قرآن و دمکراسی مسعود سعیدی چه نسبتی میان دین ، بویژه اسلام و دمکراسی وجود دارد؟ آیا قرآن دمکراسی را تأیید می کند یا نفی می کند؟ آیا در قرآن می توان آیاتی را یافت که ارتباطی با این ارزش نوظهور داشته باشد؟مسأله رابطه دمکراسی و اسلام در پی پیدایش ارزشهای مدرن، بویژه از نیمه دوم قرن بیستم مورد توجه اندیشمندان مسلمان واقع شد. برخی اسلام را با دمکراسی سازگار دیده اند و ادله ای از قرآن و سنت و… برای آن آورده اند و برخی نیز با آن به مخالفت برخاسته اند و شواهدی بر ناسازگاری میان اسلام و دمکراسی آورده اند. تلاش عده ای را نیز می توان در تلفیق بین این دو مشاهده کرد که یا در دین و یا در دمکراسی و یا در هر دو ـ دست کم در ظاهر ـ روند انعطافی را می پویند؛ تا بتوانند با حفظ دین از ارزشهای دمکراتیک نیز باز نمانند. به هر حال این مسأله اکنون نیز یکی از چالشهای فکری جامعه ماست. آنچه در این نوشتار می آید نخست اشاره ای به دلیلها و راه هایی است که در این زمینه مطرح است و سپس ارائه خطوطی کلی و اصلی برای فهم رابطه اسلام و دمکراسی. کسانی که دعوی سازگاری اسلام و دمکراسی دارند، بلکه اسلام را یک دمکراسی بزرگ در تاریخ می دانند به دلایلی تمسک جسته اند. 1 1. آیاتی از قرآن؛ مانند: «أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین»(یونس/99)؛ «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»(کهف/29)؛ «أرأیتم إن کنت علی بینة من ربّی و آتینی رحمة من عنده فعمّیت علیکم أنلزمکموها و أنتم لها کارهون»(هود/28)؛ «لاإکراه فی الدین»(بقره/256)؛ «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه»(زمر/17). استدلال به این آیات از آن رو شده که بر اختیار و حق انتخابگری و آزادی عقیده برای انسان دلالت دارند و اینها از مسائلی است که در دمکراسی مطرح است، بلکه از اصول اساسی آن به شمار می رود. ولی واضح است که این اندازه کافی نیست. می توان چنین اشکال کرد: این آیه ها دلالت به عنوان شیوه ای برای حکومت و اداره اجتماعی ندارد، این آیات اصلاً در مقام بیان روش حکومت و ایجاد نظم اجتماعی و بیان راهی برای دسته جمعی تصمیم گرفتن نیست، و هیچ ربطی بین مضامین آن و شکلهای گوناگون دمکراسی (مستقیم، شبه مستقیم و پارلمانی) وجود ندارد. بلی اگر این آیات بتوانند مؤید باشند به گونه ای هستند که توضیح آن خواهد آمد و اجمال آن توجه به این دو نکته است: اولاً فکر دمکراسی امروزه در متن بحثی ایدئولوژیک قرار گرفته است و تنها روش یا روشهای معینی برای اداره جامعه نیست، و ثانیاً دمکراسی مفهومی نسبی یا به تعبیر درست تر دارای مراتب شدت و ضعف است. 2. استدلال به آیات و روایاتی که حاکی از اهمیت تعقّل و خردورزی است. عقلانیت گرچه به عنوان پایه ای مهم در حکومتهای دمکراتیک ذکر می شود، ولی استدلال به این آیات نیز همان اشکال پیشین را دارد که نیازمند مقدماتی است. 3. برخی خواسته اند از طریق «خاتمیت» که در قرآن نیز مطرح شده، بین اسلام و دمکراسی سازش دهند؛ به این ترتیب که معنای خاتمیت آن است که بشریت از دوره کودکی خود خارج شده و بدین جهت دارای حقوق و تکالیفی می باشد که تا پیش از آن، این حقوق از سوی پیامبران الهی به نیابت از آن، اعمال می شده است. درست مانند طفلی که تحت سرپرستی اولیای خود قرار می گیرد تا پس از رسیدن به سن رشد، خود بتواند به تکالیف خود عمل کرده و از حقوق خود برخوردار گردد. پس از وفات پیامبر اسلام(ص) و انقطاع وحی، از لطف خداوند منان به دور است که امت رشیده و مرحومه را به چشم صغیران بنگرد و مجرای دیگری جز رأی خود آنان را به عنوان مرجع تشخیص مصالح و مفاسدشان تعبیه کند. حکومت از آنِ خداست، اما دست اراده احدیت از آستین مردم مسلمان بیرون آمده و مشیت الهیه از مجرای اراده عمومی رسمیت می یابد. گذشته از برخی از اشکالات که دراین بیان وجود دارد، یک اشکال مهم این است که این استدلال اگر درست باشد، استدلال بر خاتمیت دین اسلام نیست، بلکه نتیجه آن پایان دوره دین و وحی است! در دوره صباوت حق تشخیص مصالح و مفاسد بر عهده پیامبران الهی بود و اکنون در دوران بلوغ و پیشرفت فلسفه و علوم، این حق بر عهده خود مردم است که با رأی خود مصالح و مفاسد خود را تشخیص دهند، پس دیگر نیازی به وحی و راهنمایی الهی نیست! و این نتیجه ای است که خود گوینده مسلمان این نظر (مرحوم مودودی) نیز بدان راضی نیست. پس حق مطلب به اجمال این است که انسان برای راهیابی و نیکبختی نیازمند وحی است، عقل او به تنهایی کافی نیست و نیاز به هدایتی بیرونی و تشریعی دارد، در عصر خاتمیت، انسان به مرحله ای از رشد رسید که توانست تمام اصول کلی مورد نیاز را که باید از طریق وحی برسد، دریافت کند و پس از آن خود مستقلاً از طریق وصایت و عصمت (عقیده خاص شیعه) و سپس از طریق اجتهاد (در همه بحثهای دین) به تبیین و تفسیر آن اصول کلی و تطبیق آن کلیات بر جزئیات زندگی و بازگرداندن جزئیات به دست آمده بر آن اصول پرداخت و بدین ترتیب بی نیاز از وحی جدید شد. نتیجه آنچه گذشت این است که اولاً، آنچه در وهله اول از خاتمیت نتیجه می شود (برای زمان ما) اجتهاد است نه واگذاری حق تشخیص مصالح و مفاسد به اراده عمومی، و مقتضای اجتهاد (تامّ در همه بخشهای تعلیمات دین) ممکن است چیزی جز دمکراسی باشد. ثانیاً اگر مقتضای اجتهاد، سکوت دین در امر نظام اجتماعی و سیاسی و واگذاری آن به عهده خود انسان باشد، نیازمند دلیل عقلی یا دست کم تجربی برای مصلحت دار بودن دمکراسی هستیم و تنها خاتمیت کافی نیست. در هر حال مجرد خاتمیت نمی تواند شاهد باشد. از همین بیان اخیر معلوم می شود که وجود اجتهاد در اسلام را نیز نمی توان مؤیدی برای دمکراسی دانست؛ چنان که برخی ذکر کرده اند. 4. بیعت و اجماع نیز از موضوعاتی است که گاه جزء شواهد دمکراسی اسلامی شمرده شده است و حال آن که این نیز کافی به نظر نمی رسد، زیرا در صدر اسلام اگر بیعتی مردمی و یا اجماعی با حضور اکثریت قاطع رخ داد فقط نسبت به حضرت علی علیه السلام بود و آن نیز در باور شیعه برای جعل و اعتبار حاکمیت نبود، زیرا اعتبار حاکمیت و ولایت برای آن حضرت به وسیله نصّ و تصریح انجام شده بود، بنابر این انتصاب بود؛ نه انتخاب، بیعت فقط برای عملی و فعلی کردن حاکمیت صورت گرفت، و برای خلفای دیگر نیز به فرض آن که وجود بیعت و اجماع را بپذیریم چه دلیلی بر مشروعیت و صحت آن وجود دارد؟! و در هر صورت بیعت و اجماع کجا و نظام پارلمانی رایج کجا؟! 5. آیات شورا نیز برای بعضی سند دمکراسی در اسلام شده است: «… و شاورهم فی الأمر فإذا عزمت فتوکّل علی الله» آل عمران/159 «والذین استجابوا لربّهم و أقاموا الصلوة و أمرهم شوری بینهم» شوری/38 واضح است که این آیات فقط دلالت بر نظرخواهی و مشورت در کارها دارند، نه تشکیل پارلمان و عمل به رأی گیری اکثریت، پیامبر(ص) نیز در عمل چنین بود، یعنی با دیگران مشورت می کرد و گاه حتی نظر یکی از افراد را می پذیرفت. کلمه «شوری» در آیه، اسم مصدر تشاور و مشاوره است و این در استعمالات متداول فارسی است که شورا معنای یک جمع سازمان یافته را پیدا کرده است که برای تصمیم گیری جمعی بر اساس آیین نامه داخلی و رأی اکثریت به وجود آمده و مسأله اجرا و مدیریت در آن مطرح است. ولی این مفهوم با معنای مورد نظر این لغت در آیه شریفه بیگانه است. پس دو آیه یادشده نیز تنها در مقام بیان حُسن و شایستگی مشورت و استفاده از نظرات دیگران در انجام کار می باشند، و این غیر از تشکیل پارلمان و رأی اکثریت است. خلاصه اینکه هیچ یک از این ادله و ادله دیگر از این دست برای اثبات دمکراسی به عنوان نظامی از نوع نظامهای رایج کافی نیست، مگر به آن گونه که اشاره شد و توضیح آن خواهد آمد. دلایل مخالفان
در برابر این گروه، دسته ای دیگر از اندیشمندان با تکیه بر دین و ادعای پاسداری از خلوص آن، دمکراسی را مفهومی وارداتی و محصول فرهنگ بیگانه و ناسازگار با اسلام می دانند. اینان نیز شواهدی بر مدعای خود دارند؛ پی نوشتها:
1. دلائل طرفداران و مخالفان دمکراسی در آثار و کتب ایشان آمده است، ولی در اینجا بیشتر ادله از مقالات کیان به خصوص شماره های 19 و 20 و 21 نقل می شود. 2. بیتهام، کویل، دمکراسی چیست، 144. 3. همو، مدارا و تربیت، 313 (پانویس). 4. همان، 325. 5. همان، 301. 6. ر.ک: ایدئولوژی سیاسی، بخش دمکراسی، ریچارد جی. 7. ر.ک: فرهنگ و دمکراسی، کی ارمه، فصل اول. 8. سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، 329. 9. همو، مقاله حکومت دمکراتیک دینی. . |
ویژگىهاى خانواده برتر در اسلام نعمت اللّه یوسفیان
چکیده
اسـلام، در روش تـربـیـتـى خـود، انـسانها را به الگوها، ایده آلها و نمونههاى برتر تـوجـه مـىدهـد. تاثیر الگوهـا در ساخته شدن فرد و اجتماع برکسى پوشیده نیست. خـانـواده، کـوچـکتـریـن واحـد اجـتـمـاعـى اسـت کـه سـلول اولیـه آن را زن و شـوهـر تـشـکـیـل مـىدهـنـد. الگـوى اسـلام بـراى خـانـواده ایـده آل کـدام است؟ اسلام چه خانوادهاى را برتر مى شمارد؟ خانواده برتر از نظر اسلام چه ویژگیهایى دارد؟ و... مقدمه
خـانـواده ، کـانـونـى است مقدس که در سایه پیوند زناشویى دو انسان از دو جنس مخالف پـایـه گـذارى شـده و بـا پـیـدایـش و تـولیـد فـرزنـدان کامل تر مى شود. به عقیده صاحبنظران ، خانواده از نـخـسـتـین نظامهاى نهادى عمومى و جهانى است که براى رفع نیازمندیهاى حیاتى و عاطفى انـسـان و بـقـاى جامعه ضرورت تام شریفه ((وَاجعَلنا لِلمُتّقینَ اِماما)) (فرقان : 74)، آرمانى است که خانوادههاى اسلامى باید آن را عینیت بخشند و صلاحیت الگویى اسلام را براى تربیت شایستگان و خانواده هاى برتر براى جهانیان به اثبات برسانند. خانواده برتر
در اسلام بـراى تـشـکیل خـانـواده ، استانداردهایى معرفى شده است . هرقدر ارکان تـشکیل دهنده خانواده با آن استانداردها منطبق باشند به همان مقدار از شایستگى و برترى بـرخـوردار خـواهـنـد بـود. در روایات ، ویژگیهاى فراوان براى شایسته ترین زنان و مردان بیان شده است و در سیره معصومین (ع ) نیز ارشاداتى وجود دارد که مى توان از آنها خـانـواده هـاى بـرتـر و شـایـسـتـه را شـنـاخـت . از ایـن رو، بـه طـور اجـمـال مـى توان گفت خانواده برتر از نظر اسلام ، آن است که ارکان آن شایسته و منطبق بـا اسـتـانـداردهـاى اسـلامـى باشد، مناسبات و روابطى منطبق با آموزه هاى دینى بر آنها حـاکـم بـاشـد، خـروجـى آن انـسـانـهـایـى شـایـسـتـه ومـوثـر در سـاخـته شدن جامعه ایده آل اسـلامـى بـاشـد. وامـا مـلاک بـرتـرى ، از نـظـر اسـلام ، مـال و ثروت و مانند آن نیست که کسى به آنها ببالد و بگوید: ((نَحنُ اَکثرُ اَموالاً وَاَولادا)) (سباء: 35). از این رو، اگر خانواده اى را برخوردار یافیتد نباید شگفت زده شوید ((فَلا تـُعـجِبُکَ اَموالُهم وَلا اَولادُهُم )) (توبه : 55) زور وقوت مادى نیز معیار برترى نیست که کسى در ارزیابى افراد در خانواده ها بگوید: ((کانواُ اَشَدَّ مِنکُم قُوّةً)) (توبه :9) چنانکه برخوردارى از قوم و قبیله و عشیره ، جاه و مقام وشهرت نیز ملاک برترى نست . خانواده برتر در قرآن
قرآن کریم بهترین الگوها را براى شناسایى خانواده برتر به جهانیان معرفى کرده است . خاندان حضرت ابراهیم (ع ) از آن جمله است . در آیه اى از قرآن کریم مى خوانیم : برترین خانواده در اسلام
اسـلام ، اهـل بـیـت پـیـغـمـبـر اکـرم (ص ) را بـه عـنـوان نـمـونـه اى کـامـل از خـانواده برتر معرفى و صلاحیت الگویى آن را براى جهانیان امضا کرده است . خـداونـد سـبـحـان ایـن خانواده را از هرگونه رجس و پلیدى مبرا دانسته است . آیه شریفه ((اِنَّمـا یـُریـدُ اللهُ لِیـُذهبَ عَنکُم الرّجسَ اهلَالبیتِ وَ یُطَهّرکُم تَطهیرا)) (احزاب : 23)، خطاب به همین خانواده است . ویژگیهاى خانواده برتر
بـا تـوجـه به اینکه اهل بیت پیامبراکرم (ص ) از نظر اسلام برترین خانواده شمرده مى شـونـد از تـمـام ویـژگـیـهـاى ارزشـى و اسـتـانـداردهـاى مـکـتـبـى بـه صـورتـى کامل برخوردارند، باید این خانواده براى همگان الگو قرار گیرند و ویژگیهاى آن به عـنـوان نـوک قـله و اوج ارزشـهـاى اسـلامى مورد توجه باشد و خانواده هاى اسلامى براى رشـد و تـعـالى خـود و دسـتـیـابـى بـه زنـدگـى ایـده آل ومـکـتـبـى هـمـواره ارزشـهاى نوک قله را مدنظر قرار دهند و تمام حرکات و سکنات و جهت گیریهاى خود را با آن هماهنگ سازند و تا مى توانند در همان سمت و سو حرکت کنند و خود را به نوک قله نزدیک سازند. 1. اصالت خانوادگى
اولیـن ویـژگـى خـانـواده بـرتـر در اسـلام ، اصـالت خـانـوادگـى و اصل و نسب پاکیزه است . اصلاب ارزشمند پدران و دامنهاى مطهر و پاک مادران که به هیچ گـونـه پـلیـدى آلوده نشده اند، چنان که در زیارتنامه امام حسین (ع ) مى خوانیم : ((اَشهَدُ اَنَّکَ کُنتَ مى دهم که تو از گوهرهاى پاک و از ارحام مطهرى . جاهلیت به ناپاکیهایش شما را آلوده نساخت و لباسهاى ناپاک خود را براندام شما نپوشاند. 2. ویژگى هاى نفسانى
خـانـواده بـرتـر از لحـاظ ویـژگـیـهـاى نـفـسـانـى ارکـان تشکیل دهنده آن برجستگیهایى دارد که برخى از آنها عبارت است از: 1 ـ 2 دین و ایمان
خـانـواده اى بـرتـر اسـت کـه هـر کدام از ارکان آن از ویژگى دین و ایمان و اعتقادات ناب برخوردار باشد. ترجمه آیه 221 سوره بقره چنین است : 2 ـ 2. علم و دانش
ارکـان تـشـکـیـل دهـنـده خـانـواده برتر از لحاظ علم و آگاهى دارا و ثروتمند هستند. در این خـانـواده ، زن افـزون بـر اطـلاعـات و آگـاهـیـهـاى مـذهـبـى بـه عـنوان همسر، مادر، مدیر و کـدبـانوى خانه از آگاهیهاى لازم زندگى برخوردار است . راه و رسم شوهردارى و خانه دارى را به خوبى مى داند و به وظایفى که شرع مقدس بردوش او نهاده ، واقف است و از لحـاظ رشـد عـقـلى و فـکـرى بـه درجـه اى رسـیـده اسـت کـه نـیازى به امر و نهى ندارد. رسول خدا(ص ) مى فرماید: 3 ـ 2. معنویت
زن وشـوهـر در خـانـواده بـرتـر سـرشـار از مـعنویت اند. زندگى آنان صحنه ذکر و یاد خـداسـت . اهـل تـهـجـد و شـب زنده دارى ، تلاوت قرآن ، دعا و مناجات ، راز ونیاز، توبه و اسـتـغـفار و مانند آن هستند. از حضیض دنیا و خواسته هاى ناچیز دنیوى فراتر رفته اند و مـرغ دلشـان بـه پـرواز درآمـده و اوج گـرفـتـه اسـت . دنـیـا و مال و ثروت ، جاه و مقام و شهرت و امثال این امور اعتبارى سیرابشان نمى کند. 4 ـ 2 تقوا
قـرآن کـریم ، تقوا را معیار برترى معرفى کرده و کسانى را که از خداپرواى بیشترى دارند گرامى تر مى شمارد. ((اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِندَاللّهِ اَتْقیکُمْ)) (حجرات :13). 3. ویژگیهاى رفتارى
خـانـواده بـرتر در منظر اسلام از لحاظ ویژگیهاى رفتارى ارکان آن برجستگیهایى دارد که برخى از آنهاعبارت است از: 1ـ3. مدیریت ایده آل
زن و شوهر در خانواده برتر به جهت برخوردارى از سه ویژگى دانش ، مهارت و اخلاق ، خـانـه و خـانـواده را بـه بـهترین شکل ممکن اداره مى کنند. در چنین خانواده اى ، مرد مدیرى لایـق و کـاردان ، پـرتـلاش ، قـاطـع و جـدى درکـار اسـت . او هـزیـنـه زندگى را از طریق حـلال تـامـیـن مـى کـنـد. همسردارى او ایده آل است . مدیریت او بر مبناى تحکم و زورگویى نیست . حامى خانواده است و در ارشاد و هدایت و حمایت اعضاى خانواده سنگ تمام مى گذارد و آنـان را بـه سـوى مـعـنـویـات و سـعـادتـشـان سـوق مى دهد. چنان که قرآن کریم درباره اسماعیل صادق الوعد مى فرماید: 2ـ3. مناسبات در روابط اسلامى
در خـانـواده بـرتـر بـهـتـریـن نـوع مـنـاسـبات و روابط وجود دارد. برخى از ویژگیهاى رفتارى زن و شوهر در خانواده برتر عبارت است از: 3 ـ 3. شیوه زندگى
خانواده برتر در زندگى داراى سبک و شیوه اى ممتاز از دیگران است . زن و شوهر در چنین خـانـواده اى اهـل کـار و تلاش اند و براى آبادانى دنیا از هیچ کوششى دریغ نمى ورزند، ولى تمام جهت گیرى هاى زندگى آنان به سمت و سوى زهد و ساده زیستى است ؛ روشى زاهـدانـه فـقیرانه دارند و از دنیا به قدر کفاف و نیاز برداشت مى کنند. در زندگى آنها اثرى ز اسراف و ریخت و پاش دیده نمى شود. 4ـ3. تربیت نسل صالح
فـرزنـدان خـانـواده بـرتـر نـمـونـه کـامـلى از تـربیت شدگان مکتبى اند. بهترین شیوه تـربـیـتـى را در خـانواده برتر مى توان سراغ گرفت . فرزندان در چنین خانواده اى از اوان کـودکـى تـربـیت دینى و اخلاقى مى شوند. راه و رسم خوب زیستن را مى آموزند. با شـخـصـیـت و عزتمند بار مى آیند و انسانى صالح مى شوند و قدم به عرصه اجتماع مى گذارند و منشا آثار و برکات فراوان مى شوند. نتیجه گیرى
از مجموع آنچه گذشت نتیجه گرفته مى شود که : |
گفتمان جدلی از منظر قرآن منصور آقاخانی
به نظر قرآن گفتمان جدلی، امری فطری دربشر است و انسان نه تنها با دیگران بلکه حتی با خود به مجادله برمی خیزد تا خود را قانع سازد و امری را که بر خود مشتبه شده را به یقین اقناعی تبدیل کند قرآن بیان می کند که نفس انسانی گرایش به این دارد که از خود دفاع کند. ? گفتمان جدلی امری فطری
به نظر قرآن گفتمان جدلی، امری فطری دربشر است و انسان نه تنها با دیگران بلکه حتی با خود به مجادله برمی خیزد تا خود را قانع سازد و امری را که بر خود مشتبه شده را به یقین اقناعی تبدیل کند قرآن بیان می کند که نفس انسانی گرایش به این دارد که از خود دفاع کند. از این رو می کوشد به هرشکل ممکن نه تنها از جان بلکه از خواسته و رفتار و منش و عقاید خود که شاکله و شخصیت وجودی او را شکل می دهد، دفاع و از آن در برابر هر بیگانه و حتی خود، دفاع کند قرآن بیان می دارد که روزی می رسد که انسان با خودش به مجادله برمی خیزد و می کوشد تا خود را برای خود مقبول قرار دهد و عقاید و رفتارش را درپیش وجدانش توجیه نماید: یوم تاتی کل نفس تجادل عن نفسها؛ روزی می رسد که هر نفس با خودش به مجادله برمی خیزد.(سوره نحل آیه ???) ? اهداف مجادله
قرآن کریم برای تبیین مساله جدال، اهداف چندی را برای اهل مجادله بیان کرده است که در این جا به مهم ترین آن ها می پردازیم. ? زمینه های مجادله
مجادله از روش هایی است که می تواند در راستای بیان حق و یا ضد آن مورد استفاده قرارگیرد. در این جا به زمینه های بهره گیری از آن برای اثبات و یا تقویت باطل اشاره می شود. قرآن کاربرد مجادله را از سوی مخالفان حق به دلایل زیر نسبت می دهد: ?) تعصب:
از زمینه هایی که موجب می شود تا اهل باطل به سوی مجادله روی آورند، تعصب بی جای آنان بر عقاید پدران و نیاکانشان است. آنان بدون آن که از علم و دانش بهره مند باشند و یا دلیلی عقلانی و یا شهودی داشته باشند و یا از دلیل نقل معتبری چون کتب آسمانی برخوردار باشند، تنها به جهت تعصبات کورکورانه از عقاید نیاکان خود، به مجادله با حق و اهل آن اقدام می کنند. بنابراین یکی از علل و زمینه های ایجادی بهره گیری از روش مجادله را تعصب باید دانست و از آن پرهیز کرد. (لقمان آیات ?? و ??) ?) تکبر:
از دیگر زمینه سازهای مجادله گری که در قرآن از آن یاد شده، تکبر و خود بزرگ بینی بی جاست. افرادی که نه از علم و نه هدایت و نه دانش نقلی معتبر برخوردارند، تنها به دلیل خود برتربینی، به مجادله با حق و حقیقت می پردازند. (حج آیه ?و? و نیز غافر آیه ?? و ??) ?) جهل:
از دیگر علل و عوامل ایجادی مجادله جهل است. افراد جاهل به جهت فقدان برخورداری از علم به روش مجادله پناه می برند تا سخن خود را به کرسی بنشانند. (حج آیات ?و? و لقمان آیه??) ?) فرار از مسئولیت:
از دیگر انگیزه ها و علل ایجادی مجادله فرار از مسئولیت است؛ زیرا کسانی که نمی خواهند به وظیفه و مسئولیت خود عمل کنند به مجاده روی می آورند و آن را ابزاری برای فرار از مسئولیت خود قرار می دهند. قرآن با اشاره به این نکته مؤمنانی را که از جهاد گریزانند و به مجادله روی می آورند، سرزنش و توبیخ می کند. (انفال آیه ?و?) ?) وسوسه های شیطانی و مردمان وابسته به افکار شیطانی:
این مقوله از عواملی است که مجادله را ایجاد و تقویت می کند. قرآن درچند آیه به این مسئله توجه می دهد و مؤمنان را از همراهی با این دسته بازمی دارد. (حج آیه? و نیز انعام آیه ???) ?) کفر:
این عامل نیز می تواند زمینه ساز مجادله گری باشد. به این معنا که اهل کفر به جهت آن که بر دل هایشان قفل نهاده شده است وسخنان سالم و حق را درک و فهم نمی کنند، گرفتار مجادله می شوند. به سخنی دیگر، زمینه مجادله گری درایشان از آن رو پدیدار گشته است که به رفتار و اعمال خود، زمینه های فهم و درک را از خود زدوده اند و این گونه می شود که ناتوان از درک حق به سوی مجادله روی می آورند تا با باطل خود را تقویت و یا گسترش دهند. (انعام آیه ?? و نیز غافر آیه ?و?) |
اصول حاکم بر ارتباطات کلامى میان فردى از دیدگاه قرآن کریم سید مصطفی احمدزاده
چکیده: ارتباطات، به عنوان یکى از شاخه هاى جوان علوم اجتماعى، از دیر باز و به ویژه پس از جنگ جهانى دوم مورد توجه دانشمندان رشته هاى گوناگون علوم انسانى قرار گرفته است. ارتباطات، نخست به عنوان «انتقال اطلاعات» و سپس به عنوان «اقناع» و در برداشت هاى جدید به منزله «بیان شخصى»، «تأثیرگزارى متقابل و همبستگى اجتماعى»، «ابزار اصلى دگرگونى اجتماعى و سیاسى» مورد مطالعه و بررسى واقع شده است، در میان شاخه هاى مختلف ارتباطات، ارتباطات انسانى و به ویژه ارتباطات کلامى به لحاظ نقش اثر گذار آن از یک سو در تقویت مناسبات و همبستگى اجتماعى و از سوى دیگر در کاهش یا افزایش ناهنجارى ها و آسیب هاى اجتماعى از اهمیت خاصى برخوردار است. در این گزیده، برخى از اصول حاکم بر ارتباطات کلامى میان فردى از دیدگاه قرآن کریم مورد بررسى قرار گرفته است. براى ارتباطات تقسیماتى صورت گرفته است که از آن میان ارتباطات کلامى انسان با انسان در ارتباطات میان فردى از اهمیّت خاصى برخوردار است. این اهمیت از دیرباز بوده است اما با توجه به تحولات دهههاى اخیر در حوزههاى علمى، دینى، فرهنگى و اجتماعى که زمینه مناسب را براى فرو پاشى مرزهاى فیزیکى و غیر فیزیکى و در نتیجه رشد و گسترش ارتباطات انسانى در سراسر جهان فراهم ساخت؛ به راحتى مىتوان گفت در دنیاى امروز - که آن را دنیاى ارتباطات نام نهادهاند - اکثر فعالیتهاى انسانها با یکدیگر بر محور ارتباط و ارتباطات شکل مىگیرد و نقش اصلى در ارتباطات را ارتباطات کلامى و به ویژه ارتباطات کلامى میان فردى به خود اختصاص داده است؛ به طورى که بر اساس تحقیقى که توسط رالف نیکولز و لئونارد استیونس انجام شده است، بیشتر وقت انسانها در ارتباطات، صرف ارتباطات گفتارى مىشود تا ارتباطات نوشتارى. گوش دادن، 42 درصد از وقت روزانه، سخن گفتن، 32 درصد از وقت روزانه و جمعاً، 74 درصد، خواندن، 15 درصد از وقت روزانه، نوشتن، 11 درصد از وقت روزانه و جمعاً، 26 درصد.1 هنگامى که به نکات بالا، کاربرد پر بسامد واژه «قول» و مشتقات آن و واژههاى مرتبط با سخن و سخن گفتن و ارتباطات کلامى در قرآن را بیفزاییم؛ پرسش اصلى این گزیده برجستهتر مىگردد و آن این که قرآن درباره اصول حاکم بر ارتباطات کلامى میان فردى به چه نکاتى اشاره کرده است و عمل به توصیههاى قرآنى در این خصوص، تا چه اندازه مىتواند در تعالى ارتباطات انسانى مفید باشد و از آسیبها بکاهد؟ نماى کلى ارتباطات کلامى در قرآن کریم
افزون بر این که نخستین آیات قرآن، با ارتباطى کلامى «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ» (علق /1) آغاز مىشود و با قسم به قلم به عنوان یکى از ابزارهاى ارتباطى «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ» (قلم /1) ادامه مىیابد و قرآن، زبان انسان را یکى از مهمترین آفریدههاى خداوند «الرَّحْمنُ . عَلَّمَ الْقُرْآنَ . خَلَقَ الْإِنسَانَ . عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» (رحمن /1-4) قلمداد مىکند؛ قرآن - چه به طور مستقیم از جانب خداوند و چه به طور غیر مستقیم از جانب جبرئیل - خود حاصل ارتباط کلامى میان خداوند و پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم است. از این رو، تک تک آیات قرآن، الگویى براى ارتباطات کلامى میان فردى به حساب مىآیند. از این نکته که بگذریم، در قرآن گزارشهاى متعددى درباره ارتباطات کلامى میان فردى بین پیامبران به عنوان برترین اسوههاى انسانى و دوستان و دشمنان آنان آمده است، که همگى درسآموز است. اگر بر این مباحث آداب قرآنى سخن گفتن را در موقعیتهاى گوناگون بیفزاییم، بهروشنى در مىیابیم که قرآن، چه منبع غنى و ژرفى است براى افزایش سطح کمى و کیفى مهارتهاى ارتباطى و بهبود ارتباطات کلامى میان فردى در راستاى ساماندهى، بهسازى و پیشگیرى از آسیبها و ناهنجارهاى جامعه. اصل یکم: آغاز و پایان سخن با سلام
نتیجه مثبت یا منفى حاصل از یک ارتباط کلامى میان فردى، ارتباط تنگاتنگى با نحوه آغاز و پایان آن ارتباط دارد. اگر آغاز ارتباط با کلمات مثبت شروع شود، ادامه ارتباط براى هر دو طرف ارتباط دلنشین و خوشایند خواهد بود. اما اگر ارتباط با کلمات غیر مثبت - اعم از کلمات خنثى یا داراى بار مثبت اندک و یا منفى - شروع شود، در ارتباط اختلال ایجاد مىشود و در نتیجه به شکست و قطع ارتباط منجر خواهد شد. از این رو، متخصصان ارتباطات بر آغاز مثبت ارتباط در راستاى تقویت و ادامه ارتباط تأکید مىورزند. اصل دوم: به کارگیرى واژههاى زیبا و لحن لطیف
در ارتباط صحیح و سالم، باید هم گوینده خوبى بود و هم شنونده خوبى؛ یعنى در تبادل اطلاعات و احساسات و عواطف باید از نقش و تأثیر عاطفى و روانى واژهها و کلمات آگاه بود. نیز باید توجه داشت که چگونه بعضى از کلمات و واژهها در ایجاد و برقرارى ارتباط سالم نقشى سازنده داشته و همواره در ایجاد صمیمیت و دوستى مؤثرند. بنابراین در گفت و گو باید نسبت به انتخاب کلمات و واژهها، حساسیت و دقت بیشترى داشته باشیم،3 اصل سوم: دورى از واژههاى نفرتانگیز و دشمنى زا
به طور کلى ارتباط انسانها با یکدیگر بر اساس دو بینش برقرار مىگردد: کرامت و اهانت، یعنى یا بر اساس تکریم شخصیت است و یا بر اساس تحقیر شخصیت. از دیدگاه قرآن کریم، ارتباطى سالم است که بر پایه تکریم شخصیت و عزت نفس و احترام متقابل افراد انسانى استوار باشد. اصل چهارم: موضعگیرى مثبت در برابر تندى و خشونت دیگران
در زندگى اجتماعى به هر حال انسان گاهى با گفتار تند و خشونتآمیز همراه با توهین از سوى دیگران مواجه مىشود و ناگزیر خواهد بود تا در برابر آن نوعى عکس العمل نشان دهد. اصل پنجم: مخاطب محورى
مخاطب، در هر ارتباطى نقش محورى در شکلگیرى ارتباط دارد. زیرا گوینده قصد دارد از طریق ارتباط، مخاطب را نسبت به پیام یا خبر یا درخواستى آگاه سازد، در این میان پایگاه اجتماعى گوینده و شنونده، میزان نزدیکى آنان به یکدیگر، رسمى بودن، شکل پیام (اطلاع دادن / توضیح خواستن / دستور دادن / خواهش کردن و...( و نیز محیط ارتباط در نحوه و نوع انتخاب واژهها، نقش بسزایى دارد. اصل ششم: رعایت تناسبها، شرایط و اقتضائات
در ارتباطات بر این نکته تأکید شده است که یکى از شرایط ارتباط استاندارد و مطلوب، استفاده به موقع از جملات کوتاه و بلند است. در برخى شرایط، کوتاهى پیام بیش از بلندى آن اثر گذار است و در برخى شرایط درست عکس این قضیه صادق است. آن چه که تعیین کننده کوتاهى یا بلندى پیام در ارتباط کلامى است، مثلث گوینده و شنونده و محیط و شرایط است. پی نوشتها:
1 - فرهنگى، على اکبر، ارتباطات انسانى، چاپ دوّم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1374، جلد اوّل 2 - نور /27. 3 - فرهادیان، رضا، تربیت برتر، قم، بوستان کتاب، 14/ 1380. . |
در زندگی پیچیده ی اجتماعی امروز، بدون بصیرت نمی شود حرکت کرد. جوانها باید فکر کنند، بیندیشند، بصیرت خودشان را افزایش بدهند، معلمان روحانی، متعهدان موجود در جامعه ی ما از اهل سواد و فرهنگ، از دانشگاهی و حوزوی، باید به مسئله بصیرت اهمیت بدهند. بصیرت در هدف، بصیرت در وسیله، بصیرت در شناخت دشمن، بصیرت در شناخت موانع راه، بصیرت در شناخت راههای جلوگیری از این موانع و برداشتن این موانع، این بصیرت ها لازم است.
وقتی بصیرت بود، آن وقت شما می دانید که با کی طرفید، ابزار لازم را با خودتان بر می دارید، یک روز شما می خواهید تو خیابان قدم بزنید، خوب، با لباس معمولی، با یک دمپایی هم می شود رفت تو خیابان قدم زد، اما یک روز می خواهید بروید قله دماوند را فتح کنید، او دیگر تجهیزات خودش را می خواهد. بصیرت یعنی اینکه بدانید چه می خواهید، تا بدانید چه باید با خودتان داشته باشید. «مقام معظم رهبری 15 مهرماه88» نویسنده مقاله حاضر با چنین رویکردی در مقام تبیین زیرساخت های بصیرت برآمده که اینک با هم آن را از نظر می گذرانیم:
بصیرت از کلید واژه های راهبردی در حوزه معرفت و شناخت و روابط اجتماعی و سلوک انسان مسلمان در رفتار فردی و اجتماعی محسوب می شود.1
بصیرت در لغت عرب به معنای عقیده قلبی، شناخت، یقین، زیرکی، عبرت آمده.
بصیرت در فرهنگ معین به معنی دانایی، بینایی، بینایی دل، هوشیاری، زیرکی و یقین است.2
بصیرت در اصطلاح عرفانی و فلسفی عبارتست از قوه قلبی یا نیروی باطنی که به نور قدسی روشن گردیده و از پرتو آن، صاحب بصیرت، حقایق و بواطن اشیا را در می یابد، بصیرت به مثابه بصر (چشم) است برای نفس.3
بصیرت به طور کلی به معنی هوشیاری و شناخت عمیق و درست و درک و فهم صحیح رابطه علی مسائل است.
گاهی انسان به شخص، رفتار و... نگاه می کند اما به ماهیت آن پی نمی برد و یا ممکن است اصلا آن را نبیند.
و به تعبیر قرآن کریم برخی چشم دارند اما نمی بینند، این به آن معنی است که فاقد بینش و درک درست مسائل هستند.
از دیدگاه قرآن کریم بصر غیر از بصیرت است. بصر حس بینایی است که یکی از ادراکات حسی محسوب می شود. همان قوه باصره که جمعش ابصار است.
اما بصیرت جمعش بصائر است بصیرت یعنی حکمت و تشخیص سره از ناسره.
قرآن کریم می فرماید: و ان تدعوهم الی الهدی لایسمعوا و تراهم ینظرون الیک و هم لایبصرون/ اعراف آیه .198
و اگر آنها را به (راه) هدایت بخوانید، نخواهند شنید و تو می بینی که آنها در تو می نگرند، در حالی که نمی بینند. یعنی پیغمبر اینها به تو نگاه می کنند «وهم لایبصرون» ولی نمی بینند. مثل آدمی که کتاب می خواند ولی نمی فهمد. گاهی وقتها آدم خیلی باسواد است. اما باز بصیرت ندارد. یعنی آنچه را که باید بفهمد، نمی فهمد.
قرآن کریم، اهل ایمان و صالحان را با وصف «بصیر» می ستاید و در مقام متمایز ساختن مؤمنان از کافران و عدم استواء میان آنها، از کافران و تبهکاران با عنوان «اعمی» یاد می کند: «و ما یستوی الاعمی و البصیر و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسی» (غافر آیه 58). و نیز می فرماید: «مثل الفریقین کالاعمی و الاصم والبصیر و السمیع هل یستویان مثلا»(هود آیه 24).
«واژه عقل در قرآن کریم با فعلهای «عقلوه، یعقلون، تعقلون، تعقل» آمده است و مراد از آن فهم و درک و معرفت است»4.
نقل شده که جمعی از مسلمانان در محضر رسول خدا(ص) از مسلمانی ستایش کردند، حضرت فرمود: «عقل او چگونه است؟» عرض کردند: ای رسول خدا! ما از تلاش و کوشش او در عبادت و انواع کارهای خیر او سؤال می کنیم، شما از عقلش سؤال می فرمایید؟ فرمود: «مصیبتی که از ناحیه حماقت احمق حاصل می شود، بدتر است از فجور فاجران و گناه بدکاران، خداوند فردای قیامت، مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آنها بالا می برد و بر این اساس به قرب خداوند نایل می گردد5.
در قرآن کریم واژه (عقل) به کار نرفته است. ولی مشتقات فعلی آن فراوان به کار رفته است. در قرآن فعل تعقلون 24 مرتبه، فعل یعقلون 22 مرتبه، فعل یعقل 1 مرتبه، به کار رفته است. در مجموع، مشتقات فعلی عقل 49 مرتبه در قرآن بکار رفته است.
علامه طباطبایی(ره) درباره علت به کار نرفتن واژه عقل در قرآن فرموده اند:
گویا لفظ عقل، به معنای امروزی از اسم های مستحدث بالغلبه است.
به همین دلیل در قرآن به شکل اسمی استعمال نشده است.
واژه عقل، مصدر عقل یعقل در کتاب های لغویین، به معنای مختلفی بکار رفته است.
عقل در لغت به معنای امساک وضع است.
از مجموع کتابهای لغویین استفاده می شود. عقل به معنای فهم، معرفت، قوه و نیروی پذیرش علم، تدبر و نیروی تشخیص حق از باطل و خیر از شر، آمده است.
قرآن کریم پیوسته انسان را با (افلا یعقلون) و (افلا تعلقون) به تفکر تشویق می کند.
در آیاتی که مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آنها به کار رفته است مانند:
تفکر (قل هل یستوی الاعمی و البصیر افلا تتفکرون)/انعام آیه50، تدبر (افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها)/محمد آیه24، تفقه (و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون)/ توبه آیه 87، تذکر (کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولواالالباب)/ ص آیه 29، نظر (الم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبت الذین من قبلهم و الدارالاخره خیرللذین اتقوا افلاتعقلون/ یوسف آیه 109
بنظر می رسد از دیدگاه قرآن کریم انسان عاقل هنگامی که عقل خویش را فعلیت می بخشد، در مسیر کمال گام برمی دارد و مسئولیت ها و حقوق بسیاری بر دوش می گیرد.
فعلیت بخشی عقل همان چیزی است که در زبان و فرهنگ عربی از آن به تفکر و تعقل یاد می شود و در ادبیات فارسی از آن به اندیشه ورزی تعبیر می گردد.
تفکر در زبان عربی از ماده «فکر» گرفته شده به معنای اندیشه ورزی است برای به دست آوردن واقعیات. در حقیقت انسان هرگاه با بهره گیری از دانش های موجود در نزد خود، به کمک ابزار عقل بکوشد تا مجهول و ناشناخته ای را حل کند، تفکر کرده و اندیشه ورزیده است.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان در تعریف تفکر نوشته است: تفکر نوعی سیر و مرور بر معلومات حاضر در نزد انسان جهت دست یابی به مجهول است.6
در زمینه اهمیت دادن به تفکر آیات فراوانی در قرآن کریم وارد شده است که به برخی از آیات اشاره شد و نیز از جمله دیگر آیات شریفه: آل عمران آیه191، رعد آیه3، حشر آیه 12، انفال آیه22 فرقان آیه44، سوره بقره آیات 164 و 219 و 244 و .266
در روایتی از امام رضا(ع) نقل شده است: «عبادت به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت واقعی تفکر در کار خداوند متعال و اسرار جهان آفرینش است.»7
دین مبین اسلام، اساس هستی شناسی و تعالی، فضیلت و سعادت انسان را بر عقل و خردی نهاده که به فعلیت در آید و انسان ها عقل و خرد خویش را با تفکر به کار گیرند. این گونه است که در آیات و روایات عقل صرف و محض معیار سنجش قرار نمی گیرد. بلکه عقلی که به کار گرفته شود و به فعلیت در آید دارای عیار و ارزش می شود.
و از این جهت است که مخاطب قرآن کریم در همه جا «اولوالالباب»- یعنی صاحبان خود- و «اوالابصار»- یعنی اهل بینش و بصیرت است. در همین رابطه کتاب معروف «اصول کافی» که از کتب اربعه و از معتبرترین منابع حدیثی شیعه است، دارای فصل هایی است که نخستین فصلش به نام کتاب «عقل و جهل» می باشد.
علامه شهید مرتضی مطهری(ره) درباره کاربرد عقل در جهت گیری فن آوری علمی چنین نوشته است:
عقل برای انسان راهنمای خوبی است. عقل را خداوند به انسان داده است برای اینکه راه کمال را از راه های انحرافی تشخیص بدهد. وضع بشر نشان می دهد که بشر گاهی به حکم عقل راه صحیح را طی می کند. گاهی به حکم اشتباه و جهالت و هواپرستی راه انحراف را طی می کند.
یک مقیاس کلی این است که ببینیم پدیده هایی که در زمانی بوجود می آید چه عواملی باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتی به وجود آمده است، یعنی عامل پدیده مورد نظر کدام استعداد از استعدادهای گوناگون انسانی است و (ببینیم آن پدیده) برای چه منظوری به وجود آمده و چه آثاری دارد باید ببینیم آنچه در زمان پیدا شد آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگری دخالت کرده است و گاهی می بینید محصول علم هست اما نه علم آزاد بلکه علم بیچاره اسیر، مثلا علمی در دنیا هست به نام فیزیک، بعضی از علما زحمت کشیده اند و این علم را پیش برده اند. یکی از مباحث این علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثی است که هزاران سال است بشر درباره آن تحقیقاتی دارد که حقیقت نور چیست.
در اثر شناختن و فیلمبرداری نور و کیفیات نور، بشر مسئله عکس و عکسبرداری را آموخته است. این موضوع کار علم است. آیا علم در اینجا پیشروی کرد یا نه؟ البته که پیشروی کرد. از این راه چه استفاده ها که بشر می تواند ببرد!
علم کار خودش را می کند، کشف و اختراع خودش را می کند، یک دفعه یک آدم پول پرست هواپرست پیدا می شود و آن را وسیله برای خالی کردن جیب مردم و ضمناً فاسد کردن اخلاق مردم قرار می دهد، از این علم فیلم های فاسدی تهیه می کند که نتیجه اش خراب کردن اخلاق مردم است. آن وقت آیا می توانیم فلان فیلم سینمایی را قبول بکنیم و بگوئیم پدیده این قرن است، محصول علم است. می گوییم نه، این فقط محصول علم نیست، محصول علم و چیز دیگر است. محصول شهوت، شهوت پرستان است که علم را در خدمت خودش گرفته است و یک همچون چیزی به وجود آورده است8.
«تقوی» اسم مصدر از ماده «وقایه» است. راغب اصفهانی در معنای این رو می گوید: «الوقایه: حفظ الشیء ممایؤذیه و یضره»، والتقوی جعل النفس فی وقایه مما یخاف.»
در مفهوم تقوا و ترس نهفته نیست، اما از آنچه که به طور معمول، حفظ و صیانت، زمانی معنا پیدا می کند که خوف از ضرر و خطری در میان باشد، آن را معمولاً به معنای خوف هم به کار می برند؛ مثلاً «اتقواالله» را به «از خدا بترسید» ترجمه می کنند و معنایش این است که از خدا بترسید، یعنی کاربرد لفظ در معنای التزامی آن.
استاد شهید مطهری(ره) پس از کاوش در معنای تقوا نوشته است: «ترجمه صحیح کلمه تقوا (خود نگهداری» است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی (خودنگهداران)9
قرآن کریم در دو مورد به این حقیقت اشاره می کند که تقوای الهی موجب روشن بینی و تقویت قوه تمیز و تشخیص انسان می شود. یکجا می فرماید «یا ایهاالذین آمنوا ان تقوالله یجعل لکم فرقانا» انفال آیه .29 علامه طباطبایی(ره) نوشته است فرقان، چیزی است که میان دو شیء جدایی می افکند و مراد در این آیه جدایی میان حق و باطل است خواه در اعتقادات باشد مانند تمیز ایمان از کفر و هدایت از ضلالت، و خواه در اعمال مانند تمیز طاعت از معصیت و رضا از سخط، و چه در تشخیص آراء و نظریات صواب از خطا. اینها تماماً از ثمرات تقوا است10. و قرآن کریم در جای دیگر می فرماید: «واتقوالله و یعلمکم الله» بقره آیه .282 اگرچه این دو جمله به صورت مستقل آمده و بر یکدیگر عطف شده اند لکن قرار گرفتن آن دو در کنار یکدیگر بیانگر ارتباط میان آنها است و مفهومش آن است که تقوا و پرهیزگاری و خداپرستی اثر عمیقی در آگاهی و روشن بینی و فزونی علم و دانش دارد11.
امام متقیان علی(ع) در کتاب ارزشمند نهج البلاغه نیز براین حقیقت تأکید داشته و در موارد متعدد به رابطه میان تقوا و آگاهی و بصیرت و روشن بینی اشاره فرموده اند، یکجا در اوصاف متقین می فرماید: «خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند، بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمت های آن به سر می برند و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند.»12
امام(ع) برای متقین ادراکی مافوق دیگران ذکر می کنند، ممکن است دیگران هم به بهشت و دوزخ معتقد باشند اما عامل تقوا باعث شده تا شناخت آنان از این امور به قدری شفاف و روشن باشد که گویا آنها را می بینند و حتی احساس هم می کنند.
ممکن است در ذهن خواننده این شبهه ایجاد شود که تقوا به عنوان عامل شناخت می تواند ما را از تلاش و کوشش برای کسب علوم بی نیاز نماید؛ زیرا با رعایت تقوا، دروازه های دانش بر ما گشوده می شود و دیگر نیازی به کاربرد ابزار حس و تجربه و فکر و نظر نداریم.
برای زدودن این شبهه باید گفت: ما دو نوع حکمت داریم، حکمت نظری و حکمت عملی. آن حکمتی که ثمره تقوا است حکمت عملی است نه حکمت نظری13.
در اثر تقوا انسان درد خود و دوای خود و راهی که در زندگی باید در پیش بگیرد را می شناسد، نه اینکه بر اثر تقوا شخص به اطلاعاتی از علوم ریاضی و طبیعی و شاخه های عقل نظری دست می یابد14.
قرآن کریم نیز به مطلب فوق اشاره دارد، یعنی یکجا دعوت به شناخت از راه حس و عقل می کند: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار والافئده لعلکم تشکرون» نحل آیه 87. و در جای دیگر با بیانی لطیف می فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین» عنکوبت آیه 96. یعنی آنان که در راه ها مجاهده کننده خود را پاک کنند و خلوص نیت داشته باشند، از راههای غیبی هدایتشان می کنیم، نور به آنها می دهیم، حکمت به آنها می دهیم تا حقایق زندگی را خوب درک کنند و بفهمند تا فکرشان بازتر، عقلشان روشنتر و چشمان بازتر شود.
تقوا عقل را در کشف حقیقت مدد می رساند، همان طور که پیروی از هواهای نفسانی پرده و حجاب بر دیده حقیقت بین انسان می افکند.
در روایات از پیامبر گرامی اسلام وارد شده است که آن حضرت فرمودند: «صدیق کل امری عقله)
یعنی دوست هر کس عقل او است.
و نیز امام صادق(ع) فرموده اند: (الهوی عدوالعقل) هوا و هوس دشمن عقل است.
رابطه بین خویشتن داری و تعدیل غرایز و معنای تاثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینی آشکار می گردد.
مولوی در مثنوی نوشته است:
چون که تقواست دو دست هوا
حق گشاید هر دو دست عقل را
در این زمینه استاد شهید مطهری(ره) می فرماید:
تقوا دشمن دشمن عقل است... ملکه تقوا که آمد دشمن عقل را که هوا و هوس است رام و مهار می کند، دیگر نمی گذارد اثر عقل را خنثی کند، گردوغبار برایش به وجود آورد... آن وقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک می کنیم و چه خوب می فهیم و چه روشن می بینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام می کند، آن وقت می فهمیم این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده، خیلی واضح و روشن بود، فقط غوغاها و پارازیتها نمی گذاشته اند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم15.
در فلسفه و مبانی تعلیم و تربیت اسلامی، نقش معلم و مربی بسیار مهم است و طبق نظر تربیتی اسلام در این باره، نکات بسیاری مطرح است که به چند نمونه بسنده می شود:
1- پاک بودن و مهذب بودن معلم از هواهای شیطانی و نفسانی و دارا بودن شاکله و شخصیت تربیت شده.
2-خالی بودن معلم از اغراض نفسانی، برای تعلیم.
3-هدف گیری معلم به سوی نورانی کردن متعلم و ایجاد بصیرت و روشنی در متعلم.
به همین دلیل در مکتب تربیتی اسلام، منظور از عالم یا معلم، آنگاه که مفهوم وحیانی آن مورد توجه است، محدود به معنی استاد و متخصص نیست بلکه منظور از عالم و معلم فردی است که دارای بصیرت، آگاهی، نور، روشنی و شعور و دارای قدرت تشخیص حق و باطل و دارای ملکات فاضله است.
بدیهی است که حقیقت فعل تعلیم از دیدگاه مکتب تربیت اسلام، هدف تحقق فعل را مشخص می کند. این حقیقت آنگاه روشن خواهد شد که حقیقت علم از منظر وحی و قرآن کریم و روایات شریفه، تبیین و روشن شود. زیرا تعلیم به معنای انتقال علم است. پس تا وقتی که حقیقت علم روشن نشود، حقیقت تعلیم نیز روشن نخواهد شد. باید عنایت داشت که در ادبیات وحیانی، اعم از قرآن کریم و روایات شریفه، کلمه علم و تعلیم به دو معنی به کار رفته است:
1- به معنی معلومات و تخصص ها و فنون و معارف و انتقال آنها به دیگری.
2- به معنی نور، بصیرت، درک حقیقت و شعور و تشخیص حق و باطل و ایجاد آن در متعلم.
بنابراین حقیقت فعل تعلیم، آنگاه که مفهوم وحیانی آن مورد عنایت باشد، به معنی انتقال معلومات و اطلاعات نیست؛ بلکه به معنی به نور رساندن وتبدیل اطلاعات و دانش به بصیرت در دل متعلم است. به معنی آگاهی، شعور، ایجاد روشنی و ایجاد توانایی کشف حقیقت و ایجاد قوه تشخیص حق و باطل در متعلم است که قرآن کریم از آن به «نور و بصیرت» تعبیر فرموده است؛ و این اختلاف در مفهوم علم و این تفاوت در تعریف تعلیم، نخستین و پایه ای تفاوت بین تعلیم و تربیت اسلامی با تعلیم و تربیت غربی است.
از دیدگاه اسلام، اگر دانش در وجود متعلم به نور، بصیرت، شعور و توانایی کشف حقایق تبدیل نشود، علم نامیده نمی شود، بلکه به عنوان فضل (یعنی تخصص) نامیده می شود؛ که اگر چه خوب است، ولی تفاوت مقام و رتبه آن در مقایسه با مفهوم علم به معنی نور، مانند تفاوت رتبه و مقام زمین، در برابر آسمان و ملکوت است.
در این جا به عنوان یک روایت از رسول اکرم(ص) بسنده می شود که آن حضرت آنگاه که به مسجد وارد شدند و جمعی را دیدند که گرد فردی نشسته و به سخنان او گوش می دهند و تحت تعلیم او هستند پرسیدند: او کیست؟ عرض کردند: او علامه است. حضرت پرسیدند: منظور از علامه چیست؟ عرض کردند: او علم انسان و تاریخ و از این قبیل را می داند. حضرت فرمودند: «انما العلم ثلاثه: آیه محکمه ، سنته قائمه ، فریضه عادله و ما خلاهن فهو فضل».
«علم فقط سه نوع است (بنابراین تعلیم نیز بر سه نوع است):
الف) هرگونه دانش و یا هرگونه تعلیمی که به کشف آیات و نشانه های یقین آور و نورانی و توانایی در کشف بینات و حقانیت آیات الهی و کشف قوانین حاکم بر هستی از جانب حق تعالی منتهی شود، علم است.(آیه محکمه)
ب) هر دانش و تعلیمی که به تحقیق فرهنگ زنده و پویا و برپا و پاینده و استقامت بخش و قیام کننده و استوار الهی در جامعه منتهی شود، علم است. (سنته قائمه)
ج) هر دانش و تعلمی که به کشف قوانین عدالت گستر و عدالت پرور و آگاهی از قوانین عادلانه الهی در جامعه و جهان هستی منتهی شود، علم است.(فریضه عادله )61
برآیند طبیعی چنین رویکردی بصیرت؛ بهره وری درست از توانایی ها برای فهم مسائل و جریان های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... پیرامون انسان است که در فرآیند زمان بنا به تناسب مقتضیات در حال تکوین و شکل گیری است.
1- لسان العرب، ج2، ص 814.
2- معین، محمد، فرهنگ فارسی، ج1، ص 534.
3- دایره المعارف شیعه، جمعی از محققان، ج3، ص 172.
4- قاموس قرآن، ج5، ص 82، دارالکتب الاسلامیه.
5- مجمع البیان، ج01، ص 27/تفسیر نمونه.
6- المیزان، ج2، ص 842.
7-اصول کافی، ج2، کتاب «فکر و ایمان» ص 842.
8- اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ناشر صدرا.
9- همان ده گفتار
01- المیزان، ج3، 863.
11- تفسیر نمونه، ج2، ص 093.
21- نهج البلاغه، خطبه 391.
31- ده گفتار، ص 64، ناشر صدرا.
41- همان، ص 74.
51- همان، ص 45-25.
61- نظریه تربیتی اسلام، مرتضی زاهدی.