مریم ازیک نسبت عیسی عزیز ازسه نسبت حضرت زهرا عزیز
نورچشم رحمه للعالمین آن امام اولین وآخرین
آنکه جان درپیکر گیتی دمید روزگار تازه آیین آفرید
بانوی آن تاجدار هل اتی مرتضی مشکل گشا شیرخدا
پادشاه و کلبه ای ایوان او یک حسام ویک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیر الا مم
تا نشیند آتش پیکار و کین پشت پازد برسر تاج ونگین
وان دگر مولای ابرار جهان قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز ازحسین اهل حق حریت آموز ازحسین
سیرت فرزند ها از امهات جوهر صدق وصفا از امهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت بر یهودی چادر خودرا فروخت
نوری وهم آتشی فرمانبرش گم رضایش در رضای شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا آسیا گردان ولب قرآن سرا
گریه های او زبالین بی نیاز گوهر افشاندی به دامان نماز
اشک او برچید جبریل از زمین همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته آیین حق زنجیر پاست پاس فرمان جناب مصطفی است
ور گرد تربتش گر دیدمی سجده ها بر خاک او پاشیدمی
وجود مبارک صدیقه کبرا "فاطمه زهرا(س)" سیره و سنتی دارد که معرف هویت اوست؛ چون این ذات پر برکت همانند سایر ذوات قدسی، همتای قرآن کریماند و قرآن کریم عباراتی، اشاراتی، لطایفی و حقایقی دارد؛ چه اینکه از امام حسین(ع) و امام صادق(ع) رسیده است که قرآن به چهار بخش تقسیم میشود، چهار درجه دارد: یک درجهاش برای توده مردم است به نام عبارات قرآن؛ برتر از آن، اشارات قرآن است و والاتر از آن، لطایف قرآن است و قله قرآن حقایق قرآن، است که مخصوص انبیاست.(بحارالانوار، ج??، ص???). قال الصادق(ع): "کتاب الله عزّوجلّ علی أربعة أشیاء علی العبارة والإشارة واللطائف والحقائق؛ فالعبارة للعوام والإشارة للخواص واللطائف للأولیاء والحقائق للأنبیاء". این روایت از امام حسین(ع) نیز وارد شده است. (ر.ک: جامع الأخبار، ص??) صدیقه کبرا هم که از ذوات قدسی عترت(علیهم السلام) اند، سیره و سنتی دارد که بخشی، جزء عبارات آن سیره است، توده مردم از آن بهره میبرند؛ بخشی مربوط به اشارات سیره آن حضرت است که خواص استفاده میکنند و بخشی مربوط به لطایف سیره و سنت آن حضرت است که أخص بهره میبرند و بخشی مربوط به حقایق فاطمیه است که انبیا استفاده میکنند و دیگران طرفی نمیبندند؛ بحث درباره آن حضرت در حقیقت همانند بحث درباره قرآن کریم است.
قرآن کریم که حبل خداست، طناب ناگسستنی الهی است(ارشاد القلوب، ج?، ص???). قال رسول الله(ص): "... کتاب الله الثقل الأکبر حبل ممدود من السماء الی الارض سبب بأیدیکم وسبب بید الله عزّوجل"؛ این حبل و طناب را خدا نازل کرده است، لکن انزال قرآن همانند انزال باران نیست. این حبل را خدای سبحان نازل کرد، یعنی آویخت، نه انداخت. آن طوری که قرآن نازل شده است، باران نازل نمیشود و آن طوری که باران نازل میشود، قرآن نازل نشده است. نازل کردن باران، یعنی انداختن این قطرهها روی زمین. نازل کردن قرآن یعنی آویختن این طناب از بالا به زمین؛ چون قرآن حبل خداست و خدا این طناب را آویخت، نه انداخت، از این رو از عبارات تا اشارات و لطایف و حقایق، درجات این حبل است و هر کسی به اندازه علم و عملش میتواند در خدمت طناب الهی باشد. اهلبیت(علیهمالسلام) و صدیقه کبرا(س) اینها حبلاللهاند، حبل متیناند و حبل متین را خدا آویخت، نه انداخت؛ چون آویخت نه انداخت؛ رهبری قلوب اینها به دست خدای سبحان است، اینها جزء اولیای الهیاند. به انسان کاملی میگویند "ولی الله" که در بخش علم و عمل بدون واسطه از ذات اقدس الهی فیض بگیرد. در ولی او باشد، در جِوار او باشد، موالات داشتن و متوالی بودن، یعنی فاصله برقرار نشدن. چنین انسانی میشود ولی خدا که از ولی و جِوار فیض الهی طرفی میبندد. در همان حدیث معروف ثقلین ذات اقدس الهی فرمود: این طناب "طرف بید الله تعالی"؛(بحارالانوار، ج??، ص???) یک طرف این طناب، یعنی قرآن به دست خداست و طرف دیگرش در دست شماست. پس مطلب دوم این شد که این بانو مانند سایر ائمه معصوم(علیهم السلام) حبل متین خدایند و این طناب را خدا آویخت، نه انداخت و یک طرفش به دست خداست، طرف دیگرش به دست مردم و در دسترس مردم است.
مطلب سوم آن است اگر کسی بخواهد به ذات اقدس الهی راه پیدا کند و از او فیض بگیرد، باید از مسیر قرآن و عترت بگذرد که همین صراط مستقیم است؛ بقیه کجراهه است و راه نیست و این قرآن و عترت تار و پود یک حبل متیناند؛ دو حبل نیست، دو طناب نیست تا کسی بگوید "حسبنا کتاب الله"(بحارالانوار، ج??، ص???)؛ "البخاری و مسلم فی خبر أنه قال عمر: النبی قد غلب علیه الوجع وعندکم القرآن حسبنا کتاب الله...".) یا کسی بگوید "حسبنا العترة" اینها تار و پود یک طناباند.
اگر کسی قرآن را گرفت، هیچ راهی ندارد جز پذیرش ولایت عترت و اگر کسی عترت مدار و ولایت پذیر بود، هیچ راهی ندارد جز پذیرش معارف قرآن کریم و همانطوری که همة معارف قرآن را ذات اقدس الهی تدوین و تضمین کرده است، صدر و ساقه این کتاب کلام خداست، انسان کامل به نام عترت طاهرین صدر و ساقه اینها محبت خداست، معرفت خداست، در قلب اینها چیزی جز محبت الهی نیست.
آیات پر برکت سورة "هل أتی" که قبلاً خوانده شد، با این تحلیل روشن میشود که ضمیر "حُبِّهِ" به الله بر میگردد، نه به طعام؛ "وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکیناً وَیتِیماً وَأَسِیراً"؛(انسان/ ?) نه "علی حب الطعام". اینها جزء مقرباناند که فوق ابرارند؛ در حرم امن مقربان الهی غیر از محبوب حقیقی، موجودی راه ندارد. اگر قلب اینها به حب خدا متیم شد و اگر طبق بیان نورانی امام سجاد(علیهالسلام) در دعای ابوحمزه ثمالی، صدر و ذیل قلب اینها مملو از محبت الهی بود، هرگز اینها به خود علاقه ندارند؛ چه رسد به نان و گندم نیازمند و علاقهمند باشند تا ضمیر "حُبِّهِ" به طعام برگردد "و یطعمون الطعام علی حب الله" و اگر کلمه الله قبلاً مطرح نشد، چون روشن بود و بینالرشد است نیازی به یاد او ندارد. گاهی ضمیر در اول آیه قرار میگیرد و به خدای سبحان برمیگردد، آن ضمیر ضمیر شأن نیست، به خدا برمیگردد؛ خدا غایب نیست تا کسی بگوید که قبلاً نامی از او برده نشد.
بنابراین، این وجود مبارک مثل خود قرآن کریم، صدر و ساقه هویت و هستی اینها را محبت و معرفت الهی تضمین کرده است. اگر راه غیر از این نیست و سایر سالکان باید این راه را طی کنند، چارهای جز شفاعت و وسیله و توسل نیست.
خطبه فدکیه را حوزة علمیه باید درس بدهد؛ طلاب باید آن را به صورت درس بخوانند. همان طوری که عدهای حافظ قرآناند، حافظ نهجالبلاغهاند، عدهای هم بکوشند این خطبه را حفظ کنند و به صورت درس بخوانند، البته درس این خطبه نظیر دروس دیگر آسان نیست. شما اگر در خدمت این خطبه باشید، میبینید آن معارف عمیق نهجالبلاغه که جزء مشکلات نهجالبلاغه است و جزء غرر خطبههای توحیدی نهجالبلاغه است که وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) در دوران خلافت، یعنی ?? سال بعد از شهادت این بانو ایراد کرد، آن غرر و خلاصه و متن و عصاره آن خطبههای عمیق نهجالبلاغه در خطبه نورانی وجود مبارک فاطمه(علیها آلاف التحیة و الثناء) آمده است. حضرت در جریان بازگرداندن فدک یک خطبهای دارد و یک خطابهای؛ در آن "خطابه" مسئله بازگرداندن فدک و مسائل سیاسی و اجتماعی و مسئلة ظلمی که بر آن حضرت رفته مطرح است اما در آن "خطبه" که قبل از خطابه ایراد کرد حمد خدا، تشریح اسمای حسنای خدا، ازلیت خدا، ابدیت خدا، سرمدیت خدا و کم کم میرسد به اینکه این خاندان وسیلة الهیاند؛ آن خطبه محتوایش فقط بحثهای فلسفی و کلامی و عرفانی است و دیگر هیچ. خطبة حضرت مسائلی دارد [و] خطابه حضرت احکامی. مسائل سیاسی را در آن خطابه بیان کرد [و] مسائل حکمی و کلامی را در آن خطبه تشریح نمود. با تشریح آن خطبهها، گوشههایی از آن خطبه روشن میشود که شبهة صاحب المنار و سایر متفکران وهابی یا احیاناً کسانی که در توسل و استشفا و شفیع گرفتن شبههای دارند همه اینها برطرف خواهد شد.
بیان نورانی صدیقه کبرا (س) این است که ما چون طناب آویخته الهی هستیم، ما با دیگران فرق داریم، اگر باران نازل شد، شما هم آنچنان نازل شدید "وَإِن مِّن شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ"؛(حجر/ ??) افراد عادی از مخزن غیب به نحو باران نازل شدند؛ گرچه تجلی است نه تجافی، ولی این حبل متین نیست که یک طرفش مستقیماً به دست ذات اقدس الهی باشد. دست بیدستی او همه جا حضور دارد، اما این موجود آن لیاقت را ندارد که لدی اللهی باشد. اگر فاصله است، از این طرف است، اگر بعد است، از این طرف است؛ اگر نابینایی است، از این طرف است. نابینا در عین حال که در کنار برادر آزادة بینایش قرار دارد، نیازمند به ترجمان است؛ باید کسی به او بگوید برادر آزادهات از سفر برگشت، هر چه میخواهی بپرس نشانش این است؛ علامتش این است؛ حرفش این است؛ پیامش این است؛ بنابراین اگر کوری کنار بینایی قرار گیرد نیازمند ترجمان است. اگر کری کنار ناطق بنشیند محتاج ترجمان است. اگر جاهلی کنار عالم بنشیند نیازمند ترجمان است. وجود مبارک آن بانوی قدسی که حبل الله و طناب آویخته است و نه انداخته، مثل قرآن کریم نازل شده است نه مثل باران، فرمود: "وَ أحمدوا الله الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السموات والأرض إلیه الوسیلة و نحن وسیلته ... و نحن حجته فی غیبة ونحن ورثة أنبیائه"؛(دلائل الإمامة، ص??) فرمود: "خدا را حمد کنید که به حمد خدا، به عظمت خدا، به نور خدا تمام موجودات آسمان و زمین به طرف او وسیله خواستند و ما وسیلهایم". این معنای توسل مخصوص ما زمینیها نیست بلکه موجودات آسمانی هم به این بانو متوسلاند؛ فرشتگان الهی هم به اینها متوسلاند؛ هر موجودی که نتواند لدیاللهی باشد از موجود لدیاللهی کمک میگیرد؛ هر موجودی که صادر اول و یا ظاهر اول نباشد، از صادر اول یا ظاهر اول استضائه میکند، فرمود: "وَ أحمدوا الله الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السموات والأرض إلیه الوسیلة و نحن وسیلته"؛ غیر از ما هر موجودی چه در آسمان چه در زمین، اینها از خدا فاصله دارند؛ گرچه خدا با هیچ کسی فاصله ندارد. اینها آن درجه را ندارند که بلاواسطه از خدا فیض بگیرند. آن اولین صادر نور این خاندان است؛ آن اولین ظاهر ولای این خاندان است. بنابراین اگر خدا نزدیک است و اگر اقرب است إلینا من حبل الورید یا "یحُولُ بَینَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ" ،(انفال/ ??) از این طرف این قلب آلوده ما که "فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً".(بقره/ ??) "این قلب آلوده از ذات اقدس الهی دور است [و] نیازمند ترجمان است، نیازمند وسیلهای است که ما را به آن مکانت برساند".
توسل برای آن نیست که متمم فاعلیت فاعل باشد؛ توسل برای تتمیم قابلیت قابل است. بحث در این است که خدا بینیاز است و وسیله نمیخواهد؛ بحث در این است که ما محتاجیم و وسیله میطلبیم. بینیازی خدا که مشکل ما را حل نمیکند؛ ما باید بتوانیم از او بخواهیم تا به ما بدهد. اگر ما دور بودیم دهان آلوده بود و با دهان آلوده نتوانستیم بگوییم "یا الله" یک طیب و طاهری میطلبد که حرف ما را برساند.
وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) به ما فرمود: "طهّروا أفواهکم فإنها طرق القرآن"؛(مستدرک الوسائل، ج?، ص???) دهانها را پاک کنید. غذای خوب و حلال در این دهان وارد بشود، حرف طیب و طاهر از این دهان خارج شود؛ نه تهمت و غیبت و استهزا و دروغ خارج شود، نه غذای شبههناک. سخن از تطهیر دندان نیست که با مسواک حل بشود؛ سخن از تطهیر دهان است فرمود: "دهانها را پاک کنید چون قرآن میخواهد از اینجا عبور کند". خب، اگر دهان آلوده بود، کسی نماز خواند، قرآن خواند، آیات را از کانال آلوده عبور داد این اثر ندارد. بنابراین وجود مبارک حضرت فرمود: "بین ما و ذات اقدس اله هیچ فاصلهای نیست، آنها که دورند و جدایند نیازمندند که حرفشان را ما به خدا برسانیم".
در قرآن کریم ما را به اصل توسل دعوت کردهاند: "وَابْتَغُوا إِلَیهِ الوَسِیلَةَ"؛(مائده/ ??)؛ "یعنی برای اینکه به خدا نزدیک شوید توسل بجویید". این یک عام و یا مطلقی است که نسبت به مصادیق خود حجت است و چون هیچ عام یا مطلقی مصداق خود را ثابت نمیکند هرگز نمیشود به این عموم یا اطلاق تمسک کرد و گفت: "پس توسل به آن ذوات قدسی محبوب است، توسل را باید قبلاً ثابت کرد که چه چیز وسیله است، بعد گفت: این شیء وسیله است و خدا در قرآن فرمود: "ابتغای وسیله کنید، وسیله بگیرید پس ما به این توسل میجوییم". هر چه را که خدا امر کرده است یا بهعنوان محبوب خود اعلام کرده است به صورت خبر یا انشا معلوم میشود وسیله تقرب الهی است، نماز وسیله است، روزه وسیله است، قرائت قرآن وسیله است، تمام کارهای خیر وسیله است؛ چون خدای سبحان اینها را وسائل قرب قرار داده است.
ولایت را امضا کرده است: "إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ"(مائده/ ??) فرمود، تطهیر او عصمت را امضا کرده است؛ مباهله را امضا کرده است "وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ"(انسان/ ?) را امضاکرده است. "وَصَالِحُ المُؤْمِنِینَ"(تحریم/ ?) را امضا کرده است.(بحارالانوار، ج??، ص???)؛ عن سدیر الصیرفی عن أبی جعفر:(علیهالسلام) قال: لقد عرّف رسول الله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) علیاً(علیهالسلام) أصحابه مرتین؛ أما مرة فحیث قال: "من کنت مولاه فعلی مولاه" وأما الثانیة فحیث نزلت هذه الآیة "فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ المُؤْمِنِینَ" أخذ رسول الله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بید علی(علیهالسلام) فقال: "یا أیها الناس هذا صالح المؤمنین".)
دهها فضیلتی که در قرآن برای سوره طه و یس مقرر کرد، امضا کرده است. ما یا به صورت خبر یا به صورت انشا، مطلوبیت اینها را درک میکنیم و میگوییم اینها وسیلهاند و این بانوی قدسی تصریح کرده است، فرمود: "و نحن وسیلته ... و نحن حجته فی غیبة ونحن ورثة أنبیائه"؛(شرح نهجالبلاغه، ج??، ص???) پس صغرا با این مشخص میشود؛ کبرا با آن مشخص میشود؛ اصل توسل هم امکان دارد، بلکه ضروری است برای کسی که بخواهد به ذات اقدس الهی نزدیک بشود. در مناجات شعبانیه میخوانیم که اقرار و اعتراف به گناه پیش خدای سبحان چون مطلوب است، وسیله است: "الهی ... إن کان قد دنا أجلی ولم یدننی منک عملی فقد جعلت الإقرار بالذنب إلیک وسیلتی"؛ خدایا! من اقرار به گناه را وسیله قرار دادم؛ من توسل جستم به اقرار و در پیشگاه تو اقرار میکنم که فردا مرا به محکمه نخوانی که مجبور نشوم، اقرار کنم تا "فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لأَصْحَابِ السَّعِیرِ"(ملک/ ??) دامنگیر من بشود خود ائمه(علیهم الصلاة و السلام) اسمای حسنای الهی را آن وقت وسیله قرار میدهند: "یتوسل إلیک بربوبیتک"(مفاتیحالجنان، دعای کمیل) آنها به جایی میرسند که ربوبیت خدا را وسیله قرار میدهند، غیر از کسانیاند که میگویند: "وجعلت الإقرار بالذنب إلیک وسیلتی" این ذوات مقدس ما را اگر نابیناییم، بینا میکنند؛ جاهلیم، عالم میکنند؛ ناشنواییم، سمیع میکنند. معنی توسل تتمیم قابلیت قابل است، این فیضها را به ما میرساند تا آن فاعل تام این فیضها را به ما عطا کند.
کسانی که با این بانو و همسرش (علیهما آلاف التحیة والثناء) بد رفتاری کردند، قبلاً با پدر بزرگوارش بد عهدی کردند. صنادید قریش و مشرکان جاهلی در حدوث و بقا تا میتوانستند نگذاشتند وجود مبارک رسول گرامی رشد کند، بعد از رشد آن حضرت، در رفع مقام او کوتاهی نکردند تا چراغش را خاموش کنند که "یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ"،(صف/ ?). در همان طلیعه دین و رحلت رسول گرامی(ص) اینها آمدند دین را مصادره کردند؛ یعنی قرآن و عترت را مصادره کردند. از یک طرف گفتند: "حسبنا کتاب الله"(بحارالانوار، ج??، ص???) عترت را خانه نشین کردند و این قرآن را هم مصادره کردند. در عهد نامه مالک که به تدوین و تقریر وجود مبارک امیرالمؤمنین(س) تنظیم شد، بنگرید؛ حضرت در آن عهدنامه، به مالک اشتر فرمود: "مالک! ما در یک شرایط استثنایی به سر میبریم، شما میدانید وارث چه حکومتی هستید" "فإن هذا الدین قد کان أسیراً فی أیدی الأشرار یعمل فیه بالهوی و یطلب به الدنیا"؛(نهجالبلاغه، نامة ??) فرمود: "سخن از فدک و امثال فدک نبود؛ سخن از علی و امثال علی نبود؛ سخن از اصل دین بود. اینها خواستند دین را مصادره کنند و به اسارت در آورند و اسیر کردند. مالک! این دین سالیان متمادی در اسارت بود. نماز، حج، زکات و روزه بود، اما نماز اسیر، حج اسیر، زکات اسیر، شما میبینید الآن در حجاز هست، در بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی نماز صوری هست، اما نماز، اسیر حج است، حج اسیر روزه است، اما روزه اسیر. نمازی که فریاد ندارد، حجی که قیام ندارد، روزهای که رهبری ندارد، روزه اسیر است: من آمدم این خلافت را پذیرفتم، زنجیر را از دست و پای دین آزاد کردم تا مردم بدانند نماز یعنی چه، روزه یعنی چه، حج یعنی چه، زکات یعنی چه، اینها وسیلهای است که مردم را به خالق نزدیک میکند مالک! بدان، اینها هوا را به حساب دین صرف میکردند، به نام دین هوا را پیاده میکردند و مانند آن. طبق این اصل نورانی نامه نهجالبلاغه وقتی دین در اسارت امویان قرار گرفت، مستحضرید که اسیر را آن امیر در چنگال خود دارد یا او را اعدام میکند یا آزاد میکند یا او را بهعنوان برده میگیرد و میفروشد. اموی که دین را به اسارت گرفته است، هرگز به مصلحتشان نبود دین را آزاد بگذارد [تا] مردم معنی واقعی نماز و روزه و حج و زکات را بفهمند؛ پس دین را اینها در اسارت نگهداشتند [و] آزاد نکردند. ماند دو امر یا دین را اعدام کند یا آن را بهعنوان برده بفروشد، دیدند اعدام دین فعلاً زود است، الآن نمیتوانند بگوئید"
لَعِبَت هاشم بالمُلک فلا
خبرُ جاءَ وَلا وَحی نزل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل (احتجاج، ج?، ص???)
چند سالی باید بگذرد، مردم کمکم از معارف الهی فاصله بگیرند، حسینبنعلی (علیه السلام) در خونش بغلطد تا حاکم شام بگوید:
"لَعِبَت هاشم بالمُلک فلا
خبرُ جاءَ وَلا وَحی نزل"
که همین حرف که اعدام دین بود، در سال ?? هجری از حلقوم همین اموی ناپاک برفراز کرسی زرین شام آن روز شنیده شد.
بنابراین این بیان نورانی امیرالمؤمنین که فرمود: "فإن هذا الدین قد کان أسیراً فی أیدی الأشرار یعمل فیه بالهوی و یطلب به الدنیا"(نهجالبلاغه، نامة ??) یک چیز روشنی بود که اینها در جریان سقیفه دین را به اسارت گرفتند و این بانوی قدسی سعی کرده است، دین را زنده نگه بدارد تا روزی از دست اینها آزاد بشود وگرنه همان اوایل اینها این دین را اعدام میکردند. سخن از فدک نیست؛ آن وقتی هم که فدک در اختیار اینها بود اینها نان جو میخوردند. جریان دستاس کردن و به خون آلوده شدن دست مطهر زهرا(س) با داشتن حوائط سبعه(مناقب، ج?، ص???؛ و فدک بود. به هر تقدیر وجود مبارک صدیقه کبرا این جمله قرآنی را با تعبیر غیبت به خطاب، حکومت را استیضاح کرد، فرمود: "شما حکومت جاهلی تشکیل دادید، سخن از من و همسرم و امثال اینها نیست. وقتی قرآن و دین بهعنوان اصول ارزشی حجت نباشد، حکومت، حکومت جاهلی است "أَفَحُکمَ الجَاهِلِیةِ تبغُونَ وَمَنْ أحسَنُ مِنَ اللهِ حُکماً لِقَومٍ یوقِنُونَ".(احتجاج، ج?، ص???(
انسان موجودی است که ضمن ارتباط با دیگران و خدای تعالی، با خود نیز در ارتباط است. انسانی که میخواهد در مسیر کمال قدم بردارد، ابتدا باید خود را بشناسد و بیابد. آدمی با شناختن حقیقت خود و عظمت وجودی خویشتن، شوق تحصیل کمالات و تزکیه نفس از پلیدیها در وجودش جوانه زده و رشد میکند و به این ترتیب از رذائل اخلاقی دور میشود.
قرآن در آیات بسیاری به صفات نیک و بد انسان پرداخته و راه خودشناسی او را هموارتر میکند.
این آیات ناظر به یک بُعد و یا یک مرحلة وجودی انسان نیست، بلکه برخی مربوط به انسان آغازین و برخی دیگر راجع به انسان فرجامین است. از سوی دیگر آیات مربوط به انسان آغازین، که قوا و استعدادها و تمایلات و گرایشهای آدمی را که با دست خلقت در وی به ودیعت نهاده شده، بر میشمارد. برخی نیز ناظر به ساحت متعالی و علوی وجود آدمی و برخی دیگر مربوط به ساحت فرودین وجود اوست. با توجه به این جداسازیها، به راحتی ناسازگاری ظاهری این آیات برطرف میشود.
انسان دارای قوا و استعدادهای فراوانی است که در طول زندگی خود، با اختیار و انتخاب و ارادههای دمادم به آنها فعلیت میبخشد. در واقع انسان در صحنه زندگانی، خود را میسازد و به خود شکل میدهد. از نظر اسلام انسان از ابتدا دارای ویژگیهایی است که میان تمام افراد این نوع مشترک میباشد. گرایشها و کمالها، میلها و خواستها، بینشها و شناختهایی دارد، اما ویژگی خاص انسان آن است که فعلیتی که پیشرو دارد، یک فعلیت از پیش تعیین شده نیست؛ بلکه بسیار گوناگون و مختلف است. انسان همة آنچه را که میتواند، داشته باشد؛ از آغاز ندارد و همة آنچه میتواند باشد، از آغاز نیست؛ بلکه چونان مادهای است که میتواند صورتهای بسیار متفاوتی را دارا باشد و فعلیتهای بسیار مختلفی را در خود بپذیرد. صدرالمتألهین در اینباره مینویسد:
<بدانکه در هیچ نوعی از انواع موجودات، اختلافی که در افراد بشر یافت میشود، وجود ندارد و این بدان سبب است که مادة انسان به گونهای آفریده شده است که در آن، استعداد انتقال به هر صورتی از صور و اتصاف به هر صفتی از صفات تحقق دارد>. انسان میتواند به بالاترین درجات فرشتگان مقرب صعود کند، همچنان که میتواند خود را به مرتبة بهائم تنزّل دهد.
علوم و ادراکات و ملکات انسان، در جان او رسوخ میکنند و با او متحد میگردند و انسان در یک تحوّل مستمر و پیوسته در جریانِ شدن قرار دارد و با ملکاتی که از طریق اعمال خود کسب میکند، متحد میگردد و واقعیت او، همان میشود؛ بنابراین باید میان انسان آغازین و انسان فرجامین تفکیک کرد و در بحث از انسان و آیاتی که بیانگر جایگاه و منزلت اوست، کاملاً هوشیار بود که در مورد کدام انسان صحبت میشود.
امام علی(ع) انسان عارف و خودساخته را چنین توصیف میفرماید:
<عِبادَاللهِ، إنَّ مِنْ أحَبِّ عِبادِ الله إلَیهِ عَبْداً أعانَهُ اللهُ عَلی? نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الحُزْنَ و تَجَلْبَبَ الخَوْفَ. فَزَهَرَ مِصْباحُ الهُدی? فِی قَلْبِهِ وَ أعَدَّ القِری? لِیَوْمهِ النّازِلِ بِهِ؛ ای بندگان خدا، از محبوبترین بندگان خدا در پیشگاه ربوبی بندهای است که خداوند او را در شناخت نفس خود و ساختن آن یاری فرماید، این انسان لباسی از اندوه بر تن نمود و پوشاکی از بیم بر خود پوشید. نتیجه چنین شد که چراغ هدایت در دلش برافروخت و برای آن روزی که مانند مهمان بر او وارد خواهد شد، آماده گشت>. خودسازی که هدف اساسی عرفان مثبت است، بدون شناخت خویشتن امکانپذیر نیست و خودشناسی بدون به دست آوردن علمی خود <آنچنان که هست> انجام نخواهد گرفت. مقصود از خودشناسی علمی معنای اصطلاحی آن نیست، بلکه مقصود، اطلاع از صفات و فعالیتها و چگونگی تأثیر و تأثر خود از کالبد جسمانی و دنیای مادی و همچنین اطلاع از استعدادها و نیروهای آن است. چنانکه مقصود از تقدم خودشناسی بر خودسازی، آن نیست که انسان باید ابتدا یک روانشناس و یک فیلسوف ماهر در مسائل روانی باشد، سپس به انسان شدن آغاز کند. آنچه مهم است اینکه، انسان نخست باید به وسیلة تعلیم و تربیت و دروننگری و مراقبتهای روشنگر مقداری به عظمت روح پی ببرد و اندک اندک به اصول و فعالیتهای عالی روح آشنایی پیدا کند و این اعتقاد و یقین در او به وجود آید که برخورداری روح از آن نیروها و استعدادها که خداوند به آن عنایت فرموده است، قانون و نظم دارد. اگر این آگاهی و معارف ابتدایی پیگیری شود و عملی را که اقتضا میکند، با کمال خلوص به جا آورده شود، در این حال، سالک سبیل عرفان، به راه افتاده است.
آگاهیها و بیداریهای مقدماتی عرفان مثبت، از آشنایی با بخشی از اصول و فعالیتهای عالی روح شروع میشود، هر اندازه که تطبیق عمل بر آن آگاهیها و بیداریها افزایش مییابد، بر روشناییها و نورانیتهای عرفانی افزوده میشود و این معنای: فَزَهَرَ مِصْباحُ الهُدی? وَ ... در کلام امیرالمؤمنین(ع) است.
بنابراین، طبیعت اصلی روح که همیشه سر به بالا دارد، از یک طرف، و تحریک شدید نگرانی مقدّس و اندوه والا دربارة <آنچنان که باید> از طرف دیگر و تکاپوی عملی مطابق آگاهیها و بیداریهای حاصل از طبیعت روح و نگرانی مقدس، به تدریج چراغ هدایت را در قلب انسان سالک روشنتر و پر فروغتر میکند. نیروی اصلی این چراغ که در درون سالک برافروخته میشود، از طبیعت اصلی روح بر میآید که از عالم <امر> است. آنچه که انسان سالک باید انجام دهد، محفوظ و مصون داشتن این چراغ الهی از بادهای طوفانی تمایلات و خودخواهیها و بهرهبرداری از آن است. این چراغی است که اگر در پرتو آن حرکتی انجام نگیرد، به خاموشی میگراید، همچنان که بادهای طوفانی شهوات و تمایلات حیوانی آن را خاموش میکند.
شمع دلشان نشانده پیوست آن باد که در دماغشان هست
در نتیجه انسان با شناختن هویت خود، میتواند تصویر واقعی از خود داشته باشد که به دنبال آن به نیازهای واقعی خود پی خواهد برد. او مییابد که در وجودش گرایشهایی واقعی به عنوان کمالخواهی، علم طلبی، حق طلبی و مانند آنها وجود دارد و باید در صدد انجام کارهایی باشد که برآورندة این نیازها و پاسخگویی به این گرایشها باشد.
انسان در نتیجة پیبردن به مقام والای خود و ارزش و بهای آن، این گوهر گرانبها را با حساسیّت و توجه فوقالعاده حفظ و صیانت نموده و آن را ارزان نمیفروشد. درصدد برنامهریزی دقیق برای حرکت خود برآمده و با شناختن آنچه برای او مصلحت دارد (مصلحتشناسی) نیازهای حقیقی خود را شناخته و تأمین میکند و با شناختن مفاسد و آفتها و موانع حرکت و تکاملِ خود، سعی در فاصله گرفتن از آنها و دور نمودن آنها از مسیر زندگی خود مینماید.
انسان با شناختِ منِ حقیقی و منِ مجازی خود و تفکیک بینِ آنها، پی میبرد که من مجازی، گذرگاه است و باید از آن عبور کرد. نشئة بدن انسان و طبیعت او همان من مجازی است و منِ حقیقی انسان جان و روح اوست و تمام سرمایهگذاریهای انسان باید در رابطه با من حقیقی باشد و منِ مجازی در خدمت و فدای من حقیقی باشد، تا منِ اصلی انسان در خدمت کمال مطلق قرار گیرد. تنها دین است که در تمام عرصههای حیات بشری میتواند، انسان را به واقعیت برساند و انسان نیز در سایة تعالیم دین به واقعیت وجود خود پی میبرد و مسیر صحیح رسیدن به کمال را مییابد.
وقتی تصویر واقعی از خویشتن حاصل شود، انسان در جستجوی حقیقت و تحقق بخشیدن آن در خویشتن خواهد بود و حقیقت یعنی آنچه سزاوار و شایستة تحقق است.
انسان تشنة حقیقت فقط با رسیدن به آن آرام میگیرد و آنچه حقیقت و پایدار است، فقط ذات حق تعالی میباشد و انسان با رنگ خدایی پذیرفتن و خداگونه شدن است که میتواند، تشنگی خود را برطرف نماید و خود را به کمال مطلق نزدیک نماید. هر کمال دیگری به دلیل محدودیت، نمیتواند او را سیراب و راضی نماید. لذا همواره در تکاپو و تلاش است، تا خود را به مطلوب حقیقی برساند. اگر این میل و گرایش او جهت صحیح نیابد، عمر خود را در راه رسیدن به کمالات اعتباری و مقامات دنیوی و کسب ثروت صرف مینماید، ولی زیاده طلبی او پایانناپذیر است و او هرگز به آرامش دست نمییابد؛ زیرا در مصداق کمال دچار اشتباه شده است. قرآن کریم تنها راه آرامش قلبها را ذکر خداوند میداند. )ألا بِذِکْرِاللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ(؛ <آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مییابد>.
در معرفتی که به برکت این جستجوگری در انسان به وجود میآید، مسیر حرکت روشن و آشکار میگردد. انسان به برکت نورِالهی قادر خواهد بود، حق را از باطل تشخیص داده و در دو راهی سرنوشتساز زندگی، از قدرت انتخاب آگاهانه و صحیح برخوردار باشد و حق را شناخته و بر باطل ترجیح دهد. خداوند متعال به متّقین و پارسایان وعده فرموده که: اگر پرهیزکار باشید، خداوند قوة تشخیص حق از باطل را در وجودتان قرار میدهد و از سختیها نجات میبخشد.
)إنْ تَتَّقُوا اللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقاناً(؛ <اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص ]حق از باطل] قرار میدهد>.
)وَمَن یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَه مَخْرَجاً(؛ <و هر کس از خدا پروا کند، [خدا] برای او راه بیرون شدنی قرار میدهد>.
اگر انسان به شناخت صحیحی از خود دست نیابد، تصویر صحیح و واقعی از خود نخواهد داشت و به نیازهای واقعی خود پی نمیبرد و چون حقیقت وجودی خود را آنچنانکه هست، نشناخته است؛ دچار تصویر پنداری و غیرواقعی از خود میگردد و ایدهآلهای خیالی و به دور از واقعیت در نظر او مطرح میگردند، همة کمالات خود را در تقویت و بهرهبرداری بیشتر از قوای جسمانی میپندارد و همه سعی و تلاش خود را در جهت رسیدن به آنها صرف مینماید.
اگر انسان خودِ اصلی را مورد غفلت قرار دهد و خودِ فرغی و بدلی را به جای آن قرار داده باشد و بیگانه را به جای خویشتن تلقّی کند، در آن صورت کاری را که به سود بیگانه است، به نفع خود میپندارد و آن را به سود او انجام میدهد و خیال میکند، به نفع خود اوست و کاری را که به زبان بیگانه است، به زیان خود میپندارد و از آن اجتناب میورزد. به عنوان مثال شهوت و غضب را که از فروعات انسانند و باید از عقل او اطاعت کنند، به جای امیرِ معزول یعنی عقل مینشانند و وقتی شهوت و غضب، فرمانروای درون او شدند، محبوب او خواهند بود و آنگاه هرکاری انجام میدهد، یا باید شهوت بپسندد یا غضب، پذیرا باشد و به این جهت دست به گناه میزند.
یکی از موانع سیر انسان به سوی خدا، پندارگرایی و گمان باطل است، چنانکه از مهمترین علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوی حق، معرفت صحیح است.
قرآن کریم، گاهی دربارة پندارگرایان غافل میفرماید: )ألَمْ یَعْلَمْ بِأنَّ اللهَ یَری?(؛ <مگر ندانسته که خدا میبیند؟
اگر کسی بداند که خدا او را میبیند و در محضر خدا کار میکند، هرگز دستش به تباهی و زبانش به بدگویی آلوده نمیشود (همة تعلیمات قرآن بر اساس تشویق به بهشت و ترساندن از جهنم نیست، بلکه بخش قابل توجهی از آن، معرفتهای عارفانه و حکیمانه است و ما را به حیای از خدا وامیدارد.)
و گاهی میفرماید: )أیَحْسَبُ أنْ لَمْ یَرَهُ أحَدٌ(؛ <آیا پندارد که هیچ کس او را ندیده است؟> خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خدایید و دیربار میفرماید:)أمْ یَحْسَبُونَ أنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُم وَ نَجْوی?هُم (؛ <آیا میپندارند که ما راز آنها و نجوایشان را نمیشنویم؟>. این آیات ناظر به بُعد عملی است، یعنی انسان غافل فکر میکند که کسی او را نمیبیند و او تنهاست و چون تنهاست، رهاست. گاهی میپندارد بر فرض اگر کسی او را ببیند، قادر نیست او را کنترل کند و خود را در حضور قدیر نمیبیند؛ یعنی میپندارد که خدا بر او توانایی ندارد: )أیَحْسَبُ أنْ لَنْ یَقْدِرَ علیه أحَدٌ(؛ آیا انسان میپندارد خدا قدرت ندارد تا همة نعمتهای او را به نقمت و حیات او را به مرگ و سلامت او را به بیماری مبدّل کند؟
گاهی انسان جاه و قدرت خود را عامل موفقیت خود میپندارد. )أمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَیِّئاتِ أن یَسْبِقُونا سَاءَ ما یَحْکُمُونَ(، ?آیا کافران و آنانکه مرتکب اعمال زشت میشوند، میپندارند که سابق و پیشگامند و ما به آنها دسترسی نداریم، ـ قضا و قدر ما آنها را رها کرده و آنها از قلمرو قدرت ما بیرونند؟ ـ این حکم و داوری بدی است?. گاهی نیز میپندارند که قدرتهای مالی، مشکل آنها را حل میکند: )یَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ أخْلَدَهُ(؛ <میپندارد که مالش، او را جاوید کرده>. چنانکه در جای دیگر میفرماید: )وَ ماجَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الخُلْدَ أفَإن مِِتَّ فَهُمُ الخالِدُونَ(، در نظام آفرینش، دنیا جای خلود و جاودانگی نیست و هیچ کس در آن جاوید نمیماند؛ زیرا دنیا عالم حرکت است و حرکت باید به مقصد برسد و با دوام، سازگار نیست و اگر موجودی همواره در حرکت باشد، <عبث> میشود. معنای دوام حرکت، این است که هدفی در کار نیست. از این رو حرکت باید منقطع شود و به دارالقرار برسد. خداوند متعال در این باره میفرماید: )أفَحَسِبْتُم أنّما خَلَقْناکُم عَبَثاً وَ أنَّکُم إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ(؛ <آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما به سوی ما بازگردانیده نمیشوید؟>.
گاهی انسان خود را <مُحِقّ> میپندارد و با اینکه در برابر وحی ایستاده و فکر و عملش تیره و تاریک است، میگوید حق با ماست: )وَیَحْسَبُونَ أنَّهُم مُهْتَدُونَ(، آنان میپندارند که هدایت یافتهاند، در حالیکه به بیراهه میروند، )وَ هُم یَحْسَبُونَ أنّهم یُحْسِنُونَ صُنعاً(.
قرآن کریم دربارة پندار زدگان میفرماید: )وَ أفْئِدَتُهُم هَواءٌ(، دلهای اینان تهی است و چیزی در آن نیست؛ چون آنچه به دل اینها راه یافته، پندار محض و پندار نیز باطل است. ولی عارف، خود و همة کارهای خود را در مشهد خدای علیمِ حکیمِ قدیر مییابد و میداند که خدا میبیند و میتواند و پس از مرگ، روز حسابی وجود دارد. پس مهمترین راه برای تهذیب و تزکیه روح، همان معرفت صحیح و بدترین عامل برای آلودگی آن، همان گمان و پندار باطل است.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه: )وَ ما ه?ذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنّ الدّارَ اْلآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (؛ <این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست و زندگی حقیقی همانا [در] سرای آخرت است، اگر میدانستند>. میفرماید: <خداوند زندگی دنیوی را با لفظ لهو و لعب تحقیر نموده است، همانطور که بچهها در بازی داد و فریاد راه میاندازند و پنجه بر روی هم میکشند، با اینکه آنچه بر سر آن نزاع میکنند، جز خیالاتی موهوم نیست. مردم مادی نیز بر سر بازیچة دنیا با یکدیگر میجنگند و حالت چند سگ را که بر سر مرداری به یکدیگر میغُرّند، مجسم میسازند. با اینکه آنچه این ستمگران بر سر آن نزاع و درگیری دارند، در حقیقت سرابی است که از دور، آب به نظر میرسد؛ چون انسان منافع دنیوی را جز در ظرف وهم و خیال مالک نمیشود، برخلاف زندگی آخرت که انسان در آن عالم با کمالات واقعی که خود او از راه ایمان و عمل صالح کسب کرده، زندگی میکند و آنچه را دارد، نه به وهم و خیال است و اشتغال به آن نیز آدمی را از منافعی باز نمیدارد؛ زیرا غیر از آن کمالات واقعی، واقعیت دیگری نیست و سرگرم شدن با آن به صورتی است که لعب و لهو و تأثیم(گناه) در آن راه ندارد. بقایی است که فنایی با آن نیست. لذتی است که با الم آمیخته نیست. سعادتی است که شقاوتی در پی ندارد. پس آخرت حیاتی است واقعی و به حقیقت معنای کلمه و همین است معنای آیه شریفه>.
هر انسانی با مراجعه به خود مییابد که از اموری لذت میبرد که جسمانی نبوده و حتی در بعضی موارد، با وجود چنین لذاتی، جسم به سختی و رنج میافتد و از بعضی بهرههای مادی نیز محروم میگردد و با وجود این، انسان حاضر است برای درک این لذات والا از لذات جسمانی بگذرد. برای مثال، لذت از خودگذشتن و ایثار یا لذت قناعت و دست به سوی نااهلان دراز نکردن یا لذت مطالعه و اکتشاف و اختراع علمی و امثال آنها لذاتی فراتر از لذات مادی است و اثبات میکند که لذات منحصر در امور جسمانی نیستند و چه زیانکار است کسی که ذرهای از آن را نچشیده و با آن انس نگرفته باشد.
بنابراین کسی که به دنبال خود واقعی و خواستهها و تمایلات واقعی خود میرود، ترک لذت نکرده، بلکه لذتی برتر و والاتر و پایدار و دائمی را به جای لذتهای پست، حقیر و گذرای مادی پذیرفته و به هر مقدار که انسان از کمالات علمی و عملی بیشتر برخوردار باشد، احساس لذت شدیدتر خواهد بود.
ادامه دارد...
در میان موجودات و مخلوقات جهان آفرینش، انسان موجودی است که به خاطر ویژگیهایی که دارد اشرف مخلوقات و خلیفة الله لقب گرفته است. موجودی که از چهار سو میتواند دارای رابطه باشد. رابطه با خود، خدا، جهان و دیگر انسانها. اما ارتباط انسان با خود چگونه میتواند باشد؟ به یقین انسان که دارای اراده و اختیار است، میتواند در مسیری حرکت کند که به کمال خاص وجودیاش نایل شود و یا در مسیری مخالف آن قدم بردارد.
حرکت در مسیر کمال و زدودن کاستیها، موجب توسعه یافتن و رشد وجود او میشود. از آنجا که آدمی موجودی خودآگاه است، قدرت ایجاد ارتباط با خویشتن را داراست. این ارتباط به معنای پیوند رابطه او با حقیقت، جایگاه و منزلت خود در نظام هستی، قابلیتها و تواناییهای خویش میباشد.
یکی از قدیمیترین دستورات حکیمانه که هم توسط انبیای عظام به بشر ابلاغ شده و هم حکیمان بزرگ جهان آن را به زبان آوردهاند و همیشه ارزش و اعتبار خود را حفظ نموده و ارزش آن بیشتر آشکار شده است، خودشناسی میباشد. قرآن کریم همواره انسانها را متوجه حقیقت وجودشان نموده و آنها را به شناخت خودشان دعوت میفرماید:
وَ فِی اْلأرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فِی أنْفُسِکُمْ أفَلا تُبْصِرُونَ؛ <و روی زمین برای اهل یقین نشانههایی [متقاعد کننده] است و در خود شما؛ پس مگر نمیبینید؟>.
شناخت خود، کلید سعادت دو جهان است؛ زیرا این شناخت، شناخت پروردگار را به دنبال دارد. چگونه ممکن است، انسان با عدم شناخت از خود، با وجود اینکه هیچ چیز به انسان نزدیکتر از خود او نیست، بتواند دیگری را بشناسد؟ پیامبر (ص) میفرماید: <مَنْ عرفَ نَفسَهُ فقد عَرَفَ رَبَّهُ؛ هر کس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است>.
تو که در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی
انسان با شناختن حقیقت خود و عظمت وجودی خویشتن، شوق تحصیل کمالات و تزکیه نفس از پلیدیها در وجودش جوانه زده و رشد میکند و میکوشد نفس خود را از رذائل اخلاقی دور کند؛ زیرا به ارزش این گوهر گرانبها و لطیفی که از دریای پهناور عالم ملکوت به دیار ملک و ماده آمده و به فرمان خداوند متعال، این بدن جسمانی را به خدمت گرفته است، پی میبرد و با پی بردن به ارزش آن، همة دنیا و آنچه در آن است را در مقابلش کوچک و بیارزش مییابد.
انسان نفیسترین حقایق را در درون خود احساس میکند. این ادراک و احساس موجب میشود، تا به ضعف و ذلّت و زبونی تن ندهد، ناسازگاری و مغایرت امور پست را با این گوهر عالی بیابد و گرایشات والای انسانی و معنوی را ملایم و سازگار با طبیعت و حقیقت وجود خود بداند.
وقتی انسان با توجه به باطن ذاتش، خود را میبیند، عدم سازگاری این حقیقتِ با ارزش با پستی را در مییابد. وارونه جلوه دادن حقیقت، دروغگویی، نفاق و امثال این امور با آن تناسب و هماهنگی ندارد. انسان با نوعی توجه و معرفت نفس و دریافت الهامات اخلاقی در مییابد که چه کاری را باید انجام دهد و چه کاری را باید ترک کند.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛ <سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد؛ سپس پلیدکاری و پرهیزکاریاش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، به طور قطع رستگار شد و هر که آلودهاش ساخت، به طور قطع در باخت>.
نفس به جهت درجه و ارزش وجودی و نحوة آفرینش، قدرت دریافت فجور و تقوی را داراست و انسان، در صورتیکه از این الهامات نفس غفلت نداشته باشد، به یقین میتواند مسیر سعادت و کمال را تشخیص داده و به آن دست یابد. اما در صورت غفلت از این حقیقت، تلاشهای بیرونی نمیتواند به تنهایی او را به سعادت برساند و چون با داشتن چنین سرمایهای، از مسیر صحیح منحرف شده، قرآن او را خسارت دیده و زیانکار مینامد.
انسان با تأمل در وجود خویش و استعدادهای درونی و کششهای باطنی خود، هدف اصلی و کمال نهاییاش و نیز مسیر سعادت و ترقّی حقیقی خود را شناخته و در به کارگیری این نیروها در جهت صحیح سعی و تلاش میکند. همه تلاشهای انسانی، اعمّ از علمی و عملی، برای تأمین لذائذ و منافع و مصالح <انسان> صورت میگیرد. به همین دلیل شناخت خود انسان و آغاز و انجام او و نیز کمالاتی که ممکن است به آنها نائل گردد، بر همة مسائل مقدّم بوده؛ بلکه بدون شناختن حقیقت انسان و ارزش واقعی او، سایر بحثها و تلاشها بیهوده و بیپایه است. تأکید ادیان آسمانی و پیشوایان دینی و علمای اخلاق به خودشناسی، ارشاد به این حقیقت فطری و عقلی است. قرآن فراموش کردن نفس را لازمة فراموش نمودن خدا و به منزلة عقوبت این گناه معرّفی میفرماید و کسانی را که به خویش نمیپردازند و آیات الهی را در درون خود مورد مشاهده قرار نمیدهند، نکوهش فرموده است:
وَ لا تَکُونُوا کَالّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ...؛ <و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشی کرد>.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فِی أنْفُسِهِمْ حَتّی? یَتَبَیّنَ لَهُمْ أنّهُ الْحَقُّ ...؛ <به زودی نشانههای خود را در افقها [ی گوناگون] و در دلهایشان به ایشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حق است>.
رها شدن از سرگشتگی و سرگردانی که از ویژگیهای مهم انسان عصر ماست، فقط از راه شناساندن تصویری درست و کامل از وجود او میسّر میشود و بهرهمندی از جهان طبیعت نیز در صورتی به نحو کامل صورت میپذیرد که انسان بداند، برای چه آفریده شده، چه چیزهایی و چگونه برای سعادت او مفیدند.
نظامهای اجتماعی و سیاسی ارزش و قداست مییابند، تا نیازهای اساسی و الهی انسان را برآورند و در صورت نداشتن یک انسان شناسی معتبر، ارکان جامعه فرو خواهد ریخت.
به همین جهت، دعوت به شناخت این موجود پنهان، از اصیلترین تعالیم ادیان و بسیاری از مکاتب فلسفی و عرفانی به شمار میآید. تأکید فراوان ادیانی مانند بودایی، برهمایی و مانند آنها بر ترک لذتجویی و مخالفت با هوای نفسانی و پرداختن به تزکیه و تهذیب نفس ـ صرف نظر از اختلاف روشها و برخی افراطها ـ بر این واقعیت گواهی میدهد که بدون پرداختن به نفس و درک دنیای درون، رهایی انسان ممکن نیست.
یکی از اساسیترین رسالتها و مسئولیتها در مورد انسان، آشنا ساختن انسان با خویشتن است که بدون آن هیچ کاری دربارة انسان صورت نخواهد گرفت. منظور از خودشناسی که تا حدودی در بحثهای گذشته بیان شده، عبارت است از اینکه انسان بداند چه بوده و به عبارت دیگر از چه و چگونه آفریده شده، در چه عالمی بوده، در حال حاضر در چه نشئهای حضور دارد و به کجا خواهد رفت؟ با توجه به سیر وجودی او از عالم غیر مادی به عالم ماده و سپس انتقال او به عالم مجرّدات، هدف از این سیر و حرکت چه بوده و او در این سیر و حرکت، قدرت و اختیار دارد تا وجود خود را به درجات عالیتر از انسانیت ارتقا دهد، یا از مرتبه و درجه انسانی تنزّل نموده و وجودی حیوانی یا پستتر بیابد. خودشناسی علاوه بر شناخت چگونگی آفرینش و مبدأ و معاد، شناختن استعدادها و تواناییهای انسان، کمیت و کیفیت آنها، گرایشات و تمایلات فطری و پی بردن به اینکه لازمه استفادة صحیح از نفسِ الهی و به کارگیری استعدادهای آن، داشتن برنامهریزی دقیق و کامل و همه جانبه است، تا ضمن غفلت نکردن از بعد مادی خود، تمام ابعاد و جنبههای مختلف روح الهی را که در وجود او "اصل" به حساب میآید، شکوفا و بارور نموده و به تدریج مظهر و نمایشگر وجود خداوند متعال که کمال مطلق است، بشود.
خودشناسی اولین رکن برقراری ارتباط انسان با خویشتن است. انسان باید به حقیقت خود نگرشی دوباره داشته باشد و با دروننگری، به عظمت وجودی خود و سرمایههای گرانبهایی که در اختیارش نهاده شده، پی ببرد و دریابد که برای چه هدفی پا به عرصة وجود نهاده، مبدأ آفرینش او چه و کجا بوده، وضعیت فعلی زندگی او چگونه است و پس از این مرحله به کجا خواهد رفت؟
اصل و حقیقت وجود انسان، نفس و روح مجرد اوست که چون نفخهای الهی است، از عالمی فوق ماده به فرمان خداوند و برای انجام مأموریتی بزرگ به جهان مادی هبوط کرده و همنشین جسم و بدن خاکی گردیده و در مدّت محدودی که در نشئة دنیا به سر میبرد، به بدن وابسته بوده و با آن تعامل و همکاری دارد؛ بنابراین میتواند جسم را در جهت اهداف و مقاصد انسان به خدمت بگیرد. اموری همچون آگاهی و تفکّر و گرایشهای خاص انسان که <امور فطری> نامیده میشوند و نیز انتخاب آزاد و آگاهانه که آدمی را از دیگر جانداران متمایز میسازد، از لوازم روح انسان است. بدون در نظر گرفتن روح در انسان، هیچ یک از این امور از او انتظار نمیرود.
نفس و روح آدمی دارای حرکت بوده و به همراه بدن و با اعمالی که انجام میدهد، تغییر و تحول یافته و از نظر ارزش وجودی تکامل مییابد و با این تکامل، آگاهیهای بیشتری کسب میکند. دامنة اختیار و ارادة او گسترش مییابد و در نتیجه کمالات بیشتری را به دست میآورد. آگاهی و قدرت انتخاب آگاهانه در انسان، سرچشمه همة اعمال ارادی اوست که حرکت تکاملی او را شکل میدهد و موجب میشود، اعمال انسان در حقیقت به خود او نسبت داده شود؛ به همین دلیل در قبال اعمال خود مسئول و جوابگو خواهد بود. هر مقدار که آشنایی انسان با وجود خود افزایش یابد، به امکانات و استعدادهای بیشتری در خویش پی خواهد برد. این آشنایی و توجه، مستلزم آگاهیهای بیشتر به ظرفیت خود و به فعلیت رساندن آن استعدادها است، تا آنجا که حرکت کردن در جهت رسیدن به عالیترین کمالات و فتح قلههای تکامل را لازم، بلکه ضروری برای چنین موجودی مییابد. بر همین اساس دست یافتن به امتیازات و خیرات، او را به غرور و تکبر مبتلا نمیکند، بلکه در او اشتیاق و عطش بیشتری ایجاد نموده و به حرکت او شتاب میبخشد.
شناخت و آگاهی انسان نسبت به خود، مانند سایر آگاهیهای او ـ نسبت به خداوند و سایر علوم ـ فقط جنبة نظری و ذهنی ندارد، بلکه دامنة این نوع شناخت به مقام عمل و به خصوص در بعد تربیتی کشیده میشود. بنابراین هدف از مطرح کردن بحث خودشناسی، تنها کسب یک نوع آگاهی نیست، بلکه برای اجرا و عمل است و هدف از شناختن خود، برنامهریزی و طراحی نقشه مهندسی دقیق و همه جانبهای است، تا با در نظر گرفتن کلیه تواناییها و استعدادها و گرایشات انسان و با شناختن کمال حقیقی، بتواند مسیر و جهت صحیح حرکت را به او ارائه نماید؛ از اینرو شناخت ابعاد وجودی انسان، مقدمة خودسازی و حرکت به سوی کمال است.
انسان در پی آگاهی از حقیقت خویشتن و با تلاش و مجاهدت و تعدیل نمودن قوا و تمایلات جسمانی و اکتفا به مقدار ضرورت در مورد آنها، تقویت بعد روحی و الهی با عبادت و بندگی خداوند، عمل به فرامین الهی و ترک اعمالی که خداوند متعال از آنها نهی فرموده، در مییابد که باید رذائل اخلاقی و صفات پستی را که با حقیقت ارزشمند وجود او ناسازگار است، از وجود خود ریشهکن نموده و صفات عالی انسانی را در وجود خود رشد دهد. در حقیقت دست به کار خلاقیت و خودسازی میشود و شاکلة وجودی خود را آنچنان که شایستة مقام اوست، طراحی میکند؛ تا در نتیجة این ساختن، مظهر ذات حق و جلوهگاه صفات خداوند گردد که این <شدن> هدف از خلقت اوست. <بودن> انسان، زندگی حقیقی و حیات طیّبة او در صورتی محقق میشود که زندگی خود را در مسیر این گونه <شدن> جهت بخشد. در غیر این صورت زندگی فقط به معنای زنده بودن و حیات حیوانی یا حتی حیات نباتی خواهد بود که چنین حیاتی مختص به انسان نیست و سایر جانداران نیز از آن برخوردار هستند، در حالی که نه قدرت و استعدادِ خودشناسی دارند و نه برای ادامة زندگی، به آن احساس نیاز میکنند.
خداوند متعال در قرآن کریم به انسانهای مؤمنی که عمل صالح انجام دهند، وعده میدهد که آنها را با حیات طیب و پاکیزه، زندگی میبخشد: مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثی? وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنّهُ حَیاةً طَیِّبَةً....
<در عبارت: "فَلَنُحْیِینَّهُ حَیاةً طیّبةً"، حیات به معنای جان دادن به چیزی و افاضة حیات به آن است، پس این جمله به صراحت دلالت میکند که خدای تعالی مؤمنی را که عمل صالح کند، به حیات جدیدی غیر از آنچه به دیگران نیز داده، زنده میکند و مقصود این نیست که حیاتش را تغییر میدهد و مثلاً حیات خبیث او را مبدّل به حیات طیّب میکند ?که اصل حیات همان حیات عمومی باشد و وصفش را تغییر دهد?؛ زیرا اگر مقصود این باشد، کافی بود که بفرماید <ما حیات او را طیّب میکنیم> ولی این طور نفرموده، بلکه فرموده: ما او را به حیاتی طیّب زنده میکنیم و همان طور که او علم و ادراکی دارد که دیگران ندارند. همچنین از موهبت قدرت بر احیای حق و ابطال باطل سهمی دارد که دیگران ندارند. این علم و قدرت تازه، مؤمن را آماده میسازد تا اشیا را آنچنان که هستند، ببیند و آنها را به دو قسم تقسیم کند، یکی حق و باقی و دیگری باطل و فانی. وقتی مؤمن این دو را از هم متمایز دید، از صمیم قلبش از باطلِ فانی که همان زندگی مادی دنیا و نقش و نگارهای فریبندهاش میباشد، اعراض نموده و با عزّت الهی اعتزاز میجوید و وقتی عزّتش از خدا شد، دیگر شیطان با وسوسههایش و نفس اماره با هوی و هوسهایش و دنیا با فریبندگیهایش نمیتواند، او را ذلیل و خوار کنند؛ زیرا با چشم بصیرتی که یافته، بطلانِ متاع دنیا و فنای نعمتهای آن را میبیند>.
حیات مراتبی دارد که مرتبة نازل آن از جانب خداوند به همة موجودات زنده اعطا میشود و در تعریفی منطقی از آن به <حسّاس در مورد نباتات یا حساسِ متحرک بالاراده در مورد حیوانات> یاد میکنند. امّا این حیات در انسان، قابلیت ارتقا و تعالی داشته و این ارتقا، فقط در انسان به اختیار اوست و این انسان است که به لطف و تفضّل خداوند با ایمان و عمل صالح به حیات طیّب دست مییابد. لازمة چنین امری، این است که انسان به ارزش والای خود و مبدأ و معاد حیات خود علم و آگاهی یابد. او به هر مقدار که در خودشناسی موفق باشد، در این حرکت تکاملی، سریعتر و موفقتر خواهد بود.
خودآگاهی و خودشناسی، با زدودن غفلت از انسان، او را دردمند و دردآشنا میسازد و این کار علوم و فلسفهها نیست. علم، انسان را گاه دچار غفلت و خودفراموشی میکند. به هر اندازه و نسبت که انسان از خود و جهان آگاهتر باشد، جاندارتر است و به تدریج که درجة آگاهیاش رشد میکند، درجة حیات و جانداریاش افزایش مییابد و با رشد و تعالی روحی و رسیدن به مرحلة تجرد کامل نفس و رها شدن از وابستگی به جسم، به حیات پایدار و جاودانه دست مییابد و خود و همه جهان را فانی در ذات حق میبیند و به خودآگاهی واقعی میرسد.
در تعالیم اسلامی و مضامینی که در قرآن و روایاتِ منقول از پیامبر اکرم (ص) و ائمه? وارد شده، تعبیراتی وجود دارد که انسان را به خود و ارزشهایش متوجه میسازد. از سوی دیگر مواردی به چشم میخورد که به نظر میرسد مضامینی مخالف و مقابل موارد فوق را مطرح میکنند. برای مثال به تواضع و کوچک شمردن خود توصیه شده یا از نفس به "شیء پلید" یا "بزرگترین دشمن" انسان نام بردهاند و یا "عجب" و "خود بزرگبینی" را مورد نکوهش قرار دادهاند. چگونه میتوان این موارد را در کنار هم جمع کرد و آیا تناقضی وجود دارد یا خیر؟
انسان دارای دو <خود> و دو <من> است که در یک <خود>، خوب دیدن و برتر دیدن آن، "عجب" و بزرگ دیدن آن، "کبر" و خواستن آن، "خودخواهی" و مذموم است و باید با او مبارزه کرد و به او به چشم یک دشمن نگریست. <خود> دیگری که باید آن را عزیز و مکرّم و محترم داشت و حریّت و آزادی آن و قوّت و قدرتش را حفظ نمود و آلوده به ضعفش نکرد.
اما در حقیقت انسان دارای دو <خود> نیست، بلکه دارای یک <خودِ> واقعی و حقیقی و یک <خود> مجازی دارد که آن <خود> مجازی، ناخود و منظور از مبارزه با نفس، مبارزة خود با ناخود است. هر اندازه که خودِ انسان جنبة شخصی و فردی و جدایی از خودهای دیگر پیدا کند، مربوط به <ناخود> اوست؛ یعنی مربوط به جنبههای بدنی و مادی است، ولی انسان در باطن خود، حقیقتی دارد که حقیقت اصلی اوست و چیزهای دیگر را که به عنوان "خود" احساس میکند، در واقع ناخود را، خود تصور کرده است، همان حقیقت قرآنی: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی... یعنی حقیقتی است نه از سنخ ماده و طبیعت، بلکه از جنس و سنخ ملکوت و عالمی دیگر. توجه به آن خود، یعنی حقیقت انسانیت خویش را دریافتن و شهود کردن. بنابر فرمایش قرآن با یک خود باید مبارزه کرد و خود دیگر را باید محترم و عزیز داشت. با مکرّم داشتن و عزیز شمردن این "خود" است که اخلاق نیک در انسان زنده میشود و اخلاق ناپسند از انسان دور میگردد. اگر این خود کرامت پیدا کرد، شخصیت و ارزش خودش را بازیافت و در انسان زنده شد، دیگر به انسان اجازه نمیدهد که راستی و درستی را رها کرده و به دنبال کژی و ناراستی برود.
بعضی از ویژگیهای مثبت در انسان، عبارتند از:
در آیاتی، خداوند انسان را <خلیفه و جانشین خود در زمین> معرفی میکند.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اْلأرْضِ خَلیِفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ <و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت، [فرشتگان] گفتند: آیا در آن کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه میکنیم و به تقدیست میپردازیم. فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید>.
وَ هُوَ الّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اْلأرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ...؛ <و اوست کسی که شما را در زمین جانشین [یکدیگر] قرار داد و بعضی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد، تا شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید>.
انسان موجودی است که از ظرفیت علمی بسیار بالایی برخوردار میباشد و حتی فرشتگان الهی نیز از آن محرومند.
وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أنْبِئُونِی بِأَسْماءِ ه?ؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنّکَ أنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ قالَ یا آدَمُ أنْبِئْهُمْ بِأسْمائِهِمْ فَلَمّا أنْبَأهُمْ بِأسْمائِهِمْ قالَ ألَمْ أقُلْ لَکُمْ إِنّی أعْلَمُ غَیْبَ السّماواتِ وَ اْلأرْضِ وَ أعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ؛ <و [خدا] همة [معانی] نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست میگویید، از اسامی اینها به من خبر دهید. گفتند: منزّهی تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهای، هیچ دانشی نیست؛ تویی دانای حکیم. فرمود: ای آدم! ایشان را از اسامی آنان خبر ده. چون [آدم] ایشان را از اسماءشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفتة آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را آشکار میکنید و آنچه را پنهان داشتید، میدانم؟>.
انسان ترکیبی از طبیعت و ماوراء طبیعت، ماده و معنا، جسم و جان است. همچنان که خداوند میفرماید:
الّذِی أحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طینٍ ثُمّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ ثُمّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السّمْعَ وَ اْلأبْصارَ وَ اْلأفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ؛ <همان کسی که هر چیزی را که آفریده است، نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد؛ سپس [تداوم] نسل او را از چکیدة آبی پست مقرّر فرمود. آنگاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد، چه اندک سپاس میگذارید>.
انسان شخصیتی مستقل و آزاد دارد، امانتدار خداست و رسالت و مسئولیت دارد. او موظف است که با کار و ابتکار خود زمین را آباد سازد و با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و شقاوت را اختیار نماید:
إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعًا بَصیرًا إِنّا هَدَیْناهُ السّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا؛ <ما انسان را از نطفهای اندر آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را به او نمودیم، یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار>.
انسان کرامت و شرافتی ذاتی بر بسیاری از مخلوقات دارد. هنگامی که کرامت و شرافت را در خود بیابد و خود را برتر از پستیها و دنائتها و اسارتها و شهوت رانیها بشمارد، خویشتن واقعی خود را درک و احساس خواهد کرد: وَ لَقَدْ کَرّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطّیباتِ و فَضَّلْناهُم عَلی? کَثِیرٍ مِمَِّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً؛ <و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] بر نشاندیم، و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم، و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم>.
انسان از وجدانی اخلاقی برخوردار است و به حکم الهامی فطری، زشت و زیبا را درک میکند:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها؛ <سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد. سپس پلیدکاری و پرهیزکاریاش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، به قطع رستگار شد>.
انسان جز با یاد خدا آرام نمیگیرد. خواستههای او نامحدود است، به هر چه برسد از آن سیر و دلزده میشود، مگر آنکه به ذات بی حد و نهایت خدا بپیوندد:
... ألا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ؛ <... آگاه باشید که با یاد خدا دلها آرامش مییابد>.
نعمتهای زمین برای انسان آفریده شده است و او حق بهرهگیری از همة آنها را دارد:
هُوَ الّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأرْضِ جَمیعًا ...؛ <اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید...>.
خداوند انسان را آفرید، تا تنها او را پرستش کند و فرمان او را بپذیرد. بنابراین، وظیفه او اطاعت از امر خداست:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ <و جنّ و انس را نیافریدم، جز برای آنکه مرا بپرستند>.
انسان جز با پرستش خدای خویش و یاد او، خود را نمییابد و اگر خدای خویش را فراموش کند، خود را فراموش خواهد کرد و نمیداند کیست و برای چیست و چه باید کرد و کجا باید رفت:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ أُولـ?ئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ؛ <و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشی کرد، آنان همان نافرمانانند>.
انسان تنها برای مسائل مادی کار نمیکند و یگانه محرک او حوائج مادی زندگی نیست. او برای هدفها و آرمانهایی بس عالی حرکت میکند و میجوشد. او ممکن است که از حرکت و تلاش خود جز رضای آفریننده، مطلوبی دیگر نداشته باشد:
یا أیّتُهَا النّفْسُ الْمُطْمَئِنّةُ ارْجِعِی إِلی? رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیّةً فَادْخُلِی فی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنّتِی؛ <ای نفس مطمئنّه، خشود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، و در میان بندگان من درآی و در بهشت من داخل شو>.
بنابراین از نظر قرآن، انسان موجودی برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتی و نیمه مادی، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلّط بر طبیعت و زمین و آسمان، مُلهَم به خیر و شرّ است که وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز میشود و به سوی قوت و کمال سیر میکند و بالا میرود، اما جز در بارگاه الهی و با یاد او آرام نمیگیرد. ظرفیت علمی و عملیاش نامحدود و از شرافت و کرامتی ذاتی برخوردار است. حق بهرهگیری مشروع از نعمتهای خداوند به او داده شده، ولی در برابر خدای خودش وظیفهدار است.
درکنار آیاتی که انسان را میستاید و او را مدح و تحسین میکند، آیاتی نیز به چشم میخورد که آدمی را نکوهش مینماید.
انسان در عین حال که دارای دو بُعد ملکوتی و مادی است، به بُعد مادی خود پرداخته و از بُعد ملکوتی غافل میماند. چنین انسانی به تعبیر قرآن: ... إِنَّ اْلإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ، انسان به خود، خدا و به دیگران ستم روا میدارد، حقایق جهان را درک نمیکند و منافع واقعی خود را نیز نمیشناسد.
انسان یک سونگر است: وَ إِذا أنْعَمْنا عَلَی اْلإِنْسانِ أعْرَضَ وَ نَئَا بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَریضٍ؛ <و چون ایشان را نعمت بخشیم، روی برتابد و خود را کنار کشد و چون آسیبی به او رسد، دست به دعای فراوان بردارد>.
هماهنگی او با منافع دیگران تا آنجاست که خود را، نیازمند، احساس میکند و به مجرّد احساس بینیازی، طغیان و سرکشی پیشه میکند:
کلاّ إِنّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغی? أنْ رَآهُ اسْتَغْنی?؛ <حقاً که انسان سرکشی میکند، همین که خود را بینیاز پندارد>.
آدمی نفع مادی خود را بر منافع دیگران ترجیح میدهد، به همین سبب او داراییها را به خود اختصاص میدهد، انباشته میسازد و به نیازمندان کمک نمیکند:
... وَ کانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا؛ <انسان بسیار تنگنظر خسیس و مُمسک است>.
برای او دنیا و لذت آن بر آخرت ترجیح دارد. نزد او حرامی که زودتر قابل دست یافتن باشد، بر حلالی که دیرتر به دست آید، برتری دارد: ... وَ کانَ اْلإِنْسانُ عَجُولاً
بسیار خودبزرگ بین است، به خود میبالد و به دیگران فخر میفروشد:
وَ لَئِنْ أذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسّتْهُ لَیَقُولَنّ ذَهَبَ السّیِّئاتُ عَنِّی إِنّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ؛ <و اگر ـ پس از محنتی که به او رسیده ـ نعمتی به او بچشانیم، حتماً خواهد گفت: گرفتاریها از من دور شد! بیگمان اوشادمان وفخر فروش است>.
او هنگام سختیها همواره به یاد خداست و هنگام برطرف شدن مشکلات چنان برخورد میکند که گویا مشکلی پیش نیامده است. مخلوقی مجادلهگر و حریص است. اگر به او بدی برسد، جزع کننده و اگر نعمت به او رسد، بخل کننده است.
چرا افسردگیام زیاد شده؟ چرا قوای عقلی و حافظهام ضعیف شده؟ چرا رزق و روزیام با مشکل مواجه شده ؟ اصلا چرا تلاشهایم به نتیجه نمیرسد؟ چرا علیرغم تمنّای زیادی که دارم، در مسائل معنوی پیشرفت نمیکنم و احساس خوش معنویت و آرامش به من دست نمیدهد؟ چرا؟
وقتی این سؤالات و صدها سؤال دیگر از این قبیل را بررسی و علتیابی میکنیم، به یک پاسخ میرسیم و آن هم گناه است. آری همه این مشکلاتی که ذکر شد نتیجه و آثار گناه است.
اگر متوجه بشویم که علت همه مشکلات ما ناشی از ارتکاب گناه است تصمیم ما برای ترک گناهان دوچندان میشود. لذا این مقاله در صدد است که در چند شماره به بخشی از آثار زیانبار و مهلک گناهان بپردازد، به امید اینکه جامعه ما از لوث گناهان پاک شود.
قوای عقلی و فکری هر انسانی ثابت و پایدار نیست، بلکه متناسب با افعالی که از او صادر میشود این قوا شدت و ضعف پیدا میکند. گناه از اموری است که باعث ضعیف شدن قوای عقلی و فکری انسان میشود. چرا که عقلانیت انسان از جنس نور است و گناه تولید کننده ظلمت و این دو با هم جمع نمیشوند.
از پیامبر خدا نقل شده که به ابن مسعود سفارش می کند :
از مستی گناه بپرهیز چرا که برای گناه هم جنونی مانند جنون شراب وجود دارد، بلکه جنونش شدیدتر است .1
انسانی که قوای عقلی او رو به ضعف بگذارد، هر خیری از او دور میشود و آمادگی هر اشتباه و خطایی را پیدا میکند. چرا که فرمودند: فقط با عقل است که هر خیری به دست میآید.2
همه دیدهایم که انسانها از نظر قوه حافظه برابر نیستند، بلکه با هم اختلاف دارند. اموری هم در زیاد و کم شدن حافظه تأثیر دارند که از آن جمله معصیت الهی است. بنابر روایات اهل بیت (علیهم السلام) معصیت باعث از بین رفتن محفوظات از ذهن انسان میشود.
ابن مسعود از پیامبر «صلوات الله علیه و آله» نقل میکند :
از گناهان بپرهیز چرا که گناهان از بین برنده خیرات هستند. وقتی بنده گناه میکند، به واسطه انجام آن، علمی را که یاد گرفته بود فراموش میکند.3
اگر بنا باشد انسان زحمت تحصیل علم را بکشد اما معلوماتش باقی نماند، پس زحمت او بینتیجه است و همیشه در جهالت باقی خواهد ماند.
یکی از اموری که در سعادت انسانها نقش کلیدی دارد، داشتن قلبی تأثیرپذیر و رقیق است. اگر قلب انسان را قساوت بگیرد، دیگر نسبت به امور لطیف و ظریف و نورانی تأثیرپذیر نخواهد بود. در نتیجه بسیاری از امور که باعث تنبه و رشد دیگران است در رشد و ترقی او تأثیر نخواهد داشت.
البته آدمی با دلی نرم و رقیق به دنیا میآید و خود اوست که باعث قساوت قلب خود میشود. از جمله اینکه مرتکب گناه میشود و گناه باعث قساوت قلب آدمی میشود.
چنان که در سوره مطففین میخوانیم:
«کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ 4 »
چنین نیست که آنان مىپندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است!
و در روایات آمده است :
هرگاه بنده گناهی انجام دهد نقطه سیاهی در دل او پیدا میشود. اگر توبه کرد پاک میشود و اگر به گناه خود ادامه داد، آن نقطه سیاه زیادتر میشود تا اینکه همه قلب را میگیرد و در این موقع است که دیگر او رستگار نمیگردد.5
انسانی که دچار قساوت قلب گردد نه تنها با خالق خود مشکل پیدا میکند، بلکه در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی خود نیز دچار مشکل میشود. انسانی که دل او سخت شده، نمیتواند از احساسات لطیف و پاک برخوردار باشد و در نتیجه زندگی سرد و خشنی خواهد داشت.
در این باره در تفسیر نمونه میخوانیم:
نه تنها در آیات این سوره از تأثیر گناه، در تاریکساختن دل سخن گفته شده، که در بسیارى دیگر از آیات قرآن مجید نیز این معنى به طور مکرر، و با صراحت مورد توجه قرار گرفته است.
در یک جا مىفرماید: « کَذلِکَ یَطْبَعُ الله عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»
( این گونه خداوند بر قلب هر متکبر طغیانگرى مهر مىنهد.) (سوره غافر آیه 53)
و در جاى دیگر درباره گروهى از گنهکاران لجوج و عنود مىفرماید:
«خَتَمَاللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (خداوند بر دلهاى آنان مهر نهاده، و همچنین بر گوشهاى آنان، و بر چشمهایشان پردهاى فرو افتاده، و براى آنان عذاب بزرگى است.) (سوره بقره آیه7)
و در آیه 46 سوره حج مىخوانیم: « فَإنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلکه دلهایى که در سینهها جاى دارد نابینا مىگردد.)
آرى بدترین اثر گناه و ادامه آن، تاریک ساختن قلب، و از میان بردن نور علم و حس تشخیص است. گناهان از اعضاء و جوارح، سرازیر قلب مىشوند، و قلب را به یک باتلاق متعفن و گندیده مبدل مىسازند. اینجاست که انسان راه و چاه را تشخیص نمىدهد، و مرتکب اشتباهات عجیبى مىشود که همه را حیران مىکند و با دست خود تیشه به ریشه سعادت خویش مىزند و سرمایه خوشبختى خویش را به باد فنا مىدهد.
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) مىخوانیم:
کثرة الذنوب مفسدة للقلب.
( گناهان زیاد قلب انسان را فاسد مىکند.)
و در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم.
ان العبد اذا اذنب ذنبا نکتت فى قلبه نکتة سوداء، فان تاب و نزع و استغفر صقل قلبه، و ان عاد زادت حتى تعلو قلبه، فذلک الرین الذى ذکر اللَّه فى القرآن: « کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ.»
(هنگامى که بنده گناه کند نقطه سیاهى در قلب او پیدا مىشود، اگر توبه کند و از گناه دست بردارد و استغفار نماید، قلب او صیقل مىیابد و اگر باز هم به گناه برگردد سیاهى افزون مىشود، تا تمام قلبش را فرا گیرد، این همان زنگارى است که در آیه (کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ) به آن اشاره شده.)
همین معنى از امام باقر (علیهالسلام) در اصول کافى با مختصر تفاوتى نقل شده است.
و نیز در همان کتاب از رسول خدا (صلی اللهعلیه وآله) چنین نقل شده که فرمود:
«تذاکروا و تلاقوا و تحدثوا فان الحدیث جلاء للقلوب ان القلوب لترین کما یرین السیف، و جلاؤه الحدیث.»
(مذاکره کنید و یکدیگر را ملاقات نمایید و احادیث (پیشوایان دین) را نقل کنید که حدیث، مایه جلاى دلها است، دلها زنگار مىگیرد، همانگونه که شمشیر، زنگار مىگیرد، و صیقل آن حدیث است.)
از نظر اصول روانشناسى نیز این معنى ثابت شده که اعمال آدمى همواره بازتابى در روح او دارد، و تدریجاً روح را به شکل خود در مىآورد، حتى در تفکر و اندیشه و قضاوت او مؤثر است.
این نکته نیز قابل توجه است که انسان با ادامه گناه، لحظه به لحظه، در تاریکى روحى بیشترى فرو مىرود، و به جایى مىرسد که گناهانش در نظرش حسنات جلوه مىکند، و گاه به گناهش افتخار مىکند! در این مرحله راههاى بازگشت به روى او بسته مىشود، و تمام پلها پشت سرش ویران مىگردد و این خطرناکترین حالتى است که ممکن است براى یک انسان پیش آید.6
یکی از آثار مهمی که گناهان در زندگی هر فرد یا اجتماعی میگذارد از بین رفتن نعمتهایی است که خداوند به آنان عطا فرموده است.آری پایداری بسیاری از نعمتهای الهی مشروط به انجام ندادن گناه و اطاعت او است.
چنان که در قرآن کریم میخوانیم:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (سوره اعراف آیه96)
(و اگر اهل آبادىها ایمان مىآوردند و پارسایى مىکردند، حتماً برکاتى از آسمان و زمین بر آنان مىگشودیم، اما (آنان حق را) تکذیب کردند، پس به سبب آنچه همواره کسب مىکردند، گرفتارشان کردیم.)
امیر مؤمنان على (علیه السلام) مىفرماید:
و ایم اللَّه! ما کان قوم قط فى غض نعمة من عیش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان اللَّه لیس بظلام للعبید
(به خدا سوگند هیچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد، مگر به واسطه گناهانى که مرتکب شدند، زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمىدارد.)
سپس افزود:
و لو ان الناس حین تنزل بهم النقم، و تزول عنهم النعم، فزعوا الى ربهم بصدق من نیاتهم، و وله من قلوبهم، لرد علیهم کل شارد و اصلح لهم کل فاسد
(هر گاه مردم موقعى که بلاها نازل مىشود، و نعمتهاى الهى از آنان سلب مىگردد، با صدق نیت رو به درگاه خدا آورند، و با قلبهایى آکنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشکل کنند، خداوند آنچه را از دستشان رفته به آنان باز مىگرداند، و هر گونه فسادى را براى آنان اصلاح مىکند.)
و از این بیان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشکار مىشود. 7
بدون شک هر امری که در عالم اتفاق می افتد بدون علت نیست. از آن جمله بلاها و مشکلاتی است که بر سر راه افراد یا جوامع نهاده میشود و بدانها گرفتار میشوند. اگر انسانها در مدار بندگی خداوند قدم بر میداشتند از بسیاری از بلاها و مشکلات در امان بودند و همواره در حفظ و حراست خداوند به سر میبردند. اما بر اثر انجام گناه و معصیت الهی مستحق نزول بلا میشوند.
در سوره شوری می خوانیم:
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ (سوره شوری آیه03)
(و هر مصیبتى به شما رسد پس به سبب دستاورد شماست! و بسیارى (از خطاهاى شما) را مىبخشد.)
در ذیل همین آیه در تفسیر المیزان می خوانیم:
مصائب و ناملایماتى که متوجه جامعه شما مىشود، همه به سبب گناهانى است که مرتکب مىشوید، و خدا از بسیارى از آن گناهان درمىگذرد و شما را به جرم آن نمىگیرد. پس آیه شریفه در معناى این آیات است: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»8 (سوره روم آیه41) «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا.»9(سوره اعراف آیه96) «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»10(سوره رعد آیه11) و آیات دیگرى که همه دلالت دارد بر اینکه بین اعمال آدمى و نظام عالم ارتباطى خاص برقرار است. به طورى که اگر جوامع بشرى عقاید و اعمال خود را بر طبق آنچه فطرت اقتضا دارد وفق دهند، خیرات به سویشان سرازیر و درهاى برکات به رویشان باز مىشود، و اگر در این دو مرحله به فساد بگرایند، زمین و آسمان هم تباه مىشود، و زندگیشان را تباه مىکند.
این، آن حقیقتى است که سنت الهى اقتضاى آن را دارد، مگر آنکه باز هم پاى سنت دیگری به میان آید، همان سنت که گفتیم حاکم بر سنت رزق است، یعنى سنت امتحان و استدراج و املاء که در این صورت وضع، صورتى دیگر به خود مىگیرد، (و به جاى چشاندن نمونهاى از آثار سوء اعمالشان، نعمت را به سویشان سرازیر مىکند، تا به طور کلى با فساد خو بگیرند، و سراسر جهان براى نابودیشان یک جهت شده، عوامل و اسبابش براى منقرض ساختن آنان بسیج شوند)، هم چنان که فرموده: «ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ».11
از امیر المومنین (علیه السلام) نقل شده که فرمودند:
مؤمن در جسم یا مال یا فرزندان یا مرتبطین خود دچار بلا و گرفتاری میشود چرا که خداوند فرمود: و هر مصیبتى به شما رسد پس به سبب دستاورد شماست و بسیارى (از خطاهاى شما) را مىبخشد.12
1- در روایات اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده که هر گناه بلای خاصی را در پی خواهد داشت و اثر هر گناه را بیان کردهاند . به عنوان مثال در مورد زنا فرمودهاند که هرگاه زنا در جامعه زیاد و علنی شود موجب زیاد شدن زلزله میشود.13
2- در روایات آمده که هرچه انسانها گناهان جدیدتری را انجام دهند باعث میشود بلاهای جدیدتری بر سر آنان ببارد.14