگاهی به تاریخ پر از فراز و نشیب به دین نشان می دهد دین باوری به تقلیل می رود و دین گریزی رشد می کند، تا آنجا که در چند سده اخیر دین گریزی سرعت چشمگیری یافته، اروپای مسیحی غیرمسیحی می نماید، دین بر شئون زندگی اروپاییان حاکم نیست، دین تافته ای جدا بافته از دیگر نهادهای اجتماعی لحاظ نمی شود، و بسیاری از دول اروپایی تاب تحمل وجود واژه دین را در قانون اساسی اروپای متحد ندارند و خواهان حذف این واژه هستند.
دین گریزی در آیات قرآن نیز پیشینه ای بلند و واقعیتی انکارناپذیر دارد. برای نمونه شماری از یهودیان از دین موسی می گریزند و گوساله پرستی پیشه می کنند (طه/85ـ88). برخی از اهل کتاب باعلم به درستی آیات خدا کافر می شوند (آل عمران/70). و چند نفر از مسلمانان از دین خویش می گریزند و به اهل مکه پناه می برند(آل عمران/86).

عوامل دین گریزی

در پرتو مطالعات تطبیقی میان قرآن کریم و دانش جامعه شناسی عوامل بسیاری را می توان برای دین گریزی جست وجو کرد. ما در این میان سیزده مورد را برشمرده ایم که از قرار زیرند:

1. محیط

یکی از عوامل مهم دین گریزی، محیط خانوادگی، کاری، اجتماعی و فرهنگی می تواند باشد. نشانگر این تأثیر و تأثر، پیدایش و رشد دین گریزی در برخی محیط ها و کاهش آن در دیگر محیط ها است. دین گریزان بیشتر به خانواده ها، دانشکده ها و… خاصی وابسته هستند؛ به گونه ای که شماری ازآنها اگر در محیط های متفاوتی قرار گیرند در شمار دین گریزان قرار نمی گیرند.
چنان که محیط ناسالم در این دین گریزی تأثیرگذار است؛ در برنتافتن دین نیز بسیار نقش آفرین است. برای نمونه در برخی از آیات، وابستگی به باورها و عادات پیشینیان عامل اصلی نپذیرفتن دین شمرده شده است.
در تعدادی از این آیات، نقش محیط در گریز از رفتارها و مناسک مطلوب دین دیده می شود. کافران که در محیط فرهنگی و اجتماعی خاصی زیسته اند و آداب و رسوم خاصی یافته اند در برابر فراخوان پیامبران از باورها و عادت های پیشینیان خود سخن می گویند:
«و إذا قیل لهم اتّبعوا ماأنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا» انبیاء/53
«و إذا قیل لهم تعالوا إلی ما أنزل الله و إلی الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا» مائده/104
«وإذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا» اعراف/28
این آیه قرینه است که دیگر آیات نیز از تأثیر محیط بر رفتارها می گویند.
در دسته ای دیگر از آیات، تأثیر محیط بر گریز از باورها و عقاید دینی آمده است:
«قالوا أجئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا علیه آباءنا» یونس/78
«فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما هذا إلاّ بشر مثلکم یرید أن یتفضّل علیکم و لوشاء الله لأنزل ملائکة ما سمعنا بهذا فی آباءنا الأوّلین» مؤمنون/24

2. دوستان و مربیان

عامل دیگر دین گریزی، دوستان، مربیان و احبار هستند. نظر سنجی ها از تأثیر شگرف دوستان بر یکدیگر، مربیان بر دانش آموزان و کاهش اعتماد فرزندان به والدین و حرف شنوی از ایشان حکایت دارد. از سویی حدود 80? از والدین به نوعی فرزندان خویش را ناسازگار می خوانند. و از سویی دیگر نوجوانان به رفتارها و باورهای والدین خرده می گیرند و حاضر به پیروی از ایشان نیستند.4
قوم موسی بیشتر تحت تأثیر سامری قرار گرفتند و از دین موسی گریختند(طه/85ـ88). در آخرت نیز دوزخیان عذر به درگاه خدا می برند و دوستان ناشایست را عامل دین گریزی خود معرفی می کنند:
«یا ویلتی لیتنی لم أتّخذ فلاناً خلیلاً» فرقان/28
«و کنّا نخوض مع الخائضین» مدثر/45
چنان که دوستان و مربیان در گریزان ساختن دینداران از دین خویش سهم دارند در پذیرا نشدن ایشان دین حق را نیز نقش آفرین هستند. برای نمونه فرزند نوح(ع) تحت تأثیر محیط و دوستان از دین گریخت و از شمار خاندان و نجات یافتگان بیرون رفت(هود/46). شماری از کافران با الگوگیری از بزرگان خود به دین گریزی کشانده شدند:
«اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله» توبه/31
«وقالوا ربّنا إنّا أطعنا سادتنا و کبرائنا فأضلّونا السبیلا» احزاب/67

3. فشار و خشونت

یکی از عوامل مهم آسیب های اجتماعی اجبار و اکراه بر انجام برخی رفتارها و کردارها بوده و هست. اجبار، خشونت و سخت گیری پیامدهای بسیار ناگواری دارد که لج بازی، پنهان کاری، دروغ و انتقام، تنها بخشی از نتایج سوء این عامل هستند5. خشونت دیدگان بیشتر از دیگران دگرآزاری می کنند، بیشتر انتقام می گیرند و با رغبت بیشتری هنجار شکنی می کنند6. گری گوری می گوید: کتک خورده ها در آینده یا افرادی بی اراده و شل و ول بار می آیند و یا آدم های قلدری که با نگاه به گذشته در پی انتقام گیری هستند.7
جامعه شناسان نیز اجبار و لزوم نهفته در هنجارهای آتی را زمینه ساز ناسازگاری و هنجارشکنی عده ای می دانند.8 دین گریزی نیز چونان دیگر آسیب های اجتماعی از این عامل بی بهره نمانده است. خشونت هایی که به نام دین انجام می گیرد و الزام هایی که در جهت دین آوری صورت می پذیرد گروهی را در صف دین گریزان آورده است و در نگاه ایشان تصویر دین، تصویری خشن و همراه با فشار، تهدید و ارعاب می گردد. بسیاری از کودکان در دوران نوجوانی وجوانی، تهدید و گاه تنبیه والدین به انجام فرائض و ترک برخی رفتارها را شاهد بوده اند، و در محیط تحصیلی کاستن از نمره انضباط، تحقیر و تهدید را تحمل کرده و به اجبار در نماز جماعت و دیگر مراسم دینی شرکت کرده اند، و سپس در محیط کار و فعالیت به نام دین، بست و بندهای بسیار را تجربه می کنند.
در نظرگاه قرآن نیز مهربانی، خویشتن داری و آسان گیری بر مردم، عامل جذب آنان، و سخت گیری و فشار، عامل گریز از دین معرفی شده است:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم» آل عمران/159
با این نگاه، قرآن از پیامبران، نرم گویی با سردمداران کفر و فساد را می طلبد و ایشان را از درشت گویی باز می دارد:
«فقولا له قولاً لیناً لعلّه یتذکّر أو یخشی» طه/44
و احکام را به گونه ای تشریع می کند که دینداران در سختی گرفتار نیایند: «لایکلّف الله نفساً إلاّ وسعها».

4. ناکارآمد دیدن دین

یکی از عوامل دین گریزی ناکارآمدی دین است. انسان عصر جدید از تنهایی، انزوا، اضطراب و… بسیار آزار می بیند.
هری استاک سالیوان می گوید:
در عصر فروید دغدغه اصلی سرکوب جنسی بود و در عصر جدید مشکل اصلی انسان تنهایی است.9
گوستاو یونگ می نویسد:
«ما در عصر بزرگ ترین آشوب ها و بی قراری ها به سر می بریم؛ در عصر کشمکش های عصبی، اغتشاش های ذهنی و سردرگمی دیدگاه ها و باورها».10
فروم می گوید:
زندگی ما توأم با آشفتگی و سرگردانی روحی است که به گونه ای خطرناک به حالت دیوانگی نزدیک شده است.11
فشارهای روانی بر انسان معاصر به اندازه ای است که 80? بیماری های جدید از فشارهای روانی ناشی می شود.
این انسان با این دغدغه ها و مشکلات روحی و روانی، دین را عاملی برای نجات خویش می بیند و به سمت دین می رود. براین اساس یونگ برای دین خصلتی روان درمان گرانه قائل است و دین را معنی بخش وجود انسان و رهایی بخش او از مشکلات می شناساند.12 و مالینوفسکی نیز چونان یونگ می اندیشد.13 و با همین تصور مشرکان بت پرستی می کردند و از بت های خود انتظار یاری داشتند:
«واتّخذوا من دون الله آلهة لعلّهم ینصرون» یس/74
این نیاز انسان را برخی از طراحان دین، شناسایی کرده با طرح ادیان جدید، خود را رهایی بخش انسان از مشکلات روحی و روانی معرفی می کنند. نورمن ویت سنت پیل طرّاح یکی ازاین ادیان می گوید:
با اطمینان به نفس و حرارت و نگرش مثبت و به کمک پروردگار می توانی مشکلات شخصی خویش را حل کنی و قادر متعال علاج نگرانی است.14
در ژاپن نیز ادیان جدید، مهاجرین به شهرها را که نسبت به سایر ژاپنی ها از تنهایی، غم و اندوه بیشتری رنج می برند نشانه می گیرند و در جذب و پذیرش آنها بسیار موفق جلوه می کنند، آنها این اطمینان را به پیروان خویش می دهند که دین پذیرفته شده رهایی بخش و آرامش آفرین است.
وقتی انسان با این رویکرد به سمت دین می رود و در شمار دینداران قرار می گیرد از دین آرامش و سعادت و رهایی از تنهایی را می طلبد. اگر دین نتواند این خواسته را برآورده سازد گریز از چنین دینی طبیعی است.
برخی دین گریزی ها در دوران معاصر از آن جهت است که دین گریزان دین را فاقد راهکارهای مناسب برای برون رفت ازغم، غصه، اندوه و اضطراب می دانند، آنها تصویر می کنند دین نه تنها ایشان را از تنهایی و اضطراب نمی رهاند، بلکه با توصیه به گریه، بر سر و سینه کوفتن و خویشتن آزاری، غم و غصه و اندوه آنها را تشدید می کند.

5. شک و تردید

یکی دیگر از عوامل دین گریزی شک و تردید نسبت به آموزه ها و سنت های دینی است. این عامل در عصر جدید که دوران گرداب های سهمگین شک و تردید است بسیار بیشتر از گذشته جلوه می کند. گرداب شک و تردید چنان گسترده و فراگیر است که هیچ آموزه ای از آن بی نصیب نمانده است.
کارل گوستاو یونگ می گوید:
«من در مجموع خیال می کنم اغراق نیست وقتی که می گویم انسان امروزین از لحاظ روان شناختی دچار شکی کم و بیش مرگبار شده و در نتیجه غریق شک و تردید گشته است».15
انسان امروز به تمامی باورها و اعتقادات و مناسک پیشینیان به دیده شک و تردید می نگرد، او تفاوتی میان معارف مقدس و نامقدس نمی بیند و شک و تردید خویش را در تمام حوزه ها می گستراند.
این شک و تردیدها وقتی در قالب پرسش درآیند و جواب شایسته گیرند بسیار خجسته و ارزشمند می نمایند و دینداری را مستحکم می سازند، اما وقتی پرسشی نشوند یا پاسخ بایسته نگیرند بسیار ویرانگر می شوند؛ به ویژه آن گاه که پرسشگر، دین را نابردبار در برابر پرسش های خود ببیند. پیامبر امّی می ماند؛ مبادا برخی از مسلمانان در وحیانی بودن قرآن شک و تردید کنند و دین گریز شوند:
«و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لاتخطّه بیمینک إذاً لارتاب المبطلون» عنکبوت/48
و شک و تردید شماری از مسلمانان، آنها را به دین گریزی می کشاند، تا جایی که به خدا و روز واپسین به دیده تردید می نگرند:
«إنّما یستئذنک الذین لایؤمنون بالله و الیوم الآخر وارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یتردّدون» توبه/45
چنان که شک و تردید عامل مهمی در گریز دینداران از دین است؛ این شک و تردید عامل مهم در عدم پذیرش دین حق است. بنی اسرائیل به جهت شک و تردید دین موسی را برنتافتند و گفتند:
«یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة» بقره/55
و درباره ایشان می خوانیم:
«إنّهم لفی شکّ منه مریب» هود/110
قوم عاد در حقانیت دین هود شک و تردید داشتند و خواستار نشانه بودند و بدون نشانه پذیرای دین نمی شدند و از خدایان خویش دست برنمی داشتند:
«یا هود ما جئتنا ببینة و ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین» هود/53
قوم صالح خود را در شک و تردید می دیدند و از اینکه صالح(ع) با این شک، آنها را به دین خویش می خواند شگفت زده بودند:
«أتنهانا أن نعبد ما یعبد آباؤنا و إنّنا لفی شکّ ممّا تدعونا إلیه مریب» هود/62
یوسف(ع) نیز نشانه ها می آورد، اما گروهی گرفتار شک و تردید یا به بهانه شک و تردید دین او را بر نمی تابند:
«و لقد جاءکم یوسف من قبل بالبینات فما زلتم فی شکّ ممّا جاءکم به» مؤمن/34
قوم نوح، عاد، ثمود و… نیز به فراخوان پیامبران به دیده شک می نگرند:
«و قالوا إنّا کفرنا بما أرسلتم به و إنّا لفی شک ممّا تدعوننا إلیه مریب» ابراهیم/9
و از ایشان معجزه می خواهند:
«فأتونا بسلطان مبین» ابراهیم/10
فرعون نیز به موسی شک داشت و او را دروغگو می خواند:
«إنّی لأظنّه کاذباً» مؤمن/37
از این جهت به هامان گفت برای من برجی بلند بساز تا از فراز آن به خدای موسی که دربارهٌ او شک دارم دست یابم:
«و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلّی أبلغ الأسباب أسباب السموات فأطّلع إلی إله موسی» مؤمن/36ـ37
و همین شک و تردید عامل نپذیرفتن اسلام از سوی عده ای است:
«أم یقولون افتراه» سجده/2
«و ماکنت تتلوا من قبله من کتاب و لاتخطّه بیمینک إذًا لارتاب المبطلون» عنکبوت/38
کافران، اسلام را ساختگی می دیدند و نسبت به وحی تردید داشتند:
«ء أنزل علیه الذکر من بیننا بل هم فی شکّ من ذکری» ص/8
چنان که نسبت به آخرت و دین پیامبر اسلام نیز در تردید بودند:
«بل هم فی شکّ منها» نمل/66
«قل یا أیها الناس إن کنتم فی شکّ من دینی» یونس/104
«یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث» حج/5
این شک و تردیدها نسبت به وحی، پیامبر، آخرت و… عامل اصلی گریز عده ای از اسلام و فرارشان از جهاد است:
«إنّما یستئذنک الّذین لایؤمنون بالله و الیوم الآخر و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یتردّدون» توبه/45

6. ناسازگارنمایی با عقل

نیازهای انسان به دو گروه تقسیم می شود: 1. نیازهای فطری، 2. نیازهای غیرفطری.
نیازهای فیزیولوژیک، ایمنی خواهی، تعلق پذیری و عشق، احترام و خودشکوفایی در شمار فطریات هستند.
آبراهام مزلو نیازهای شناختی را نیز از شناخت های فطری می خواند:
«شواهد تاریخی قابل ملاحظه ای نشان می دهد که مردم با به خطر انداختن زندگی شان به دنبال دانش بوده اند. از این رو این نیاز را بالاتر و برتر از نیازهای ایمنی خود قرار داده اند.»16
در نگاه عده ای این نیازهای شناختی خاستگاه دین است. برای نمونه اگوست کنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تایلی و جیمز فریزر، خاستگاه دین را عواطف نمی دانند؛ به باور آنها انسان های اولیه دانش خواه بودند و ذهن آنها بسیار عقلایی. این گروه ریشه فعالیت های دینی و مناسک را در باور داشت ها و اندیشه ها جست وجو می کنند و ریشه دین را در خرد بشری می جویند.
بنابراین وقتی گروهی دینی را پذیرا می شوند انتظار ناسازگاری آن دین با خرد را ندارند که اگر چنین تنشی میان عقل و دین رخ نماید آنها از دین به سود عقل چشم می پوشند.
برخی از دین گریزی ها در میان جوانان و دیگر اقشار جامعه از سر ناسازگار دیدن دین با عقل است. عده ای در جهان اسلام، شبیه خوانی، تعزیه خوانی، معجزات، شیطان، جنّ، تفاوت مرد و زن در دیه، ارث و… را بر نمی تابند و آنها را با عقل ناسازگار می خوانند، چنان که در میان مسیحیان نیز شماری تثلیث، رخدادهای زمان تولد مسیح، عشاء ربّانی و تأثیر قطعه نانی تبرّک شده و جرعه ای شراب در خوشبختی را که از باورهای مسیحیان است با عقل ناسازگار می شناسند و برخی یهودیان نیز بی بندوباری سلیمان، کشتی گرفتن یعقوب با خدا، فریاد و فغان ایوب و هوسرانی داود را ـ آن گونه که تورات می گوید ـ با خرد ناسازگار می شناسند.

7. ناسازگارنمایی با علم

در نگاه عده ای علم و دین ناسازگار با یکدیگرند و تلاش های فراوانی که در راستای آشتی این دو انجام شده ناکام است. دین نظریات نوآمد علمی را بر نمی تابد. چنان که تصور اینکه یک نفر هم دیندار باشد وهم دانشمند، امکان پذیر نیست. استیون وینبرگ، فیزیک دان، به عنوان نماینده برجسته این گروه می گوید:
«هر چه علم، عمیق تر به سرشت اشیاء نگاه کند کمتر به نظر می رسد جهان نشانی از یک خدای «علاقه مند» را در برداشته باشد».17
اینشتین، همفکر وینبرگ نیز خدای شخصی اسلام، مسیحیت و یهودیت را پذیرفتنی نمی داند.
یکی از نمونه های برجسته ناسازگاری علم و دین، نظریه تکامل داروین است. این نظریه با آنچه ادیان به عنوان هدفداری جهان مطرح می کنند کاملاً در ناسازگاری است. وینبرگ می گوید:
«ناسازگاریی که نظریه تکامل با دین می آفریند از فیزیک بیشتر است؛ چه اینکه این نظریه، عقیده به یک خدای ذوالعنایه را به چالش می کشد. برداشت وینبرگ به باور پیروان داروین نیز صحیح می نماید؛ چنان که هائیکل، کارل مارکس، نیچه، فروید و… نیز با الحاد سازگار است».18
همچنان که ناسازگار دیدن دین با علم از عوامل مهم دین گریزی است؛ تهی دیدن دین از علم و بی ثمر بودن آن نیز از عوامل دین گریزی شناخته می شود. برای نمونه کافران از آن جهت از اسلام می گریختند که قرآن را اساطیر می شناختند، و از علم تهی می دانستند. درنگاه آنها اساطیر از واقعیت تهی است و ثمره ای جز سرگرمی ندارد، اما علم فواید بسیار دارد و انسان را در رسیدن به خواسته ها و آرزوها یاری می کند:
«إن هذا إلاّ اساطیر الأوّلین» انعام/25
رشید رضا در تفسیر این آیه می نویسد:
«یعنی أنّهم لایعقلون ممّا فی القرآن من أنباء الغیب فی قصص الأمم مع رسلهم، إلا أنّها حکایات و خرافات تستطر و تکتب کغیرها، فلا علم فیها و لا فائدة منها».19
این نمونه و نمونه های دیگر با فرض بهانه بودن نیز حکایت از آن دارد که کافران اسطوره را بر نمی تابند و آن را با علم ناسازگار می شناسند.
امروزه نیز برخی از اهل کتاب به جهت ناسازگاری کتاب مقدس با یافته های علمی از آن می گریزند. موریس بوکای می نویسد:
«در مورد عهد عتیق نیـازی بود از کتاب نخست آن یعنی سفر پیدایش پا فراتر نهم، تا به تأکیداتی آشتی ناپذیر و غیرقـابل توجیه با معلومات قطعی علمی روبرو شوم».20
ییاتی گورسگی می گوید:
«در انجیل ها چه از جهت تاریخی و چه از لحاظ جغرافیایی مطالب نادرست فراوان به چشم می خورد».21
نمونه هایی از دین گریزی در جهان اسلام نیز دیده می شود. برای نمونه کسروی برخی از آیات را با علم ناسازگار می بیند و از اسلام می گریزد و برخی از جامعه شناسان و روان شناسان نیز از آن جهت که وحی، شیطان، جن و فرشته را در خور آزمایش و تحلیل و بررسی علمی نمی دانند از دین می گریزند و یا به تحلیل علمی وحی و شیطان و موضوعاتی از این دست می پردازند؛ تحلیلی که در نظرگاه دینداران عین دین گریزی است.

8. فقر

یکی از عوامل مهم و کلیدی در بروز ناهنجاری های اجتماعی، فقر است. برای نمونه 85 تا 90? جرایم در ایتالیا توسط افراد خانواده های فقیر انجام می شود در صورتی که این خانواده ها 60? کل جمعیت را تشکیل می دهند. تحقیقات دکتر سیریل برت در کتاب بزهکار جوان نیز جرایم فقرای لندن را 19? وجمعیت آنها را 8? کل جمعیت لندن می خواند.22
نقش فقر در پدیداری آسیب های اجتماعی در دین گریزی نیز دیده می شود؛ به گونه ای که بخشی از دین گریزی ها در خانواده های ضعیف یا بسیار ضعیف است. تأثیرگذاری فقر بر پدیداری آسیب های اجتماعی و هنجارشکنی در جایی است که فقر منفی انگاشته شود، اما اگر مثبت دیده شود و امتحان الهی قلمداد گردد به دین گریزی و هنجارشکنی و آسیب رسانی نمی انجامد.
افزون براین نقش فرد در پدیداری فقر نیز بسیار مهم جلوه می کند. فقری که از تنبلی و سستی فرد پدید می آید در مقایسه با فقری که در یک حکومت دینی پدید می آید بسیار کمتر به دین گریزی می انجامد. فقری که در یک حکومت دینی پدیدار می شود به حساب دین گذاشته می شود و زمینه های گریز از دین را فراهم می سازد، اما اگر همین فقر در یک حکومت سکولار رخ دهد، دین گریزی نمی آورد.
تأثیر فقر بر دین گریزی در آیات قرآن نیز دیده می شود:
«الشیطان یعدکم الفقر» بقره/268
شیطان مسلمانان را از فقر می ترساند، شاید ایشان از فقهر بهراسند و دین گریزی پیشه کنند. در برابر، خداوند وعده آمرزش و فزونی می دهد:
«و الله یعدکم مغفرة منه و فضلاً» بقره/268
و تهی دستان را از فضل خویش بهره مند می سازد:
«إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله» نور/32
و بر این اساس در روایات می خوانیم:
«کاد الفقر أن یکون کفراً».

9. روان پریشی

یافته های جدید علمی نشان از بیماری شمار زیادی از آسیب رسانان و هنجارشکنان دارد. این یافته ها، دستگاه ها و نهادهای مسئول را ناگزیر از فراخوان روان پزشکان و مددکاران اجتماعی ساخته است، تا آنجا که امروزه بیشتر زندان ها و ندامتگاه ها از خدمات این گروه ها بهره می گیرند و در اصلاح زندانیان و درمان آنها می کوشند.
دین گریزی نیز مانند بسیاری از آسیب های اجتماعی متأثر از این بیماری ها می باشد. خاستگاه شناسی دین گریزی گروهی از دین گریزان، نشان از بیماری شدید آنها دارد؛ به گونه ای که ایشان در برابر دین، مانند سنگ یا شدیدتر از سنگ می نمایند:
«ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة أو أشدّ قسوة» بقره/74
«و أما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً إلی رجسهم» توبه/125
«فتری الّذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم» مائده/52
عناد، دشمنی، تکبر، حسد و… برخی از بیماری های دین گریزان است. شماری از بنی اسرائیل خودبزرگ بینی داشتند، خویش را برتر از طالوت می دانستند، رهبری او را بر نمی تافتند، از جهاد سرباز می زدند:
«و قال لهم نبیهم إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً قالوا أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه» بقره/247

10. سخنگویان دین

کنش های رفتاری و گفتاری ناشایست برخی سخنگویان دین و مسئولین حکومتی یکی دیگر از عوامل دین گریزی است. برخی سخنگویان دینی وضعیت فرهنگی و اجتماعی رضایت بخشی ندارند، این عده در مواجهه با دیگران نفرت آفرینی می کنند و ایشان را دین گریز می سازند، دین را در قالب پوسیده و فرهنگی و اجتماعی و خاص خود می برند و با خرافه سازی و جعل و تحریف دین، چهره ای نامطلوب و زننده از دین ترسیم می کنند و با انگشت نهادن روی برخی روایات که بیشتر ساختگی می نمایند تاب تحمل مخاطب را می ربایند.
برای نمونه برخی از دین گریزی ها در غرب، نتیجه نفرت مردم از کشیشان بود. مردم امتیازات این گروه و تنگ نظری و قدرت طلبی و ثروت برخی از اسقف ها را بر نمی تافتند و با دین گریزی در برابر ایشان واکنش نشان می دادند. در آیات قرآن نیز برخی از نشانه های نقش دانشمندان اهل کتاب در دین گریزی آمده است:
«یا أیها الذین آمنوا إنّ کثیراً من الأحبار و الرهبان لیأکلون أموال الناس بالباطل و یصدّون عن سبیل الله» توبه/34
گروهی از علمای اهل کتاب با در هم آمیختن ساخته های خویش با دین، با هدف مادی دین را با زندگی و خرد ناسازگار نشان می دهند و زمینه های دین گریزی را فراهم می سازند:
«فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمناً قلیلاً» بقره/79
«یا أهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم» نساء/171
در جهان اسلام نیز برخی سخنگویان چنین نقشی دارند؛ آنها با رفتار زشت، دنیاطلبی، گناه، خشونت و باورهای خویش مردم را به اصل دین بدین می کنند و ایشان را به وادی دین گریزی می برند؛ در صورتی که آیات یاد شده به علمای اهل کتاب محدود نمی شود، بلکه سخنگویان اسلام نیز مشمول این آیه هستند و باید از سوق دادن مردم به دین گریزی بپرهیزند.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:11 عصر
نوع دیگری از تأکید

ذکر مصدر پس از فعل ـ البته نه به صورت مفعول مطلق ـ نوع دیگری از تأکید می باشد؛ مانند: «یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین فاکتبوه»(بقره/282)
محقق اردبیلی (م 993) فرموده است: جار و مجرور «بدین» چون از جنس «تداینتم» می باشد، دلالت بر مبالغه می کند31 و طبرسی نیز بدان تصریح کرده است.32
برخی نیز گفته اند این آیه بر سبیل تأکید است: مانند: «ولاطائر یطیر بجناحیه»(انعام/38)، «فسجد الملائکة کلّهم أجمعون»(حجر/30) و «تلک عشرة کاملة»(ص/73).

قطع از تابعیت

صفت یا نعت، موصوف را توضیح می دهد، ولی در صورتی که قطع از تابعیت شود دلالت بر مبالغه می کند؛ مانند:
«لیس البرّ أن توّلوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکنّ البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر… و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرین فی البأساء» بقره/177
زمخشری گفته است نصب صابرین بنابر مدح می باشد33. سید مرتضی نیز درکتاب غرر الفوائد، درباره نصب «صابرین» بحثی دارد.
«والمؤمنون یؤمنون بما أنزل الیک و ما أنزل من قبلک و المقیمین الصلاة و المؤتون الزکوة» نساء/162
زمخشری تصریح کرده که نصب «المقیمین» بنابر مدح می باشد34 و وجه آن نیز روشن است؛ زیرا «والمؤمنون» مرفوع و «المقیمین»منصوب آمده است.

تأکید با ساختمان(بناء) بیشتر

عالمان نحوی گفته اند: اگر بر بنای کلمه ای افزوده شود، ولی معنای جدیدی از آن فهمیده نشود، دلالت بر تأکید می کند.
«زیادة البناء تدلّ علی زیادة المعنی، و زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی.»35
زمخشری و طبرسی گفته اند: رحمان و رحیم، هر دو صیغه مبالغه می باشند، ولی دلالت «رحمن» بر مبالغه بیشتر از «رحیم» است، زیرا بنای آن بیشتر است.
نمونه های افزونی ساختاری:
1. باب تفعیل: «و غلّقت الأبواب و قالت هیت لک»(یوسف/23)
راغب در مفردات می گوید: «غلق و غلّق» به یک معنی می باشد، ولی تشدید در غلّق یا به خاطر تکثیر در فاعل است و یا دلالت بر استواری فعل می کند.36
طریحی نیز در مجمع البحرین می نویسد:
«قطّعت الشیء، شدّد للمبالغة فتقطّع.»37
نمونه دیگر، «قتّل» می باشد که مبالغه «قتل» است.38
2. باب افتعال:
«اقتربت الساعة و انشقّ القمر»(قمر/1)
علمای تفسیر و لغت گفته اند که «اقترب» و «قرب» به یک معنی است، ولی در آیهٌ شریفه «اقترب» معنای بیشتری را می رساند، چنان که در اکتسب و کسب و اصطبر و صبر نیز گفته اند.
در معجم الفاظ القرآن آمده است: اصطبار، زیادی تحمل صبر را می رساند39. فاضل مقداد می گوید: «اصطبر علیها»؛ یعنی «نفس را بر نماز و سختی آن وادار کرد»، اگر چه با درآویختن با طبیعت حیوانی ات باشد؛ زیرا در باب افتعال زیادتی هست که تلاش مجرد نیست.40
اردبیلی «تختانون» در آیه 178 بقره را ازهمین نمونه ها می داند که مبالغه «تخونون» می باشد. در «ویل للمطفّفین. الّذین إذا اکتالوا علی الناس یستوفون»(مطففین/2ـ1) نیز همانند این را گفته اند.
3. باب استفعال
نمونه: «و أتمّوا الحجّ و العمرة فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی»(بقره/196)
زمخشری می گوید: «یسر» و «استیسر الأمر» به یک معنی است، چنان که «صعب» و «استصعب» دارای یک معنی هستند،41 ولی فخر رازی گفته است: «استیسر» به معنای «تیسّر» می باشد. مانند «استعظم» و «استکبر» که به معنای «تکبّر» و «تصعّب» می باشد.42 راغب اصفهانی نیز همانند این را گفته است.43

صیغه مبالغه

صیغه مبالغه که مبالغه در فاعل را می رساند، وزن های گوناگونی دارد که بیشترین وزن آن که در قرآن به کار رفته «فعّال» است ، مانند: «و من شرّ النفّاثات فی العقد»(فلق/4).
البته در آیه «أن الله لیس بظلاّم للعبید» کلمه ظلاّم، صیغه مبالغه نیست، بلکه صیغه نسبت است؛ مانند تمّار.

تأکید با حروف زاید

حروف جرّی که زاید باشند و دلالت بر معنایی نکنند، تأکید جمله را می رسانند. ابن جنّی گفته است: حرف جر زائد در حکم تکرار جمله است، بنابر این «لیس کمثله شیء»مانند این است که دو بار گفته باشد: «لیس مثله شیء».
دیگر حروفی که زائد واقع می شوند عبارتند از:
«ما» میان جار و مجرور، مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم»(آل عمران/159)
«ما» در إنّما و أنّما، مانند «ألا إنّما طائرهم عندهم» و «إنّما یعمر مساجد الله من آمن بالله»(توبه/18)
«ما» در «فإمّا یأتینکم منّی هدی»(بقره/38)
«ما» بعد از نکره: «إنّ الله لایستحیی أن یضرب مثلاًمّا بعوضة»(بقره/26)
«بـ» در صورت های مختلف؛ از جمله در خبر «لیس» و «ما» مانند «ما الله بغافل»(بقره/74)
«من» مانند: «و ما هم بضارّین به من أحد إلاّ بإذن الله»(بقره/102)
در این آیه هم «باء» و هم «من» زائده هستند.
حروف زائد به منزله تکرار جمله هستند و تأکید را می رسانند.44

تأکید با قسم

قسم از رایج ترین شیوه های تأکید جمله است. «باء» و «تاء» و «واو» از حروف جرّ هستند که برای قسم به کار می روند؛ مانند: «والعصر»(عصر/1)، «تالله لأکیدنّ أصنامکم» (انبیاء/57)
گاه برای مبالغه بیشتر، پیش از واو قسم، «لا»ی زایده نیز می آید، مانند: «فلا و ربّک لایؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم»(نساء/65)
در «لا اقسم» نیز «لا» تأکید را می رساند و به معنای نفی نیست. هر چند شیخ بهایی به معنای ردع بودن یا نفی بودن را به صورت احتمال در آن مطرح کرده است.
همچنین کلمه «عمر» در آیه «لعمرک إنّهم لفی سکرتهم یعمهون»(حجر/72) صریح در قسم است که مبتدا بوده و خبر آن محذوف است و لام آن نیز برای تأکید بیشتر است. در کلام عرب نیز کلماتی هستند که از ماده قسم نیستند، ولی معنای قسم را دارند؛ مانند: «کتب» در «کتب الله لأغلبنّ أنا و رسلی»(مجادله/21) و «اخذ میثاق» که به گفته آلوسی به معنای قسم خوردن است،45 یا «تأذّن» در آیه «و إذ تأذّن ربّک لیبعثنّ علیهم إلی یوم القیامة» (اعراف/167) که زمخشری می گوید مانند قسم است.46

تأکید با ادات تأکید

ادات تأکید عبارتند از: إنّ، أنّ، سین، سوف، قد، لام، ادات تنبیه. اینک به توضیح هر یک می پردازیم.
أنّ و إنّ؛ از حروف مشبهّة بالفعل هستند که اسم خود را نصب و خبر خود را رفع می دهند. این دو بر سر جمله اسمیه درآمده آن را مؤکد می سازند؛ مانند: «إنّ الإنسان لفی خسر»(عصر/2) و «ألا إنّهم هم المفسدون»(بقره/12) که در آیه اخیر چندین تأکید وجود دارد.
سین و سوف؛ زمخشری ذیل آیه شریفه «فسیکفیکهم الله» گفته اند: معنای «سین» آن است که این مطلب حتماً در آینده محقق خواهد شد، زیرا در کلمه «سَـ » معنای تأکید نهفته است و «سَـ » در مقابل «لن» واقع شده است. سیبویه گفته است: «لن أفعل» نفی «سأفعل» می باشد.47
آلوسی نیز ذیل آیه «سیطوّقون ما بخلوا»(آل عمران/180) گفته است: «سین» برای تأکید آورده شده است.48
ادات تنبیه؛ در قرآن حرف «ألا» به عنوان تأکید آمده است؛ مانند:
«ألا إنّ نصر الله قریب»(بقره/214) «ألا إنّهم هم المفسدون»(بقره/12)، «ألا ساء ما یزرون»(انعام/31) «ألا إنّما طائرهم عندالله»(اعراف/131)
زمخشری گوید: ألا مرکّب از همزه استفهام و حرف نفی است و در نتیجه تأکید و تنبیهی است بر تحقق ما بعد آن.
لام ابتداء؛ که برای تأکید می آید و بر سر مبتدا و خبر داخل می شود. نیز همواره در صدر کلام قرار می گیرد؛ مگر آن گاه که آغازگر جمله یکی از حروف مشبهه باشد؛ مانند: «و إنّها لکبیرة إلاّ علی الخاشعین»(بقره/45)، «و إنّا إن شاء الله لمهتدون»(بقره/221)
فخررازی ذیل آیه «و إن کلاًّ لما لیوفّینّهم ربّک أعمالهم إنّه بما یعملون خبیر» یادآور می شود که در این آیه چندین تأکید گردآمده که تا هفت مورد را بر می شمارد.49
لام جواب قسم؛ این حرف بر سر مضارع مؤکد به نون تأکید در می آید؛ مانند: «فلنولّینّک قبلة ترضاها»(بقره/144) و «ولنبلونّکم بشیء من الخوف و الجوع…»(بقره/155).
لام جواب «لو» و «لولا»؛ مانند: «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض»(بقره/251)، «و لوآمن أهل الکتاب لکان خیراً لهم»(آل عمران/110) و «و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک»(آل عمران/159)
لام فارقه؛ مانند: «و إن وجدنا أکثرهم لفاسقین»
لام جاره زائده؛ که بر سر مفعول به داخل می شود؛ مانند: «واشکروا لی و لاتکفرون»(بقره/152)
لام جاره هرگاه بر سر مفعول به فعلی که خود متعدی است درآیه مانند شکر و غفر زائده خواهد بود.
لام تأکید؛ مانند: «إنّی لیحزننی أن تذهبوا به»(یوسف/30)
حرف «أمّا»؛ مانند: «إنّ الله لایستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها فأمّا الذین آمنوا فیعلمون أنّه الحقّ من ربّهم و أمّا الذین کفروا فیقولون ماذا أراد الله بهذا مثلاً»(بقره/26)
ابن هشام و زمخشری و دیگر نحویان گفته اند «امّا» افزون بر آن که حرف شرط و تفصیل است دلالت بر تأکید نیز دارد.50
«أی»؛ مانند: «یا أیها الناس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم…»(بقره/21)
زمخشری گوید: «یا» برای ندای بعید است، اما چون مخاطب و منادای آن نزدیک باشد برای تأکید است؛زیرا چنـان می فهماند که خطابِ پس از آن مقصود جدّی است.51

افعال مقاربه

ورود «کاد» بر جمله اسمیه یکی از راه های مبالغه در کلام است. طبرسی می نویسد:
«کاد» بر جمله اسمیه داخل شده تا مبالغه را برساند، مانند: «لم یکد یراها»(نور/40)؛ یعنی نزدیک نیست که آن را ببیند؛ پس چگونه می خواهد ببیند؟52

تأکید با روش های بلاغی

از جمله ابزارهای تأکید، ادات قصر و حصر است. «قصر» راه های گوناگونی دارد؛ از جمله:
1. «ما» و «إلاّ» یعنی نفی و سپس استثنا دلالت بر قصر دارد؛ زیرا استثنای مفرّغ است و چون مستثنی منه محذوف است نفی به عموم تعلق می گیرد و سپس فرد خاصی خارج می شود.
2. إنّما؛ که به اتفاق اهل لغت و تفسیر و فقه بر حصر دلالت دارد، و فخررازی ذیل آیه «إنّما المشرکون نجس»(توبه/28) بر این مطلب تصریح کرده؛ هر چند در آیه «إنّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة…»(مائده/55) اصرار دارد که ثابت کند إنّما دلالت بر حصر ندارد!
حصر در این کلمه نتیجه تأکید بر جمله مثبت به وسیله «إن» و نفی ماورای آن به وسیله «ما» می باشد؛ هر چند اهل بلاغت آن را از باب «ما و إلا» مفید حصر دانسته اند.
اهل نحو و تفسیر در باب إنّما و معنای آن و اینکه چرا در مواردی از إنّما استفاده شود و در مواردی دیگری از ما و إلا، به تفصیل سخن گفته اند.53

مقدم داشتن آنچه باید مؤخر باشد

تقدیم معمول بر عامل و به عبارت دیگر، مقدم داشتن هر چیزی که باید مؤخر باشد، دلیل بر حصر می باشد.54 البته دلالت بر حصر، زمانی است که تقدیم به خاطر سجع آیات و مانند آن نباشد، هر چند گاهی تقدیم، حصر را نیز می رساند و در عین حال سجع آیات قرآنی نیز مراعات شده است.
زمخشری و طبرسی گفته اند: در آیه «إیاک نعبد و إیاک نستعین» تقدیم مفعول، به خاطر اختصاص می باشد و معنای آیه چنین است: «اختصاص می دهم تو را به عبادت و اختصاص می دهم تو را به طلب کمک».55
مثال دیگر: «إیای فارهبون». نیشابوری در غرائب القرآن ذیل این آیه گفته است:
«إیای» مفعول به برای «ارهبوا» است که محذوف می باشد و «ارهبوا» بعد از «إیای» در تقدیر گرفته می شود و افاده حصر می کند و جمله «ارهبوا» بعد از «فاء» نیز تکرار شده است. پس از دو جهت افاده تأکید می کند؛ تقدیم معمول که مفید حصر است و تکرار جمله».56
نمونه ای دیگر: «و علیه فلیتوکّل المتوکّلون»(یوسف/67). ماده توکّل (باب تفعّل) در چهل آیه به کار رفته است که در 27آیه جار و مجرور مقدم شده و این تقدیم به خاطر حصر می باشد؛ مانند: «لا إله إلاّ هو علیه توکّلت»(توبه/129).

ضمیر فصل

ابن هشام می گوید: ضمیر فصل دارای سه فایده است: حصر خبر در مبتدا؛ تأکید؛ و فرق بین صفت و خبر.
زمخشری ذیل آیه «أولئک هم المفلحون» می گوید: فایده ضمیر «هم» سه چیز است:
یک. فایده لفظی، و آن تمییز بین صفت و خبر است و دلالت دارد که اسمِ پس از آن خبر است نه صفت؛ دو. فایده تخصیص و حصر خبر در مبتدا؛ سه. تأکید کلام.

حصر با استفاده از ادات عطف

گاه متکلم می گوید: «زید قائم»، و گاهی بر آن عبارت «لاقاعد» را نیز می افزاید. حصر به وسیله «لا» دلالت دارد که زید قطعاً قائم است و دلالت بر تأکید می کند، ولی عبارت «زید قائم» این تأکید را نمی رساند.
ضمیر فصل، علاوه بر تأکید معنای جمله حصر خبر در مبتدا را نیز می رساند که خود تأکیدی دیگر است؛ مانند: «إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون».

استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر

عالمان نحوی تصریح کرده اند که کاربرد ضمیر، برای رعایت اختصار در کلام می باشد، ولی گاه به جای استفاده از ضمیر، باز هم اسم ظاهر به کار می رود تا تأکید را بفهماند.
سیوطی گفته است: هدف از این کار، تقریر و تمکین بیشتر می باشد؛ مثل «قل هو الله أحد. الله الصمد»(توحید/2ـ1)

عدول از جمله انشائی به جمله خبری

اگر مقتضای کلام، آوردن جمله انشائی باشد ولی عدول شده به صورت جمله خبری آورده شود، خود نشان از تأکید معنوی دارد؛ مانند:«والوالدات یرضعن أولادهنّ حولین کاملین لمن أراد أن یتمّ الرضاعة»(بقره/223)
بیضاوی دربارهٌ «یرضعن» می گوید: امر است که برای مبالغه به صورت جمله خبری آمده است.57 زمخشری نیز می گوید: «یرضعن» مثل آیه «یتربّصن» است، در اینکه جمله خبریه است، ولی به معنای امر مؤکد حمل می شود.58
همو ذیل آیه «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء»(بقره/228) می گوید: اگر گفته شود معنای اخباری بودن «یتربّصن » چیست می گوییم: این خبری است به معنای امر، و اصل کلام «ولیتربّصن المطلّقات» بوده است.

عدول از فعل امر به استفهام

امر کردن چیزی به مخاطب، مراحلی دارد؛ گاه می گوید: «اشکروا»، گاه می گوید: «هل تشکرون» و در مرحله بعد می گوید: «هل أنتم تشکرون» و سپس: «هل أنتم شاکرون».
ابن ادریس حلّی (م598هـ . ق) می گوید: جمله «فهل أنتم منتهون» نهی و نسخ ازخمر است، زیرا گفته اند بلیغ ترین کلمه ای که در نهی وارد شده، این است که گفته شود: «ءأنت منتهٍ»، زیرا این جمله معنای تهدید را به همراه دارد.59
زمخشری نیز گفته است: جمله «فهل أنتم منتهون» از بلیغ ترین جمله هایی است که دلالت بر نهی می کند؛ مثل اینکه گفته شده: تلاوت شد بر شما آنچه در «خمر» از دستورات بازدارندهٌ صادرشده وجود دارد، آیا اکنون شما با توجه به این منع ها نهی می پذیرید و پرهیز می کنید، یا شما بر حال پیشین هستید؛ گویی که موعظه نشده اید و نهی نشده اید.60 شیخ طوسی می گوید: صیغه آن استفهام است، ولی معنای آن نهی می باشد.61
ذکر کلّ و اراده جزء
ذیل آیه «أو کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین»(بقره/19). زمخشری می نویسد:
در ذکر «اصابع» مبالغه ای است که در ذکر «انامل» نیست.
احمد بن منیر اسکندری در حاشیه کشّاف نگاشته است: در ذکر «اصابع» اشعار به آن است که منافقین در داخل کردن «اصابع» در گوش های خود بیشتر از عادت معمول مبالغه می کردند؛ تا از شنیدن صدای بلند بگریزند.62

اقتصار

مانند: «الّذی جعل لکم الأرض فراشاً و السّماء بناء و أنزل من السماء ماء فأخرج به من الثّمرات رزقاً لکم فلاتجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون»(بقره/22)
زمخشری می گوید مفعول به «تعلمون» حذف شده، گویا می گوید «و أنتم من اهل العلم و المعرفة» که سرزنش و توبیخ بیشتر و سخت تری خواهد داشت. این بحث همان مقوله فرض کردن فعل متعدی به منزله لازم است، یعنی هدف متکلم اصل فعل است، نه مفعول به ، مانند «أفلاتشعرون» و «أنتم لاتشعرون».
نحویان گفته اند حذف مفعول به و در تقدیر گرفتن آن جز با وجود قرینه نشاید و اگر با وجود قرینه محذوف شد همانند مذکور است، اما حذف مفعول بهی که در نیت و قصد نباشد، به گونه ای که گویی فراموش شده است، تنزیل فعل متعدی به منزله لازم خواهد بود. حالت اول مانند این آیه است: «یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر»(رعد/26) که مفعول «یقدر» محذوف است یا «إلاّ من رحم»، یا «من شاء فلیؤمن» و قسم دوم مانند: «أصلح لی فی ذرّیتی» و «یحیی و یمیت».

التفات

التفات آن است که انسان ازحالت خطاب و غیبت که در کلام خود دارد به حالت دیگری عدول کند؛ مثلاً در سوره حمد، جمله «إیاک نعبد» خطاب است و «الحمد لله ربّ العالمین» غیبت، زیرا اسماء ظواهر در حکم غایب می باشند. این گونه بازگشت از حالتی به حالت دیگر را التفات گویند؛ البته باید بازگشت از مساق کلام به مساق دیگری باشد که منافات با حالت اول ندارد.63
زمخشری ذیل آیه شریفه «لولا إذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً و قالوا هذا إفک مبین»(نور/12) می نویسد:
«اگر کسی بگوید چرا خداوند متعال نفرمود: «لولا إذ سمعتموه ظننتم بأنفسکم خیراً و قلتم» و چرا از خطاب به غیبت عدول کرد و از ضمیر به اسم ظاهر بازگشت، در جواب می گوییم: به این جهت که خداوند می خواست از طریق التفات در توبیخ، مبالغه کند و لفظ ایمان را به صراحت آورد تا دلالت کند بر اینکه مرد و زن مؤمن نباید نسبت به دیگری سخن پنهانی بگوید و طعن پنهانی بر او زند.»64
همو در مورد علت عدول از خطاب به غیبت در آیه «هو الذی یسیرکم فی البرّ و البحر حتّی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیبة»(یونس/22) گفته است:
«مقصود مبالغه است؛ گویی خدای متعال حال آنها را برای دیگران ذکر نموده، و چون آنان تعجب کردند و منکر طلب شدند، خداوند با عدول از خطاب به غیبت، کلام را مؤکّد ساخته است.»

تقدیم مسند الیه

عبدالقادر جرجانی اعتقاد دارد که بین «أعطیتک» و «أنا أعطیتک» فرق است،65 زیرا تقدیم مسند الیه اقتضا می کند که جمله فعلیه به اسمیه تبدیل شود، آن گاه در واقع مسندالیه، دوبار تکرار شده؛ یک مرتبه به عنوان مبتدا و مرتبه دیگر به عنوان فاعل، و خود تکرار، نوعی از تأکید کلام است.
در آیه شریفه «ءأنت قلت للناس اتّخذونی و أمّی إلهین من دون الله»(مائده/116) تکرار است و تقدیم مسندالیه دلالت بر تقریر و تأکید کلام می کند.

جمله اسمیه

یکی دیگر از مؤکدات، جمله اسمیه است. سیوطی ذیل توضیح بسیاری از مثال ها آن را از اسباب تأکید شمره است.66 تفتازانی در مقدمه شرح تلخیص می گوید: عدول از جمله فعلیه به اسمیه، نشانهٌ تأکید و ثبوت آن است.67

ذکر فایده ها و زیان ها

یکی از عمده ترین شیوه های تأکید کلام در قرآن، ذکر «فایده ها» است؛ البته اگر مطلوب و ممدوح باشد. مانند: «یا أیها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّکم تفلحون. إنّما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدّکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون» مائده/91ـ90
ای کسانی که گرویده اید، می و برد و باخت و بت ها و تیرک ها پلید است و کار شیطان است، پس از آن دوری جویید؛ باشد که رستگار شوید. همانا شیطان می خواهد که با می و برد و باخت میان تان دشمنی و کینه افکند و شما را از یاد خدا ر از نماز بازدارد، پس آیا شما بس خواهید کرد.
ابن ادریس حلی می گوید: در این آیه شریفه ده دلیل بر حرمت خمر وجود دارد،68 ولی فقهای دیگر گفته اند: در آیه مزبور هشت دلیل وجود دارد. راوندی در آیه، چهار دلیل را بر شمرده است.69
رجس نامیدن، در شمار انصاب و ازلام بودن، عمل شیطان بودن، عداوت آفرینی، مانع بودن از ذکر خدا، رستگاری آفرینی دوری از خمر، کلمه انّما و… از این جمله است.

تعلیل

فایده ذکر علت در کلام، تقریر و بلاغت آن است، چون نفس آدمیان بر پذیرش مطالب دارای علت، بیشتر اشتیاق و میل دارد. بیشر موارد ذکر علّت، در پاسخ پرسش است.

تفسیر

از جمله مواردی که بر تأکید دلالت می کند و در کلام عرب کاربرد فراوانی دارد تفسیر است. در تفسیر، فعل حذف می شود و سپس به وسیله فعل دیگری تفسیر می گردد و جمع بین آن دو ممتنع است. باب تفسیر بیشتر در مواردی مطرح می شود که الفاظ لازم است بر فعل داخل شوند؛ نظیر «وإن أحد من المشرکین استجارک» که «استجارک» فعل محذوف بعدش را تفسیر می کند.

پی نوشت‌ها:


1. زرکشی، بدرالدین، محمد، البرهـان فی علوم القرآن، تحقیق مرعشلی، بیـروت، دارالمعرفة، 2/485.
2. تفتازانی، سعد الدین، مختصر المعـانی، تحقیق محمد محی الدین، 1/80؛ شروح التلخیص، 1/204؛ مصطفی جازم و…، البلاغة الواضحة، 155.
3. زرکشی، بدرالدین محمد، البرهان فی علوم القرآن، 2/85؛ ترتیب لسان العرب، 1/169.
4. همان.
5. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه175.
6. نجفی، احمـد، جواهر البلاغه، 165؛ علوم البلاغه، 131؛ معترک الاقران فی اعجـاز القرآن، 1/258.
7. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 3/221.
8. همو، همع الهوامع، 2/122؛ معترک الأقران فی اعجاز القرآن، 1/256.
9. تفتازانی، سعد الدین، مختصرالمعانی، 1/131.
10. همان؛ سیوطی، جلال الدین، همع الهوامع، 2/122.
11. همان، 2/125.
12. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 2/832؛ زمخشری، محمودبن عمر، الکشاف، جلد 4، ذیل آیه 17 طارق.
13. سیوطی، جلال الدین، همع الهوامع، 2/125.
14. عکبری، التبیان فی اعراب القرآن، 2/235؛ املاء ما منّ به الرحمن، 2/149.
15. سید مرتضی، غرر الفوائد (امالی)، 1/89.
16. انصاری، ابن هشام، قطر الندی،226؛ همو، شذور الذهب، 235؛ حاشیة الصبان علی شرح الاشمونی، 2/109.
17. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 2/354.
18. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/224.
19. مکی بن ابی طالب، مشکل اعراب القرآن، 2/160.
20. سیوطی، الاتقان، 3/227؛ نجفی، جواهر البلاغة، 167.
21. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/227.
22. علوم البلاغة، 132؛ نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 167.
23. تفتازانی، سعد الدین، مختصرالمعانی، 1/133.
24. زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف، 1/258.
25. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2.
26. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/240.
27. همان، 3/241.
28. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 2/191.
29. النهر الماد، 1/471.
30. فخررازی، محمود بن عمر، مفاتیح الغیب، ذیل آیه 57 سوره نساء.
31. اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع البیان، 1/397.
32. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/397.
33.زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف، 1/220.
34. همان، 1/590.
35. همان؛ عاملی، زین الدین بن علی، الروضة البهیة و نیز روض الجنان.
36. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، 366.
37. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، 4/381.
38. همان، 5/451.
39. معجم الفاظ القرآن الکریم، 2/64.
40. سیوری، فاضل مقداد، کنزالعرفان، 1/64.
41. زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف، 1/240.
42. فخررازی، مفاتیح الغیب، 5/148.
43. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، 523.
44. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 1/411.
45. آلوسی، محمود، روح المعانی، 3/210.
46. زمخشری، محمود بن عمر، الکشّاف، 2/173.
47. نیشابوری، نظّام، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، 2/470.
48. آلوسی، محمود، روح المعانی، 4/139.
49. فخررازی، مفاتیح الغیب، 18/70.
50. زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف 1/90.
51. همان.
52. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/777.
53. مدنی، سید علیخان، الحدائق الندیة، 516؛ انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 1/59؛ رشید رضا، تفسیر المنار، 8/159؛ جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، 253؛ نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 187.
54. نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 190.
55. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/17؛ زمخشری، الکشّاف، 1/13.
56. نیسابوری، نظام، غرائب القرآن و رغائب الفرقان.
57. بیضاوی، انوار التنزیل، 1/144؛ سیوری، فاضل مقداد، کنزالعرفان، 2/231.
58. زمخشری، الکشّاف، 1/278.
59. حلّی، ابن ادریس، السرائر، 3/473.
60. زمخشری، الکشّاف، 1/675؛ بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 2/143؛ مراغی، تفسیر المراغی، 3/25.
61. شیخ طوسی، التبیان، 4/18؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 6/124؛ رازی، ابوالفتوح، روح الجنان، 7/139؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 2/92.
62. زمخشری، الکشّاف، 1/84.
63. منهاج البلاغة، 1/170.
64. زمخشری، الکشّاف، 3/218.
65. جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، 130.
66. سیوطی، الاتقان، 3/217.
67. زرکشی، بدرالدین، البرهان، 2/491.
68. حلّی، ابن ادریس، السرائر، 3/473.
69. فقه القرآن، 2/277.
.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:10 عصر
 
گونه های تأکید در قرآن

محمد حسن ربانی

چکیده: «تأکید» و کاربرد آن در قرآن از جمله مباحث علوم قرآنی است که مفسران و بلاغت شناسان بدان پرداخته اند. در این زمینه دو دیدگاه عده مطرح شده است، گروهی بر این باورند که تأکید در قرآن و روایت وجود ندارد، زیرا بازگشت تأکید به تکرار است و تکرار، لغو است .
برخی دیگر معتقدند: از آنجا که قرآن به زبان قوم خود نازل شده و خارج از سبک و روش عرب نیست، و تأکید در کلام عرب معمول و رایج است، بنابراین تأکید در قرآن نیز کاربرد دارد، و یکی از شاخصهای مهم بلاغت قرآن به شمار می رود، زیرا در آن فواید بسیاری نهفته است.
نویسنده این مقاله دیدگاه دوم را پذیرفتنی می داند. و در ادامه روشهای تأکید به کار رفته در قرآن را همراه با مثالهای گوناگون چون: کل، اجمع، کلا، کلتا، نفس و عین صورت می گیرد و فایده آن دفع توهم مجاز بودن، افاده عموم و شمول نسبت به همه افراد یک مفهوم و نیز نبود حف و سهو و نسیان است.
قسم دوم تأکید لفظی است که همان تکرار لفظ اول است.
تأکید با قسم، بدل، عطف، وصف، حروف جر و حروف تأکید، از گونه های دیگر تأکید است. نیز شیوه های بلاغی گوناگونی همانند عدول از فعل امر به استفهام، التفات، استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر، عدول از جمله فعلیه به اسمیه، تقدیم ما حقه التأخیر و ... از روش های دیگر تأکید است که در قرآن، فراوان به کار رفته است.

مقدمه

در کلام عرب، اصل آن است که سخن، خالی از «تأکید» آورده شود.1 روش سخنوری و نگارش عرب، آن است که وقتی مخاطب ذهنیتی از پیش یا شک و انکاری ندارد کلام خود را بدون ادات تأکید آورد.
عالمان بلاغت، «خبر» را به سه گونه تقسیم می کنند؛ کلام ابتدایی، کلام طلبی، کلام انکاری.
کلام ابتدایی، خطاب به کسی گفته می شود که خالی الذهن باشد و در موضوع تردیدی نداشته باشد. کلام طلبی، به مخاطبی گفته می شود که مردد وجویای حکم می باشد؛ یعنی دو طرف موضوع حکم برایش روشن است، ولی نسبت میان آن دو را نمی داند و از «وقوع و لا وقوع» خبری ندارد. در این گونه گفتارها آوردن «تأکید» نیست، تا به وسیله آن، هم تردید برطرف شود و هم حکم روشن گردد.
اما در کلام انکاری، مخاطب منکر حکم است و می باید تأکیدهایی بر اساس شدت انکار آورده شود.2
عالمان اسلامی اعتقاد دارند که تأکید، در قرآن و سنت همانند کلام معمول عرب وجود دارد، ولی برخی دیگر بر این باورند که تأکید در قرآن و اخبار وجود ندارد؛ زیرا بازگشت آن به «تکرار» است و تکرار لغو می باشد.
زرکشی گفته، آدمی را یارای آن نیست که بتواند کلام و مقصود خویش را به طور کامل و تمام بیان کند، بدین رو کلام را اعاده و تکرار می نماید، و بدین جهت است که برخی علما منکر وجود تکرار در قرآن شده اند. ولی برخی دیگر بر این باورند که قرآن به زبان قومش نازل شده و خارج از سبک و روش آن نیست، بلکه تأکید نزد علمای بلاغت و فصاحت از شاخص های مهم بلاغت به شمار می رود؛ زیرا در آن فواید بسیار نهفته است، و از طرفی تأکید، مجاز نیست، بلکه خود نوعی حقیقت است.3
پیش از پرداختن به انواع تأکید در قرآن، یادکرد چند نکته بایسته است:

1. بررسی واژه های «تأکید و توکید»

سیوطی گفته است: «توکید»، مصدر «وکّد» و «تأکید» مصدر «أکّد» است که دو لغت هستند به یک معنی.
ابن منظور در لسان العرب در باب حرف همزه می گوید: «أکّد العهد و العقد»، لغتی در وکده می باشد و تأکید، لغت در توکید است (اکّدت الشیء و وکّدته).
و گفته می شود: «أوکدته» و «أکّدته» و «آکدته» «ایکاداً» و ضبط آن با «واو» فصیح تر می باشد و هر سه به معنای محکم کردن است. «وکد» و «اکد»، همانند «ورّخ» و «ارّخ» می باشد.
بحث تأکید کلام، از مباحث مهم علوم قرآنی است، و از این رو بیشتر کتاب هایی که درباره علوم بلاغی قرآن سخن گفته اند، به این بحث نیز پرداخته اند.

2. فصاحت و بلاغت کلام

گاه اقتضا می کند که مخاطبان غیرمنکر را منکر فرض کنند، بدین معنی که اصل اولیه در کلام آن است که کلام برای این گونه مخاطبان بدون تأکید آورده شود، ولی در همان حال که مخاطب تردید و انکاری ندارد، او را منکر فرض کرده کلام را با مؤکدات مختلف تأکید می کنند. علت این مطلب آن است که مخاطب برپایهٌ حقیقت و بر طبق اقرار خود حرکت نمی کند. برای روشن شدن مطلب، آیه شریفه ذیل را شاهد می آوریم:
«ثمّ إنّکم بعد ذلک لمیتون. ثمّ إنّکم یوم القیامة تبعثون» مؤمنون/15ـ16
سیوطی می گوید: چون مخاطبان، زمان طولانی در غفلت فرو رفته اند، هر چند منکر نیستند به منزله منکر فرض می شوند، و در نتیجه کلام با سه سبب مؤکّد آورده شده است: إنّ، لام و جمله اسمیه. و آیهٌ دوم «ثمّ إنّکم یوم القیامة تبعثون» با حرف إنّ و جمله اسمیه تأکید شده است.
علت اینکه در این آیه، مخاطبان به منزله منکران فرض شده اند، این است که ادلهٌ قیامت و بعثت بسیار است و سزاوار است که انکار نشود.
زمخشری گفته است: درتأکید بر مرگ مبالغه شده است، تا انسان مرگ را نصب العین خود قرار دهد و از آن غافل نباشد، زیرا فرجام انسان در دنیا مرگ است. امّا تلاش انسان در دنیا به گونه ای است که می پندارد همیشه زنده خواهد ماند. جمله «بعث» فقط با إنّ تأکید شده، زیرا به صورت امری قطعی که امکان نزاع و انکار در آن نیست بیان شده است.

3. تفاوت مراتب تأکید

چنان که گذشت کلام به دو گونه ادا می شود؛ با تأکید و بدون تأکید. در صورت تأکید هم، بر اساس شدّت و ضعف انکار مخاطب، تعداد مؤکّدات فرق می کند، به عنوان مثال، آیه «قالوا ربّنا یعلم إنّا إلیکم لمرسلون» سخن فرشتگان را که به سوی عیسی(ع) نازل شده بودند نقل می کند، و همین ملائکه در مرتبه دوم، چنین حکایت می کنند: «قالوا ربّنا إنّا إلیکم لمرسلون»(یس/16)
درجلمه اول، دو مؤکّد وجود دارد؛ إنّ و جمله اسمیه، ولی جمله دوم دارای سه مؤکّد است: إنّ، لام و جملیه اسمیه.
در آیه اول، انکار مخاطبان ضعیف بوده و با مؤکدات کمتری آورده شده است؛ ولی در آیه دوم، این انکار شدت یافته است، بدین سبب که گفتند: «ما أنتم إلاّ بشر مثلنا و ما أنزل الرحمن من شیء إن أنتم إلاّ تکذبون».

4. گونه های تأکید

الف. تأکید در نسبت کلام؛ مانند تکرار جمله، حروف زاید و… که همان جمله سابق را تقریر و تثبیت می کند.
ب. مبالغهٌ در وصف، که به نسبت داده شده ربطی ندارد؛ مثلاً هرگاه از اوزان صیغه مبالغه استفاده شود مبالغه در وصف را می رساند؛ «و امرأته حمّالة الحطب»(لهب/4)؛ یعنی بسیار حمل کننده است.
ج. مبالغه و کثرت در متعلق: مانند «علاّم الغیوب» که علم خداوند متعال قابل مبالغه و عدم مبالغه نیست، بلکه به اعتبار اشیاء می گوییم خداوند علاّم است، چنان که ابوحیان در تفسیر البحر المحیط بر این مطلب تصریح کرده است.
نمونهٌ دیگر: علمای علم صرف گفته اند فرق «مات الابل» و «موّتت الابل» آن است که «موّتت» مبالغه در فاعل را می رساند. راغب اصفهانی ذیل لغت «غلّقت الابواب» گفته است: تشدید کلمه «غلّقت» یا به خاطر إحکام است و یا به خاطر کثرت درفاعل؛ یعنی: همه درها را بست و تمام آنها را نیز محکم کرد.
نجم الدین استرآبادی (م 686) درشرح شافیه گفته است: «فعّل» غالباً برای تکثیر می آید؛ مثل غلّقت و قطّعت و جوّلت و طوّفت و موّت المال و جرّحته.
تکثیر در متعدی و لازم، هر دو وجود دارد. در کتاب تصریف آمده است که باب تفعیل، برای مبالغه و تکثیر در فعل است؛ مثل طوّفت و جوّلت؛ یا در فاعل؛ مثل موّتت الابل؛ و یا در مفعول؛ مثل غلّقت الأبواب.
5. «التأسیس أولی من التأکید» یعنی: باید کلام هر متکلمی را در مرتبه اول بر تأسیس حمل کنیم؛ یعنی بگوییم او معنای جدیدی را قصد کرده است، و اگر تأسیس ممکن نبود در مرتبه دوم، کلام متکلم را بر تأکید، تکرار و تقریر سخن پیشین حمل کنیم.4 این قاعده در متون فقهی نیز مورد توجه فقها قرار گره است.
6. اصل اولیه در مؤکد آن است که پس از پایان جمله آورده شود، چون تأکید فرع کلام است. بنابراین اول باید اصل ذکر گردد و سپس فرع آورده شود. از این قاعده پاره ای از ادات مثل «إنّ، ألا، لام تأکید و قسم» استثنا شده اند و در صدر کلام قرار می گیرند.
7. علمای بلاغت برای «تکرار کلمه ها و جمله ها» انگیزه های مختلفی ذکر کرده اند. آنها بر این باورند که مهم ترین هدف از تکرار لفظ، همان «توکید و تقریر جمله» است؛ مثلاً در «کلاّ سوف تعلمون. ثمّ کلاّ سوف تعلمون»(تکاثر/2ـ1) هدف از تکرار، ردع کفّار است.
امیرمؤمنان(ع) در جایی می فرماید:
«العمل العمل، ثمّ النهایة النهایة، و الاستقامة الاستقامة، ثمّ الصبر الصبر، و الورع الورع.»5
مقصود از تکرار این کلمات، ترغیب و تحضیض می باشد.
انگیزه دوم از تکرار، زیادی استبعاد است؛ مانند: «هیهات هیهات لما توعدون».
انگیزه سوم، بیدار کردن و آگاهی دادن مخاطب است؛ مثل «هیهات فات ما فات و ذهب ما ذهب».
انگیزه چهارم، تحذیر (بیم دادن) است؛ مثل این سخن امام(ع): «فالحذر الحذر، من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین…». اما باید گفت هدف تکرار، از سیاق کلام فهمیده می شود و هدف اصلی از تکرار، همان توکید است؛ چنان که علمای بدیع به این مطلب اشاره کرده اند.

روش های تأکید

اهل فصاحت و بلاغت برای «تأکید» انگیزه های گوناگونی را برشمرده اند. مهم ترین آنها همان تقریر و تحقیق کلام قبلی است، گویی متکلم احساس می کند که مخاطب توجه کامل به مضمون سخن او ندارد، بدین رو آن را تکرار می نماید.
انگیزه دوم این است که گاه متکلم می خواهد توهّم شنونده را بزداید؛ مثلاً می گوید «جاء الأمیر» و شنونده خیال می کند نامه او آمده است، لذا گوینده با کلمه «جاء الأمیر نفسه» این مطلب را تثبیت می کند که خود امیر آمده است؛ نه نامه اش.
انگیزه سوم این است که گاه شنونده می پندارد فاعل یا مفعول عمومیت ندارد، در اینجا تأکید می آورد تا دلالت بر استغراق (فراگیری) و عمومیت کند؛ مثلاً در آیه شریفه «فسجد الملائکة» ممکن است برخی گمان کنند که بعضی از فرشتگان سجده نکرده اند، ولی خداوند در ادامه می فرماید: «کلّهم أجمعون».6

تأکید معنوی (تأکید صناعی)

تأکید معنوی در کتاب های نحوی با شیوه های مختلف مطرح است. این تأکید با واژگانی همچون کلّ، أجمع، کلا، کلتا و نظایر آن صورت می گیرد. فایده این گونه واژگان آن است که توهم مجازبودن را برطرف می کند و روشن می سازد که این لفظ تمام افرادش را در بر می گیرد؛ مانند آیه: «فسجد الملائکة کلّهم اجمعون»(حجر/30)
سیوطی از فراء نقل کرده است که کلمه «کلّ» عموم را می رساند… یعنی همه فرشتگان سجده کرده اند و کلمهٌ «اجمعون» چون از ماده جمع می باشد، می رساند که سجده آنان به صورت گروهی بوده است؛ نه به صورت پراکنده.7
در همع الهوامع آمده است که لفظ «کل» برای شمول وضع شده است و توهم این را که عمل بعضی به همه نسبت داده شده دفع می کند؛8 تا توهّم نشود که فعل در واقع از سوی بعضی صادر شده است؛ ولی گفته است همه این کار را انجام داده اند، یا کار واقع شده از بعضی را به منزله انجام آن از سوی همه دانسته است.
تأکید معنوی به وسیله الفاظی چون «نفس» و «عین» هم صورت می پذیرد، و فایده آن نیز دفع توهم مجاز بودن می باشد و نشان می دهد که در کلام، حذفی صورت نگرفته و سهو و نسیانی وجود نداشته است9. واژه های نفس و عین، همواره به ضمیر اضافه می شوند و ضمیر در مفرد، تثنیه، جمع، مذکر و مؤنث بودن با متبوع خود هماهنگی دارد؛ چنان که در کتاب های نحوی به تفصیل آمده است.10

تأکید با تکرار

نوع سوم تأکید، تأکید لفظی است، که همان تکرار لفظ اول می باشد. سیوطی می گوید: این تأکید در ضمیر متصل، حرف، مضاف، جمله، کلام، نکره، معرفه، اسم ظاهر، ضمیر و نیز تأکید اسم، فعل و حرف می باشد.11 مواردی از تأکید با تکرار را می نگرید:
«عمّ یتسائلون. عن النبأ العظیم. الذی هم فیه مختلفون. کلاّ سیعلمون. ثمّ کلاّ سیعلمون» نبأ/5ـ1
زمخشری در کشّاف می گوید: تکرار ردع، با لفظ و تکرار جمله وعید، تهدید و تشدید در مطلب را می رساند، و وجود «ثمّ» دلالت می کند که وعید دوم شدیدتر از وعید اوّل می باشد.
«کلاّ لوتعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم. ثمّ لترونّها عین الیقین» تکاثر/7ـ5
«فإنّ مع العسر یسراً. إنّ مع العسر یسراً» انشراح/6ـ5
«و ما أدراک ما یوم الدین. ثمّ ما أدراک ما یوم الدین» انفطار/18ـ17
«فمهّل الکافرین أمهلهم رویداً» طارق/17
در آیه فوق، مضمون جمله سه بار تکرار شده است: مهّل الکافرین؛ أمهلهم؛ رویداً، که مصدر ترخیم شده «ارواد» است و مفعول مطلق تأکیدی و در حکم تکرار است.
طبرسی و زمخشری می گویند: خداوند اراده تأکید کرده و از تکرار کراهت داشته است. به همین سبب لفظی آورده است که با لفظ اول مخالف باشد و چون تأکید بیشتر را می خواسته برساند، معنای آن را آورده و لفظ را وانهاده و فرموده است: «رویداً»؛ یعنی «إمهالاً یسیراً».12
سیوطی می گوید: جمله «أمهلهم» مؤکّد جمله اول می باشد و وجود اختلاف اندک در لفظ ضرری ندارد.13

تکرار عامل یا فعل

مانند: «هیهات هیهات لما توعدون» مؤمون/36
در این آیه افزون بر عدول از بَعُدَ به هیهات که خود مبالغه است، هیهات نیز تکرار شده است که تأکید بیشتر را می رساند.
تکرار اسم
مانند: «کلاّ إذا دکّت الأرض دکّاً دکّاً» حجر/21
برخی گفته اند در این آیه تأکید اسم است، ولی در «جاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً»(فجر/22) چنین نیست؛ زیرا از لفظ دوم، آنچه از لفظ اول اراده شده مراد نیست. برخی دیگر گفته اند در آیه نیز «دکّ» اول، غیر از «دکّ» دوم است و رخدادی دیگر است که ترتیب را می رساند.14

تکرار حرف

مانند: «ففی الجنّة خالدین فیها»(هود/108) که تکرار در حرف است؛ چنان که سیوطی می گوید، یا در مجرور؛ چنان که زرکشی باور دارد.
نیز مانند: «أیعدکم أنّکم إذا متّم و کنتم تراباً و عظاماً أنّکم مخرجون»(مؤمنون/35) که أنّ تکرار شده است. نیز: «ألم یعلموا أنّه من یحادد الله و رسوله فأنّ له نار جهنّم خالداً فیها»(توبه/63)
باید دانست تکرار استثنا نیز از نوع تکرار حرف است، مانند: «و عنده مفاتیح الغیب لایعلمها إلاّ هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقة إلاّ یعلمها و لاحبّة… إلاّ فی کتاب مبین»(انعام/59)

تکرار ضمیر

ضمیر متصل به وسیله ضمیر منفصل تأکید می شود. در بحث عطف گفته شده است که اگر اسم ظاهر بر ضمیر مرفوع متصل عطف گرفته شود باید ابتدا با ضمیر منفصل تأکید شود؛ مانند «اسکن أنت و زوجک الجنّة» بقره/114)، یا «فاذهب أنت و ربّک فقاتلا»(مائده/24)
و مضمر الرفع الذی قد انفصل***أکّد به کلّ ضمیر اتّصل

آیا هر تکراری مفید تأکید است؟

از آنچه گذشت، ممکن است برداشت شود که هر تکراری تأکید را می رساند، ولی این تصور درست نیست؛ در سوره الرحمن آیهٌ شریفه «فبأی آلاء ربّکما تکذّبان» تکرار شده، ولی چنان که اهل تفسیر گفته اند این تکرار برای تأکید نیست. سید مرتضی در «غرر الفوائد» بحثی گسترده درباره این مطلب آورده و عالمان و مفسّران پس از او نیز آن را ذکر کرده و پذیرفته اند؛ از جمله طبرسی و آلوسی.
گزیدهٌ سخن سید مرتضی چنین است: تکرار، زمانی است که این الفاظ به یک چیز متعلق باشند، ولی اگر متعلق هر یک از این جملات نکتهٌ خاصی باشد، تکرار نخواهد بود؛15 که در سوره رحمان چنین است.

مفعول مطلق تأکیدی

تأکید کلام به وسیله مفعول مطلق تأکیدی، بدان جهت است که خود نوعی از تکرار است و مفعول مطلق گاهی همان مصدر فعل است که غالباً این گونه است؛ مثل «و قتّلوا تقتیلاً»(سبأ/37) البته گاهی مصدر پس از فعل نمی آید و چیزهای دیگری جانشین مصدر می شود؛ مثلاً گاهی مصدر از جنس فعل سابق نیست، ولی در معنی مشترک می باشد و این خود تکرار است:16
«و ما أموالکم و لا أولادکم بالتی تقرّبکم عندنا زلفی إلاّ من آمن و عمل صالحاً» سبأ/37
طبرسی(م 548) در جوامع الجامع فرموده است: «زلفی و زلفة»، مثل «قربی و قربة» مصدر است و به عنوان مصدر، منصوب می باشد و «تقرّبکم» را تأکید می کند.17
اهل نحو نیز تصریح کرده اند که مصدری از غیر جنس فعل، ولی به همان معنی، می تواند جانشین مصدر فعل باشد؛ مانند: «و تخرّ الجبال هدّاً»(مریم/90) و «والنازعات غرقاً»(نازعات/1) و «و أنا ظنّنا أن لن تقول الإنس و الجنّ علی الله کذباً»(جنّ/5). باید دانست گاهی اسم منصوب، جانشین مفعول مطلق تأکیدی می شود؛ مانند: «إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً»(یونس/36) و این حذف منافات با تأکید ندارد. چنان که بسیاری مفعول مطلق نوعی را نیز مفید تأکید دانسته اند.

حال تأکیدی

حالِ مؤکّد، نیز نوعی از سبک های تأکید کلام عرب است که در قرآن نیز به کار رفته است. حالِ مؤکّد سه گونه است:
1. گاهی ذوالحال را تأکید می کند؛ مثل کلمه «کافّة» در این آیه:
«و قاتلوا المشرکین کافّة کما یقاتلونکم کافّة» توبه/36
کلمه «کافّة» حال است و مفعول به را که «المشرکین» باشد تأکید می کند. این کلمه در پنج آیه به کار رفته و مثل کلمه «وحده» می باشد؛ یعنی فقط به صورت حال به کار می رود. مثال دیگر حال مؤکّد، این آیه است: «قلنا اهبطوا منها جمیعاً»(بقره/38).
2. گاه، تأکید کننده عامل می باشد؛ مثال:
«ولّی مدبراً و لم یعقّب»(نمل/10) و «ولّوا مدبرین»(نمل/80)
نحویان، آیات فوق را نمونه حال مؤکّد عامل دانسته اند، ولی سیوطی گفته است: حال مؤکّد نیست، بلکه مؤسّد می باشد.18
مکی بن ابی طالب می گوید: «مدبراً» حال است، همان طور که جمله «و لم یعقّب» حال می باشد.19
3. حال تأکیدی که مضمون جمله سابق را تأکید می کند؛ مانند: « ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتّقین»(بقره/2).
طبرسی و دیگران گفته اند: جمله «لاریب فیه» در موضع نصب می باشد و مضمون جمله سابق را تأکید می کند.
باید دانست جمله «لاریب» هرگاه پس از معرفه واقع شود حال خواهد بود، و اگر بعد از نکره محض آورده شود صفت است؛ مانند: «فکیف إذا جمعنا هم لیوم لاریب فیه»(آل عمران/25).

نون تأکید ثقیله و خفیفه

استفاده از نون تأکید ثقیله و خفیفه روشی دیگر برای تأکید در کلام عرب است.
عالمان نحوی گفته اند:
1. نون تأکید، چه خفیفه و چه ثقیله، ویژه فعل است و به اسم نمی پیوندد.
2. برای فعل مضارع تنها در صورتی نون تأکید آورده می شود که بر طلب و درخواست دلالت کند.

بدل

یکی دیگر از اسباب تأکید، بدل می باشد. هدف از بدل «ایضاح» بعد از «ابهام» است و فایده آن بیان و تأکید کلام می باشد.
بیان بودن بدل به دلیل رفع ابهام موجود در مبدل منه است20 و اما اینکه تأکید است؛ زیرا بدل بر مدلول «مبدل منه» دلالت می کند. و دلالت لفظ دوم یا به طور «مطابقی» می باشد؛ یعنی مدلول لفظ دوم و اول یکی است که از آن تعبیر به «بدل کل از کل» می شود، و یا دلالت «تضمنی» می باشد که در «بدل بعض» است، و یا «التزامی» می باشد که در بدل اشتمال است.21
پس نتیجه می گیریم که تمام انواع بدل ها دلالت بر تأکید می کنند و تأکید اختصاص به بدل کل از کل ندارد.
مثالی برای بدل کل از کل: «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم…»(حمد/7ـ6).
زمخشری می گوید: «صراط الذین» بدل از «الصراط» می باشد و بدل در حکم تکرار عامل است؛ مانند این است که گفته شود «اهدنا الصراط المستقیم. اهدنا صراط الذین أنعمت علیهم»، چنان که فرمود: «للذین استضعفوا لمن آمن منهم»(اعراف/75). فایده بدل نیز تأکید است، زیرا در آن تکرار جمله وجود دارد.

بدل بعض از کلّ

«ولله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً» آل عمران/97
به گفته طبرسی و زمخشری «من استطاع» بدل از «الناس» است.
مصطفی مراغی گفته است:
«وجه آنکه بدل دلالت بر تأکید می کند آن است که در بدل کلّ از کل، کلمه دوبار تکرار شده است، ولی در بدل بعض از کل، وقتی متکلّم مبدل منه را آورد، آن گاه بدل را، گویی اعلام می کند مجازی در کلام نیست و اجمالی که در مبدل منه بوده برطرف شده، پس در نفس بیشتر جای می گیرد. اما در بدل اشتمال نیز تقریب مطلب بدین گونه است که وقتی مبدل منه آورده می شود، مانند این است که نفس شنونده شائق است که چیزی گفته شود و سخن سابق او کامل گردد».22

بدل اشتمال

بدل اشتمال، معنایش آن است که مبدل منه مشتمل بر بدل باشد؛ نه مانند اشتمال ظرف بر مظروف، بلکه چون بدان اشعار دارد هرگاه مبدل منه ذکر می شود، نفس آدمی اشتیاق دارد به ذکر بدل و منتظر آن است. در بدل اشتمال از مبدل منه، تابع (بدل) مراد و منظور است.23
«یسألونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر و صدّ عن سبیل الله و کفر به» بقره/215
زمخشری گفته است: «قتال فیه» بدل اشتمال است24 و بدل اشتمال نیز در حکم تکرار عامل است.

عطف

عطف نیز از روش هایی است که کلام با آن تأکید می شود:
1. عطف مترادف بر مترادف ازهمین گونه می باشد. مانند:
«إنّما أشکو بثّی و حزنی الی الله» یوسف/86
«لاتخاف درکاً و لاتخشی» طه/77
هرگاه دو لفظ مترادف بر یکدیگر عطف گرفته شد لفظ دوّم تأکید لفظ اول است.

عطف خاص بر عام و عام بر خاص

ابن هشام گفته است: این نوع عطف از خصوصیات «واو» است و سایر حروف عطف این ویژگی را ندارند.25 و فایده آن آگاهی دادن بر ارزش این فرد خاص است، گویی از جنس عام نمی باشد، زیرا تغایر در وصف به منزله تغایر در جنس فرض شده است و این گونه عطف را «تجرید» گویند؛ مثل اینکه از جمله سابق مجرد شده باشد.26
نمونه: «حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی»(بقره/338).
«إنّ صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین» انعام/162
«نسک» در لغت به معنای عبادت است، پس اعم از صلات می باشد.27
بیضاوی نیز گفته است: «نسک» یعنی تمام عبادت یا قربانی یا حجّ.28

وصف

اگر برای موصوف صفتی آورده شود که از جنس همان موصوف باشد، دلالت بر تأکید می کند؛ مانند: «و ندخلهم ظلّاً ظلیلاً»(نساء/57).
ابومسلم اصفهانی نیز گفته است: «ظلیل» به معنای قوی متمکن می باشد، و صفت آوردن آن برای کلمه ای که از لفظ آن مشتق می شود مبالغه در وصف است؛ مانند «لیل ألیل و داهیة دهیاء».29
نظیر همین مضمون را فخررازی از واحدی در تفسیر البسیط نقل کرده است.30


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:7 عصر
تعریف آزادی در قرآن

تعریف آزادی به «رهایی از پرستش غیر خدا» گزینه ای که برگرفته از بنیادی ترین شعار اسلامی لا اله الاّ الله است به دلیل غنای مفهومی و معنایی می تواند دربردارندهٌ دیدگاه اسلام درباره آزادی باشد و انسجام و سازگاری با نظام حقوق اسلام را از رهگذر ژرفای و گستره قلمرو داشته باشد. در این تعریف به دو نوع آزادی منفی و مثبت، اشاره رفته است در گام نخست، انسان می باید خود را از قید و بند هر آنچه جان و تن او را به اسارت، بردگی و بندگی گرفته است برهاند و در گام بعدی با تعقل، خردورزی و آگاهی، باور، عقیده، مذهب و اسلوب و شیوه درست حیات فردی، اجتماعی و سیاسی را برگزیند و خود صاحب اختیار و رقم زننده سرنوشت سیاسی و اجتماعی خویش باشد.
به روایت قرآن، آزادی به این مفهوم، سرلوحه رسالت تمامی پیامبران و فرستادگان الهی بوده است:
«و لقد بعثنا فی کل امّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…»
به میان هر ملتی پیامبری مبعوث کردیم که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید.
واژه طاغوت که هشت بار در قرآن به کار رفته است مفهومی مشترک با کلمه «اله» دارد، اله به معنای معبود و چیزی است که مورد پرستش قرار می گیرد؛ چه معبود حق باشد همچون خداوند و یا باطل باشد بسان بت ها و سایر اشیا و پدیدارهایی که مورد پرستش قرار می گیرند؛ جز اینکه طاغوت، تنها به خدایان دروغین و نیز انسان های مستبد و تجاوزگر به حقوق انسان ها که انسان ها را به بردگی و بندگی تا سر حد پرستش می کشانند، اطلاق می گردد. راغب در مفردات می گوید: «طاغوت عبارت از هر انسان تجاوزگر و هر معبود جز خداست که مورد پرستش قرار گیرد».20 بر همین اساس، قرآن، فرعون زمان موسی(ع) را که بنی اسرائیل را به بردگی گرفته و بر حقوق انسانی آنها تجاوز روا داشته بود، طاغوت، و روش برخورد او با بنی اسرائیل را طغیان معرفی کرده است:
«اذهب إلی فرعون إنّه طغی» نازعات/17
به سوی فرعون بشتاب که طغیان کرده است.
آزادی در اسلام بدین مفهوم است که انسان در روابط گسترده خویش با خدا، خود، طبیعت و سایر انسان ها، تنها به پرستش و فرمان پذیری خدا تن دهد، زیرا که او آفریدگار و مالک انسان است، اما در برابر غیر خدا، انسان باید از یک سو حقوق آنان را رعایت کند و از سوی دیگر نباید اسارت، بردگی و بندگی طبیعت (= پول و ثروت)، سایر انسان ها و خواسته های شهوانی و نفسانی را برگزیند، بلکه می باید با اراده آزاد، حاکم بر سرنوشت خود بوده و راه سعادت و تکامل را در پرتو اراده، انتخاب و عقلانیتِ یاری جسته از وحی جست وجو کند.
در نگرش اسلامی ـ قرآنی، انسان در نتیجه اختیار تکوینی و طبیعی که دارد، می تواند هر عقیده، مسلک و راه و روش زندگی را برگزیند، اما در این انتخاب و اختیار، گاه دچار لغزش و خطا می شود و با وجود نشانه های روشن، پاره ای از عوامل محیطی، فرهنگی، اخلاقی و سیاسی او را از زیستن در فضای حقیقت و آزادی باز می دارد.
به این سبب راهکارهایی برای چگونگی استفاده انسان از آزادی تکوینی فرو فرستاده است، کارکرد این راهکارها چیزی افزون بر یاری رسانی به عقل و خرد انسان در عرصه های عقل یاب و دستگیری و رهنمونی آن در ساحت های عقل گریز، نیست. چنین کارکردی نه تنها به محدودیت آزادی که به توسعه آزادی و درک بهینه آن می انجامد. این شاخصه به مکتب و اندیشه اسلامی محصور نیست، هر جامعه از جوامع بشری برای کنترل و هدایت آزادی های فردی و اجتماعی شهروندان و جلوگیری از هرج و مرج و تعارض خواسته های گوناگون، قوانین را از تصویب می گذرانند، تفاوت اندیشه اسلامی با سایر قوانین که منشأ بشری دارند در این است که خاستگاه دین و راهکارهای آن فراانسانی و مصون از کاستی است.

آزادی عقیده

درمیان گزینه های آزادی فردی، آزادی عقیده ازمحوری ترین موارد و مسائل آزادی های فردی به شمار می رود و از دیرباز معرکهٌ آراء موافقان و مخالفان نگرش اسلام به این موضوع بوده است.
آزادی در انتخاب اندیشه، آزادی در حفظ عقیده، برپاداشتن شعایر و سنت های مذهبی و دینی، تبلیغ و ترویج عقیده، زیر مجموعه های آزادی اندیشه و عقیده به شمار می روند.
دیدگاه هایی که از سوی اندیشمندان مسلمان در موضوع آزادی عقیده ارائه گردیده به طور کلی ـ گذشته از تفاوت های جزئی ـ به دو گونه قابل تقسیم است که هریک برای اثبات درستی نظریه خود مستندات قرآنی و روایی ارائه کرده اند.
1. اثبات گرایان؛ که معتقدند آزادی انسان در گزینش و انتخاب عقیده از بایسته ترین و اساسی ترین حقوق انسانی به حساب می آید که هیچ گونه اکراه و اجباری را بر نمی تابد.
2. نفی گرایان: بر این باورند که از میان اندیشه ها و عقاید گوناگون تنها یک باور و عقیده می تواند درست و مطابق با واقع باشد و انسان را به کمال و سعادت برساند. از این رو انسان نمی تواند و نمی باید خود را در میان مجموعه ای از باورهای همساز و ناهمساز، آزاد بینگارند و هر باور و اندیشه ای را که خواست برگزیند، و اگر فردی چنین احساس و برداشتی داشته باشد، دیگران می باید به او راه راست و اندیشه درست را بنمایانند و مانع کجروی و انحراف او شوند.

دلایل قرآنی اثبات گرایان

گروه نخست و طرفداران آزادی عقیده در اسلام برآنند که اولاً: اکراه و اجبار در پذیرش اندیشه و باورهای فکری و عقیدتی فرض قابل تصور و عقلانی نیست، چه باور و عقیده امر درونی و قلبی است که برآیند محبت، استدلال و قناعت آوری است، اکراه و جبر در عقیده و فکر، نتیجه عکس می دهد. اینها به گروهی از آیات و نصوص وحیانی و روایی استناد می جویند که به پاره ای از آنها اشاره می شود:
1. «ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن…» نحل/125
مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین شیوه با آنان مجادله و گفت وگو کن.
2. «قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحان الله و ما أنا من المشرکین…» یوسف/108
بگو: این راه من است؛ من و پیروانم همگان را در عین بصیرت به سوی خدا می خوانیم. منزه است خداوند، و من از مشرکان نیستم.
3. «أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین» یونس/99
آیا تو مردم را به اجبار وا می داری که ایمان بیاورند؟!
4. «لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی…» بقره/256
در دین هیچ اجباری نیست. هدایت از گمراهی مشخص شده است، پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد و به خدای ایمان آورد، به رشتهٌ استواری چنگ زده.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مبارکه می آورد:
جمله «لاإکراه فی الدین» دین اجباری را نفی می کند؛ زیرا دین ـ به عنوان مجموعه ای از معارف علمی که پاره ای از مسائل عملی را در پی دارد ـ اعتقاد است و اعتقاد و ایمان از امور قلبی و درونی است که در حوزه اجبار و اکراه قرار نمی گیرد، زیرا اجبار و اکراه در رفتار و افعال ظاهری و جسمی کاربرد دارد و نه در امور قلبی و درونی که اسباب و علل مخصوص به خویش را دارد.
سپس می افزاید:
«این آیه بر خلاف پندار گروهی از پژوهندگان و ناآگاهان که با استدلال به آیات جهاد ـ که یکی از ارکان اسلام است ـ می گویند اسلام دین شمشیر است، از جمله آیاتی است که دلالت می کند دیانت اسلامی بر اساس و پایه خون و شمشیر پا نگرفته است».21
سید قطب نیز در تفسیر این آیه می گوید:
«آزادی اعتقادی نخستین حق انسانی است که برای بشر از آن رو که انسان است، ثابت می باشد. بدین سبب، هر کس که آزادی عقیده را از انسان بگیرد، پیشاپیش انسانیت او را می رباید. اگر گزینش و انتخاب عقیده آزاد بود، آزادی تبلیغ و دعوت با فکر و اندیشه ای و در امان بودن از فتنه و آزار نیز مسلم خواهد بود، چه اگر آزادی تبلیغ و دعوت به اندیشه فراهم نباشد، در واقعیت بیرونی و خارجی، جز نامی از آزادی اندیشه و عقیده وجود نخواهد داشت.22
5. «إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً» انسان/3
راه را بدو (انسان) نشان دادیم، می خواهد سپاس گزار باشد یا ناسپاس.
این آیه مبارکه مفاد و مفهومی بسان آیه پیشین را در اختیار و آزادی انسان در عقیده بیان می کند.
6. «و قل الحقّ من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر…» انسان/3
بگو: این سخن حق از جانب پروردگار شما است هر که بخواهد ایمان بیاورد و هر که بخواهد کافر شود.
7. «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبّعون أحسنه…»
گوش فرادادن و شنیدن گفته ها، اندیشه ها و دیدگاه های مختلف و گزینش برترین گفتار و نظریه که این آیه به وضوح از آن سخن می گوید، برآیند آزادی انسان ها در بیان عقاید و دیدگاه های گوناگون خویش است، چه اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد به اصطلاح اهل منطق سالبه منتفی به انتفاء موضوع است، تا تعداد نظرها و دیدگاه ها و طرح آزادانه آنها وجود نداشته باشد پای انتخاب برترین سخن و اندیشه به میان نخواهد آمد. بدین ترتیب این آیه مبارکه از دلایل بسیار روشن و صریح در آزادی بیان است، (البته حدود آزادی بیان، خود مقوله ای دیگر است).

دلایل نفی گرایان

طرفداران نظریه دوم به دو گروه از آیات و نصوص استدلال می جویند؛ گروه اول، آیاتی چون:
1. «إنّ الدین عند الله الإسلام و ما اختلف الذین أوتوا الکتاب إلاّ من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم…» آل عمران/19
بی تردید، دین در نزد خدا دین اسلام است، اهل کتاب راه خلاف نرفتند؛ مگر از آن پس که به حقانیت آن دین آگاه شدند و نیز از روی حسد.
2. «أفغیر دین الله یبغون و له أسلم من فی السموات و الأرض طوعاً و کرهاً و إلیه یرجعون» آل عمران/83
آیا دینی جز دین خدا می جویند؛ حال آنکه آنچه در آسمانها و زمین است، خواه ناخواه تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده می شوند.
مفسرانی که طرفدار نظریه دوم هستند با استناد به همین آیه استفاده از ابزاری چون شمشیر را در واداشتن مردمان به پذیرش عقیده و باور درست، تجویز کرده و مقصود از اکراه را تشریعی دانسته اند،23 حال آن که طرفداران نظریه آزادی، اکراه در آیه را اکراه تکوینی به مفهوم هماهنگی با نظام آفرینش و پدیدارها که بر اساس حق بنا شده اند، تفسیر کرده اند.24
گروه دوم از آیات و نصوصی که مستند طرفداران این دیدگاه واقع شده آیات جهاد و قتال با کفار و مشرکان است. با این استدلال که در آیات جهاد، عناوینی چون کفر و شرک و فتنه علت و سبب تشریع جهاد شمرده شده است، پس تا هر زمان که این علت ها موجود باشد، جنگ و قتال برای از میان بردن اندیشه ها و باورهای کفرآمیز و شرک آلود نیز مشروعیت دارد. گویی نظریه این گروه و نحوه استدلال ایشان به آیات جهاد در قرآن باعث شده است که گروهی از مستشرقان برای اثبات نبود آزادی عقیده در اسلام، از آیات جهاد یاد کنند.
در باور جانب داران این دیدگاه، آیاتی که در آنها از اختیار و حق انتخاب انسان سخن به میان آمده است، همچون آیه 205 سوره بقره، به وسیله آیات قتال و جهاد، نسخ شده اند.25 نصوص و آیات دالّ بر آزادی اندیشه و عقیده تا وانگهی بود از توان کافی برای واداشتن مردم به پیروی از عقیده حق، برخوردار نبود.
طرفداران نظریه آزادی عقیده و بیان، آیات و نصوص مربوط به تشریع جهاد و قتال با مشرکان و کافران را حرکت و بیانی در جهت آزادی عقیده و بیان می شمارند؛ زیرا آیات جهاد بدان سان که شأن نزول آنها و رویدادهای عصر بعثت نشان می دهد برای رفع موانع از مسیر نشر اندیشه اسلامی و دفاع از مسلمانانی بود که به اسلام گرویده بودند و آزادانه و ارادی به حقانیت اسلام باور داشتند، چرا که مشرکان و دشمنان اسلام و جنبش نوپای اسلامی در آن زمان، تازه مسلمانان را شکنجه و عذاب می دادند تا از آیین جدید و انتخابی خود برگردند و نیز از هر طریق ممکن جلو اشاعه و نشر و تبلیغ اندیشه های اسلامی و آیات قرآنی را می گرفتند. در چنین فضای اختناق و برای حفظ حق آزادی عقیده و بیان، آیات قتال و جهاد نازل گردید و اجازه رفع موانع و محدودیت های اعمال شده از سوی مخالفان اسلام را به پیامبر و یاران او داد. از این منظر تمامی آیات جهاد و قتال، آیات و پیام های رهایی بخش و آزادی آور هستند و نه علیه آزادی عقیده و بیان. ادامه حکم جهاد و قتال در شریعت اسلامی نیز مشروط به پیش آمد فضا و شرایط مشابه و همانند با شرایط زمان تشریع است.

ابعاد آزادی از نظر قرآن

یکی از ممیزات آشکار ادیان الهی با مکاتب بشری در این ساحت رخ می نماید که در مکاتب حقوقی غیردینی انسان فقط در مقایسه با سایر انسان ها مورد توجه حقوقی قرار گرفته است و در برابر رعایت حقوق دیگران مسئول می باشد؛ در حالی که در ادیان الهی و شفاف تر از همهٌ آنها در اسلام، انسان پیش از آن که در برابر حقوق دیگران مسئول باشد، در برابر حقوق خویشتن خویش مسئول است و پیش از آن که بتواند حقوق دیگران و یا حقّ خویش در قبال دیگران را بشناسد، باید بتواند حق خود در برابر خویش را درک کند و بشناسد.
بدین گونه در نگاه قرآن، حقوق انسانی پیش از آن که در ساحت روابط فرد و جامعه مطرح شود، در سازمان درونی وجود خود انسان مطرح خواهد بود. و انسان پیش از آن که دل مشغولی آزادی بیرونی را داشته باشد، باید نگران آزادی درونی خود باشد. چرا که بردگان درون، هرگز نخواهند توانست آزادگان بیرون باشند.

آزادی درونی

در قرآن، افزون بر وجود حقیقتی به نام روح در انسان، وجود آدمی را برخوردار از سه نهاد ـ نفس امّاره، لوّامه و مطمئنه ـ دانسته است. از این میان نفس امّاره را بدان سبب امّاره می گویند که به انسان فرمان می دهد و می خواهد تمام وجود و ابعاد انسانی را تحت سیطره خویش درآورد و هیچ اراده و اختیاری مخالف خواسته او ابراز نگردد.
قیصری در توصیف این نفس می گوید:
«مراد نفوس پست اند که تابع هوا و هوس بوده و بر حسب دستورات مهلکه انسان را وادار به کارهای زشت می کند و بالأخره روح انسانی را به غلبه اعتبار حیوانیت، نفس اماره می گویند».26
قرآن از کسی که به پیروی بی چون و چرا از نفس امّاره خود روی آورده به عنوان فردی یاد کرده که نفس امّاره را خدای خود پنداشته است:
«أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه و أضلّه الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة» جاثیه/23
آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده، و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده ای افکنده است؟
چیرگی انسان برخواسته ها و خواهش های نفس اماره و حیوانی و رهایی اش از سیطره آن، مرحله ای از آزادی انسان است که درحوزه آزادی های انکاری به معنای گسستن بندها و زنجیرهای هوی، جای می گیرد و بر اثر آن خودِ انسانی از چنگ خودِ حیوانی و خودِ مدنی از خودِ وحشی آزاد می شود و از آن پس غرایز سرکش غضب، شهوت، جهل، حسد، طمع، خودبینی و… نمی توانند بر انسان فرمان برانند، و آدم رها شده از این اسارت و بردگی بر اساس رأی و اراده عقلانی در فضای آزاد مصالح و منافع خویش راه می جوید و مسیر سعادت و تکامل و رفاه و آسایش را پی می جوید و برمی گزیند.

آزادی بیرونی

آزادی انسان نسبت به سایر انسان ها به تناسب گوناگونی شئون، حیثیت ها و زمینه ها به آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسی و بین المللی، بخش پذیر است.

آزادی های فردی

آزادی فردی بدین مفهوم است که افراد در روابط با یکدیگر حق ندارند به سلامت جسم و جان، همسر، فرزند، ملک و مال، آبرو، حیثیت و موقعیت و اسرار شخصی و خانوادگی یکدیگر زیان وارد کنند. آنچه در قلمرو حقوق مدنی جای می گیرد و نیز بخش بزرگی از حقوق جزایی و کیفری به آزادی های فردی باز می گردد که اسلام آنها را به رسمیت شناخته است، از آن جمله:
1. حق مالکیت برابر زن و مرد و بهره وری هر فرد از دستاوردهای خود:
«للرجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن و اسئلوا الله من فضله…» نساء/32
مردان نصیبی از آنچه به دست می آورند دارند و زنان نیز نصیبی از دستاورد خویش دارند (و نباید حقوق هیچ یک پایمال گردد) و از فضل (و رحمت و برکت) خدا طلب کنید.
2. حرمت و شخصیت و شرافت اجتماعی و انسانی زنان و مردان و حتی گروه های اجتماعی:
«یا أیها الذین آمنوا لایسخر قوم من قوم عسی أن یکونوا خیراً منهم و لا نساء من نساء عسی أن یکنّ خیراً منهنّ و لاتلمزوا أنفسکم و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاثم الفسوق بعد الإیمان و من لم یتب فأولئک هم الظالمون» حجرات/11
ای کسانی که ایمان آورده اید، نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند، و یکدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید، و آنها که توبه نکنند ظالم و ستمگرانند».
3. کرامت معنوی افراد و اصل سلامت و پاکی انسان ها و ممنوعیت اتّهام ها و بدبینی های توهّمی و بی دلیل در مورد افراد جامعه:
«یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظنّ من بعض الظنّ إثم و لاتجسّسوا و لایغتب بعضکم بعضاً أیحبّ أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتاً فکرهتموه و اتقوا الله إنّ الله توّاب رحیم» حجرات/12
ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمان ها گناه است و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهٌ خود را بخورد؟! به یقین همهٌ شما از این کار کراهت دارید، تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است.
4. حق حیات و زندگی هر فرد انسان و ممنوعیت شدید نادیده گرفتن این حق انسانی:
«و من یقتل مؤمناً متعمّداً فجزاؤه جهنّم خالداً فیها و غضب الله علیه و لعنه و أعدّ له عذاباً عظیماً»
و هر کس فرد با ایمانی را از روی عمد بکشد مجازات او دوزخ است؛ در حالی که جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمت خویشتن دور می سازد و عذاب عظیمی برای او مهیا ساخته است.
آیات قرآنی دربارهٌ حقوق فردی انسان ها بیش از موارد یادشده است، امّا از همین آیات می توان نتیجه گرفت که بر خلاف تصور برخی مکاتب حقوقی، در بینش اسلامی عنصر حقوق، اخلاق، ارزش های انسانی و باورهای ایدئولوژیک عناصری تفکیک ناپذیرند.

آزادی های سیاسی و اجتماعی

انسان در جامعه ای که می زید، افزون بر حق مصونیت جان، مال، آبرو، شرف، خانواده و حق آزادی عقیده و بیان اندیشه، حق انتخاب شغل، مسکن، سفر، اقامت، حق وطن گزینی، حق آزادی در داشتن منش و سنت ویژه و ترک سنت اجتماعی غالب که به نظر او درست و عقلانی نمی نماید و همچنین حق تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی و مشارکت در مدیریت کلان کشور را دارد.
آزادی انسان در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی خویش از مهم ترین حقوق اجتماعی و سیاسی به شمار می رود و از آنجا که در امور اجتماعی و سیاسی، تک روی و خودمحوری به نتایج نادرست و تجربه نشده می انجامد، اسلام نه تنها حق تصمیم گیری را به انسان ها داده که از آنها خواسته است تا در تصمیم گیری خود نخست به مشاوره بپردازند و سپس انتخاب نمایند.
آیات دیگری که حق تعیین سرنوشت و آزادی انسان ها در تعیین امور و مقدرات سیاسی شان ر ا بازمی گوید، آیات و نصوص مشورت است؛ مانند آیه: «و أمرهم شوری بینهم» و آیه: «و شاورهم فی الأمر».
آیه نخست، بیان یک روش و تشریع یک خط مشی است و آن مشورت، نظرخواهی آزادانه و جست وجوی برترین راهکار از لابه لای آرا و نظریه های مختلف می باشد. مقصود از امر در این آیه مبارکه احکام و تکالیف الهی نیست؛ زیرا در این حوزه رأی مردم ملاک نیست، بلکه مراد، حوزه امور عقلانی، دنیوی و اراده اجتماع بشری است و حکایت از یک واقعیت و حق واقعی مردم مبنی بر مشورت و رایزنی و سپس تصمیم گیری دارد.
با در نظر داشت این نکته که وصف به صورت اخبار آمده است و حتمیت و قطعیت وصف مشورت را می رساند و نیز کاربرد واژه «امر» که به معنای موضوع دارای شأن و اهمیت است و آن نمی تواند جز امور اجتماعی و سرنوشت ساز برای عموم مردم یک جامعه باشد که ضمیر «هم» بیانگر آن است، چکیده مفهوم آیه مبارکه این می شود که جامعه انسانی و اسلامی می باید در امور کلان و مهم اجتماعی و سیاسی، روش و شیوه رایزنی را در پیش گیرند و حق رأی و نظرخواهی و ابراز دیدگاه، حق هر یک از اعضای جامعه است.
بدین سان مقصود از «امر» در آیه دوم به قرینه سیاق، سیاست گذاری های مرتبط با شئون عامه است؛ زیرا هرگاه مخاطب در این آیه پیامبر اکرم(ص) باشد می باید شخصیت و شأن سیاسی وی منظور باشد و نه شخصیت رسالت و پیامبری آن حضرت؛ زیرا آن اموری که به شخصیت پیامبری و شأن رسالت او برمی گردد، و نظر و رأی مردم را بر نمی تابد، چنان که «الف و لام » در «فی الأمر» اشاره به معهود دارد، نمی تواند امر نبوت باشد، بلکه امر رفتاری و رهبری در امور اجتماعی برای دست یابی و رسیدن به هدف و مقصود است که همان سیاست گذاری های کلی در تعیین خط مشی و پیشبرد سیاست های عمومی جامعه باشد.

حقوق در روابط ملّت ها

حق آزادی و استقلال در حاکمیت و بهره وری از ثروت ها و منابع طبیعی، حق آزادی در دفاع از تمامیت ارضی، هویت ملی و فرهنگی، حق ارتباط برابر و دوستانه بین المللی، حق مقابله به مثل در روابط ناعادلانه و همچنین حقوق خصوصی و آزادی در حق پناهندگی، تابعیت، طرح شکایت درمراجع قضایی و استرداد حقوق در شمار حقوق و آزادی های بین المللی است که در روابط بین المللی و تعامل میان دولت ها و کشورها در تعالیم اسلامی و حقوق دینی به رسمیت شناخته شده است.
این در حالی است که پس از یک دوره طولانی استعمار و تعامل نابرابر و تجاوزگرانه سرانجام در سال 1960 میلادی اعلامیه اعطای استقلال در قالب قطعنامه (x7) 1414، به تصویب سازمان ملل متحد رسید، به موجب این اعلامیه، تمامی ملل می توانند وضعیت سیاسی خود را آزادانه تعیین نموده، اهداف توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را آزادانه دنبال کنند.
اما در اندیشه دینی و آموزه های قرآنی سال ها پیش از عصر روشنفکری در غرب این حقوق پذیرفته شده و پیامبر بزرگوار اسلام نیز در سال های آغازین استقرار حکومت اسلامی در مدینه سیاست خارجی خویش را بر پایه استقلال و آزادی ملت ها و روابط دوستانه بین المللی بر پایه مصالح و باورهای مشترک بنا نهاد و در نامه ای به «هرقُل» فرمان روای روم نوشت:27
«قل یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمة سواء بیننا و بینکم ألانعبد إلاّ الله و لانشرک به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله…» آل عمران/64
بگو: ای ا هل کتاب بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرد.
اصل به رسمیت شناختن استقلال و آزادی در حاکمیت ملی، اصل ارتباط دوستانه بر اساس محورهای مشترک، اصل پرهیز از برتری جویی و سلطه طلبی و ادعای خداوندگاری کشور و ملتی بر دیگر کشورها و ملت ها، اصولی هستند که از این آیه مبارکه و سیره پیامبر(ص) استفاده می شوند:
«لاینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ الله یحبّ المقسطین» ممتحنه/8
خداوند شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند و ازخانه و دیارتان بیرون نکردند نهی نمی کند.
رابطه دوستانه برپایهٌ عدل که این آیه از آن سخن می گوید حوزه ای بسی گسترده تر از ملت ها و کشورهای اسلامی را در بر می گیرد و شامل همه ملت ها و دولت ها می گردد که با مسلمانان جنگ و خصومت ندارند و ظلم و ستم بر آنان روا نداشته اند:
«إلا الذین یصلون إلی قوم بینکم و بینهم میثاق أو جاءوکم حصرت صدورهم أن یقاتلوکم أو یقاتلوا قومهم و لوشاء الله لسلّطهم علیکم فلقاتلوکم فإن اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و ألقوا الیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلاً» نساء/90
مگر آنها که با هم پیمانان شما، پیمان بسته اند، یا آنها که به سوی شما می آیند و از پیکار با شما یا پیکار با قوم خود، ناتوان شده اند (نه سر جنگ با شما دارند و نه توانایی مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلط می کند تا با شما پیکار کنند. پس اگر از شما کناره گیری کرده و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح دادند، خداوند به شما اجازه نمی دهد که متعرض آنان شوید.
«و إن جنحوا للسلم فاجنح لها…» انفال/61
اگر تمایل به صلح و آشتی نشان دهند تو نیز از در صلح درآی.
«… و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» نساء/141
و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطی نداده است.
از این آیات از یک سو ضرورت استقلال سیاسی، اقتصادی، علمی و فرهنگی جوامع اسلامی در برابر سایر جوامع و از سوی دیگر حفظ روابط انسانی و عادلانه به دور از سلطه جویی و فزون طلبی استفاده می شود.

نتیجه

آزادی در اسلام مفهوم و حقیقت گسترده و ژرفی است که دو عرصه آزادی درونی (=منفی) و بیرونی (=مثبت و منفی) را پوشش می دهد و در عرصه بیرونی، گونه های مختلف آزادی های فردی، اجتماعی سیاسی و بین المللی را ترسیم می کند. چنین مفهوم فربه و غنی از آزادی را نمی توان در هیچ یک مکتب دیگری حتی لیبرالیسم که جا نمایه داعیه آن را ـ دست کم در دیدگاه جانب داران آن ـ رهایی و آزادی تشکیل می دهد، سراغ گرفت.

پی نوشت‌ها:


1. اریک فروم، گریز از آزادی، ترجمه عزت الله فولادوند، چاپ چهارم، شرکت سهامی کتابه ای جیبی، تهران، 2536، 2.
2. ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ترجمه: غلامحسین زیرک زاده، چاپ ششم، انتشارات شرکت سهامی چهره، تهران، 1358، 42.
3. سروش، عبدالکریم، آزادی عادلانه، مجله کیان، شماره مسلسل 51، سال دهم، فروردین و اردیبهشت 1379، 4.
4. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، چاپ هشتم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362 ، 3ـ292.
5. همان.
6. همان، 294.
7. همان، 336.
8. و. ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه: علی رامین، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362 هـ . ش، ج2 ق2 / 496.
9. غنی نژاد، موسی، آزادی و بردگی، ماهنامه بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران، شماره 34، دی ماه 1381 هـ . ش، مرکز پژوهش های صدا و سیما، صفحه36.
10. خامنه ای، محمد، آزادی های فردی در اسلام، مجموعه مقالات حقوق بشر از دیدگاه اسلام، چاپ اول، انتشارات بین المللی الهدی، 1380 ، 55.
11. سروش، عبدالکریم،آزادی عادلانه، کیان، شماره 51 ، صفحه 5.
12. همان.
13. همو، رهایی از یقین و یقین به رهایی، مجله کیان، مسلسل 48، سال نهم، مرداد و شهریور1378،3.
14. همو، آزادی عادلانه، 5.
15. همان.
16. مددپور، محمد، مبانی اندیشه های اجتماعی غرب، از رنسانس تا عصر منتسکیو، چاپ دوم، انتشارات تربیت، تهران، 1375، صفحه61 به نقل از انجیل لوقا، باب 4، 18و19.
17. شعراء/16.
18. اعراف/88 ،مریم/46، هود/91 و یس/18.
19. ژان پل ویلم، جامعه شناسی ادیان به نقل: دین و سیاست، جمعی از پژوهشگران، چاپ اول، مؤسسه فرهنگی ثقلین، تهران، 1379، 163.
20. راغب اصفهانی، حسین بن محمد،المفردات فی غریب القرآن، ماده طاغوت.
21. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1/343.
22. سید قطب،فی ظلال القرآن، 1/226.
23. تفسیر ابوالسعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم، تحقیق: عبدالقادر احمد عطا، مکتبة الریاض، 1401، 1/508.
24. سید قطب، فی ظلال القرآن، چاپ پنجم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1386 ـ 1967م، 1/227.
25. آلوسی بغدادی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1405 هـ ـ 1985م، 3/11.
26. سجادی، دکتر سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ماده «نفس» به نقل از قیصری، 20.
27. قرطبی، محمدبن عبدالله، الجامع لأحکام القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت،4/15.
.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:6 عصر
 
حق آزادی، از منظر قرآن و لیبرالیسم

هاشم اسلامی

چکیده: آزادی، مفهومی بسیار ستایش شده است و دست یابی به آزادی و رهایی از قیدها و محدودیت ها، یکی از پرشورترین آرمان های بشر به شمار می آید.
موضوعاتی چون: چیستی و تعاریف آزادی در دو نگاه لیبرالیسم غربیو ادیان آسمانی به ویژه آیین اسلام و نفوذ نگره لیبرالیستی به آزادی در میان جوامع اسلامی و اندیشمندان مسلمان سطحی نگر و بی بهره از دریافت های ژرف دینی، عناوین اولیه این نوشتار است.
اسلام و آزادی، پاسخ به پندار جدایی و تفکیک آموزه های دینی و مقوله آزادی، و نیز برشماری و تحدید و توصیف سویه های آزادی در قرآن که براساس سویه های ارتباطات انسان تنوع می یابد از دیگر موضوعات مطرح شده در این نوشتار است. در ادامه تعریف آزادی در قرآن و همسانی ها و ناهمسانی های آن با تعریف لیبرالیسم از آزادی بررسی شده است. سپس آزادی عقیده به عنوان یکی از محوری ترین شاخه های آزادی فردی مطرح شده و دیدگاه اثبات گرایان و نفی گرایان در زمینه آزادی مطلق داشتن انسان در اعتقاد و اندیشه همراه با مستندات قرآنی هر دیدگاه آورده شده است.
در آخرین فصل، ابعاد آزادی در نگاه قرآن، شامل آزادی درونی و بیرونی، آزادی های فردی و سیاسی اجتماعی و حقوق در روابط ملت ها مورد مطالعه قرار گرفته است.

دست یابی به آزادی و رهایی از قیدها و محدودیت ها، یکی از پرشورترین آرمان های بشر به شمار می آید، چنان که گفته اند:
«تاریخ آدمی، تلاش برای آزادی است».1
«کسی که از آزادی صرف نظر کند از مقام آدمیت، از حقوق وحی و حتی از وظایف بشریت صرف نظر می نماید.»2
امّا به راستی آزادی چیست؟
آیا تجربه آزادی برای همه انسان ها و در همه فرهنگ ها یکسان است و یا آزادی در فرهنگ های مختلف سیاسی و اجتماعی، تابعی از آنهاست؟
آیا آزادی، تنها نبود فشار بیرونی است، یا افزون بر آن وابسته به وجود چیزی نیز هست؟ و اگر بسته به امری وجودی است، آن امر وجودی کدام است؟ کدام عامل روانی، اجتماعی، و عقیدتی سبب کوشش آدمی برای آزادی می شود؟ اینها و پرسش های بسیاری از این دست، معنی و قلمروهای آزادی را در احاطه خود دارند.
از دیگر سو بی آن که آزادی را بشناسیم نمی توانیم آزادی داشته باشیم،3 از این رو بازکاوی مفهوم آزادی برای جویندگان و تحلیل گران آن بایسته خواهد بود.

آزادی چیست؟

تعریف آزادی و کشف معنای دقیق آن از یک سو سهل و از سوی دیگر ممتنع می نماید!
تعریف ناپذیری آزادی و آشفتگی در مفهوم آن، برآیند فراخنای مفهوم آزادی و گاه نادرست اندیشی و کاربرد نا بجای آن است؛ چه فیلسوف و حقوق دان، عارف و سیاست گر، متأله و ماده گرا، اقتصاددان و روان شناس و عالم اخلاق، همه به شکلی درگیر آزادی اند و با آن سر و کار دارند و بدان می اندیشند و ناگزیرند آن را پاس دارند.

تعریف آزادی

منتسکیو (1689 ـ 1755) در روح القوانین می گوید:
«هیچ کلمه ای به اندازه کلمه آزادی، اذهان را متوجه نساخته است و به هیچ کلمه ای معانی مختلف مانند کلمه آزادی داده نشده است».4
او سپس نمونه هایی از این معانی را باز می گوید:
برای بعضی از مردم آزادی عبارت از این است که اختیار داشته باشند کسی را که خودشان به او اختیاراتی داده اند به محض اینکه خواست از آن اختیار سوء استفاده کند و جابر و ظالم شود، بتوانند او را خلع کنند.
برای عدهٌ دیگر آزادی عبارت از این است که بتوانند کسی را که باید مطیع او باشند، خودشان انتخاب کنند. دستهٌ دیگر آزادی را در این می دانند که حق داشته باشند مسلح شوند و زور بگویند.
جمعی هم دارا بودن بعضی از امتیازات را آزادی می دانند، مثل اینکه تحت فرمان یک نفر از افراد ملت خود و یا در لوای قوانین مخصوص خود اداره شوند….
یک ملتی هم مدت های مدید گمان می کرد حفظ رسوم و شعائر، آزادی است…
بعضی از ملل آزادی را این گونه تفسیر کرده اند که اختصاص به یک رژیم مخصوص و حکومتی دارد که خودشان آن حکومت را دارا هستند….5
ناقص انگاری معانی یادشده سبب شده است تا منتسکیو خود در مقام تعریف آزادی برآید و آزادی را در دو ساحت رابطه آزادی با دولت و رابطه آزادی با مردم، چنین تعریف کند:
1. آزادی و رابطه مردم و دولت: آزادی عبارت از این است که انسان حق داشته باشد هر کاری را که قانون اجازه داده و می دهد بکند و آنچه که قانون منع کرده و صلاح او نیست مجبور به انجام آن نگردد.6
2. آزادی در رابطه با خود مردم: آزادی سیاسی عبارت از امنیت یا اعتقاد به وجود امنیت است.7
جرمی بنتام (1748 ـ 1832م) دیگر آزادی خواه معروف و فیلسوف غربی می گوید:
«آزادی فردی عبارت از امنیت در برابر نوعی از مظالم است که دامن گیر افراد می شود. آزادی سیاسی… یعنی امنیت کامل در مقابل بی عدالتی اشخاصی که کار حکومت بدانان گذاشته شده است».8
توصیف انسان آزاد به کسی که «فقط چیزی را می خواهد که از عهده آن بر می آید و هر کار را به دلخواه خود انجام می دهد». نیز تعریف آزادی در نگاه ژان ژاک روسو (1712 ـ 1778 م) است!9
درباور هایک، آزادی در مقابل بردگی و عبارت از عدم تبعیت فرد از اراده و تحمیل های دیگران است.
پاره ای از پژوهندگان مسلمان نیز در تعریف آزادی می گویند:
محدودترین تعریف از آزادی، «برده نبودن انسان» و کلی ترین آن را به «گرفتار نبودن و رهایی از بند تعریف نموده اند».10
تمامی تعریف های پیش گفته و تعریف های دیگری از این دست که می توان دیدگاه های «رفتارگرایانه» بر آنها نهاد و از منظر زندگی اجتماعی و سیاسی با در نظر گرفتن روابط انسان ها با دولت و حکومت و یا با یکدیگر، به آزادی نگریسته اند؛ گذشته از شاخصه های دیگری که می توان برای آنها برشمرد، و محدودنگری از بارزترین شاخصه های این تعریف ها است؛ چه در جمله این تعریف ها به دو سویه دیگر از ارتباط های انسانی که در واقعیت حیات بشری حضور دارد، اشاره نشده و در نتیجه مفهوم و تعریف آزادی در آن ابعاد ارتباط ـ به عمد یا از سر غفلت ـ نادیده گرفته شده است؛ از آن جمله: مطالعه آزادی در ارتباط انسان با استعدادها، قابلیت ها و واقعیت های وجودی اش و نیز ارتباط انسان با خداوند و آفریدگار هستی. بدین سبب برخی دیگر به تعریف آزادی در حوزه گسترده تر پرداخته و گفته اند:
«آزادی در یک تقسیم بندی کلان بر دو نوع است… آزادی مثبت و آزادی منفی (=آزادی در و آزادی از) آزاد ی منفی یعنی آزاد بودن از یک رشته منع ها و زنجیرها و زورها… آزادی از زندان، آزادی از بیگانگان، آزادی از سلطان جبار، آزادی از ارباب و آزادی از زنجیرهایی که بر دست و پای آدمی بسته شده است».11
این نوع آزادی به عرصه بیرونی محدود نمی گردد، بلکه آزادی درونی به معنای آزادی از رذایل اخلاقی چون بخل، حسد، ترس، و همچنین آزادی از شهوت و غضب را پوشش می دهد.12
اما «آزادی مثبت یعنی اینکه آدمیان بتوانند ابراز وجود و اعمال اراده و بذل سرمایه و طراحی و برنامه ریزی و سازندگی کنند».13
این نگرش به آزادی هر چند توانسته است اندکی از کاستی تعریف های پیش گفته بکاهد و ساحت ارتباط انسان با خویشتن را در تعریف آزادی بگنجاند، اما بازهم نتوانسته است تعریف جامع و همه سویه از آزادی ارائه دهد، زیرا در این تعریف، سویه ارتباط انسان با خدا از نظر دورمانده است و در نتیجه با تعریف های پیشین در رویکرد زمینی و مادی اشتراک دارد.
گویی محدود نگری و رویکرد زمینی این تعریف ها بر انگاره ای ناقص از تاریخ زمینه های پیدایی حقوق بشر از جمله حق آزادی تکیه دارد؛ انگاره ای که بر پایه آن آزادی به معنای سیاسی و اجتماعی آن، مفهوم نوپیدا، مدرن و تنها محصول و ره آورد مکتب لیبرالیسم است؛ چه لیبرالیسم خواستار رهایی (در مفهوم جدید آن) و اصلاً مکتب رهایی است،14 حال آنکه گفتمان و ادبیات تاریخی همه ملت ها از مفهوم مدرن آزادی تهی است. آزادی که پیشینیان، ملت ها و ادیان از آن سخن می گفته اند، «آزادی درونی و آزادی از رذایل را منظور داشته اند».15
این قاعده در اندیشه و سنت اسلامی نیز جاری است، آزادی در اسلام جنبه درونی دارد و به معنای رهایی از بندگی نفس است و نه آزادی در صحنه عمل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی. بدین ترتیب زمینی بودن در هویت و حقیقت آزادی نهفته است، و به دیگر سخن، مفاهیم اجتماعی و سیاسی چون حقوق بشر، عدالت، برابری و آزادی، مفاهیم پسادینی و برون دینی اند، پس می باید از این منظر شناسایی و تعریف شوند.
شواهد و دلایلی که بتواند درستی این فرضیه و انگاره را به اثبات برساند دیده نمی شود، بر عکس وجود آموزه های عریان و پیدای ادیان بزرگ آسمانی چون مسیحیت، یهودیت ـ بر طبق گزارش قرآن ـ و اسلام در زمینه حقوق و آزادی های سیاسی و اجتماعی، بطلان ادعای تاریخمندی حقوق بشر و آزادی و پیوست آن با ظهور لیبرالیسم را مبرهن می سازد.
اگر از کاستی قشری نگری بگذریم این تعریف ها از منظر دیگر، دچار نوعی افراط و زیاده روی است، زیرا که آزادی را همسنگ و برابر با رهایی مطلق انسان نسبت به بخشی از منافع و مصالح مهم فرد و اجتماع می انگارد. این مطلب با توجه به چند نکته قابل دریافت است.
1. نخست اینکه در این تعریف و نگرش، آزادی جز چارچوب قوانین مدنی جوامع و کشورها حد و مرزی ندارد.
2. این قوانین چون الهام گرفته از لیبرالیسم و سکولاریسم هستند بر بنیاد منافع مادی و اخلاق سودگروی تدوین یافته و می یابند و نسبت به دین و آموزه های آن حتی نسبت به اصلی ترین و جوهری ترین اصول آن و نیز نسبت به اصول اخلاقی موضع بی طرفانه و گاه ستیزه جویانه دارند؛ و با این گمانه که دین در قلمرو امور شخصی جای دارد و از حوزه منافع و مصالح اجتماعی بیرون است، راهکار قانونی در زمینه اجرایی تعالیم و شعایر دینی حتی در حد ارشادگری ارائه نمی دهد و انتخاب خود انسان ها را هر چند که به صورت بت و یا خرافه پرستی انجام شود به رسمیت می شناسد.
بر آیند این گشاده دستی، در نظام های حقوق بشر لیبرال، ظهور یافته است؛ به طوری که بندهای هجدهم، نوزدهم و شانزدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان گر آن است. ماده هجدهم آن اعلامیه تصریح دارد: «هرکس حق برخورداری از آزادی اندیشه، وجدان و مذهب را دارد. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب و یا اعتقاد و… است».
البته این گشاده دستی لیبرالیست ها نسبت به آزادی اندیشه و مذهب و دین، به ویژه ادیانی چون اسلام، تا جایی پایدار و برای لیبرالیست ها قابل احترام و اجرا می باشد که ایمان و باورهای مذهبی از تجربه و دریافت درونی فراتر نرود و به صحن و سرای رفتار و عمل افراد پا ننهد، که در آن صورت آزادی مذهبی با منع ها و قیدهای قوانین سکولار روبه رو می گردد، و آزادی انسان به شکلی جدید مهار می شود. نمونه این تقید را در برخورد اخیر دستگاه قضایی و قانونی کشور فرانسه ـ که خاستگاه حقوق غربی است ـ با مسأله حجاب می توان دید، و این از مواردی است که ماهیت متناقض و دوگانه حقوق غربی و نگرش لیبرالیسم به آزادی را بر ملا می سازد.

اسلام و آزادی

وحیانی بودن اسلام، برای دین ناآشنایان در آغاز این گمانه را برمی انگیزد که سراغ گرفتن حدود و ثغور و تعریف آزادی و سایر مقوله های حقوق بشری از اسلام و قرآن، کاری بی فرجام و زیاده خواهانه است؛ زیرا این مفاهیم فرآورده های زندگی مدرن و مفاهیم امروزین است، و حداکثر مسئولیت دین تنظیم روابط انسان با آفریدگار است و نباید تنظیم روابط پیچیده انسان ها را در طول تاریخ، از دین انتظار داشت!
این گونه نگاه به دین، بیشتر برگرفته از واقعیت موجود دین مسیحی و دین شناسی رایج در غرب است که به سایر فرهنگ ها، جوامع و ملل نیز رسوخ یافته است. در کشورها و جوامع مسلمان نیز کسانی که آشنایی درخور با اسلام و سنت اسلامی ندارند و یا تحت تأثیر این پندار و تصور که چون غرب سرچشمه دریافت های درست عقلانی در زمینه دانش تجربی و فن آوری ماشینی است، یافته های غربی در علوم انسانی از جمله در شناخت ادیان نیز شایستگی الگوقرارگرفتن را دارد و می تواند مدل و الگویی برای شناخت سایر ادیان از جمله اسلام باشد. اینها هرگاه در متون و نصوص قرآنی و سنت اسلامی با گزاره های ناهمخوان با این تصور و انگاره روبه رو می شوند، بر اساس همین پیش فرض در صدد تأویل و توجیه بر می آیند و یا حقیقتاً پیش باورها بر نحوه فهم و دریافت آنها چنان تأثیر می گذارد که آنان تمامی تصورات خود را در آیینه این نصوص به تماشا می نشینند.
اگر بدون پیش داوری و معیار قراردادن دین شناسی غربی و معیار قراردادن نصوص و متون دینی به تحلیل و بررسی بپردازیم، نه تنها در اسلام که در سایر ادیان نیز می توان به آموزه های حقوق بشری دست یافت.
عیسی(ع) رسالت خود را ـ از زبان اشعیا ـ چنین اعلام می کند:
«روح خدا بر من است. او مرا مسح کرده است تا به بینوایان مژده دهم، او مرا فرستاده است تا آزادی اسیران و بینایی کوران و رهایی ستم دیدگان را اعلام کنم.»16
گیرم که «بینایی کوران» در این گزارش را به همان معنای ظاهری ـ و نه به مفهوم هدایت گمراهان و آزادی درونی ـ بدانیم، بازهم عمده رسالت عیسی را حقوق بشری به مفهوم امروزین آن یعنی آزادی و اجرای عدالت اجتماعی تشکیل می دهد. این در حالی است که بر اساس برخی از باورها و گزارش های تاریخی، اناجیل موجود، به ویژه در بخش معارف و تعالیم اجتماعی، از آفت تحریف مصون نمانده است.
قرآن در گزارش از مأموریت و رسالت حضرت موسی و آموزه های دین یهود چنین خبر می دهد که وی در آغازین مرحله قیام و مبارزه خویش به مبارزه با طاغوت و فرمان روای ستمگر زمان خود ـ فرعون ـ به پاخاست و ندای آزادی سرداد. این پیام برای آزادی سرزمین، منابع اقتصادی و حتی آزادی درونی و جهاد نفسانی نبود، بلکه پیام حضرت موسی ماهیت کاملاً اجتماعی و سیاسی داشت:
«أن أدّوا إلی عباد الله» دخان/18
(ای مستبدان) بندگان خدا را به من بسپارید!
پاسخ فرعون در برابر دعوت و ندای آزادی خواهانه موسی این بود:
«أنا ربّکم الأعلی» نازعات/24
من پروردگار برتر شما هستم.
غرض و مقصود فرعون از این گفته و سایر داعیه هایی از این دست، این نبود که خود را آفریدگار مردم بداند، بلکه او می گفت تدبیر امور مردم در دست اوست ومردمان باید بی چون و چرا در برابر تصمیم ها و فرمان های او تسلیم باشند و دستورهای او را قوانین زندگی خویش بینگارند؛ زیرا فرعون و پیروان او خود بت پرست بودند و یکی از اسباب خشم و مخالفت او با موسی آن بود که موسی افزون بر رهایی بنی اسرائیل از بند سیطره ظالمانه و استبدادی فرعون، خداوندگاری بت هایی را نفی می کرد که فرعونیان و پیروان او آن را پرستش می کردند:
«و قال الملأ من قوم فرعون أتذر موسی و قومه لیفسدوا فی الأرض و یذرک و آلهتک…» اعراف/127
مهتران قوم فرعون گفتند: آیا موسی و قومش را می گذاری تا در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را ترک گوید؟
پاسخ فرعون به شیوه جباران و مستبدان این بود که: پسرانشان (مردان ) را خواهم کشت و زنانشان را زنده خواهم گذاشت (تا به ما خدمت کنند) ما بر آنها تسلط داریم و بالاتر از ایشان هستیم.
فرعون نگهداری و پرورش موسی را در کاخ خود در ایام کودکی وی بدو یادآور شد و گویی از این رهگذر نوید احسان دوباره را به موسی پیشنهاد داد؛ به شرط آنکه موسی از رهایی بنی اسرائیل و آزادی مردم سخن نگوید و بر روش استبدادی فرعون و باورهای دروغین او مهر تأیید زند، ولی موسی در پاسخ گفت: آیا بر من منّت می نهی که بنی اسرائیل را به بردگی گرفته ای؟!
چه کسی می تواند ماجرای این گفت وگو را تلاش موسی در آزادی درونی و جهاد نفسانی محض بداند و جنبه های روشن و شفاف اجتماعی و سیاسی آن را فروبگذارد.
قرآن از یک سو پیامبران را منادیان آزادی، عدل، قسط و برابری معرفی می کند:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس» حدید/25
ما پیامبران خود را با دلیل های روشن فرستادیم و با آنها کتاب و ترازو (وسیله و معیار سنجش حق) را نیز نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند، و آهن را که در آن نیروی سخت و منافعی برای مردم است فرو فرستادیم.
و از دیگر سو قرآن مخالفان پیامبرانی چون ابراهیم،17 شعیب، نوح، موسی و…18 را طاغوت های ستمگر می شمارد.
بدین ترتیب انکار رسالت آزادی خواهانه پیامبران الهی و ادعای فقدان آموزه هایی چون عدالت، و آزادی و برابری در ادیان و نسبت دادن میراث و فرهنگ آزادی های سیاسی و اجتماعی به اندیشه و مکتب لیبرالیسم غربی، جهل و یا خطای آشکار است.
الکسی توکوویل tocqueville ـ 1805 ـ 1859م) اندیشه مند و نویسنده فرانسوی می گوید: این رعایت قوانین الهی است که انسان را به آزادی رهنمون می شود.19
مطالعه در سیر تاریخی دعوت انبیا نیز بیانگر آن است که از میان اقشار و طبقات اجتماعی زمان هر یک از پیامبران الهی، ستمدیدگان و بردگان و آنان که از نعمت آزادی و عدالت بی بهره بودند، پیش از سایر اقشار و طبقات اجتماعی به دعوت پیامبران پاسخ مثبت گفته راه و شریعت آنان را می پذیرفتند. اگر دعوت انبیا را تنها معطوف به آزادی درونی و جهاد نفسانی بدانیم، پیشگامی مستضعفان، بردگان و کسانی که حقوق سیاسی، اجتماعی و شهروندی آنان لگدمال شده بود، در ایمان به انبیا توجیه در خور فهم و خردپذیر نمی یابد.

سویه های آزادی در قرآن

برای دریافت نگرش اسلام به حقوق بشر و ازجمله آزادی که خود بخشی از موضوع کلی ارتباط شخص با خود، خدا، دیگران و اجتماع است. هرگاه به متون و سنت اسلامی مراجعه شود این حقیقت مکشوف می گردد که حقوق و حق آزادی در اسلام، هم از زاویه ژرفا و هم از منظر شمول و گستردگی، نسبت به نگره مادی و لیبرالیستی برتری دارد. رهیافت به این واقعیت نیازمند درنگ و تأمّلی هر چند اجمالی به نظام حقوقی اسلام است.
در تعالیم اسلامی تنها به رابطه میان انسان با خدا بسنده نشده است، بلکه به مسئولیت انسان در برابر خود و سایر انسان ها و حتی طبیعت، به صورت کلی و گاه جزئی پرداخته شده است.
به نظر می رسد بیان دین، بیان الزام و تکلیف است، اما با توجه به اینکه تکالیف، به ویژه در ساحت روابط انسان ها با یکدیگر، حقوق و الزام های حقوقی را بر دوش دو طرف می گذارد و تکلیف همان «حق علیه» است. از این رو تعالیم و معارف اسلامی را می توان آمیزه ای از حقوق و تکالیف برشمرد. حتی در مورد ارتباط انسان با خداوند با اینکه حیثیت آفریدگاری و آفریده بودن، حیثیت مالک و مملوک بودن را در پی دارد و این می طلبد که دین برای خداوند جز تکلیف الهی و حقوق او بر انسان ها و آفریدگان نباشد. با این حال، خداوند خود در آموزه های وحیانی و قرآنی حقوقی را برای انسان ها و برخود یاد کرده است. آیاتی چون: «کتب علی نفسه الرحمة»(انعام/12) و «کتب ربّکم علی نفسه الرحمة…»(انعام/54) لزوم رحمت حق بر خلق را به عنوان حقی از خلق بر خالق حکایت می کند.
قرآن از یک سو حق بهره وری انسان از طبیعت را به صورت مکرر باز می گوید:
«و سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الأرض…» جاثیه/13
رام شما ساخت آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است.
«و هو الذی سخّر البحر لتأکلوا منه لحماً طریاً و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها و تری الفلک مواخر فیه و لتبتغوا من فضله…» نحل/14
دریا را رام کرد تا از آن گوشت تازه بخورید و زیورهایی بیرون آرید و خویشتن را بدان بیارایید و کشتی ها را بینی که دریا را می شکافند و پیش می روند؛ تا از فضل خدا روزی بطلبید.
«و کلوا ممّا رزقکم الله حلالاً طیباً…» مائده/88
از چیزهای حلال و پاکیزه ای که خدا به شما روز داده است بخورید.
«کلوا و اشربوا من رزق الله…» بقره/60 و 66
از روزی خدا بخورید و بیاشامید.
از سوی دیگر حق عمران و آبادانی، حفظ محیط زیست، حق استفاده بهینه و پرهیز از زیاده روی، اسراف و تخریب طبیعت را به مثابه حقوقی از طبیعت بر انسان گوشزد می کند:
«…هو أنشأکم من الأرض و استعمرکم فیها…» اعراف/31
اوست که شما را از زمین پدید آورده است و خواست که آبادانش دارید.
«کلوا و اشربوا من رزق الله و لاتعثوا فی الأرض مفسدین» بقره/66
از روزی خدا بخورید و بیاشامید و در روی زمین سرکشی نکنید.
«کلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّ الله لایحبّ المسرفین» اعراف/31
بخورید و بیاشامید؛ ولی اسراف نکنید که خدا اسراف کاران را دوست ندارد.
رابطه انسان با خودش و حقوقی که بر خود دارد از آیات زیر به دست می آید:
«یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم…» انفال/24
ای مؤمنان! چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان می بخشد، دعوتشان را اجابت کنید.
«قد أفلح من زکّیها. و قد خاب من دسّیها» شمس/9ـ10
هر کس که در پاکی آن (نفس) کوشید رستگار شد، و هر که با پلیدی اش بیالود ناامید گردید.
این آیات، بیانگر آن است که انسان در برابر خود مکلف است و حقی از او (= هویت و حقیقت انسانی او) بر خود او است که اسباب حیات، زندگی، پویایی، تعالی، تکامل و رهایی خویش را فراهم آورد و خود را از بندها و زنجیرهای ناپاکی برهاند.
چنان که متون وحیانی چون: «و أمرهم شوری بینهم»(شوری/38)؛ «و شاورهم فی الأمر»(آل عمران/159)؛ از حقوق و آزادی های سیاسی و اجتماعی انسان ها در روابط با یکدیگر سخن می گوید.


کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
786