سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از محبوب ترینِ کارها نزد خداوند متعال، زیارت آرامگاه حسین علیه السلام است . [امام صادق علیه السلام]


ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 4:58 عصر
قرآن و دمکراسی

مسعود سعیدی
چه نسبتی میان دین ، بویژه اسلام و دمکراسی وجود دارد؟ آیا قرآن دمکراسی را تأیید می کند یا نفی می کند؟ آیا در قرآن می توان آیاتی را یافت که ارتباطی با این ارزش نوظهور داشته باشد؟
مسأله رابطه دمکراسی و اسلام در پی پیدایش ارزشهای مدرن، بویژه از نیمه دوم قرن بیستم مورد توجه اندیشمندان مسلمان واقع شد. برخی اسلام را با دمکراسی سازگار دیده اند و ادله ای از قرآن و سنت و… برای آن آورده اند و برخی نیز با آن به مخالفت برخاسته اند و شواهدی بر ناسازگاری میان اسلام و دمکراسی آورده اند. تلاش عده ای را نیز می توان در تلفیق بین این دو مشاهده کرد که یا در دین و یا در دمکراسی و یا در هر دو ـ دست کم در ظاهر ـ روند انعطافی را می پویند؛ تا بتوانند با حفظ دین از ارزشهای دمکراتیک نیز باز نمانند. به هر حال این مسأله اکنون نیز یکی از چالشهای فکری جامعه ماست. آنچه در این نوشتار می آید نخست اشاره ای به دلیلها و راه هایی است که در این زمینه مطرح است و سپس ارائه خطوطی کلی و اصلی برای فهم رابطه اسلام و دمکراسی.
کسانی که دعوی سازگاری اسلام و دمکراسی دارند، بلکه اسلام را یک دمکراسی بزرگ در تاریخ می دانند به دلایلی تمسک جسته اند. 1
1. آیاتی از قرآن؛ مانند: «أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین»(یونس/99)؛ «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»(کهف/29)؛ «أرأیتم إن کنت علی بینة من ربّی و آتینی رحمة من عنده فعمّیت علیکم أنلزمکموها و أنتم لها کارهون»(هود/28)؛ «لاإکراه فی الدین»(بقره/256)؛ «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه»(زمر/17).
استدلال به این آیات از آن رو شده که بر اختیار و حق انتخابگری و آزادی عقیده برای انسان دلالت دارند و اینها از مسائلی است که در دمکراسی مطرح است، بلکه از اصول اساسی آن به شمار می رود. ولی واضح است که این اندازه کافی نیست. می توان چنین اشکال کرد: این آیه ها دلالت به عنوان شیوه ای برای حکومت و اداره اجتماعی ندارد، این آیات اصلاً در مقام بیان روش حکومت و ایجاد نظم اجتماعی و بیان راهی برای دسته جمعی تصمیم گرفتن نیست، و هیچ ربطی بین مضامین آن و شکلهای گوناگون دمکراسی (مستقیم، شبه مستقیم و پارلمانی) وجود ندارد. بلی اگر این آیات بتوانند مؤید باشند به گونه ای هستند که توضیح آن خواهد آمد و اجمال آن توجه به این دو نکته است: اولاً فکر دمکراسی امروزه در متن بحثی ایدئولوژیک قرار گرفته است و تنها روش یا روشهای معینی برای اداره جامعه نیست، و ثانیاً دمکراسی مفهومی نسبی یا به تعبیر درست تر دارای مراتب شدت و ضعف است.
2. استدلال به آیات و روایاتی که حاکی از اهمیت تعقّل و خردورزی است. عقلانیت گرچه به عنوان پایه ای مهم در حکومتهای دمکراتیک ذکر می شود، ولی استدلال به این آیات نیز همان اشکال پیشین را دارد که نیازمند مقدماتی است.
3. برخی خواسته اند از طریق «خاتمیت» که در قرآن نیز مطرح شده، بین اسلام و دمکراسی سازش دهند؛ به این ترتیب که معنای خاتمیت آن است که بشریت از دوره کودکی خود خارج شده و بدین جهت دارای حقوق و تکالیفی می باشد که تا پیش از آن، این حقوق از سوی پیامبران الهی به نیابت از آن، اعمال می شده است. درست مانند طفلی که تحت سرپرستی اولیای خود قرار می گیرد تا پس از رسیدن به سن رشد، خود بتواند به تکالیف خود عمل کرده و از حقوق خود برخوردار گردد. پس از وفات پیامبر اسلام(ص) و انقطاع وحی، از لطف خداوند منان به دور است که امت رشیده و مرحومه را به چشم صغیران بنگرد و مجرای دیگری جز رأی خود آنان را به عنوان مرجع تشخیص مصالح و مفاسدشان تعبیه کند. حکومت از آنِ خداست، اما دست اراده احدیت از آستین مردم مسلمان بیرون آمده و مشیت الهیه از مجرای اراده عمومی رسمیت می یابد.
گذشته از برخی از اشکالات که دراین بیان وجود دارد، یک اشکال مهم این است که این استدلال اگر درست باشد، استدلال بر خاتمیت دین اسلام نیست، بلکه نتیجه آن پایان دوره دین و وحی است! در دوره صباوت حق تشخیص مصالح و مفاسد بر عهده پیامبران الهی بود و اکنون در دوران بلوغ و پیشرفت فلسفه و علوم، این حق بر عهده خود مردم است که با رأی خود مصالح و مفاسد خود را تشخیص دهند، پس دیگر نیازی به وحی و راهنمایی الهی نیست! و این نتیجه ای است که خود گوینده مسلمان این نظر (مرحوم مودودی) نیز بدان راضی نیست. پس حق مطلب به اجمال این است که انسان برای راهیابی و نیکبختی نیازمند وحی است، عقل او به تنهایی کافی نیست و نیاز به هدایتی بیرونی و تشریعی دارد، در عصر خاتمیت، انسان به مرحله ای از رشد رسید که توانست تمام اصول کلی مورد نیاز را که باید از طریق وحی برسد، دریافت کند و پس از آن خود مستقلاً از طریق وصایت و عصمت (عقیده خاص شیعه) و سپس از طریق اجتهاد (در همه بحثهای دین) به تبیین و تفسیر آن اصول کلی و تطبیق آن کلیات بر جزئیات زندگی و بازگرداندن جزئیات به دست آمده بر آن اصول پرداخت و بدین ترتیب بی نیاز از وحی جدید شد.
نتیجه آنچه گذشت این است که اولاً، آنچه در وهله اول از خاتمیت نتیجه می شود (برای زمان ما) اجتهاد است نه واگذاری حق تشخیص مصالح و مفاسد به اراده عمومی، و مقتضای اجتهاد (تامّ در همه بخشهای تعلیمات دین) ممکن است چیزی جز دمکراسی باشد.
ثانیاً اگر مقتضای اجتهاد، سکوت دین در امر نظام اجتماعی و سیاسی و واگذاری آن به عهده خود انسان باشد، نیازمند دلیل عقلی یا دست کم تجربی برای مصلحت دار بودن دمکراسی هستیم و تنها خاتمیت کافی نیست. در هر حال مجرد خاتمیت نمی تواند شاهد باشد.
از همین بیان اخیر معلوم می شود که وجود اجتهاد در اسلام را نیز نمی توان مؤیدی برای دمکراسی دانست؛ چنان که برخی ذکر کرده اند.
4. بیعت و اجماع نیز از موضوعاتی است که گاه جزء شواهد دمکراسی اسلامی شمرده شده است و حال آن که این نیز کافی به نظر نمی رسد، زیرا در صدر اسلام اگر بیعتی مردمی و یا اجماعی با حضور اکثریت قاطع رخ داد فقط نسبت به حضرت علی علیه السلام بود و آن نیز در باور شیعه برای جعل و اعتبار حاکمیت نبود، زیرا اعتبار حاکمیت و ولایت برای آن حضرت به وسیله نصّ و تصریح انجام شده بود، بنابر این انتصاب بود؛ نه انتخاب، بیعت فقط برای عملی و فعلی کردن حاکمیت صورت گرفت، و برای خلفای دیگر نیز به فرض آن که وجود بیعت و اجماع را بپذیریم چه دلیلی بر مشروعیت و صحت آن وجود دارد؟! و در هر صورت بیعت و اجماع کجا و نظام پارلمانی رایج کجا؟!
5. آیات شورا نیز برای بعضی سند دمکراسی در اسلام شده است:
«… و شاورهم فی الأمر فإذا عزمت فتوکّل علی الله» آل عمران/159
«والذین استجابوا لربّهم و أقاموا الصلوة و أمرهم شوری بینهم» شوری/38
واضح است که این آیات فقط دلالت بر نظرخواهی و مشورت در کارها دارند، نه تشکیل پارلمان و عمل به رأی گیری اکثریت، پیامبر(ص) نیز در عمل چنین بود، یعنی با دیگران مشورت می کرد و گاه حتی نظر یکی از افراد را می پذیرفت. کلمه «شوری» در آیه، اسم مصدر تشاور و مشاوره است و این در استعمالات متداول فارسی است که شورا معنای یک جمع سازمان یافته را پیدا کرده است که برای تصمیم گیری جمعی بر اساس آیین نامه داخلی و رأی اکثریت به وجود آمده و مسأله اجرا و مدیریت در آن مطرح است. ولی این مفهوم با معنای مورد نظر این لغت در آیه شریفه بیگانه است. پس دو آیه یادشده نیز تنها در مقام بیان حُسن و شایستگی مشورت و استفاده از نظرات دیگران در انجام کار می باشند، و این غیر از تشکیل پارلمان و رأی اکثریت است.
خلاصه اینکه هیچ یک از این ادله و ادله دیگر از این دست برای اثبات دمکراسی به عنوان نظامی از نوع نظامهای رایج کافی نیست، مگر به آن گونه که اشاره شد و توضیح آن خواهد آمد.

دلایل مخالفان

در برابر این گروه، دسته ای دیگر از اندیشمندان با تکیه بر دین و ادعای پاسداری از خلوص آن، دمکراسی را مفهومی وارداتی و محصول فرهنگ بیگانه و ناسازگار با اسلام می دانند. اینان نیز شواهدی بر مدعای خود دارند؛
1. مسأله حقانیت اسلام؛ «ماذا بعد الحق الاّ الضلال»(یونس/32) اسلام خود را مظهر حق و حقیقت می داند و مکتبهای دیگر را تجلی ضلالت و گمراهی، حال آن که همه پرسی و تصمیم گیری جمعی در دمکراسی بر این پایه استوار است که هر کس و هر گروه بهره ای از حقیقت دارد و بنابراین رأی همه محترم است و باید در تصمیم گیری دخیل باشند.
این دلیل را جواب داده اند به اینکه شرط دمکراسی روشن نبودن حقیقت و پخش آن در همه مردم نیست، بلکه شرط آن تحمل اندیشه دیگران و مدارا با دیگر اندیشمندان است، و لازمه تحمل و مدارا دست کشیدن از باورهای خویش و حقانیت آن نیست، می توان رأیی را صد درصد باطل دانست ولی صاحب رأی را معذور و محترم شمرد، در حقیقت مدارا با اعتقادورزان است نه با اعتقادات. و اسلام با دادن حق انتخابگری به انسان «لااکراه فی الدین»(بقره/256). ظرفیت این تحمل و مدارا را نشان داده است، درست است که پیامبران برای تبلیغ دین تلاش فراوان کرده اند و مؤمنان نیز موظف به انجام این تکالیف هستند، ولی این یک مبارزه عقیدتی است و جنگ تنها در مورد توطئه یا پیشدستی دشمن یا رفع موانع تبلیغ است، نه برای تحمیل عقیده، تبلیغ عادلانه و منطقی حق هر مکتب فکری است. پس اولاً ملازمه ای میان دمکراسی و «روشن نبودن حقیقت و پخش آن در کل بشریت» یا «نسبی بودن حقیقت» وجود ندارد، بلکه لازمه دمکرات بودن فقط تحمل و مداراست. ثانیاً اسلام این تحمل و مدارا را دارد. بیتهام وکویل در تلاش برای ترسیم چهره دمکراسی نوین تحت عنوان روا داری مذهبی چنین می گویند:
«… حتی اگر بر آن باشیم که حقیقت نهایی اختصاصاً در مذهبی که ما به آن معتقدیم وجود دارد، باز هم وادارساختن دیگران به پذیرش آن، در جهانی که تعدد و کثرت مذاهب از ویژگیهای آن است بهای سنگینی برای انسانیت در پی خواهد داشت که به هیچ روی تحمل پذیر نیست. رواداری مذهبی به این معنی نیست که از اعتقادات خود دست بشوییم یا از تبلیغ اندیشه های خود صرف نظر کنیم، بلکه به این معنی است که برای مردم این منزلت و شأن را قائل شویم که اجازه داشته باشند، خود برای خود تصمیم بگیرند و لواینکه در این امر دچار اشتباه شوند.»2
2. آیاتی که امر به قتال با مشرکان و کافران می کند، نقض کننده حق انتخابگری و آزادی عقیده است و این با دمکراسی ناسازگاری دارد: «و قاتلوهم حتی لاتکون فتنة و یکون الدین لله فإن انتهوا فلاعدوان إلاّ علی الظالمین»(بقره/193) و مانند آن در آیه انفال/39، «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون»(توبه/33)، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لابالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون»(توبه/29) و نیز آیات ابتدای سوره توبه.
جواب این گونه آیات نیز از مراجعه به شأن نزول آن و آیات قبل و بعد و کلمات و عبارات خود آیات روشن می شود. به طور خلاصه و در یک سخن می توان گفت: اولاً، این قضایا برخی مربوط به موضوعات خاص است و از آنها حکم کلی استفاده نمی شود.
ثانیاً؛ آنچه در خیلی از این آیات مطرح است «فتنه» (توطئه و دسیسه علیه پیامبر و مسلمانان و یا پیش دستی در جنگ…) است نه فقط عقیده و فکر، و «انتهوا» نیز خود شاهدی بر این مطلب است و آیه 29 سوره توبه را نیز در مورد یهودیان بنی نضیر و بنی قریظه دانسته اند که ارتباط پنهان با سران قریش داشته اند.
ثالثاً؛ آیه 33 سوره توبه نیز نمی تواند شاهدی بر تحمیل عقیده و ناسازگار با حقّ انتخابگری باشد، زیرا چنان که گذشت، تلاش صحیح و بر اساس منطق برای پیروزی عقیده و مکتب، تعارضی با دمکراسی ندارد.
3. یکی دیگر از ادله ای که برای اثبات ناسازگاری اسلام و دمکراسی ذکر می شود حکم قتل مرتد است که ناسازگار با حق انتخاب عقیده به حساب آمده است.
برخی در مقام پاسخ به این مطلب، قیدهایی را برای این حکم از بعضی فقها(ظاهراً اهل تسنن) نقل می کنند، از جمله اینکه هنگامی که فتنه عام و شبهه فراگیر شود و خیل عظیمی را به تردید و ارتداد افکند، حکم قتل جاری نیست و یا اینکه تعویض دین در دوران تأسیس اسلام گاه تابع اغراض سیاسی بوده است و مسلمان وکافر شدن های پی در پی پاره ای از دشمنان، توطئه ای برای سست کردن اسلام و فروشکستن باروی ایمان مؤمنان و بازی کردن با روحیه آنان بوده است، چنان که قرآن سرّ ارتداد برخی از معاصران پیامبر(ص) را چنین بیان می فرماید:
«و قالت طائفة من أهل الکتاب آمِنوا بالذی انزل علی الذین آمَنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون» آل عمران/73
پیداست که چنین کفرورزی هایی که انگیزه سیاسی و نه عقلانی داشته، جز با سیاست کردن فرو نمی نشسته است، و این بسی فرق دارد با جست وجوی بی تابانه و حتی انکار محققانه کسی که پروای حقیقت دارد، نه دعوی قدرت.3
احکام مرتد ظاهراً در قرآن وجود ندارد، ولی در وسائل الشیعه حدود صد روایت در این زمینه آمده است و البته حمل این اخبار بر قیدهایی که ذکر شد بسیار مشکل است.
نویسنده سطور فوق به روایات اشاره ای ندارد، ولی به طور کلی مبنایی را در مدارا و مدیریت ارائه می دهد که «عقلانی کردن حکم قتل مرتد» است و حاصل آن این است که حق و عدل را عقل تشخیص می دهد، نیزحکم قتل مرتد تنها به جهت عقیده، عادلانه و مطابق حقوق بشر نیست، پس ادله دینی را از این مورد منصرف می کنیم و حمل می کنیم بر ارتداد با اغراض توطئه گرانه.
4. حکم نجاست کفار را نیز شاهدی برای ناسازگاری اسلام و دمکراسی دانسته اند. ولی بویژه با توجه به حکمتی که بعضی فقها برای این حکم ذکر کرده اند می توان آن را با دمکراسی سازگار دانست. حکمت نجاست کافر با سایر نجاسات تفاوت دارد (در اینجا دوری از قذارت و رعایت نظافت نیست، بلکه در حقیقت نجاست کفار یک دستور سیاسی ـ اجتماعی است تا پیروان اسلام با رعایت آن، کمتر معاشرت با کفار داشته باشند و در نتیجه گرفتار باورها و ایده های نادرست آنها نشوند.
5. نابرابری حقوق در اسلام، مانند حقوق زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان، عبد و حرّ. و حال آن که در دمکراسی همه مردم تحت عنوان شهروند و غیره از حقوق برابر برخوردارند.
در مورد هر یک از نابرابری های یاد شده، پاسخ مناسب وجود دارد؛ مثلاً در مورد زن و مرد، ناهمانندی طبیعت و فطرت آن دو، حقوق ناهمانند را اقتضا دارد. بر این اساس می توان جواب گفت: برابری حقوق در دمکراسی برای رعایت حقوق و حفظ عدالت است و عدالت به این است که حق هر کسی را به او بدهند، ولی حق افراد بستگی به فطرت و طبیعت آنان دارد. بنابراین لازمه عدالت در همه جا همانندی در حقوق نیست.
اینها و شبیه اینها مطالب کسانی بود که می خواهند با ادله دینی سازگاری یا ناسازگاری اسلام و دمکراسی را مستدل کنند. پیداست یکی از نقصهای عمده این استدلالها روشن نبودن مفهوم و مرزهای دمکراسی مورد نظر می باشد.
برخی نیز با تلاش در جهت تلفیق اسلام و دمکراسی بر این باورند که بحث از دمکراسی، بحث از حق و حقوق بشر و عدل و کامیاب ترین و عادلانه ترین روش حکومت، همه برون دینی، عقلی و علمی است و ربطی به فقه و ادله درون دینی ندارد. در این بحثهای برون دینی به هر نتیجه و دستاورد تازه ای برسیم فهم دینی و ادله دینی را با آن تطبیق می کنیم، زیرا خداوند عادل است، پس دستورات او نیز عادلانه می باشد:
«… و درست همین سه امورند (یعنی حق و عدل و روش) که همین که مورد موشکافی های دقیق و دلیرانه عقلی واقع شوند، عقلانی شدن حقوق و قانون و به تبع دمکراتیک شدن آن را ممکن می سازد… بحث از بهترین و کامیاب ترین روش حکومت و مهار قدرت، و بحث از مصلحت عام که عدل و حق را در دل دارد، بخش اجتناب ناپذیر فلسفه حقوق و سیاست است، و درست در همین مواضع است که عقلانیت، که رکن رکین دمکراسی و مدیریت موفق علمی است پا به درون می گذارد و فقه دینی را به گفت وگو و داد و ستد دعوت می کند… تا درک دینی خود را دائماً در پرتو این تأملات، تازه و تصحیح کنند و مکتب حقوقی و فقهی خود را با آن دستاوردهای تازه، موزون و متناسب آورند.»4
«دمکراسی را خواه روشی بدانیم برای تحدید قدرت و تحصیل عدالت و تأمین حقوق بشر، خواه ارزشی متضمن آنها، در هر دو صورت فهم دینی باید خود را با او تطبیق دهد نه او خود را با دین، چرا که عدل نمی تواند دینی باشد، بلکه دین باید عادلانه باشد، همچنان که روشها هم مستفاد از دین نیستند، بلکه دین بهره جوینده از آنهاست و علی أی حال، دمکراسی چنان باشد یا نباشد این بحث باید بیرون از دین و مقدم بر قبول آن و به منزله مقدمه ای برای فهم آن صورت پذیرد.»5
درباره این نظرات تأملاتی مطرح است که همگی چونان بحثهای نویسنده برون دینی است:
نکته اول اینکه بحث از عدل و حق (و حقوق بشر) که بحثی فرادینی است قدری ابهام دارد، زیرا دو معنی می تواند داشته باشد و این دو معنی گاه از یکدیگر تفکیک نمی شوند.
1) در شناخت و تشخیص مصادیق آن (حقّ و عدل) هرگز به ادله دینی کار نداریم، تنها تلاش عقلی و علمی برون دینی است که در کارآیی تشخیص به نتیجه می رسد.
2) عدل و حق با قطع نظر از شرع و قانون دینی و ادله فقهی حقیقت دارند، یعنی گرچه فرض کنیم دینی و قانونی هم وجود ندارد، باز هم مردم نسبت به یکدیگر دارای حقوقی هستند و عدالت رعایت آن حقوق است. دستورات و قوانین شرعی در رتبه مؤخر از عدل و حق است یعنی تابع قانون عدالت است تا هر صاحب حقی را به حقّ خود برساند. خداوند عادل است؛ هم در نظام تکوینی و هم در نظام تشریع، و معنای عدالت تشریعی او این است که دستورات او بر طبق قانون عدالت و رعایت حقوق است. این نگرش نسبت به عدل و حق، در مقابل نگرش دیگر است که می گوید: حق و عدل با قطع نظر از شریعت حقیقتی ندارند و در رتبه مؤخر از دستورات شرعی هستند؛ یعنی عدل و حق از دستورات و قوانین شرعی انتزاع می شوند، هر چه را دین دستور دهد نامش را حق و عدل می گذاریم و دستورات شرعی تابع و خاضع هیچ قانون مقدمی نیست.
معنای اول همان است که نویسنده یادشده روی آن تأکید دارد. و به همین جهت است که به طور مطلق به تطبیق فهم دینی با دستاوردهای عقلی و برون دینی در این مورد حکم می کند. ولی باید گفت این معنی، نظری در کیفیت کشف عدل و حق است و تا ماهیت این دو معلوم نباشد، نمی توان در چگونگی کشف این دو سخن گفت. باید نخست بدانیم عدل و حق چگونه وجودی دارد. تا پس از آن ببینیم می توانیم در تشخیص مصادیق آن از ادله درون دینی هم کمک بگیریم یا نه.
اما معنای دوم، نظری در ماهیت و حقیقت عدل و حق می باشد و بیانگر رابطه صحیح این دو با شریعت است و در رتبه بر کیفیت کشف مصادیق این دو مقدم است. طرح صحیح بحث عدل و حق همین معنی است و بحث متکلمان نیز همین بوده است، مقصود از فرادینی بودن حسن و قبح افعال که متکلمان را در پذیرفتن یا ردّ آن به دو گروه عدلیه و اشاعره تقسیم نموده است، معنای دوم بوده نه معنای اول. بحث آنها نیز در عدل و حسن و قبح، اولاً و بالذات در کیفیت کشف مصادیق اینها نبوده است، بلکه در این بوده است که اینها واقعیتی جز دستورات شرعی و با قطع نظر از آن دارند یا نه؟ شرعی هستند یا عقلی؟ درست است که اگر اینها را شرعی بدانیم و واقعیتی جز امر و نهیهای شارع برای آنها لحاظ نکنیم، راه کشف مصادیق، منحصر به دستورات دینی می شود، ولی اگر طبق نظر درست آنها را دارای حقیقتی جداگانه از شریعت بدانیم راه کشف مصادیق آنها منحصر به عقل نمی شود.
نکته دوم اینکه راه کشف مصادیق حق و عدل فقط بحثهای برون دینی فلسفه حقوق و سیاست است و فهم دینی را باید با آن وفق داد، می تواند بر اساس برخی از مبادی معرفت شناسی درست باشد، ولی اگر آن مبادی را نپذیریم در اینجا می توانیم چنین بگوییم: اگر ادله دینی و فهم دینی را باید یکسره با دستاوردهای عقلی تطبیق کنیم، ادله دینی و بیانات شرعی چه خاصیتی دارند؟ وجود و عدم آنها یکسان است پس لغو هستند! ادله دینی جز دستاوردهای برون دینی منشأ و عوامل دیگری نیز که دخیل در فهم دینی هستند، دارند. مثلاً دلالت الفاظ در ادله لفظی دخیل در فهم دینی است. بنابراین اگر در فهم دینی هم عوامل برون دینی و خارج از دلیل مؤثر هستند و هم عوامل درون دینی و داخل دلیل، اگر چنین است باید تفصیلی را در اطلاق دعوی یادشده قائل شویم.
اینکه هر دو عوامل در این فهم نقش دارند گرچه خود دارای مبانی معرفت شناسی خاصی است که اشاره خواهد شد، ولی با یک مثال ساده در ادله لفظی روشن تر می شود؛ فرض کنید یک فیزیکدان متبحر در مسأله خاصی در فیزیک سخن می گوید، آیا می توان به صرف اینکه بحث فیزیک بحثی علمی و عقلی است و ما نیز توان آن را داریم، خود به بحث در آن مسأله خاص بپردازیم و سپس فهم خود را از کلمات آن فیزیکدان با نتایجی که خود به آن رسیده ایم تطبیق دهیم؟! یا نه، بلکه در فهم کلمات او، هم الفاظ و مدلولات او دخیلند و هم اندوخته های ذهنی ما از فیزیک.
اگر تأثیر هر دو نوع عوامل را پذیرفتیم این تفصیل را درمورد بحث باید بپذیریم: اگر عوامل بیرونی یعنی بحثهای عقلی و علمی در باب حقوق و عدل ما را به نتیجه روشن و قطعی رساند یعنی مقتضای حق و عدل را درمورد عقلا به وضوح یافتیم، با توجه به اینکه می دانیم خداوند در نظام تشریع عادل است و دین عادلانه است، باید فهم دینی را با آن یافته عقلی وفق دهیم. اما اگر عوامل داخلی دلیل منشأ قطع در فهم دینی بشود و عوامل بیرونی و بحثهای فرادینی تنها احتمال وگمان در تشخیص مصداق عدل و حق بیاورند، نمی توان حکم قطعی خدای عادل را با حکم احتمالی عقل تطبیق کرد، بلکه در موارد قطع به مضمون، با توجه به اینکه خدا عادل و دین او عادلانه است و این حکم هم یقیناً حکم اوست، مصداق و مقتضای حق و عدل از روی حکم قطعی دین کشف می شود و حکم احتمالی عقل تصحیح می گردد. بنابر این راه کشف منحصر به عقل نیست.
نکته سوم عادلانه بودن دمکراسی حتی در خود غرب کاملاً روشن و شفاف نیست. در دنیای امروز گرچه دمکراسی تقریباً در همه جای عالم به عنوان چیزی خوب پذیرفته شده است، ولی هنوز بر سر بهترین و اصیل ترین شکل آن نزاع است.6 و دمکراسی نیز بیشتر دستاورد تجربه و در بوته تجربه است.
دیگر اینکه ازهمان آغاز به وجود آمدن دمکراسی، همیشه مسأله حاکمیت مردم مطرح بوده است ولی این مسأله حتی در پررنگ ترین شکل دمکراسی (مستقیم) نیز واقعیت خارجی پیدا نکرده است. جووانی سارتوری سیاست شناس ایتالیایی ـ آمریکایی با طنزی نسبتاً خشن نوشته است که «دمکراسی نام پرطمطراق چیزی است که هرگز وجود نداشته است.»
دمکراسی لزوماً چهره ساختار نمادینی به خود گرفته که فقط حاکمیتی انتزاعی در مجموع به مردم نسبت داده می شود و فرض بر این است که قدرت به نام و به سود آنها اعمال می گردد، اما اعمال قدرت واقعی و مشخص و حاکمیت حقیقی در اختیار ایشان نیست، بلکه در ا ختیار فرمانروایان و نمایندگانی است که برگزیده اند.
با این همه روشن است که حاکمیت مردم در دمکراسی مستقیم بیشتر از سایر شکلها اعمال می شود. این شکل دمکراسی آن گاه که پای مشورت با همه مردم در مورد مسائل مهم ملی در میان باشد ظاهراً بهترین روش می نماید، در اداره امور محلی نیز می توان آن را عملی کرد، ولی احتمال استفاده مؤثر از آن برای اداره همه جانبه حکومت وجود ندارد.
اکنون از یک سو حاکمیت حقیقی مردم امکان تحقق همه جانبه ندارد و از جهت دیگر محروم شدن اقلیت از حق حاکمیت خود در بیشتر موارد که سازش و مصالحه عمومی نیست، اندیشمندان را وادار به روشن کردن هدف در قدم اول می نماید. اینجاست که دو مکتب فکری به وجود می آید: دمکراسی به عنوان مکانیسم و روش (دمکراسی صوری)، دمکراسی به عنوان ارزش و پیشرفت (دمکراسی ذاتی).
ویژگی مهم دمکراسی وجود مجموعه ای از نهادها است که هدفی محدود دارد، خواسته آن حفظ افراد و جامعه در برابر مخاطرات خودکامگی و استبداد است، حتی خودگامگی اکثریت در بطن نظام انتخاباتی و نمایندگی. این دمکراسی نوعی «حکومت حداقل» است که فقط وظیفه یاریگری مردم را بر عهده دارد نه دخالت مبتکرانه. نتیجه این دمکراسی افزایش حاکمیت مردم و قوای متعادل کننده آنها از طریق حاکمیت قانون است. و در وصف این دمکراسی است که می توان گفت: «دمکراسی به معنای برخی شیوه های معین است؛ برای رسیدن به نتایج نامعین» و در این نوع حکومت است که «روش» اصالت دارد.
امّا دمکراسی ارزشی دقیقاً وضع معکوسی دارد؛ در این دمکراسی شکلهای نهادین، حقوق فردی و جمعی، شیوه های انتخاباتی و نمایندگی مجلس، ماهیت و گستره مشارکت مردمی و نیز ساختارهای اقتصادی ابزارهایی هستند در خدمت هدفی که فراتر از آنهاست، و فقط آن هدف، شایستگی صفت دمکراتیک را دارد، و عبارت است از پیشرفت برابری همه مردم در جهت تکامل، تا آنجا که همه بتوانند بهترین بهره را از استعدادهای شخصی خود برگیرند، پس این هدف است که اهمیت و اصالت دارد، نه وسائل و «روش» وصول به آن .7
اکنون مقتضای عدالت کدام یک از این دو شیوه است؟ آیا حق مردم این است که زندگی آنها با روشهای دمکراتیک اداره شود و دیگر نتیجه هر چه می خواهد باشد؟ یا نه، حق مردم آن است که اهدافی والا و انسانی برای آنها در نظر گرفته و برای رسیدن به آن اهداف دمکراتیک از هر وسیله ای استفاده شده هرچند وسیله دیکتاتوری برگزیدگان طبقه کارگر باشد؟ یا اینکه نه این و نه آن، بلکه گزینه سومی درکار است، مقتضای عدالت و رعایت حقوق افراد چیزی بین این دو می باشد، باید هم هدفی والا و انسانی مدّ نظر داشت وهم از انسانی بودن روش غافل نشد؟
حکم عقل چیست؟ عدالت کدام است؟ نویسنده یادشده به سادگی از این می گذرد و از دمکراسی ارزشی با عنوان شبهه و مغالطه دفع شده یاد می کند. 8
نکته چهارم از موشکافی های دقیق و دلیرانه حق و عدل و اجرای عادلانه قانون سخن رفته است، ولی کجاست این موشکافی ها؟ کجاست بررسی دقیق و آزادانه فلسفه حقوق و سیاست؟ آیا می توان به آنچه غربیان در این موارد گفته اند بسنده کرد و رایزنی عقلائی را که نیازی به فرض خدا در محاسبات خود نمی بینند کافی دانست؟ یا حداکثر اگر بحثی هم در این موارد می شود در چارچوب از پیش تعیین شده آنان باشد و سعی کنیم مسؤولیت در برابر مبدأ هستی را نیز در همان چارچوب بگنجانیم؟
اینکه حق چیست و عدل کدام است متوقف است بر اینکه چه مبانی و یا اهدافی برای حقوق در نظر بگیریم، ریشه اختلاف دیدگاه های حقوقدانان در اختلافی است که در مبانی حقوق و اهداف آن دارند؛ و در نگرش به جهان هستی و انسان. اگر برای هستی و آفرینش، مبدأ و آفریننده و مالکی قائل شویم به حقوقی برای انسان می رسیم متفاوت با حقوقی در نگرش بی خدایی، اگر اعتقاد به خدا را عقلانی بدانیم به جایی می رسیم و اگر برای آن هیچ ارزش معرفتی قائل نباشیم و آن را امری فردی و کالایی فرهنگی و یک عاطفه و احساس تلقی کنیم به جایی دیگر.
خود نویسنده یادشده درمقاله «حکومت دمکراتیک دینی» به خوبی دلائل کسانی را که در امر حقوق بشر ذکری از حقوق خدا به میان نمی آورند می آورد و سپس توضیح می دهد که اینها همه ادله انسان بی یقین این روزگار است و برای صاحبان یقین سودی نمی بخشد، مسامحه ای که اینان در اعلامیه حقوق بشر در برابر مسأله بسیار مهم خدا و رضایت او و حقوق او روا می دارند ناپذیرفتنی می نماید. دین برای پیروانش، هم تعریف انسان را می آورد، هم حقوقش را، حقوقی که با آن تعریف هماهنگ اند.9 با این همه وارد آن بحث فرادینی تشخیص حقوق بشر آن هم بر مبنای جهان بینی و انسان شناسی الهی نمی شود. در جایی از طریق ضرورت مهار قدرت به حق نظارت مردم بر حاکم و بعد به حقوق دیگر می رسد و این راه را غیر از راه حقوق بشر و حقوق طبیعی و فطری در مسأله شیوه حکومت و حق حکومت می داند. ولی به هر حال وارد آن بحث مهم نمی شود.
ما در جهان بینی الهی حاکمیت مطلق را به تبعیت مالکیت مطلق از آن خداوند می دانیم، او بر همه حق طاعت و بندگی دارد و هیچ کس بر خداوند حقی ندارد. پس عدالت تکوینی خدا به معنای رعایت حقوق مردم به عنوان تکلیف و مسؤولیتی بر خدا نمی باشد، عدالت تکوینی او عین تفضل اوست به آنچه قابلیت وجود یا کمال را داراست. و البته این مردمند که نسبت به یکدیگر دارای حقوق متقابلند، و عدالت تشریعی خداوند و دین عادلانه به معنای این است که دستورات او بر مبنای رسیدن هر صاحب حقی به حق خود می باشد.
به خوبی فهمیده می شود که برای روشن شدن مرز حاکمیت الله و حاکمیت مردم به گونه ای که با جهان بینی الهی سازگار باشد، برای پی ریزی فلسفه حقوق و فلسفه سیاسی که مبتنی بر نگرش الهی باشد به تلاش دقیق تر و متفاوت با آنچه در غرب جریان دارد نیازمندیم. نتیجه ای که از این تلاش حاصل خواهد شد گر چه نوعی دمکراسی نیز باشد، پیشگامان و باورمندان دمکراسی غربی را راضی نخواهد کرد، زیرا با مبانی آن بیگانه اند .


پی نوشت‌ها:


1. دلائل طرفداران و مخالفان دمکراسی در آثار و کتب ایشان آمده است، ولی در اینجا بیشتر ادله از مقالات کیان به خصوص شماره های 19 و 20 و 21 نقل می شود.
2. بیتهام، کویل، دمکراسی چیست، 144.
3. همو، مدارا و تربیت، 313 (پانویس).
4. همان، 325.
5. همان، 301.
6. ر.ک: ایدئولوژی سیاسی، بخش دمکراسی، ریچارد جی.
7. ر.ک: فرهنگ و دمکراسی، کی ارمه، فصل اول.
8. سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، 329.
9. همو، مقاله حکومت دمکراتیک دینی.
.




کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 4:55 عصر
ویژگى‌هاى خانواده برتر در اسلام

نعمت اللّه یوسفیان

چکیده

اسـلام، در روش تـربـیـتـى خـود، انـسان‌ها را به الگوها، ایده آل‌ها و نمونه‌هاى برتر تـوجـه مـى‌دهـد. تاثیر الگوهـا در ساخته شدن فرد و اجتماع برکسى پوشیده نیست. خـانـواده، کـوچـک‌تـریـن واحـد اجـتـمـاعـى اسـت کـه سـلول اولیـه آن را زن و شـوهـر تـشـکـیـل مـى‌دهـنـد. الگـوى اسـلام بـراى خـانـواده ایـده آل کـدام است؟ اسلام چه خانواده‌اى را برتر مى شمارد؟ خانواده برتر از نظر اسلام چه ویژگی‌هایى دارد؟ و...
مـقاله حاضر با عنوان ((ویژگی‌هاى خانواده برتر در اسلام )) به بیان این مهم پرداخته اسـت. از ایـن رو، پس از مقدمه اى کوتاه و تبیین مفهوم خانواده و ملاک برترى ، به نمونه هـایى از خانواده برتر در قرآن کریم پرداخته است. پس از آن ، ضمن معرفى برترین خـانـواده در مـنـظـر اسـلام ، ویژگی‌هاى خانواده برتر در سه محور اصالت خانوادگى، ویژگی‌هاى نفسانـى ارکان خانـواده و ویژگی‌هاى رفتارى آنان مورد بررسى قرار گرفته است و در پایان چند نکته به عنوان نتیجه‌گیرى ارائه گردیده است .
واژه‌هاى کلیدى : خانواده ، خانواده برتر، ویژگی‌هاى خانواده برتر.

مقدمه

خـانـواده ، کـانـونـى است مقدس که در سایه پیوند زناشویى دو انسان از دو جنس مخالف پـایـه گـذارى شـده و بـا پـیـدایـش و تـولیـد فـرزنـدان کامل تر مى شود. به عقیده صاحبنظران ، خانواده از نـخـسـتـین نظامهاى نهادى عمومى و جهانى است که براى رفع نیازمندی‌هاى حیاتى و عاطفى انـسـان و بـقـاى جامعه ضرورت تام شریفه ((وَاجعَلنا لِلمُتّقینَ اِماما)) (فرقان : 74)، آرمانى است که خانواده‌هاى اسلامى باید آن را عینیت بخشند و صلاحیت الگویى اسلام را براى تربیت شایستگان و خانواده هاى برتر براى جهانیان به اثبات برسانند.

خانواده برتر

در اسلام بـراى تـشـکیل خـانـواده ، استانداردهایى معرفى شده است . هرقدر ارکان تـشکیل دهنده خانواده با آن استانداردها منطبق باشند به همان مقدار از شایستگى و برترى بـرخـوردار خـواهـنـد بـود. در روایات ، ویژگی‌هاى فراوان براى شایسته ترین زنان و مردان بیان شده است و در سیره معصومین (ع ) نیز ارشاداتى وجود دارد که مى توان از آنها خـانـواده هـاى بـرتـر و شـایـسـتـه را شـنـاخـت . از ایـن رو، بـه طـور اجـمـال مـى توان گفت خانواده برتر از نظر اسلام ، آن است که ارکان آن شایسته و منطبق بـا اسـتـانـداردهـاى اسـلامـى باشد، مناسبات و روابطى منطبق با آموزه هاى دینى بر آنها حـاکـم بـاشـد، خـروجـى آن انـسـانـهـایـى شـایـسـتـه ومـوثـر در سـاخـته شدن جامعه ایده آل اسـلامـى بـاشـد. وامـا مـلاک بـرتـرى ، از نـظـر اسـلام ، مـال و ثروت و مانند آن نیست که کسى به آنها ببالد و بگوید: ((نَحنُ اَکثرُ اَموالاً وَاَولادا)) (سباء: 35). از این رو، اگر خانواده اى را برخوردار یافیتد نباید شگفت زده شوید ((فَلا تـُعـجِبُکَ اَموالُهم وَلا اَولادُهُم )) (توبه : 55) زور وقوت مادى نیز معیار برترى نیست که کسى در ارزیابى افراد در خانواده ها بگوید: ((کانواُ اَشَدَّ مِنکُم قُوّةً)) (توبه :9) چنانکه برخوردارى از قوم و قبیله و عشیره ، جاه و مقام وشهرت نیز ملاک برترى نست .
بـرتـرى خـانـواده بـه انـطـباق آن با استانداردهاى اسلامى و برخوردارى از ویژگیهاى ارزشـى و فـضـیـلتـهـاست . هر خانواده اى از آن استانداردها بهره مند باشد برتر است . بـنـابـرایـن ، مـنـظـور از بـرتـرى خـانـواده ، بـرتـرى در فـضـایـل انـسانى و ارزشهاى اسلامى است که برخى از آنها باعنوان ویژگیهاى خانواده برتر خواهد آمد.

خانواده برتر در قرآن

قرآن کریم بهترین الگوها را براى شناسایى خانواده برتر به جهانیان معرفى کرده است . خاندان حضرت ابراهیم (ع ) از آن جمله است . در آیه اى از قرآن کریم مى خوانیم :
اِنَّ اللهَ اصـطـَفـى ادَمَ وَ آلَ ابـراهـیـمَ و آلَ عـِمـرانَ عـَلَى العـالَمـیـن . (آل عمران : 33)
اخـلاقـى ، در شـوهـردارى ، خـانـه دارى و تـربیت فرزند نمونه است . همسر دیگرش نیز نمونه بود. ثمره زندگى حضرت ابراهیم (ع ) بِغلام حلیم ... وَبَشَّرناهُ بِاِسحاقَ نَبیّا مِنَ الصّالحین )) (صافات : 100 و 101 و 112)
ابراهیم (ع ) پدر این چنین فرزندانى است و دو همسر او نیز مادران فرزندانى این گونه انـد. هـر کـدام از آن دو در پـرورش ‍ فـرزنـد چـه مـرارتهایى کشیدند و چه آثارى از خود بـرجـاى گذاشتند؛ حضرت ابراهیم (ع ) همسرش هاجر را به همراه فرزند خردسالش به سـرزمـیـنـى بـى آب و عـلف آورد: ((رَبَّنـا اِنـّى اَسکَنتُ مِنْ ذُرّیّتى بِوادٍ غَیرِ ذِى زَرعٍ عِندَ بـَیـتـِکَ الُمـحـَرِّمِ لِیُقِیمُوا الصَّلوةَ فَاجعَلْ اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوِى اِلَیهِم ...)) (ابراهیم : 37)
هـنـگـامـى کـه فرشته هاى الهى نزد حضرت ابراهیم (ع ) آمدند و تولد حضرت اسحاق را بـه او بـشارت دادند همسر اولش ‍ (ساره ) نیز در آنجا حاضر و ایستاده بود، تبسمى بر لب داشت و ناظر بر این جریان بود؛ ترجمه آیه 71ـ73 سوره هود چنین است :
و زن او ایستاده بود. خندید. پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به یعقوب مژده دادیم . (هـمـسـر ابـراهـیم ) گفت : اى واى برمن ، آیا فرزند آورم با آنکه من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است ؟ واقعا این چیز عجیبى است . گفتند: آیا از کار خدا تعجب مى کنى ؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان (رسالت ) باد، بى گمان ، او ستوده اى بزرگوار است .
این آیات افزون بر معرفى حضرت ابراهیم (ع ) برجستگیهاى اخلاقى و معنوى همسران آن حضرت را نیز تبیین مى کنند.
قـرآن کـریـم خـانـواده حـضـرت مـریـم (ع ) را نـیـز بـرتـر دانـسـتـه و از آن بـه ((آل عـمـران )) یاد مى کند. حضرت مریم (ع ) و پدر و مادرش عمرانى که پدر موسى (ع ) است ؛ زیرا عمرانى که پدر موسى (ع ) است اصلا نامش در قرآن نیامده است .
در این خانواده برتر دو بانو یعنى حضرت مریم و مادرش به عنوان صفوه و برگزیده الهـى بـه جـهـانـیـان مـعـرفـى شده اند. حضرت مریم با آن همه کمالاتى که قرآن کریم گـوشـه هـایـى از آن را ذکـر کرده ، دست پرورده مادرى نمونه است که او را به پناه خدا سـپـرد، خـدا هم به او پناهندگى داد. آن پناه خواستن نیز در کنار محراب عبادت بود و به استجابت رسید.
قرآن کریم داستانش را در سوره آل عمران آیات 35ـ37 چنین ترسیم کرده است :
چـون زن عـمـران گـفـت : پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تاآزاد شده (از مـشـاغـل دنـیـا و پـرستشگر تو) باشد، پس از من بپذیر که تو خود شنواى دانایى . پس چـون فـرزنـدش را بـزاد، گـفـت : پـروردگـارا، من دختر زاده ام ـ و خدا به آنچه او زاییده دانـاتـر بـود ـ و پـسـر چـون دخـتـر نـیـست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شـیـطـان رانـده شـده بـه تـو پـنـاه مـى دهـم . پـس پـروردگـارش وى (مریم ) را با حسن قـبـول پـذیـرا شـد و ا و را خود حضرت مریم (ع ) نیز مادرى است نمونه و فرزندى چون حـضـرت عـیـسـى (ع ) را تربیت کرد. قرآن کریم مادر این فرزند عرفانى این بانو همین بـس کـه فرشته ها نزد او مى آمدند و پیام خدا را براى او مى آوردند: ((اِذْ قالَتِ المَلائِکَةُ یـا مـَریـَمُ اِنَّ اللّهَ اصـطـَفـاکِ وَ طـَهَّرَکِ وَاصـطـَفـَاکِ عَلى نِساءِ العالَمین یا مَریَمُ اقْنُتى لِربِّکِ وَ اسْجُدى وَ ارکعى مَعَ الرّاکِعین )) (آل عمران : 42ـ 43)
وقـتـى حضرت زکریا نزد مریم مى آمد، او را در محراب عبادتش مى یافت در حالى که نزد او غـذاهـاى بـهـشـتـى بـود: ((فـَلَمـّا دَخـَلَ عـَلَیـهـا زَکـَرّیـا الِمـحـرابَ وَجـَدَ عـِنـدَهـا رَزقا...))(آل عمران : 37) و همه این کمالات و کرامتها از آن حضرت مریم است .
نـمـونـه دیـگر خانواده برتر در قرآن ، خانواده حضرت یحیى (ع ) است . او نمونه اى از فـرزنـدى صـالح در خـانواده اى شایسته است خانواده حضرت موسى (ع ) نیز از این جمله اسـت . او پـدر و مادرى نمونه دارد. قرآن کریم داستان مرارتهاى مادرش را در آن شایسته بـراى هـمـسـرش اسـت . چـنـان کـه هـمـسـر او نیز دختر حضرت شعیب (ع ) داراى صلاحیتهاى اخلاقى و معنوى فراوانى است که قرآن کریم نجابت و حیاى او را ستوده است .((فَجاءَتهُ اِحداهُما تَمشى عَلَى استحیاء...)) (قصص : 25)

برترین خانواده در اسلام

اسـلام ، اهـل بـیـت پـیـغـمـبـر اکـرم (ص ) را بـه عـنـوان نـمـونـه اى کـامـل از خـانواده برتر معرفى و صلاحیت الگویى آن را براى جهانیان امضا کرده است . خـداونـد سـبـحـان ایـن خانواده را از هرگونه رجس و پلیدى مبرا دانسته است . آیه شریفه ((اِنَّمـا یـُریـدُ اللهُ لِیـُذهبَ عَنکُم الرّجسَ اهلَالبیتِ وَ یُطَهّرکُم تَطهیرا)) (احزاب : 23)، خطاب به همین خانواده است .
آیـه مـبـاهـله (آل عـمـران :61) در بـاره اعـضاى این خانواده وارد شده و عظمت مقامات معنوى و عرفانى آنان را به نمایش ‍ گذاشته است . سوره انسان فضیلتهاى آنان را ستوده است و خلاصه جاى جاى قرآن از فضایل و ویژگیهاى آنان سخن گفته است .
ایـن خـانـواده از پـیـونـد مـلکـوتـى وجـود نـازنـیـن حـضـرت عـلى (ع ) و فـاطـمه اطهر(ع ) تـشـکـیـل شـده اسـت و آن دو مـصـداق اتـم انـسـان کـامـل و ایـده آل هستند. على (ع ) و فاطمه (ع ) کفو یکدیگرند؛ اگر على (ع ) نبود فاطمه (ع ) در عالم هـمـتـایـى نـداشـت و اگـر فـاطـمـه (ع ) نـبـود براى على (ع ) کفوى نبود. پیوند آن دو در آسـمـانـهـا و نـزد عـرشـیـان بـرقـرار شـد و در جـمـع زمـیـنـیـان تـحـقـق عـیـنـى یـافـت . رسـول خـدا(ص ) در جـریـان ازدواج آن دو وجود عرشى ، آنان را اسوه و الگوى امت خویش خواند و فرمود:
زنـدگـى عـلى (ع ) و فـاطمه (ع ) سراسر الگوست . همسر دارى على (ع )، مدیریت او در خـانـه و خـانـواده ، شـوهردارى فاطمه (ع )، خانه دارى و تربیت فرزند او در عالم نظیر ندارد و تا قیامت براى جهانیان نورافشانى مى کند.

ویژگیهاى خانواده برتر

بـا تـوجـه به اینکه اهل بیت پیامبراکرم (ص ) از نظر اسلام برترین خانواده شمرده مى شـونـد از تـمـام ویـژگـیـهـاى ارزشـى و اسـتـانـداردهـاى مـکـتـبـى بـه صـورتـى کامل برخوردارند، باید این خانواده براى همگان الگو قرار گیرند و ویژگیهاى آن به عـنـوان نـوک قـله و اوج ارزشـهـاى اسـلامى مورد توجه باشد و خانواده هاى اسلامى براى رشـد و تـعـالى خـود و دسـتـیـابـى بـه زنـدگـى ایـده آل ومـکـتـبـى هـمـواره ارزشـهاى نوک قله را مدنظر قرار دهند و تمام حرکات و سکنات و جهت گیریهاى خود را با آن هماهنگ سازند و تا مى توانند در همان سمت و سو حرکت کنند و خود را به نوک قله نزدیک سازند.
امام على (ع ) پیروان خود را به اهل بیت و الگوگیرى از آنان فرا خوانده ، مى فرماید:
به اهل بیت پیامبر بنگرید، از آن سمت که آنها گام برمى دارند منحرف نشوید و قدم به جـاى قـدمشان بگذارید، آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى برند و به پستى و هـلاکـت بـاز نـمى گردانند. اگر سکوت کنند سکوکت کنید و اگر قیام کردند قیام کنید، از آنها پیشى نگیرید که با این توضیح ویژگیهاى خانواده برتر را از دیدگاه اسلام در محورهاى زیر پى مى گیریم .

1. اصالت خانوادگى

اولیـن ویـژگـى خـانـواده بـرتـر در اسـلام ، اصـالت خـانـوادگـى و اصل و نسب پاکیزه است . اصلاب ارزشمند پدران و دامنهاى مطهر و پاک مادران که به هیچ گـونـه پـلیـدى آلوده نشده اند، چنان که در زیارتنامه امام حسین (ع ) مى خوانیم : ((اَشهَدُ اَنَّکَ کُنتَ مى دهم که تو از گوهرهاى پاک و از ارحام مطهرى . جاهلیت به ناپاکیهایش شما را آلوده نساخت و لباسهاى ناپاک خود را براندام شما نپوشاند.
ایـن ویـژگـى آنچنان مهم است که امام حسین (ع ) در جریان نهضت کربلا و دست بیعت ندادن با یزید به آن استفاده مى کند و من با یزید بیعت کنم ، بلکه دامنهاى پاک و منزهى که من در آن پرورش یافته ام به من چنین اجازه اى نمى دهند.
امـام عـلى (ع ) بـه مـالک اشـتـر توصیه مى فرماید که براى گزینش فرماندهان لشکر اسلام بر ویژگى اصالت و شرافت در کتابهاى فقهى نیز براى گزینش همسر به این ویژگى توجه شده است .

2. ویژگى هاى نفسانى

خـانـواده بـرتـر از لحـاظ ویـژگـیـهـاى نـفـسـانـى ارکـان تشکیل دهنده آن برجستگیهایى دارد که برخى از آنها عبارت است از:

1 ـ 2 دین و ایمان

خـانـواده اى بـرتـر اسـت کـه هـر کدام از ارکان آن از ویژگى دین و ایمان و اعتقادات ناب برخوردار باشد. ترجمه آیه 221 سوره بقره چنین است :
زنـان مـشـرک را تـا ایـمان نیاورده اند، به زنى مگیرید و کنیز مومن بهتر از آزادزن مشرک اسـت هـرچـنـد زیـبایى او شما را به شگفت آورد و به مردان مشرک تا ایمان نیاورده اند زن مومن ندهید و برده مومن بهتر از آزادمرد مشرک است ، هرچند شما را به شگفت آورد.
ممکن است یکى از ارکان خانواده مانند مرد از این ویژگى برخوردار باشد، ولى همسر او از آن بـى بـهـره باشد. براى مثال قرآن کریم از همسر حضرت نوح و حضرت لوط یاد مى کـنـد کـه تـحـت سـرپـرسـتـى آنـان بـودند. ولى عارى از ایمان بودند و از نظر مکتبى و فرهنگى خیانت کردند و به پیامبر خویش ایمان نیاوردند. قرآن این دو زن را الگوى مردم بد معرفى کرده ، مى فرماید:
ضـَرَبَ اللَّهُ مـَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَاءَةَ نُوحٍ وَامْرَاءَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا... . (تحریم : 10)
گـاهـى نـیز ممکن است در خانواده اى زن داراى ویژگى دین و ایمان باشد و شوهرش از آن بى بهره باشد. مانند حضرت آسیه . قرآن کریم مى فرماید:
وَضـَرَبَ اللّه مَثَلا لِلَّذینَ امَنوا امرَئةَ فرعَونَ اِذ قالَت رَبِّ ابن لى عِندکَ بیتا فِى الجَنّهِ و نَجِّنى مِن فرعونَ وَ عَمَله وَ نَجِّنى مِنَ القَوم الظّالمین . (تحریم : 11)
در آموزه هاى اسلامى براى گزینش همسر شایسته بر ویژگى دین و ایمان بسیار تاکید شـده اسـت . در اسـلام ، بـعـد از ایـمـان به درخانواده برتر، زن و شوهر هر دو از عقیده و ایـمـانـى خالص برخوردارند. چنانکه در مورد حضرت على (ع ) و فاطمه (ع ) این گونه اسـت . اگـر ایـمـان جـن و انس را روى هم بگذارند به اندازه ایمان على (ع ) نمى رسد. آن حـضـرت فرمود: اگر پرده را کنار هم فاطمه زهرا(ع ) نیز همانند شویش از مراتب بالاى ایمان برخوردار بود. رسول خدا(ص ) درباره ایمان دخترش فرمود:
همانا خداوند تمام وجود دخترم فاطمه را از ایمان و یقین لبریز کرده است .

2 ـ 2. علم و دانش

ارکـان تـشـکـیـل دهـنـده خـانـواده برتر از لحاظ علم و آگاهى دارا و ثروتمند هستند. در این خـانـواده ، زن افـزون بـر اطـلاعـات و آگـاهـیـهـاى مـذهـبـى بـه عـنوان همسر، مادر، مدیر و کـدبـانوى خانه از آگاهیهاى لازم زندگى برخوردار است . راه و رسم شوهردارى و خانه دارى را به خوبى مى داند و به وظایفى که شرع مقدس بردوش او نهاده ، واقف است و از لحـاظ رشـد عـقـلى و فـکـرى بـه درجـه اى رسـیـده اسـت کـه نـیازى به امر و نهى ندارد. رسول خدا(ص ) مى فرماید:
بـهـتـریـن دخـتـران (بـراى ازدواج ) کـسـانـى انـد کـه از عقل و ادب برخوردارند و شما به امر ونهى او نیازى نمى یابى .
مرد چنین خانواده اى نیز افزون بر اطلاعات دینى ، به عنوان مدیر و سرپرست خانواده ، شوهر و پدر از آگاهیهاى لازم برخوردار است و به وظایفى که اسلام بر عهده اش نهاده ، به خوبى آشناست .
یـکـى از مـشـکـلاتـى کـه اکـثـر خـانـواده هـاى مـذهـبـى بـا آن مـواجـه انـد جهل و نادانى است . از این رو، در زندگى خانوادگى ناکام مى مانند. روابط حاکم بر زن و شـوهـر بـا آمـوزه هـاى اسـلامى انطباق ندارد. فضاى خانه و خانواده و محیط نشو ونماى فرزندان در اثر جهالت و ناسازگارى با آموزه هاى اسلامى آفت زده شده است . فرزندان در چنین خانواده هایى لوس ، ترسو، حقیر و غیرمتکى به نفس و مانند آن بار مى آیند.

3 ـ 2. معنویت

زن وشـوهـر در خـانـواده بـرتـر سـرشـار از مـعنویت اند. زندگى آنان صحنه ذکر و یاد خـداسـت . اهـل تـهـجـد و شـب زنده دارى ، تلاوت قرآن ، دعا و مناجات ، راز ونیاز، توبه و اسـتـغـفار و مانند آن هستند. از حضیض دنیا و خواسته هاى ناچیز دنیوى فراتر رفته اند و مـرغ دلشـان بـه پـرواز درآمـده و اوج گـرفـتـه اسـت . دنـیـا و مال و ثروت ، جاه و مقام و شهرت و امثال این امور اعتبارى سیرابشان نمى کند.
پیوند آنها با یکدیگر ذره اى از معنویتشان نکاسته ، بلکه بر توفیقاتشان افزوده است ؛ چرا که زندگى زناشویى آنان به ارتباط آنها با خدا بیشتر مدد رسانده است .
آیـا مـى شـود در این دنیاى پرآشوب باانواع مشکلات خانواده اى را با این ویژگى یافت کـه در سـیـر مـلکـوتى و معنوى و عرفانى به پرواز درآمده و راه تعالى و ترقى را با سـرعـت طـى مـى کند، پیدا کرد؟ مثال این خانواده کدام است ؟ مى گوییم بله ، شدنى است . مانند على (ع ) و فاطمه (س ).
مـعـنـویـت امیرمومنان که زبانزد خاص و عام است . خدا بر سراسر زندگى اش حکومت دارد. تن او در میان زمینیان ، ولى روحش ‍ با عرشیان دمخور است . در ارتباطش با خداوند سبحان آنـچـنان اوج مى گیرد که از هوش مى رود و ناظران مى پندارند که او جان سپرده است . او روزى چندین بار اینگونه در ارتباطش با خدا مدهوش مى شود.
توصیف مى کند:
وقتى دخترم فاطمه در محراب عبادت قرار مى گیرد، همچون ستاره اى براى ملائکه آسمان مى درخشد و خداوند بزرگ به آنان مى گوید: اى ملائکه من ! به بهترین بنده من فاطمه بـنـگـریـد، او در مقابل من ایستاده و از خوف من تمامى وجودش مى لرزد و با تمامى حضور قلب خویش به در روایتى دیگر مى فرماید:
امـا دخـتـرم فـاطمه ، سیده زنان عالم از اولین و آخرین است و (در حالى که ) در عبادتگاهش (بـه نـمـاز) مـى ایـستد، هفتاد هزار فرشته از ملائکه مقرب بر او سلام و درود فرستاده و هـمانگونه که مریم را ندا کردند، مى گویند: اى فاطمه خداوند تو را برگزید و مطهر و پاکیزه نمود و بر زنان عالم فاطمه (ع ) واله و شیداى خداوند برتر بود و چیزى جز جـذبـه هـاى الهـى و نـظـر بـه ((وجـه الله )) راضـى اش نـمـى کـرد. رسـول خـدا(ص ) از فـاطـمـه اش پـرسـیـد: دخـتـرم ! هـم اکـنـون جبرئیل نزد من است و از جانب خدا پیام آورده که هرچه بخواهى تحقق مى یابد. در پاسخ مى گوید:
لذتـى که از خدمت به خدا مى برم مرا از هر خواهشى بازداشته است . حاجتى جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبا و والاى خداوند کریم خانواده برتر از نظر اسلام خانوده اى اسـت کـه در ایـن سـمـت وسـو حـرکـت کـنـد و بـکـوشـد خـود را بـه ایـن قـله نـزدیـک سـازد. لااقـل ایـن اسـت کـه بـه نماز و روزه و سایر واجبات به عنوان نمادهاى معنویت اهتمام ورزد. انـدیشه و افکار خود را متوجه ملکوت کند و غل و زنجیرهاى دنیایى او را زمین گیر نسازد؛ به گونه اى که حالى براى ارتباط با معبود پیدا نکند.

4 ـ 2 تقوا

قـرآن کـریم ، تقوا را معیار برترى معرفى کرده و کسانى را که از خداپرواى بیشترى دارند گرامى تر مى شمارد. ((اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِندَاللّهِ اَتْقیکُمْ)) (حجرات :13).
بـر هـمـیـن اسـاس هـر خـانـواده اى کـه در رعـایـت تـقـواى الهـى پیشتازتر باشد از لحاظ الگـویى ، برتر شمرده مى شود. در خانواده برتر زن و شوهر متقى و خداترس هستند. حد ومرزهاى الهى را مراعات مى کنند.
اسـلام در تـشـکـیل خانواده بر این ویژگى تاکید کرده است و مردى را شایسته همسرى مى دانـد کـه پـارسـا باشد و از گناهانى مانند زنا، شرابخوارى و گناهان علنى دورى کند. شخصى درباره ازدواج دخترش با امام حسن مجتبى (ع ) مشورت کرد حضرت فرمود:
دخـتـرت را به ازدواج مردى باتقوا درآور؛ چرا که او اگر دخترت را دوست بدارد، احترامش مى گذارد و اگر به او علاقه نداشته باشد به او ستم 5 ـ 2 صبر و شکر
در خانواده برتر هیچ کدام از زن و شوهر در برابر سختیهاى زندگى جزع و بى تابى نـمى کنند. آنها ناملایمات زندگى را هدیه هاى خدا بر خویش مى شمارند، در وقت دارایى خدا را سپاس مى گویند و هنگام ندارى و فقر صبورى مى کنند.
رسول خدا(ص ) مى فرماید:
روزى رسـول خـدا(ص ) بـه منزل دخترش فاطمه (ع ) آمد، او را دید که روى زمین نشسته ، بـا دسـتـى فـرزنـدش را در آغوش گرفته ، شیر مى دهد و با دستى دیگر گندمها را با آسیاب دستى آرد مى کند، اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود:
دخـتـرم ! تـلخـیـهـا و مشکلات دنیا را به یاد شیرینى و سعادت بهشت برخود گوارا ساز! حضرت فاطمه (ع ) در جواب پدر، مراتب سپاس خود را اینگونه اعلام کرد:
فـاطـمـه زهـرا(ع ) تـمام مشکلات زندگى مشترک را به جان خریده و به آن راضى بود و هیچ وقت زبان به گله و شکایت نگشود. او به اینکه خداوند سبحان نعمتهاى فراوانى به او ارزانـى داشـته ، شوهرى همچون امام على (ع ) نصیبش کرده ، فرزندانى همچون حسنین و زینبین به او داده است خدا را شکر مى کرد.

3. ویژگیهاى رفتارى

خـانـواده بـرتر در منظر اسلام از لحاظ ویژگیهاى رفتارى ارکان آن برجستگیهایى دارد که برخى از آنهاعبارت است از:

1ـ3. مدیریت ایده آل

زن و شوهر در خانواده برتر به جهت برخوردارى از سه ویژگى دانش ، مهارت و اخلاق ، خـانـه و خـانـواده را بـه بـهترین شکل ممکن اداره مى کنند. در چنین خانواده اى ، مرد مدیرى لایـق و کـاردان ، پـرتـلاش ، قـاطـع و جـدى درکـار اسـت . او هـزیـنـه زندگى را از طریق حـلال تـامـیـن مـى کـنـد. همسردارى او ایده آل است . مدیریت او بر مبناى تحکم و زورگویى نیست . حامى خانواده است و در ارشاد و هدایت و حمایت اعضاى خانواده سنگ تمام مى گذارد و آنـان را بـه سـوى مـعـنـویـات و سـعـادتـشـان سـوق مى دهد. چنان که قرآن کریم درباره اسماعیل صادق الوعد مى فرماید:
وَکانَ یَاءمُرُ اَهْلَهُ بِالصّلوةِ وَ الزَّکوة ...(نحل : 90).
زن نیز در ایفاى سه وظیفه اصلى ((شوهر دارى ))، ((خانه دارى )) و ((نقش مادرى )) اسوه است . او در هر سه حوزه همچون شویش از دانش ، مهارت و اخلاق برخوردار است .
بـى تـردید از جمله آسیبهاى جدى در بسیارى از خانواده ها این است که زن و شوهر قدرت مـدیریت ندارند و یا در مدیریت خانه و خانواده عاجزند. بنیان چنین خانواده هایى سست است و احـتـمـال نـزاع و کـشمکش و تزلزل در آن فراوان است . در این خانواده ها یا زن قربانى سوء مدیریت مرد قرار دارد و یا مرد از ناحیه سوء مدیریت زن در خانه آسیب جدى مى بیند و یا فرزندان قربانى سوء مدیریت زن و شوهراند.

2ـ3. مناسبات در روابط اسلامى

در خـانـواده بـرتـر بـهـتـریـن نـوع مـنـاسـبات و روابط وجود دارد. برخى از ویژگیهاى رفتارى زن و شوهر در خانواده برتر عبارت است از:
یـک . احـتـرام متقابل : در خانواده برتر زن و شوهر شخصیت یکدیگر را گرامى مى دارند، در ایـن خـانـواده به زن به عنوان رکنى از خانواده بالاترین احترام نثارش مى شود و مرد نیز به عنوان رکن دیگر از برترین جایگاه شخصیتى برخوردار است .
در آموزه هاى اسلامى سفارش شده است ؛ هرکس زنى را به همسرى مى گیرد باید گرامى اش بـدارد و او را با اذیت و آزار و ستمگریهایش خرد نکند و شخصیت و کرامت انسانى او را ضـایـع نـسـازد. او باید محترم باشد و در خانه دلبرى کند و مایه اذیت و آزار زبانى و مـانـنـد آن قـرار نـمـى دهد و در هرحال از او اطاعت مى کند بسیار سعادتمند شمرده شده است .((سـَعیدَةٌ سَعیدَةٌ امرَاَةٌ تُکرِمُ زَوجها وَلا تُوذِیهِ وَ تُطیعُهُ فِى جَمیعِ یکدیگر نمى گذارند و گـاه در اثر جهالت ویا غفلت در حضور فرزندان یکدیگر رامورد تحقیر و اهانت قرار مى دهند و هیبت و مهابت لازم را براى تربیت فرزندان از دست مى دهند.
دو. خـوش اخـلاقـى : در خـانـواده بـرتـر زن و شـوهـر بهترین مراتب خوش اخلاقى را به یـکـدیـگر نثار مى کنند. آغوش گرم محبت آنها براى یکدیگر باز است . بارویى گشاده و لبى خندان یکدیگر را ملاقات مى کنند. پاکیزه سخن مى گویند و هرگز یکدیگر را مورد آزار و زبانى واهانت قرار نمى دهند.
مرد، از بهترین مردان در ابراز محبت و لطف و خوش اخلاقى نسبت به همسر شمرده مى شود. چـنـانـکـه رسـول خـدا(ص ) خـانـواده بـرتر آنچنان متخلق به اخلاق الهى است که اقوام و خـویـشـان ، همسایگان ، دوستان و آشنایان و مجموعه هاى ایمانى از خوش اخلاقى و لطف و صفاى آنان بهره مند مى شوند و آنها را الگو قرار مى دهند.
سـه . رعـایـت حـقـوق یکدیگر: در خانواده برتر نه مرد زبان به شکایت مى گشاید و از همسرش در پایمال کردن حقوق خویش و انجام وظیفه نکردن او گله مى کند و نه زن .
آنـها به وظایف خویش به خوبى آشنا و به آن پایبند، هستند. زن و شوهر در چنین خانواده اى بـه تـقـسـیـم کـارى کـه رسـول اکرم (ص ) در زندگى مشترک على (ع ) و فاطمه (ع ) صـورت داد، کـمـال رضـایـت را دارنـد و هـرکدام انجام وظیفه کردن در محدوده تعیین شده را براى خود کارى مقدس ، در ردیف جهاد در راه خدا مى شمارند.
رسـول خـدا(ص ) کـارها را میان على (ع ) و فاطمه (ع ) تقسیم کرد و حدود وظایف هرکدام را مـشـخـص نمود و فرمود: کارهاى خانه را فاطمه (ع ) انجام دهد و کارهاى بیرونى بر عهده عـلى (ع ) بـاشـد. فـاطـمـه (ع ) مـى گـویـد: خـدا مـى دانـد کـه مـن چـقـدر از ایـن مـطـلب خـوشـحـال شـدم کـه کـارهـاى بـیـرون خانه بر عهده من مى دانست و همواره به تمام وظایف هـمـسـرى خـود عـمـل مى کرد، از پاکیزگى و ساده پوشى ، آرایش و عطر زدن گرفته تا کـارهـاى مـنزل و آرد کردن و نان پختن و تا قناعت به یک زندگى ساده و بى آلایش دلارام شوهر و مایه آرامش خاطر او بودن و ایثار مال و جان خود براى همسر.
حـضـرت عـلى (ع ) مـى فرماید: به خدا سوگند هرگز فاطمه را به خشم نیاوردم و او را بر کارى مجبور نساختم تا به دیدار خداى بزرگ شتافت . او نیز هرگز مرا ناراحت نکرد و فرمانم را زیرپا نگذاشت ، فاطمه (ع ) دلارام من بود و هرگاه چشمم به او چهار. حریم دارى و عـفاف : زن و شوهر در خانواده برتر به شدت به موازین شرعى پایبند هستند و بـه مـسـائل مـحـرم و نامحرم ، حفظ ناموس ، عفت و پاکدامنى و عدم اختلاط با نامحرمان فوق العـاده اهـمـیـت مى دهند. مرد در چنین خانواده اى عفیف است و چشم خویش از ناموس دیگران فرو مـى پـوشـد و خـواسـتـه هـاى غـریـزى خـود را در مـحـدوده اى کـه خـداونـد بـرایـش حـلال کـرده ، منحصر مى سازد. زن نیز خود را براى شوهرش ارزانى مى کند و در غیاب او از خـویـشـتـن چـون درّى در صـدف پاسدارى مى دهد و از نامحرمان حفظ مى کند. دیدگاه زن اسـوه در خـانـواده بـرتـر ایـن اسـت که در غیرضرورت بهترین چیز براى او این است که ((خـَیـرٌ خـانـواده اى که به این ویژگى پایبند نیست و به محرم و نامحرم و حفظ حجاب و عفاف اهمیت نمى دهد، آفت زده است . بسیارى از نابسامانیهاى اجتماعى از همین ناحیه صورت مـى گـیـرد کـه زن و مرد حریم خود را نمى شناسند و به موازین شرع مقدس بى اعتنایى نشان مى دهند وگرنه هرگز اسلام با حضور زن در صحنه اجتماع مخالف نیست . اسلام با بى حجابى ، بى عفتى ، اختلاط زن و مرد مخالف است .
پـنـج . تـحـمـل یـکـدیـگر: در خانواده برتر، زن و شوهر ایمان خود را در پرتو صبر و تـحـمل بر شداید و گرفتاریها، فقر و تنگدستى و دیگر سختیها و همچنین شکرگزارى از خداوند در برابر نعمتهاى او کامل مى کنند و این سخن پیغمبر اکرم (ص ) را شعار صبر و نیمه اى دیگر در سپاسگزارى .
در آمـوزه هـاى اسلامى براى مردى که در برابر کژیهاى اخلاقى همسرش صبورى کرده ، بـراى خـدا تـحـملش مى کند پاداش ‍ شاکران در نظر گرفته شده است ((مَنْ صَبَرَ عَلى خُلْقِ امرَاَةٍ سَیّئةِ الْخُلقِ وَاحْتَسَبَ فى ذَلِکَ الاَجْرَ اَعْطاهُ اللّهُ ثَوَابَ الشّاکِرینَ فِى زنى هم که بر بداخلاقى شوهرش صبر مى کند پاداشى همچون آسیه به او داده مى شود ((مَن صـَبـَرَتْ عـَلى سـُوءِ خـُلق زَوجِهَا، شش . همکارى دو جانبه : از دیگر ویژگیهاى رفتارى خـانـواده بـرتـر هـمـکـارى شایسته زن و شوهر با یکدیگر در زندگى است . آن دو، بنده خـدایـنـد و خـود را در بـرابـر او مسئول مى دانند و تمام تلاششان در زندگى این است که رضـایـت خـدا را جـلب کـنـنـد. از ایـن رو، زنـدگـى زنـاشـویى خللى بر بندگى آنان در برابر خدا ایجاد نمى کند. چنان که در زندگى حضرت على (ع ) و فاطمه (ع ) قضیه این گونه بود. روزى رسول خدا(ص ) از على (ع ) پرسید: همسرت را چگونه یافتى ؟ گفت : خـوب یـاورى بـراى اطـاعـت بـهترین نوع همکارى این است که زن از لحاظ معنوى و روحى شوهرش را تدارک کند و او را براى حضور در اجتماع تقویت نماید و مرد نیز او را در مسیر بـنـدگـى خـدا دسـتـگـیـرى کـنـد. از او مـراقـبت و محافظت نماید و خویشتن را در برابر او مسئول بداند.

3 ـ 3. شیوه زندگى

خانواده برتر در زندگى داراى سبک و شیوه اى ممتاز از دیگران است . زن و شوهر در چنین خـانـواده اى اهـل کـار و تلاش اند و براى آبادانى دنیا از هیچ کوششى دریغ نمى ورزند، ولى تمام جهت گیرى هاى زندگى آنان به سمت و سوى زهد و ساده زیستى است ؛ روشى زاهـدانـه فـقیرانه دارند و از دنیا به قدر کفاف و نیاز برداشت مى کنند. در زندگى آنها اثرى ز اسراف و ریخت و پاش دیده نمى شود.
خـانـواده بـرتر در شیوه زندگى خود حد و اندازه را نگه مى دارند، نعمتهاى الهى را بى حـسـاب و کـتـاب مـصرف نمى کنند و آنها را ضایع نمى سازند. در زندگى آنها اثرى از تجملات و تشریفات وجود ندارد. آنها کرامت انسانى خود را ارزشمندتر از آن مى دانند که اسـیـر زرق و بـرق و تـجملات دنیا شوند. نه اینکه نتوانند از امکانات دنیوى برخوردار باشند، بکله دارایى و نادارى هیچ تغییرى در شیوه زندگى آنها ندارد. سخن امیرمومنان (ع ) در این باره چنین است که مى فرماید:
اگـر بـخـواهـم غـذاى خـویش را از عسل مصفى و مغز گندم و لباسم را از ابریشم و حریر قـرار دهـم ، قـدرت دارم ، ولى هـیهات که نفس بر من پیروز سلمان فارسى روزى فاطمه زهـرا(ع ) را بـا چادرى پاره و پروصله از لیف خرما دید که به دیدار پدر بزرگوارش مـى رفـت ، تـعـجب کرد و از شدت ناراحتى گریست و عرض کرد: دختران کسرا و قیصر در حریرند و دختر رسول خدا(ص ) چادرى ساده و پشمینه با دوازده وصله بر سر دارد؟!
وقـتـى فـاطـمـه (ع ) بـه خـدمـت پـدر رسـیـد، شـگـفـتـى سـلمـان را مـطـرح کـرد. رسـول خـدا(ص ) به سلمان فرمود: یا سلمانُ! اِنَّ ابنَتى در خانواده برتر چیزى جز خدا زن و شـوهـر را راضـى نمى کند. از این رو، تمام جهت گیریهاى زندگى آنها براى جلب رضـایـت خـداوند است و گزینش شیوه زاهدانه در زندگى نیز به همین منظور است . از این رو، در روایتى دیگر خود حضرت فاطمه (ع ) اینگونه پاسخ سلمان را مى دهد:

4ـ3. تربیت نسل صالح

فـرزنـدان خـانـواده بـرتـر نـمـونـه کـامـلى از تـربیت شدگان مکتبى اند. بهترین شیوه تـربـیـتـى را در خـانواده برتر مى توان سراغ گرفت . فرزندان در چنین خانواده اى از اوان کـودکـى تـربـیت دینى و اخلاقى مى شوند. راه و رسم خوب زیستن را مى آموزند. با شـخـصـیـت و عزتمند بار مى آیند و انسانى صالح مى شوند و قدم به عرصه اجتماع مى گذارند و منشا آثار و برکات فراوان مى شوند.
تـربـیـت دو رکن دارد: نخست عشق و عاطفه و دیگرى علم و آگاهى ؛ و زن و شوهر در خانواده بـرتـر از هـر دو رکـن برخوردارند؛ آنها از جهت عشق و محبت به فرزند و علاقه مندى به سرنوشت او ثروتمند هستند و از لحاظ علم و دانش از بالاترین اطلاعات برخوردارند. مى دانـنـد کـه کـودک از نـظـر روانى چه خواسته هایى دارد و چگونه باید به خواسته هایش پـاسـخ داد. مـى دانند چگونه باید به کودک ابراز محبت کرد و چه مقدار باید به او محبت شـود کـه لوس بـار نـیـایـد. کـودک در خـانـواده برتر مورد تکریم قرار مى گیرد و با شـخـصـیـت بـار مـى آیـد. بـه سـوالات او بـه صـورت مـنـطـقـى ، مـسـتـدل و مـتـنـاسب با میزان درک و فهم او پاسخ داده مى شود. او در چنین خانواده اى شجاع بار مى آید، چرا که زن و شوهر هرگز کودکشان را از موهومات نمى ترسانند.

نتیجه گیرى

از مجموع آنچه گذشت نتیجه گرفته مى شود که :
1. خـانـواده ، کـوچـک تـریـن واحـد اجـتـمـاعـى اسـت و سلول اولیه آن را زن و شوهر تشکیل مى دهند.
2. خانواده اى که با استانداردهاى اسلامى انطباق دارد، خانواده برتر است .
3. ملاک برترى خانواده ، برخوردارى از فضیلتها و ارزشهاى اسلامى است .
4. قرآن کریم منبعى براى شناسایى خانواده برتر و ویژگیهاى آن است .
5. خانواده حضرت ابراهیم ، حضرت مریم ، حضرت موسى ، حضرت شعیب و حضرت یحیى چند نمونه از خانواده هاى برتر قرآنى است .
6. اسلام ، اهل بیت پیامبر(ص ) را برترین خانواده مى شمارد و همگان را به الگوگیرى از آن دعوت مى کند.
7. ویـژگـیـهاى خانواده برتر را در سه محور اصالت خانوادگى ، ویژگیهاى نفسانى ارکان آن و ویژگیهاى رفتارى آنها مى توان خلاصه کرد.
است .
9. بـرخـى از ویـژگـیـهـاى رفـتـارى خـانـواده بـرتـر عـبـارت اسـت از مـدیـریـت ایـده آل خانواده ، مناسبات و روابط اسلامى زن و شوهر با یکدیگر، شیوه زندگى فقیرانه و زاهدانه و تربیت نسل صالح .
......................................................................................
منبع:‌ سایت طوبی
.






کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 4:49 عصر
گفتمان جدلی از منظر قرآن

منصور آقاخانی

به نظر قرآن گفتمان جدلی، امری فطری دربشر است و انسان نه تنها با دیگران بلکه حتی با خود به مجادله برمی خیزد تا خود را قانع سازد و امری را که بر خود مشتبه شده را به یقین اقناعی تبدیل کند قرآن بیان می کند که نفس انسانی گرایش به این دارد که از خود دفاع کند.
انسان به جهت گرایش به همگرایی و جامعه پذیری، همواره ناچار است خود را با مردم و جامعه سازگار و هماهنگ نماید. تضاد منافع و مصالح موجب می شود تا تلاش مضاعفی را برای سازگاری با دیگران انجام دهد. یکی از روش های موثر برای ایجاد تفاهم و سازگاری، تبادل اطلاعات، انتظارات خواسته ها و موانع میان افراد است. گفت وگو این امکان را فراهم می آورد تا دو طرف بتوانند به تبادل آن ها پرداخته و نوعی تفاهم و همزبانی و گاه همدلی را در دیگری برانگیزانند.
بنابر این هدف از گفت و گو را می توان در راستای ایجاد تفاهم و سازگاری جمعی افراد توضیح و تبیین کرد. البته گفت و گو، حالات مختلف و متنوع را به خود می گیرد. نوعی ازگفت وگو که در قرآن تبیین شده است، جدل است. جدل، گفت و گویی همراه با درگیری و چیرگی و برتری جستن یک سوی بر طرف دیگر است.
هدف از جدل را قصد منصرف کردن دیگری در راه و روش و حتی در رای نظر و باور دانسته اند. (نگاه کنید: مفردات راغب واژه جدل و مجمع البیان طبرسی، ج-?-? ص ???) به نظر می رسد که میان اصطلاح قرآنی جدل و اصطلاح منطقی آن که به دیالکتیک نیز مشهور است، تفاوت های محسوسی نباشد؛ زیرا درجدل آن چه مهم است، همراهی با طرف گفت وگو و بهره گیری از اصول مشترک و مقبول دو طرف است که در قرآن نیز بدان اشاره شده است. هدف از جدل قرآنی و منطقی چیرگی و غلبه بر طرف دیگر است که از این نظر نیز مشترک می باشند. قرآن نیز همانند اهل منطق، میان جدل و برهان (سلطان) تفاوت می گذارد و آن را دو گونه از روش های گفت وگوی علمی برمی شمارد. مقاله حاضر در مقام تبیین این دیدگاه قرآنی است که اینک آنرا از نظر می گذرانیم.

? گفتمان جدلی امری فطری

به نظر قرآن گفتمان جدلی، امری فطری دربشر است و انسان نه تنها با دیگران بلکه حتی با خود به مجادله برمی خیزد تا خود را قانع سازد و امری را که بر خود مشتبه شده را به یقین اقناعی تبدیل کند قرآن بیان می کند که نفس انسانی گرایش به این دارد که از خود دفاع کند. از این رو می کوشد به هرشکل ممکن نه تنها از جان بلکه از خواسته و رفتار و منش و عقاید خود که شاکله و شخصیت وجودی او را شکل می دهد، دفاع و از آن در برابر هر بیگانه و حتی خود، دفاع کند قرآن بیان می دارد که روزی می رسد که انسان با خودش به مجادله برمی خیزد و می کوشد تا خود را برای خود مقبول قرار دهد و عقاید و رفتارش را درپیش وجدانش توجیه نماید: یوم تاتی کل نفس تجادل عن نفسها؛ روزی می رسد که هر نفس با خودش به مجادله برمی خیزد.(سوره نحل آیه ???)
گرایش فطری بشر به جدال و مجادله به اندازه ای شدید است که قرآن درتوصیف انسان می فرماید: وکان الانسان اکثر شی جدلاً(سوره کهف آیه ??)؛ انسان درمیان موجودات هستی از همه بیشتر به سوی جدال گرایش دارد و اهل مجادله است. بنابر این می توان مجادله گری را از خصوصیات و ویژگی ها بشر و انسان دانست.
البته گفتمان جدلی خاص انسان نیست چنان که قرآن بدان اشاره و تصریح کرده است ولی در میان موجودات این انسان است که گرایش شدیدی به مجادله دارد. از دیگر موجوداتی که قرآن گزارشی صریح و روشن از جدل ایشان می دهد مجادله فرشتگان درملا اعلی با خداوند است که در آیات ?? تا ?? سوره بقره بیان شده است.در میان مردم برای مجادله وجدل و یا جدال، واژگان دیگری نیز رایج است که از آن میان می توان به مناظره، محاوره، مناقشه و مباحثه اشاره کرد.
البته هر یک از این واژگان معنای خاصی را نیز با خود حمل می کنند و گونه ویژه ای ازگفتمان و گفت وگو بیانی را ترسیم می نمایند.
به عنوان نمونه در مناظره هرچند که دو طرف گفت وگو خواهان اثبات سخن خود و نقد باور دیگری است ولی با این همه هر دو به قصد شناخت حق و ظهور آن در نزد دیگری به این کار روی می آورند و یا از آن چه درمحاوره مهم و اساسی است توجه دو طرف گفت وگو به مطالبی است که میان آن دو رد و بدل شده است و درحقیقت گفت وگو بر پایه پاسخ های طرف مقابل شکل می گیرد و درآن نوع از ادب نیکو و مراعات طرف دیگر وجود دارد. در قرآن در آیه نخست سوره مجادله به هر دو واژه جدال و حوار اشاره شده است و سخن از محاوره دو طرف به این شکل به میان آمده است.

? اهداف مجادله

قرآن کریم برای تبیین مساله جدال، اهداف چندی را برای اهل مجادله بیان کرده است که در این جا به مهم ترین آن ها می پردازیم.
?) استیفای حقوق:
از جمله اهدافی که قرآن برای جدال بیان می کند، جدال برای گرفتن حق است. به این معنا که شخص برای رسیدن به حق خود و استیفای آن، از روش جدال بهره می جوید. در داستان جدال خوله با پیامبر (ص) این هدف به خوبی روشن است. خوله از آن جایی که از سوی شوهرش به حکم ظهار که از احکام جاهلی بود، از حقوق زناشویی و همسری خود محروم شده بود، به نزد پیامبر(ص) می شتابد تا این حکم جاهلی را پیامبر (ص) از جامعه بزداید؛ زیرا شوهرش گفته بود که تو همانند مادرم از پشت من هستی و من نمی توانم با تو زناشویی کنم. خداوند از روش حق جویی و استیفای حقوق که از سوی این زن صورت گرفته بود، به جدال یاد می کند.(مجادله آیه ?و ?)
?) تبلیغ دین:
از روش های تبلیغ پیامبران که از سوی خداوند نیز تایید و بر آن تاکید شده است، روش مجادله است. قرآن به پیامبر(ص) به طور خاص و عموم دعوت کنندگان دستور می دهد:«داع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»؛ مردم را به سوی راه پروردگارت به حکمت و پند و اندرز نیکو بخوان و با آنان به نیکویی مجادله نما. (نحل آیه ???)
?) حق ستیزی:
از اهداف مهم دشمنان در بهره گیری از روش مجادله، مخالفت با حق است. به این معنا که حق ستیزان برای آن که نمی توانند در برابر برهان و استدلال مومنان و اهل حق و حقیقت تاب آورند به روش مجادله رو می آورند تا باطل خود را تثبیت کنند و از حق بگریزند. (کهف آیه ?? و نیز غافر آیه ?)
?) گمراهی:
از دیگر اهداف استفاده از روش مجادله، ایجاد گمراهی در میان مردمان است. این روش از سوی مشرکان و مخالفان ضد پیامبر(ص) و مومنان بسیار مورد استفاده قرارگرفته است و قرآن بیان می دارد که هدف مشرکان و مخالفان از این کار آن بوده است تا مردمان را از حق دور کنند و به راه ضلالت و گمراهی سوق دهند. (حج آیه ? و ?)
?) دلسوزی از اهداف مهم مجادله گران برای بهره گیری از این روش:
نمونه های چندی را می توان در قرآن برای این موضوع یافت. یکی از مهم ترین آن ها مجادله حضرت ابراهیم(ع) با فرشتگان است که قرآن ضمن بیان آن به خصوصیات اخلاقی آن حضرت(ع) اشاره می کند و توضیح می دهد که علت و انگیزه اساسی مجادله آن حضرت، دلسوزی بیش از اندازه وی بوده است. (هود آیه??)

? زمینه های مجادله

مجادله از روش هایی است که می تواند در راستای بیان حق و یا ضد آن مورد استفاده قرارگیرد. در این جا به زمینه های بهره گیری از آن برای اثبات و یا تقویت باطل اشاره می شود. قرآن کاربرد مجادله را از سوی مخالفان حق به دلایل زیر نسبت می دهد:

?) تعصب:

از زمینه هایی که موجب می شود تا اهل باطل به سوی مجادله روی آورند، تعصب بی جای آنان بر عقاید پدران و نیاکانشان است. آنان بدون آن که از علم و دانش بهره مند باشند و یا دلیلی عقلانی و یا شهودی داشته باشند و یا از دلیل نقل معتبری چون کتب آسمانی برخوردار باشند، تنها به جهت تعصبات کورکورانه از عقاید نیاکان خود، به مجادله با حق و اهل آن اقدام می کنند. بنابراین یکی از علل و زمینه های ایجادی بهره گیری از روش مجادله را تعصب باید دانست و از آن پرهیز کرد. (لقمان آیات ?? و ??)

?) تکبر:

از دیگر زمینه سازهای مجادله گری که در قرآن از آن یاد شده، تکبر و خود بزرگ بینی بی جاست. افرادی که نه از علم و نه هدایت و نه دانش نقلی معتبر برخوردارند، تنها به دلیل خود برتربینی، به مجادله با حق و حقیقت می پردازند. (حج آیه ?و? و نیز غافر آیه ?? و ??)

?) جهل:

از دیگر علل و عوامل ایجادی مجادله جهل است. افراد جاهل به جهت فقدان برخورداری از علم به روش مجادله پناه می برند تا سخن خود را به کرسی بنشانند. (حج آیات ?و? و لقمان آیه??)

?) فرار از مسئولیت:

از دیگر انگیزه ها و علل ایجادی مجادله فرار از مسئولیت است؛ زیرا کسانی که نمی خواهند به وظیفه و مسئولیت خود عمل کنند به مجاده روی می آورند و آن را ابزاری برای فرار از مسئولیت خود قرار می دهند. قرآن با اشاره به این نکته مؤمنانی را که از جهاد گریزانند و به مجادله روی می آورند، سرزنش و توبیخ می کند. (انفال آیه ?و?)

?) وسوسه های شیطانی و مردمان وابسته به افکار شیطانی:

این مقوله از عواملی است که مجادله را ایجاد و تقویت می کند. قرآن درچند آیه به این مسئله توجه می دهد و مؤمنان را از همراهی با این دسته بازمی دارد. (حج آیه? و نیز انعام آیه ???)

?) کفر:

این عامل نیز می تواند زمینه ساز مجادله گری باشد. به این معنا که اهل کفر به جهت آن که بر دل هایشان قفل نهاده شده است وسخنان سالم و حق را درک و فهم نمی کنند، گرفتار مجادله می شوند. به سخنی دیگر، زمینه مجادله گری درایشان از آن رو پدیدار گشته است که به رفتار و اعمال خود، زمینه های فهم و درک را از خود زدوده اند و این گونه می شود که ناتوان از درک حق به سوی مجادله روی می آورند تا با باطل خود را تقویت و یا گسترش دهند. (انعام آیه ?? و نیز غافر آیه ?و?)
منصور آقاخانی
روزنامه کیهان
.






کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 4:48 عصر
 
اصول حاکم بر ارتباطات کلامى میان فردى از دیدگاه قرآن کریم

سید مصطفی احمدزاده

چکیده: ارتباطات، به عنوان یکى از شاخه هاى جوان علوم اجتماعى، از دیر باز و به ویژه پس از جنگ جهانى دوم مورد توجه دانشمندان رشته هاى گوناگون علوم انسانى قرار گرفته است. ارتباطات، نخست به عنوان «انتقال اطلاعات» و سپس به عنوان «اقناع» و در برداشت هاى جدید به منزله «بیان شخصى»، «تأثیرگزارى متقابل و همبستگى اجتماعى»، «ابزار اصلى دگرگونى اجتماعى و سیاسى» مورد مطالعه و بررسى واقع شده است، در میان شاخه هاى مختلف ارتباطات، ارتباطات انسانى و به ویژه ارتباطات کلامى به لحاظ نقش اثر گذار آن از یک سو در تقویت مناسبات و همبستگى اجتماعى و از سوى دیگر در کاهش یا افزایش ناهنجارى ها و آسیب هاى اجتماعى از اهمیت خاصى برخوردار است. در این گزیده، برخى از اصول حاکم بر ارتباطات کلامى میان فردى از دیدگاه قرآن کریم مورد بررسى قرار گرفته است.
آغاز و پایان سخن با سلام، استفاده از واژه هاى زیبا، عدم استفاده از واژه هاى زشت، مثبت نگرى در گفتار، مخاطب محورى و میانه روى در گفتار از جمله این اصولند.
نویسنده در پایان نتیجه گرفته است که اصول قرآنى بر خلاف مکاتب دیگر که درمان و اصلاح ارتباطات کلامى را وجه همت خویش ساخته اند، سمت و سوى پیش گیرانه دارد و مؤمنان را به نکات دقیق و ظریف ارتباطات کلامى میان فردى آگاه ساخته و از آنان خواسته است که در ارتباطات کلامى خویش به این دستورات عمل کنند تا به حدى برسند که ارتباطات کلامى نامناسب، نه تنها در آنان تأثیر منفى از خود بر جاى ننهد بلکه عکس العمل مناسب و مثبت نیز از خود نشان دهند.

کلید واژه‏ها: ارتباطات، ارتباطات انسانى، ارتباطات کلامى، ارتباطات کلامى میان فردى، اصول ارتباطات کلامى میان فردى، ارتباطات کلامى میان فردى در قرآن، آداب سخن گفتن در قرآن.

در قرآن مجید از ظرایف و دقایق بسیارى درباره مناسبات فردى و اجتماعى انسان با خداوند، خود، دیگران و طبیعت سخن رفته است. در این میان موضوع ارتباطات و به ویژه ارتباطات کلامى از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است که ریشه آن را در متن محورى و کلام محورى ادیان ابراهیمى و به صورت خاص در اسلام و مخصوصاً در کلام اللَّه مجید باید جست. از این رو، بررسى دیدگاه قرآن مجید درباره ارتباطات کلامى و نقش حیاتى آن در کاهش ناهنجارى‏ها و آسیب‏هاى فردى و اجتماعى به ویژه در دنیاى معاصر اهمیت و ضرورت دو چندان مى‏یابد.
براى ارتباطات تقسیماتى صورت گرفته است که از آن میان ارتباطات کلامى انسان با انسان در ارتباطات میان فردى از اهمیّت خاصى برخوردار است.
این اهمیت از دیرباز بوده است اما با توجه به تحولات دهه‏هاى اخیر در حوزه‏هاى علمى، دینى، فرهنگى و اجتماعى که زمینه مناسب را براى فرو پاشى مرزهاى فیزیکى و غیر فیزیکى و در نتیجه رشد و گسترش ارتباطات انسانى در سراسر جهان فراهم ساخت؛ به راحتى مى‏توان گفت در دنیاى امروز - که آن را دنیاى ارتباطات نام نهاده‏اند - اکثر فعالیت‏هاى انسان‏ها با یکدیگر بر محور ارتباط و ارتباطات شکل مى‏گیرد و نقش اصلى در ارتباطات را ارتباطات کلامى و به ویژه ارتباطات کلامى میان فردى به خود اختصاص داده است؛ به طورى که بر اساس تحقیقى که توسط رالف نیکولز و لئونارد استیونس انجام شده است، بیشتر وقت انسان‏ها در ارتباطات، صرف ارتباطات گفتارى مى‏شود تا ارتباطات نوشتارى. گوش دادن، 42 درصد از وقت روزانه، سخن گفتن، 32 درصد از وقت روزانه و جمعاً، 74 درصد، خواندن، 15 درصد از وقت روزانه، نوشتن، 11 درصد از وقت روزانه و جمعاً، 26 درصد.1
هنگامى که به نکات بالا، کاربرد پر بسامد واژه «قول» و مشتقات آن و واژه‏هاى مرتبط با سخن و سخن گفتن و ارتباطات کلامى در قرآن را بیفزاییم؛ پرسش اصلى این گزیده برجسته‏تر مى‏گردد و آن این که قرآن درباره اصول حاکم بر ارتباطات کلامى میان فردى به چه نکاتى اشاره کرده است و عمل به توصیه‏هاى قرآنى در این خصوص، تا چه اندازه مى‏تواند در تعالى ارتباطات انسانى مفید باشد و از آسیب‏ها بکاهد؟

نماى کلى ارتباطات کلامى در قرآن کریم

افزون بر این که نخستین آیات قرآن، با ارتباطى کلامى «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ» (علق /1) آغاز مى‏شود و با قسم به قلم به عنوان یکى از ابزارهاى ارتباطى «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ» (قلم /1) ادامه مى‏یابد و قرآن، زبان انسان را یکى از مهمترین آفریده‏هاى خداوند «الرَّحْمنُ . عَلَّمَ الْقُرْآنَ . خَلَقَ الْإِنسَانَ . عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» (رحمن /1-4) قلمداد مى‏کند؛ قرآن - چه به طور مستقیم از جانب خداوند و چه به طور غیر مستقیم از جانب جبرئیل - خود حاصل ارتباط کلامى میان خداوند و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم است. از این رو، تک تک آیات قرآن، الگویى براى ارتباطات کلامى میان فردى به حساب مى‏آیند. از این نکته که بگذریم، در قرآن گزارشهاى متعددى درباره ارتباطات کلامى میان فردى بین پیامبران به عنوان برترین اسوه‏هاى انسانى و دوستان و دشمنان آنان آمده است، که همگى درس‏آموز است. اگر بر این مباحث آداب قرآنى سخن گفتن را در موقعیت‏هاى گوناگون بیفزاییم، به‏روشنى در مى‏یابیم که قرآن، چه منبع غنى و ژرفى است براى افزایش سطح کمى و کیفى مهارت‏هاى ارتباطى و بهبود ارتباطات کلامى میان فردى در راستاى ساماندهى، بهسازى و پیشگیرى از آسیب‏ها و ناهنجارهاى جامعه.

اصل یکم: آغاز و پایان سخن با سلام

نتیجه مثبت یا منفى حاصل از یک ارتباط کلامى میان فردى، ارتباط تنگاتنگى با نحوه آغاز و پایان آن ارتباط دارد. اگر آغاز ارتباط با کلمات مثبت شروع شود، ادامه ارتباط براى هر دو طرف ارتباط دلنشین و خوشایند خواهد بود. اما اگر ارتباط با کلمات غیر مثبت - اعم از کلمات خنثى یا داراى بار مثبت اندک و یا منفى - شروع شود، در ارتباط اختلال ایجاد مى‏شود و در نتیجه به شکست و قطع ارتباط منجر خواهد شد. از این رو، متخصصان ارتباطات بر آغاز مثبت ارتباط در راستاى تقویت و ادامه ارتباط تأکید مى‏ورزند.
قرآن کریم در آیات متعددى به سلام کردن در آغاز و انجام مکالمه توصیه کرده و از سلام به عنوان یک واژه مثبت و آرامش دهنده در ارتباطات کلامى میان فردى به شکلى ستایش‏آمیز یاد مى‏کند.
قرآن در گزارش ارتباطات کلامى میان فردى، سلام کردن در آغاز و پایان هر ارتباطى به عنوان یک اصل ثابت پذیرفته و سفارش کرده است. از آن جمله:
1 - هنگام وارد شدن به خانه دیگران، سلام کردن بر اهل خانه را به عنوان کلمه آغازین ارتباط کلامى، نخستین وظیفه مؤمنان بر شمرده است.2
2 - به پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم دستور مى‏دهد هنگامى که مؤمنان پیش تو مى‏آیند به آنان بگو: «سلام علیکم» (انعام /54)
3 - هنگامى که فرشتگان براى تخریب شهر لوط در نزد ابراهیم‏علیه السلام حاضر شدند، در آغاز ملاقات، به آن حضرت سلام کردند: «و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاماً قال سلام...» (هود /69 و حجر /52) و فرشتگان ما براى ابراهیم‏علیه السلام بشارت آوردند، گفتند: سلام. گفت: سلام...»
4 - هنگامى که حضرت ابراهیم علیه السلام مى‏خواست از آزر جدا شود، به او سلام کرد:
«قَالَ سَلاَمٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّى إِنَّهُ کَانَ بِى حَفِیّاً» (مریم /47)
«گفت سلام بر تو، زودا که از پرودرگارم براى تو آمرزش خواهم که او به من مهربان است».
5 - قرآن نخستین سخن فرشتگان را پس از قبض روح مؤمنان، سلام بر مى‏شمارد:
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ...» (نحل /32)
«کسانى که پاکند چون فرشتگان جانشان را بگیرند گویند سلام بر شما...»
در آیات دیگرى، سلام تنها واژه‏اى معرفى شده است که در بهشت میان مؤمنان رد و بدل مى‏شود.
«... وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ...» (یونس /10)
«... و تحیاتشان سلام...»
«... تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ...» (ابراهیم /23) (واقعه /26)
«درودشان در آنجا سلام است.»
ارتباط کلامى که گام نخست روابط اجتماعى به شمار مى‏آید، مانند هر رابطه اجتماعى دیگرى باید براى انسان احساس امنیت و آرامش فراهم سازد و قرآن با توجه به همین نکته از مؤمنان خواسته است که آغاز و پایان ارتباطات کلامى خود را با سلام زینت بخشند تا فضاى صمیمیت و سلامتى بر جامعه اسلامى سایه بگستراند؛ زیرا در فضاى سالم رشد و گسترش استعدادهاى انسانى امکان‏پذیر است و در فضاى آلوده و منافقانه، هیچ نهالى به ثمر نخواهد نشست. از سوى دیگر، فرستنده با آرزوى سلامتى براى گیرنده علاوه بر فضا سازى براى شکل‏گیرى یک ارتباط شاداب و اثر گذار میان یکدیگر، زمینه را براى پاسخ سلام خود از جانب گیرنده که متقابلاً سلامتى را براى فرستنده طلب مى‏کند، فراهم مى‏سازد. در نتیجه، ارتباط در محیطى کاملاً فعال، واقعى، سالم و مملو از مهربانى شکل مى‏گیرد که هم بر ارتقاء سطح بهره ورى ارتباط کلامى میان فردى مى‏افزاید و هم بهره ورى از زمان را براى هر دو طرف گفت و گو به ارمغان مى‏آورد.
7 - در آیه دیگرى، قرآن به نحوه جواب سلام پرداخته و مى‏فرماید:
«وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَىْ‏ءٍ حَسِیباً» (نساء /86)
«و چون شما را به تحیتى بنوازند، با تحیتى بهتر از آن یا همانند آن پاسخ دهید که خداوند حسابگر همه چیز است.»
قرآن در این آیه به مسلمانان دستور مى‏دهد که پاسخ سلام را به گونه بهترى به سلام کننده بر گردانند.
اگر یک ارتباط کلامى مثبت مى‏تواند موفقیت آن ارتباط را تضمین کند، در صورتى که پاسخ آن ارتباط به شکل بهترى صورت گیرد، بى شک ارتباط از وضعیت مطلوب‏تر و سازنده‏ترى برخوردار خواهد شد.
این مطلب را نیز بیفزاییم که بکارگیرى این تکنیک تنها به پاسخِ سلام محدود نمى‏شود؛ بلکه پاسخ سلام به عنوان مصداق بارز آن بیان شده است. بنابراین در هرگونه ارتباطى چه گوینده و چه شنونده باید از بهترین عبارات و واژه‏ها براى آغاز، ادامه و پایان گفت و گوى خود استفاده کنند. اگر مسلمانان تنها به همین یک نکته بسیار دقیق و حساب شده در همه مناسبات و ارتباطات خویش عمل کنند، شاهد جهش چشمگیرى در افزایش فضاى ارتباطى سالم و کاهش نابسامانى‏هاى ارتباطى در سطح جوامع اسلامى و حتى روابط بین المللى خواهیم بود.

اصل دوم: به کارگیرى واژه‏هاى زیبا و لحن لطیف

در ارتباط صحیح و سالم، باید هم گوینده خوبى بود و هم شنونده خوبى؛ یعنى در تبادل اطلاعات و احساسات و عواطف باید از نقش و تأثیر عاطفى و روانى واژه‏ها و کلمات آگاه بود. نیز باید توجه داشت که چگونه بعضى از کلمات و واژه‏ها در ایجاد و برقرارى ارتباط سالم نقشى سازنده داشته و همواره در ایجاد صمیمیت و دوستى مؤثرند. بنابراین در گفت و گو باید نسبت به انتخاب کلمات و واژه‏ها، حساسیت و دقت بیشترى داشته باشیم،3
قرآن کریم واژه‏ها و کلمات را به پاک و ناپاک تقسیم کرده و براى هر کدام توصیفى آورده است:
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّماءِ . تُؤْتِى أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ . وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ» (ابراهیم /24-26)
«آیا ندانسته‏اى که خداوند چگونه مثلى زده است، که کلمه پاک همانند درختى پاک است که ریشه‏اى استوار و شاخه‏هایى سر به آسمان دارد به اجازت پروردگارش هماره میوه مى‏دهد و خداوند براى مردم این مثلها را مى‏زند باشد که پند گیرند و - امّا - کلمه پلید همانند درختى پلید - پر آفت و بد حاصل - است که بر سطح زمین رو شده بى آن که پایدار باشد.»
در این آیه، خداوند از ماندگارى، ریشه دارى، استوارى و تأثیر سخن پاک و تزلزل و بى ریشگى سخن ناپاک در ارتباطات کلامى سخن به میان آورده است. سخن پاک به درختى ریشه دار و سایه گستر و پر برگ و بار تشبیه شده که همگان از میوه آن بهره مى‏گیرند و سخن ناپاک به درختى تشبیه شده که از زمین کنده شده و از هر گونه ثمرى بى بهره است.
بهره‏گیرى از واژه‏هاى زشت و نامربوط در ارتباط، نشانگر شخصیت ناسالم گوینده است که یا به عمد این گونه سخن مى‏گوید و یا از سر نادانى این گونه سخن مى‏راند. عقل سلیم حکم مى‏کند که شنونده در حالت نخست، بى درنگ ارتباط خود را با گوینده هتاک قطع کند، چه بسا این آلودگى درونى به وى نیز سرایت کند و او را خشمگین سازد و بر استفاده از واژه‏هاى زشت جهت مقابله به مثل بر انگیزاند.
خداوند در آیه دیگرى، به حضرت موسى‏علیه السلام و برادرش هارون دستور مى‏دهد که به سوى فرعون - پادشاه قدرتمند، سختگیر و مغرور زمان خویش - بروند و او را به بیان و لحنى نرم و بدور از تندى و خشونت، به سوى حق دعوت کنند:
«فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لیِّناً لعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى» (طه /44)
«و با او سخنى نرم بگویید، باشد که پند گیرد یا خشوع و خشیت یابد.»
لحن سخن، در ایجاد ارتباط کلامى میان فردى اهمیت کلیدى دارد. به همین دلیل است که آن فرمانرواى خود محور که خود را پروردگار مردم مى‏دانست و هیچ سخن مخالفى را برنمى‏تافت، در مقابل سخنان نرم و فروتنانه موسى‏علیه السلام عکس‏العمل مناسبى نشان داد و نه تنها ارتباط کلامى را با دستور خشن خود قطع نکرد، بلکه به ادامه ارتباط نیز متمایل گشت و به سؤال درباره خداى موسى علیه السلام روى آورد.

اصل سوم: دورى از واژه‏هاى نفرت‏انگیز و دشمنى زا

به طور کلى ارتباط انسان‏ها با یکدیگر بر اساس دو بینش برقرار مى‏گردد: کرامت و اهانت، یعنى یا بر اساس تکریم شخصیت است و یا بر اساس تحقیر شخصیت. از دیدگاه قرآن کریم، ارتباطى سالم است که بر پایه تکریم شخصیت و عزت نفس و احترام متقابل افراد انسانى استوار باشد.
در سوره انعام چنین آمده است:
«وَلاَتَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ...» (انعام /108)
«و کسانى را که کافران و مشرکان به جاى خدا مى‏پرستند و مورد ستایش و احترام قرار مى‏دهند، دشنام ندهید! زیرا آنان نیز - مقابله به مثل کرده - و از سر دشمنى و نادانى، خدا را دشنام مى‏دهند.»
قرآن، باورمندان ساحت ایمان را از آشفته گویى و به کار گرفتن واژه‏هاى سست و نازیبا پرهیز داده و فرموده است:
«...وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً» (احزاب /70)
«و سخنى درست و استوار بگویید.»
«...وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء /5)
«و با آنان به زبان خوش سخن بگویید.»
«وَقُل لِعِبَادِى یَقُولُوا الَّتِى هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِیناً» (اسراء /53)
«بگو به بندگانم سخنى را که بهتر است بگویند، چرا که شیطان میان آنان را به هم مى‏زند، بى گمان شیطان دشمن آشکار انسان است».
همچنین در آیه‏اى مؤمنان را از مسخره کردن، عیب جویى و صدا زدن دیگران با القاب زشت، باز داشته و مى‏فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَى أَن یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَى أَن یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ» (حجرات /11)
«اى مؤمنان نباید که قومى، قوم دیگر را به ریشخند بگیرد، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و نیز نباید زنانى زنان دیگر را، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و در میان خویش عیب جویى مکنید، و یکدیگر را به لقب‏هاى بد مخوانید.»
زمانى که فردى از لحن تمسخرآمیز و یا واژه‏هاى صریح استهزائى براى تحقیر دیگرى استفاده مى‏کند، آگاهانه و یا ناآگاهانه زمینه اختلال در ارتباط و آسیب در انتقال پیام را فراهم آورده و هم شخصیت اخلاقى خود را مخدوش کرده است.

اصل چهارم: موضع‏گیرى مثبت در برابر تندى و خشونت دیگران

در زندگى اجتماعى به هر حال انسان گاهى با گفتار تند و خشونت‏آمیز همراه با توهین از سوى دیگران مواجه مى‏شود و ناگزیر خواهد بود تا در برابر آن نوعى عکس العمل نشان دهد.
قرآن براى این گونه موارد هم توصیه‏هایى دارد و به اهل ایمان و پیروان خویش دو روش را متناسب با شرایط مختلف پیشنهاد و توصیه کرده است.
بهترین رویکرد که قرآن آن را توصیه مى‏کند آن است که شنونده، نه تنها بزرگوارانه از بى ادبى گوینده در گذرد، بلکه او را با کلمات و عبارات زیبا و خوشایند مورد خطاب قرار دهد ودر حقیقت به مضمون سوره عصر که سفارش به صبر و حق را راه رهایى از خسران بر مى‏شمارد، عمل کند.
قرآن در توصیف عباد الرحمن مى‏فرماید:
«وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً» (فرقان /63)
«و چون نادانان ایشان را مخاطب سازند، سلیمانه پاسخ دهند.»
بندگان حقیقى خداوند در ارتباطات کلامى میان فردى خویش جانب عقل را رعایت مى‏کنند. اینان هنگامى که با افراد نادان برخورد مى‏کنند، نه تنها از گفتار بى ادبانه آنان اندوهگین نمى‏شوند بلکه از سر خیرخواهى براى آنان آرزوى سلامتى مى‏کنند و بر اساس این دستور قرآنى: «وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» (رعد /22) «و بدى را با نیکى دفع مى‏کنند»، گفته زشت آنان را به سخن زیباى خویش پاسخ دهند.»
در آیه دیگرى، قرآن به نیکو سخن گفتن حتى در برابر دشمن دستور داده است
«وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ» (فصلت /34)
«و نیکى و بدى برابر نیست. همواره به شیوه‏اى که نیکوتر است مجادله کن، آنگاه کسى که بین تو و او دشمنى اى بود، گویى دوست مهربان است.»
با دقت در این دستور الهى روشن مى‏شود که تأثیر سخن نیکو تا چه اندازه در روابط انسانى نقش حیاتى دارد. آن چنان تأثیرى که سبب دگرگونى فرد شنونده و تغییر دیدگاه او نسبت به گوینده مى‏گردد.

اصل پنجم: مخاطب محورى

مخاطب، در هر ارتباطى نقش محورى در شکل‏گیرى ارتباط دارد. زیرا گوینده قصد دارد از طریق ارتباط، مخاطب را نسبت به پیام یا خبر یا درخواستى آگاه سازد، در این میان پایگاه اجتماعى گوینده و شنونده، میزان نزدیکى آنان به یکدیگر، رسمى بودن، شکل پیام (اطلاع دادن / توضیح خواستن / دستور دادن / خواهش کردن و...( و نیز محیط ارتباط در نحوه و نوع انتخاب واژه‏ها، نقش بسزایى دارد.
از دیدگاه قرآن، چه گوینده از پایگاه اجتماعى بالایى برخوردار باشد و یا نباشد، نمى‏بایست با مخاطب به گونه‏اى صحبت کند که سخنانش موجب دلخورى و یا سرافکندگى وى شود.
هنگامى که مخاطب، شخصى است که از گوینده به دلایل گوناگونى (خداوند، شخصیت معنوى بالاتر، سببیت، سن بالاتر، پایگاه اجتماعى بالاتر و...( بالاتر است، توصیه قرآن، این است که نه تنها باید خوب سخن گفت که باید خوبترین را برگزید.
از جمله این موارد بلکه بارزترین آن ادب سخن گفتن انسان با خدا است.
در سوره کهف، زمانى که حضرت خضرعلیه السلام به شرح حوادثى مى‏پردازد که میان حضرت موسى‏علیه السلام و او در جریان همراهى آنان با یکدیگر اتفاق افتاد، جانب ادب را نسبت به خداوند رعایت مى‏کند و هر گونه شر ظاهرى را به خود و هر گونه خیر را به خدا نسبت مى‏دهد.
«أَمَّا السَّفِینَةُ... فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا... وَأَمَّا الْغُلاَمُ... فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا... وَأَمَّا الْجِدَارُ...فَأَرَادَ رَبُّکَ...» (کهف /79 - 82)،
سوراخ کردن کشتى را که به ظاهر کار شرّى است تنها به خود نسبت مى‏دهد و از ضمیر متکلم وحده استفاده مى‏کند و کشتن غلام بدفرجام را که از یک سو به ظاهر فعل شرى است و از سوى دیگر به واسطه نجات دادن پدر و مادر مؤمنش از دست فرزند کافرشان و بخشیدن فرزند پاک نهاد دیگرى به جاى آن، فعل خیرى است؛ قسمت شرش را به خود و قسمت خیرش را به خداوند نسبت مى‏دهد و از ضمیر متکلّم مع الغیر بهره مى‏جوید و تعمیر دیوارى را که گنج فرزندان یتیمى در زیر آن نهان بود که سراسر خیر است به خداوند نسبت مى‏دهد و اسم ظاهر به کار مى‏برد.
در آیه دیگرى، در شرح ارتباط حضرت ایوب علیه السلام با خداوند آمده است:
«وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (انبیاء /83)
«و ایوب را یاد کن که پروردگارش را به دعا ندا داد که به من رنج رسیده است و حال آن که تو مهربان‏ترین مهربانانى».
در این آیه، حضرت ایوب علیه السلام مشکل خویش را به درگاه کبریایى حضرت حق عزوجل عرضه مى‏کند و در ادامه او را مهربان‏ترین مهربانان بر مى‏شمارد، اما در مورد مشکل و یا درخواست از خداوند براى پایان دادن به سختى و رنج خود، سخنى به میان نیاورده است. زیرا مخاطب او کسى است که هم چگونگى حل مشکل او را و هم خیر و صلاح او را مى‏داند، شاید صلاح و نیک بختى او در همین سختى نهفته باشد.
قرآن کریم در آیات دیگرى به تفاوت شیوه سخن گفتن با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به دیگران اشاره مى‏کند و مى‏فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ» (حجرات /2)
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید صداهایتان را از صداى پیامبر بلندتر مسازید، و درسخن با او، مانند بلند حرف زدنتان با همدیگر، بلند حرف مزنید. مبادا که اعمال‏تان تباه شود و آگاه نباشید.»
«إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (حجرات /4)
«بیگمان کسانى که تو را پشت در حجره‏ها صدا مى‏زنند، بیشترشان خرد خویش به کار نمى‏گیرند.
قرآن، در این آیات به مؤمنان دستور مى‏دهد با پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم به عنوان حامل وحى الهى با بهترین شیوه ممکن و در اوج احترام سخن بگویند، حتى لحن صداى خود را پایین بیاورند و با احترام سخن بگویند.
در آیه دیگرى، شیوه سخن گفتن با پدر و مادر بیان شده است:
«... فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً کَرِیماً» (اسراء /23)
«به آنان حتى اف مگو، و آنان را مران و با ایشان به نرمى سخن بگو.»
پدر و مادر هم به جهت منشأ طبیعى خلقت فرزند و هم به جهت تحمل مشکلات مختلفى که در زمینه بزرگ کردن او بر جان خود مى‏پذیرند، اطاعت‏شان بر فرزند واجب شمرده شده است، جز در آنجا که خواست آنان با فرمان الهى منافات داشته باشد.
چنین است که قرآن از گفتن واژه «اف» که ساده‏ترین کلمه انزجار است، شدیداً نهى کرده و دستور داده است با پدر و مادر خود به بهترین شکل و محترمانه‏ترین شیوه سخن بگوییم و ادب را در سطح بالا در سخنانمان به کار گیریم.

اصل ششم: رعایت تناسب‏ها، شرایط و اقتضائات

در ارتباطات بر این نکته تأکید شده است که یکى از شرایط ارتباط استاندارد و مطلوب، استفاده به موقع از جملات کوتاه و بلند است. در برخى شرایط، کوتاهى پیام بیش از بلندى آن اثر گذار است و در برخى شرایط درست عکس این قضیه صادق است. آن چه که تعیین کننده کوتاهى یا بلندى پیام در ارتباط کلامى است، مثلث گوینده و شنونده و محیط و شرایط است.
قرآن خود بر اساس این اصل در شرایط ویژه‏اى کوتاه سخن گفته و در شرایط خاصى به تفصیل درباره نکته‏اى توضیح داده است.
قرآن در پاسخ یهودیان که از پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم درباره روح سؤال کردند، مى‏فرماید:
«وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَمَا أُوتِیتُم منَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» (اسراء /85)
«و از تو درباره روح مى‏پرسند، بگو روح از امر پروردگارم است و شما را از علم جز اندکى نداده‏اند.»
در این آیه، قرآن به یک سخن کوتاه درباره روح اکتفا مى‏کند و بى درنگ در ادامه دلیل کوتاهى بیان را، دانش اندک شنونده معرفى مى‏کند.
یعنى هرگاه ظرفیت نهایى مخاطب براى فهم و دریافت نکته‏اى محدود است و بیان تفصیلى براى او مشکلى را حل نمى‏کند، باید به بیان اجمالى و کوتاه بسنده کرد. نه سؤال را بى‏پاسخ گذاشت و نه بیهوده آن را طولانى کرد.
در آیه دیگرى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم درباره قتال در ماه‏هاى حرام سؤال مى‏شود و قرآن پاسخ آن را به طور مفصل بیان مى‏کند.
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» (بقره /217)
«از تو، درباره جنگ کردن در ماه حرام، سؤال مى‏کنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است؛ ولى جلوگیرى از راه خدا (و گرایش مردم به آیین حق) و کفر ورزیدن نسبت به او و هتک احترام مسجدالحرام، و اخراج ساکنان آن، نزد خداوند مهمتر از آن است؛ و ایجاد فتنه (و محیط نامساعد، که مردم را به کفر، تشویق و از ایمان بازمى‏دارد) حتى از قتل بالاتر است. و مشرکان، پیوسته با شما مى‏جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند، ولى کسى که از آیینش برگردد، و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک (گذشته) او، در دنیا و آخرت، بر باد مى‏رود، و آنان اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود.»
در این آیه کریمه، قرآن متناسب با کاربردى بودن و مورد نیاز بودن سؤال، به شنونده پاسخ طولانى داده است هر چند که اگر قرآن به همان عبارت آغاز آیه «قل قتال فیه کبیر» بسنده مى‏کرد تا اندازه‏اى پاسخ سؤال روشن مى‏بود، اما شنونده در مقام شنیدن پاسخ تفصیلى است و ظرفیت و شرایط و نیاز فهم آن را دارد.
در آیه دیگرى موضوع تناسب و رعایت شرایط از زاویه دیگرى مورد توجّه قرار گرفته و آمده است:
«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ» (لقمان /19)
«ومیانه‏روى‏کن‏وصدایت‏راآهسته‏بدار،چراکه ناخوش‏ترین‏آوازها بانگ درازگوشان است.»
در این آیه به کنترل آهنگ صدا هنگام ارتباط کلامى میان فردى اشاره شده است و لقمان به پسرش دستور مى‏دهد که تعادل و حرکت موزون و متناسب را در همه زندگى سر لوحه برنامه‏هاى خود قرار دهد.
بدان امید که جامعه دینى در پرتو رعایت این اصول، در زمینه ارتباطات انسانى و گفتارى، جامعه‏اى نمونه و الگو باشد.

پی نوشت‌ها:


1 - فرهنگى، على اکبر، ارتباطات انسانى، چاپ دوّم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1374، جلد اوّل
2 - نور /27.
3 - فرهادیان، رضا، تربیت برتر، قم، بوستان کتاب، 14/ 1380.
.




کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 4:42 عصر
 
بصیرت مولود عقلانیت و تقوا

علیرضا مزروعی

در زندگی پیچیده ی اجتماعی امروز، بدون بصیرت نمی شود حرکت کرد. جوانها باید فکر کنند، بیندیشند، بصیرت خودشان را افزایش بدهند، معلمان روحانی، متعهدان موجود در جامعه ی ما از اهل سواد و فرهنگ، از دانشگاهی و حوزوی، باید به مسئله بصیرت اهمیت بدهند. بصیرت در هدف، بصیرت در وسیله، بصیرت در شناخت دشمن، بصیرت در شناخت موانع راه، بصیرت در شناخت راههای جلوگیری از این موانع و برداشتن این موانع، این بصیرت ها لازم است.
وقتی بصیرت بود، آن وقت شما می دانید که با کی طرفید، ابزار لازم را با خودتان بر می دارید، یک روز شما می خواهید تو خیابان قدم بزنید، خوب، با لباس معمولی، با یک دمپایی هم می شود رفت تو خیابان قدم زد، اما یک روز می خواهید بروید قله دماوند را فتح کنید، او دیگر تجهیزات خودش را می خواهد. بصیرت یعنی اینکه بدانید چه می خواهید، تا بدانید چه باید با خودتان داشته باشید. «مقام معظم رهبری 15 مهرماه88» نویسنده مقاله حاضر با چنین رویکردی در مقام تبیین زیرساخت های بصیرت برآمده که اینک با هم آن را از نظر می گذرانیم:

معنی بصیرت

بصیرت از کلید واژه های راهبردی در حوزه معرفت و شناخت و روابط اجتماعی و سلوک انسان مسلمان در رفتار فردی و اجتماعی محسوب می شود.1
بصیرت در لغت عرب به معنای عقیده قلبی، شناخت، یقین، زیرکی، عبرت آمده.
بصیرت در فرهنگ معین به معنی دانایی، بینایی، بینایی دل، هوشیاری، زیرکی و یقین است.2
بصیرت در اصطلاح عرفانی و فلسفی عبارتست از قوه قلبی یا نیروی باطنی که به نور قدسی روشن گردیده و از پرتو آن، صاحب بصیرت، حقایق و بواطن اشیا را در می یابد، بصیرت به مثابه بصر (چشم) است برای نفس.3
بصیرت به طور کلی به معنی هوشیاری و شناخت عمیق و درست و درک و فهم صحیح رابطه علی مسائل است.
گاهی انسان به شخص، رفتار و... نگاه می کند اما به ماهیت آن پی نمی برد و یا ممکن است اصلا آن را نبیند.
و به تعبیر قرآن کریم برخی چشم دارند اما نمی بینند، این به آن معنی است که فاقد بینش و درک درست مسائل هستند.
از دیدگاه قرآن کریم بصر غیر از بصیرت است. بصر حس بینایی است که یکی از ادراکات حسی محسوب می شود. همان قوه باصره که جمعش ابصار است.
اما بصیرت جمعش بصائر است بصیرت یعنی حکمت و تشخیص سره از ناسره.
قرآن کریم می فرماید: و ان تدعوهم الی الهدی لایسمعوا و تراهم ینظرون الیک و هم لایبصرون/ اعراف آیه .198
و اگر آنها را به (راه) هدایت بخوانید، نخواهند شنید و تو می بینی که آنها در تو می نگرند، در حالی که نمی بینند. یعنی پیغمبر اینها به تو نگاه می کنند «وهم لایبصرون» ولی نمی بینند. مثل آدمی که کتاب می خواند ولی نمی فهمد. گاهی وقتها آدم خیلی باسواد است. اما باز بصیرت ندارد. یعنی آنچه را که باید بفهمد، نمی فهمد.
قرآن کریم، اهل ایمان و صالحان را با وصف «بصیر» می ستاید و در مقام متمایز ساختن مؤمنان از کافران و عدم استواء میان آنها، از کافران و تبهکاران با عنوان «اعمی» یاد می کند: «و ما یستوی الاعمی و البصیر و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسی» (غافر آیه 58). و نیز می فرماید: «مثل الفریقین کالاعمی و الاصم والبصیر و السمیع هل یستویان مثلا»(هود آیه 24).

¤ بصیرت عقلانی

«واژه عقل در قرآن کریم با فعلهای «عقلوه، یعقلون، تعقلون، تعقل» آمده است و مراد از آن فهم و درک و معرفت است»4.
نقل شده که جمعی از مسلمانان در محضر رسول خدا(ص) از مسلمانی ستایش کردند، حضرت فرمود: «عقل او چگونه است؟» عرض کردند: ای رسول خدا! ما از تلاش و کوشش او در عبادت و انواع کارهای خیر او سؤال می کنیم، شما از عقلش سؤال می فرمایید؟ فرمود: «مصیبتی که از ناحیه حماقت احمق حاصل می شود، بدتر است از فجور فاجران و گناه بدکاران، خداوند فردای قیامت، مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آنها بالا می برد و بر این اساس به قرب خداوند نایل می گردد5.
در قرآن کریم واژه (عقل) به کار نرفته است. ولی مشتقات فعلی آن فراوان به کار رفته است. در قرآن فعل تعقلون 24 مرتبه، فعل یعقلون 22 مرتبه، فعل یعقل 1 مرتبه، به کار رفته است. در مجموع، مشتقات فعلی عقل 49 مرتبه در قرآن بکار رفته است.
علامه طباطبایی(ره) درباره علت به کار نرفتن واژه عقل در قرآن فرموده اند:
گویا لفظ عقل، به معنای امروزی از اسم های مستحدث بالغلبه است.
به همین دلیل در قرآن به شکل اسمی استعمال نشده است.
واژه عقل، مصدر عقل یعقل در کتاب های لغویین، به معنای مختلفی بکار رفته است.
عقل در لغت به معنای امساک وضع است.
از مجموع کتابهای لغویین استفاده می شود. عقل به معنای فهم، معرفت، قوه و نیروی پذیرش علم، تدبر و نیروی تشخیص حق از باطل و خیر از شر، آمده است.
قرآن کریم پیوسته انسان را با (افلا یعقلون) و (افلا تعلقون) به تفکر تشویق می کند.
در آیاتی که مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آنها به کار رفته است مانند:
تفکر (قل هل یستوی الاعمی و البصیر افلا تتفکرون)/انعام آیه50، تدبر (افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها)/محمد آیه24، تفقه (و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون)/ توبه آیه 87، تذکر (کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولواالالباب)/ ص آیه 29، نظر (الم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبت الذین من قبلهم و الدارالاخره خیرللذین اتقوا افلاتعقلون/ یوسف آیه 109
بنظر می رسد از دیدگاه قرآن کریم انسان عاقل هنگامی که عقل خویش را فعلیت می بخشد، در مسیر کمال گام برمی دارد و مسئولیت ها و حقوق بسیاری بر دوش می گیرد.
فعلیت بخشی عقل همان چیزی است که در زبان و فرهنگ عربی از آن به تفکر و تعقل یاد می شود و در ادبیات فارسی از آن به اندیشه ورزی تعبیر می گردد.
تفکر در زبان عربی از ماده «فکر» گرفته شده به معنای اندیشه ورزی است برای به دست آوردن واقعیات. در حقیقت انسان هرگاه با بهره گیری از دانش های موجود در نزد خود، به کمک ابزار عقل بکوشد تا مجهول و ناشناخته ای را حل کند، تفکر کرده و اندیشه ورزیده است.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان در تعریف تفکر نوشته است: تفکر نوعی سیر و مرور بر معلومات حاضر در نزد انسان جهت دست یابی به مجهول است.6
در زمینه اهمیت دادن به تفکر آیات فراوانی در قرآن کریم وارد شده است که به برخی از آیات اشاره شد و نیز از جمله دیگر آیات شریفه: آل عمران آیه191، رعد آیه3، حشر آیه 12، انفال آیه22 فرقان آیه44، سوره بقره آیات 164 و 219 و 244 و .266
در روایتی از امام رضا(ع) نقل شده است: «عبادت به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت واقعی تفکر در کار خداوند متعال و اسرار جهان آفرینش است.»7
دین مبین اسلام، اساس هستی شناسی و تعالی، فضیلت و سعادت انسان را بر عقل و خردی نهاده که به فعلیت در آید و انسان ها عقل و خرد خویش را با تفکر به کار گیرند. این گونه است که در آیات و روایات عقل صرف و محض معیار سنجش قرار نمی گیرد. بلکه عقلی که به کار گرفته شود و به فعلیت در آید دارای عیار و ارزش می شود.
و از این جهت است که مخاطب قرآن کریم در همه جا «اولوالالباب»- یعنی صاحبان خود- و «اوالابصار»- یعنی اهل بینش و بصیرت است. در همین رابطه کتاب معروف «اصول کافی» که از کتب اربعه و از معتبرترین منابع حدیثی شیعه است، دارای فصل هایی است که نخستین فصلش به نام کتاب «عقل و جهل» می باشد.
علامه شهید مرتضی مطهری(ره) درباره کاربرد عقل در جهت گیری فن آوری علمی چنین نوشته است:
عقل برای انسان راهنمای خوبی است. عقل را خداوند به انسان داده است برای اینکه راه کمال را از راه های انحرافی تشخیص بدهد. وضع بشر نشان می دهد که بشر گاهی به حکم عقل راه صحیح را طی می کند. گاهی به حکم اشتباه و جهالت و هواپرستی راه انحراف را طی می کند.
یک مقیاس کلی این است که ببینیم پدیده هایی که در زمانی بوجود می آید چه عواملی باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتی به وجود آمده است، یعنی عامل پدیده مورد نظر کدام استعداد از استعدادهای گوناگون انسانی است و (ببینیم آن پدیده) برای چه منظوری به وجود آمده و چه آثاری دارد باید ببینیم آنچه در زمان پیدا شد آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگری دخالت کرده است و گاهی می بینید محصول علم هست اما نه علم آزاد بلکه علم بیچاره اسیر، مثلا علمی در دنیا هست به نام فیزیک، بعضی از علما زحمت کشیده اند و این علم را پیش برده اند. یکی از مباحث این علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثی است که هزاران سال است بشر درباره آن تحقیقاتی دارد که حقیقت نور چیست.
در اثر شناختن و فیلمبرداری نور و کیفیات نور، بشر مسئله عکس و عکسبرداری را آموخته است. این موضوع کار علم است. آیا علم در اینجا پیشروی کرد یا نه؟ البته که پیشروی کرد. از این راه چه استفاده ها که بشر می تواند ببرد!
علم کار خودش را می کند، کشف و اختراع خودش را می کند، یک دفعه یک آدم پول پرست هواپرست پیدا می شود و آن را وسیله برای خالی کردن جیب مردم و ضمناً فاسد کردن اخلاق مردم قرار می دهد، از این علم فیلم های فاسدی تهیه می کند که نتیجه اش خراب کردن اخلاق مردم است. آن وقت آیا می توانیم فلان فیلم سینمایی را قبول بکنیم و بگوئیم پدیده این قرن است، محصول علم است. می گوییم نه، این فقط محصول علم نیست، محصول علم و چیز دیگر است. محصول شهوت، شهوت پرستان است که علم را در خدمت خودش گرفته است و یک همچون چیزی به وجود آورده است8.

بصیرت و تقوا

«تقوی» اسم مصدر از ماده «وقایه» است. راغب اصفهانی در معنای این رو می گوید: «الوقایه: حفظ الشیء ممایؤذیه و یضره»، والتقوی جعل النفس فی وقایه مما یخاف.»
در مفهوم تقوا و ترس نهفته نیست، اما از آنچه که به طور معمول، حفظ و صیانت، زمانی معنا پیدا می کند که خوف از ضرر و خطری در میان باشد، آن را معمولاً به معنای خوف هم به کار می برند؛ مثلاً «اتقواالله» را به «از خدا بترسید» ترجمه می کنند و معنایش این است که از خدا بترسید، یعنی کاربرد لفظ در معنای التزامی آن.
استاد شهید مطهری(ره) پس از کاوش در معنای تقوا نوشته است: «ترجمه صحیح کلمه تقوا (خود نگهداری» است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی (خودنگهداران)9
قرآن کریم در دو مورد به این حقیقت اشاره می کند که تقوای الهی موجب روشن بینی و تقویت قوه تمیز و تشخیص انسان می شود. یکجا می فرماید «یا ایهاالذین آمنوا ان تقوالله یجعل لکم فرقانا» انفال آیه .29 علامه طباطبایی(ره) نوشته است فرقان، چیزی است که میان دو شیء جدایی می افکند و مراد در این آیه جدایی میان حق و باطل است خواه در اعتقادات باشد مانند تمیز ایمان از کفر و هدایت از ضلالت، و خواه در اعمال مانند تمیز طاعت از معصیت و رضا از سخط، و چه در تشخیص آراء و نظریات صواب از خطا. اینها تماماً از ثمرات تقوا است10. و قرآن کریم در جای دیگر می فرماید: «واتقوالله و یعلمکم الله» بقره آیه .282 اگرچه این دو جمله به صورت مستقل آمده و بر یکدیگر عطف شده اند لکن قرار گرفتن آن دو در کنار یکدیگر بیانگر ارتباط میان آنها است و مفهومش آن است که تقوا و پرهیزگاری و خداپرستی اثر عمیقی در آگاهی و روشن بینی و فزونی علم و دانش دارد11.
امام متقیان علی(ع) در کتاب ارزشمند نهج البلاغه نیز براین حقیقت تأکید داشته و در موارد متعدد به رابطه میان تقوا و آگاهی و بصیرت و روشن بینی اشاره فرموده اند، یکجا در اوصاف متقین می فرماید: «خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند، بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمت های آن به سر می برند و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند.»12
امام(ع) برای متقین ادراکی مافوق دیگران ذکر می کنند، ممکن است دیگران هم به بهشت و دوزخ معتقد باشند اما عامل تقوا باعث شده تا شناخت آنان از این امور به قدری شفاف و روشن باشد که گویا آنها را می بینند و حتی احساس هم می کنند.
ممکن است در ذهن خواننده این شبهه ایجاد شود که تقوا به عنوان عامل شناخت می تواند ما را از تلاش و کوشش برای کسب علوم بی نیاز نماید؛ زیرا با رعایت تقوا، دروازه های دانش بر ما گشوده می شود و دیگر نیازی به کاربرد ابزار حس و تجربه و فکر و نظر نداریم.
برای زدودن این شبهه باید گفت: ما دو نوع حکمت داریم، حکمت نظری و حکمت عملی. آن حکمتی که ثمره تقوا است حکمت عملی است نه حکمت نظری13.
در اثر تقوا انسان درد خود و دوای خود و راهی که در زندگی باید در پیش بگیرد را می شناسد، نه اینکه بر اثر تقوا شخص به اطلاعاتی از علوم ریاضی و طبیعی و شاخه های عقل نظری دست می یابد14.
قرآن کریم نیز به مطلب فوق اشاره دارد، یعنی یکجا دعوت به شناخت از راه حس و عقل می کند: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار والافئده لعلکم تشکرون» نحل آیه 87. و در جای دیگر با بیانی لطیف می فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین» عنکوبت آیه 96. یعنی آنان که در راه ها مجاهده کننده خود را پاک کنند و خلوص نیت داشته باشند، از راههای غیبی هدایتشان می کنیم، نور به آنها می دهیم، حکمت به آنها می دهیم تا حقایق زندگی را خوب درک کنند و بفهمند تا فکرشان بازتر، عقلشان روشنتر و چشمان بازتر شود.

رابطه تقوا با عقل

تقوا عقل را در کشف حقیقت مدد می رساند، همان طور که پیروی از هواهای نفسانی پرده و حجاب بر دیده حقیقت بین انسان می افکند.
در روایات از پیامبر گرامی اسلام وارد شده است که آن حضرت فرمودند: «صدیق کل امری عقله)
یعنی دوست هر کس عقل او است.
و نیز امام صادق(ع) فرموده اند: (الهوی عدوالعقل) هوا و هوس دشمن عقل است.
رابطه بین خویشتن داری و تعدیل غرایز و معنای تاثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینی آشکار می گردد.
مولوی در مثنوی نوشته است:
چون که تقواست دو دست هوا
حق گشاید هر دو دست عقل را
در این زمینه استاد شهید مطهری(ره) می فرماید:
تقوا دشمن دشمن عقل است... ملکه تقوا که آمد دشمن عقل را که هوا و هوس است رام و مهار می کند، دیگر نمی گذارد اثر عقل را خنثی کند، گردوغبار برایش به وجود آورد... آن وقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک می کنیم و چه خوب می فهیم و چه روشن می بینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام می کند، آن وقت می فهمیم این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده، خیلی واضح و روشن بود، فقط غوغاها و پارازیتها نمی گذاشته اند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم15.

نقش تعلیم و تربیت در ایجاد بصیرت

در فلسفه و مبانی تعلیم و تربیت اسلامی، نقش معلم و مربی بسیار مهم است و طبق نظر تربیتی اسلام در این باره، نکات بسیاری مطرح است که به چند نمونه بسنده می شود:
1- پاک بودن و مهذب بودن معلم از هواهای شیطانی و نفسانی و دارا بودن شاکله و شخصیت تربیت شده.
2-خالی بودن معلم از اغراض نفسانی، برای تعلیم.
3-هدف گیری معلم به سوی نورانی کردن متعلم و ایجاد بصیرت و روشنی در متعلم.
به همین دلیل در مکتب تربیتی اسلام، منظور از عالم یا معلم، آنگاه که مفهوم وحیانی آن مورد توجه است، محدود به معنی استاد و متخصص نیست بلکه منظور از عالم و معلم فردی است که دارای بصیرت، آگاهی، نور، روشنی و شعور و دارای قدرت تشخیص حق و باطل و دارای ملکات فاضله است.

حقیقت فعل تعلیم

بدیهی است که حقیقت فعل تعلیم از دیدگاه مکتب تربیت اسلام، هدف تحقق فعل را مشخص می کند. این حقیقت آنگاه روشن خواهد شد که حقیقت علم از منظر وحی و قرآن کریم و روایات شریفه، تبیین و روشن شود. زیرا تعلیم به معنای انتقال علم است. پس تا وقتی که حقیقت علم روشن نشود، حقیقت تعلیم نیز روشن نخواهد شد. باید عنایت داشت که در ادبیات وحیانی، اعم از قرآن کریم و روایات شریفه، کلمه علم و تعلیم به دو معنی به کار رفته است:
1- به معنی معلومات و تخصص ها و فنون و معارف و انتقال آنها به دیگری.
2- به معنی نور، بصیرت، درک حقیقت و شعور و تشخیص حق و باطل و ایجاد آن در متعلم.
بنابراین حقیقت فعل تعلیم، آنگاه که مفهوم وحیانی آن مورد عنایت باشد، به معنی انتقال معلومات و اطلاعات نیست؛ بلکه به معنی به نور رساندن وتبدیل اطلاعات و دانش به بصیرت در دل متعلم است. به معنی آگاهی، شعور، ایجاد روشنی و ایجاد توانایی کشف حقیقت و ایجاد قوه تشخیص حق و باطل در متعلم است که قرآن کریم از آن به «نور و بصیرت» تعبیر فرموده است؛ و این اختلاف در مفهوم علم و این تفاوت در تعریف تعلیم، نخستین و پایه ای تفاوت بین تعلیم و تربیت اسلامی با تعلیم و تربیت غربی است.
از دیدگاه اسلام، اگر دانش در وجود متعلم به نور، بصیرت، شعور و توانایی کشف حقایق تبدیل نشود، علم نامیده نمی شود، بلکه به عنوان فضل (یعنی تخصص) نامیده می شود؛ که اگر چه خوب است، ولی تفاوت مقام و رتبه آن در مقایسه با مفهوم علم به معنی نور، مانند تفاوت رتبه و مقام زمین، در برابر آسمان و ملکوت است.
در این جا به عنوان یک روایت از رسول اکرم(ص) بسنده می شود که آن حضرت آنگاه که به مسجد وارد شدند و جمعی را دیدند که گرد فردی نشسته و به سخنان او گوش می دهند و تحت تعلیم او هستند پرسیدند: او کیست؟ عرض کردند: او علامه است. حضرت پرسیدند: منظور از علامه چیست؟ عرض کردند: او علم انسان و تاریخ و از این قبیل را می داند. حضرت فرمودند: «انما العلم ثلاثه: آیه محکمه ، سنته قائمه ، فریضه عادله و ما خلاهن فهو فضل».
«علم فقط سه نوع است (بنابراین تعلیم نیز بر سه نوع است):
الف) هرگونه دانش و یا هرگونه تعلیمی که به کشف آیات و نشانه های یقین آور و نورانی و توانایی در کشف بینات و حقانیت آیات الهی و کشف قوانین حاکم بر هستی از جانب حق تعالی منتهی شود، علم است.(آیه محکمه)
ب) هر دانش و تعلیمی که به تحقیق فرهنگ زنده و پویا و برپا و پاینده و استقامت بخش و قیام کننده و استوار الهی در جامعه منتهی شود، علم است. (سنته قائمه)
ج) هر دانش و تعلمی که به کشف قوانین عدالت گستر و عدالت پرور و آگاهی از قوانین عادلانه الهی در جامعه و جهان هستی منتهی شود، علم است.(فریضه عادله )61
برآیند طبیعی چنین رویکردی بصیرت؛ بهره وری درست از توانایی ها برای فهم مسائل و جریان های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... پیرامون انسان است که در فرآیند زمان بنا به تناسب مقتضیات در حال تکوین و شکل گیری است.

منابع:

1- لسان العرب، ج2، ص 814.
2- معین، محمد، فرهنگ فارسی، ج1، ص 534.
3- دایره المعارف شیعه، جمعی از محققان، ج3، ص 172.
4- قاموس قرآن، ج5، ص 82، دارالکتب الاسلامیه.
5- مجمع البیان، ج01، ص 27/تفسیر نمونه.
6- المیزان، ج2، ص 842.
7-اصول کافی، ج2، کتاب «فکر و ایمان» ص 842.
8- اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ناشر صدرا.
9- همان ده گفتار
01- المیزان، ج3، 863.
11- تفسیر نمونه، ج2، ص 093.
21- نهج البلاغه، خطبه 391.
31- ده گفتار، ص 64، ناشر صدرا.
41- همان، ص 74.
51- همان، ص 45-25.
61- نظریه تربیتی اسلام، مرتضی زاهدی.

.


کلمات کلیدی :

<   <<   11   12   13   14   15      >
درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
786