ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/5/3:: 9:40 عصر
یکم - اثبات وجود امام زمان (عج)یکى از مباحث مهم در حوزهى مهدویّت، اثبات وجود امام زمان (علیهالسّلام) است. این نکته، بسیار مهم وزیر بنایى است. اساس حرکت تخریبى مخالفان نیز براى ایجاد شبهه و شک در این رکن رکین است و در روایات ما نیز اشاره شده است که طول غیبت حضرت، باعث به وجود آمدن شک و شبهه در قلوب افراد متزلزل مىشود تا آنجا که عدهاى مىگویند: ((اصلاً، امامى نیست و چنین فردى متولّد نشده است.))!(20) لذا اثبات وجود امام و بلکه اثبات اضطرار به او، نکتهى مهمى است که در حوزهى مهدى پژوهى، نقش بسزایى دارد.
راههاى اثبات وجود امام، متعدّد و مختلف است، در هر حوزه بحثى با همان زبان این استدلالها بررسى مىشود تاریخ، عقل و تجربه و کشف، براى خود طرق خاصى دارند امّا در این شماره، راه اثبات امام مهدى (علیهالسّلام) از نظر قرآن و وحى را پى مىگیریم.
قرآن مجید، این حقیقت را که هر زمانى، امامى الهى براى مردم وجود دارد، و جریان هدایت، اضطرار به وجودش دارد. به بیانهاى مختلف، طرح کرده است. فهم این نکته، محتاج آن است که نخست، تعریف امام از دیدگاه قرآن براىمان روشن شود. امامت، از نظر قرآن، تحلیل و تبیین خاصّى دارد و با آنچه در عرف مردم و حتّى عرف متکلمان مطرح است، فرق مىکند. قرآن مجید مىفرماید: ((وإذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن قال إنّى جاعلک للناس إماما قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین)) [بقره:124]
مرحوم علاّمهى طباطبایى(ره) مىگوید:
((الإمام هوالذی یَقتدى ویأتم به الناسُ. إماماً أى مقتدى یقتدى بک الناس و یتبعونک فی أقوالک وأفعالک؛ امام، کسى است که مردم به او اقتدا مىکنند و در افعال و اقوال، از او پیروى مىکنند.
برخى از مفسران گفتهاند: ((مراد از "اماماً" همان نبوّت است؛ لأنّ النبى یقتدى به أمته فی دینهم.)). ایشان مىگوید: این سخن مفسّران، ناصواب است. به دو دلیل: نخست آن که ((اماماً)) مفعول دوم براى عاملاش هست و اسم فاعل، اگر به معناى ماضى باشد، عمل نمىکند و باید معناى حال و استقبال باشد تا بتواند عمل کند و دیگر آن که این سخن خدا به ابراهیم، وحى است و وحى، متفرع بر نبوّت است. پس قبل از مفتخر شدن به مقام امامت، نبوت را دارا بوده است و این مقام به معناى نبوّت نمىتواند باشد.
دوم آن که این جریان، در اواخر عمر حضرت ابراهیم بوده و قبل از آن، ایشان، پیامبر مرسل بوده که ملائکه در مسیرشان براى هلاکت قوم لوط بر او نازل شده بودند و به او بشارت داده بودند. پس قبل از آن که امام باشد، پیامبر بوده و امامتاش غیر نبوت است.
شاهد سخن اینجا است که علامه مىگوید، منشأ این گونه تفاسیر نامربوط، عدم فهم صحیح امامت از منظر قرآن است که گروهى، آن را به ((نبوّت)) و برخى به ((مطاع بودن)) و عدّهاى، به معناى ((خلافت و وصایت و ریاست امور دین و دنیا)) تفسیر کردهاند. اینها، تعریف دقیق امامت نیست. فلمعنى الإمامة حقیقة وراء هذه الحقائق و الذى نجده فی کلامه تعالى أنّه کلّماً تعرض لمعنى الإمامة تعرض معها للهدایه؛ امامت، حقیقتى فراتر از این گونه تفاسیر است. در منطق قرآن، هر جا امامت طرح شده، در کنارش، هدایت هم مطرح است: ((وجعلناهم ائمه یهدون بأمرنا)) [انبیاء:73] و وجعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا لماصبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون)) [سجده:24]
امامت با هدایت توصیف گشته، آن هم نه مطلق هدایت، بل هدایتى که به "امرالله" است. ((امر الله)) خود، حقیقتى است که کریمهى ((إنّما أمره إذا أراد شئیاً أنْ یقولَ له کن فیکون)) [یس:82] یا کریمهى ((وما أمرنا إلا واحده)) [قمر:50]، پرده از آن بر مىدارد.(21)
"عالم امر" در برابر "عالم خلق" است و عالم خلق، عبارة اخراى عالم ملکوت و ناسوت، مىباشد، عالم امر و یا ملکوت، از قیود زمان و مکان، مبرا، و خالى از تبدیل و تغییر است و همان وجه الهى عالم است در قبال وجه خَلقْى و مُلکى عالم که طرف دیگر آن است و تغییر و تدریج در آن راه دارد.
بااین سخن، ((امام)) هادى است که جهان انسانى را با امر ملکوتى، هدایت مىکند. باطن این گوهر، ولایت بر مردم است و بر این اساس هدایت امام هم به گونهى ایصال به مطلوب مىشود، نه ارائهى طریق؛ زیرا، آن، شأن انبیا و رسولان و همهى مؤمنان است که با موعظهى حسنه راه را نشان مىدهند.
و آن چه آنان را به این مقام والا مىرساند، اوّلاً، صبر در امتحانات و ابتلائات، و ثانیاً، یقینى است که به آنان افاضه شده است. در آیهى هفتاد و پنج سورهى انعام مىخوانیم: ((وکذلک نرى إبراهیم ملکوت السماوات والأرض ولیکون من الموقنین.))
ارائهى ملکوت به حضرت ابراهیم (علیهالسّلام)، مقدمه براى افاضهى یقین به او بود. یقین نیز از مشاهدهى عالم ملکوت جدا نیست. بنابراین، امام، باید انسانى باشد که به مرحلهى یقین برسد و عالم ملکوت که همان "امر" و باطن هستى، است براى او مکشوف است. "یهدون بأمرناً" دلالت مىکند که هر چه بدان هدایت تعلّق مىگیرد (قلوب و اعمال بندگان) حقیقت و باطناش براى امام هست و تمام هستى براى امام حاضر است و او به هر دو راه خیر و شر، مهیمن است.(22)
عظمت وجودى امام و نقش آفرینى او در هستى و هدایت ممتازى که براى بشّریت دارد، در قرآن، چنین بیان شده است، و این گونه است که قدر و مقام امامت و برترىاش حتّى بر مقام نبوّت و رسالت، هویدا مىشود که پیامبر مرسلى چون ابراهیم، در آخر عمر خود، به این مرتبه، که با مشاهدهى ملکوت آسمانها و تحصیل یقین براىاش حاصل شده، مفتخر مىگردد.
در یک کلام، امام، از منظر قرآن کاروان سالار هستى است که کاروان بشرى را در ظاهر دنیا و باطن آن، به سوى مبدأ آفرینش، سوق مىدهد. در قیامت - که عرصهى ظهور و تجلّى این دنیا است - این قیادت و سوقدهى، چنین تمثّل مىیابد که قرآن مىفرماید: ((یوم ندعو کلُّ أناس بإمامهم)) [اسراء:71] روزى که هر گروهى را به امامشان مىخوانیم.
با این فهم و برداشت از معنا و حقیقت امامت، که نقش او بسیار فراتر از ((ارائهى طریق)) است گرچه آن را نیز داراست، به پیوستگى این جریان و لزوم آن، انسان رهنمون مىشود در جریان هدایت، قدم اوّل ارائهى طریق و تبیّن "رشد" از "غى" است. که این گام اوّل را رسول بر مىدارد و "ما على الرسول الا البلاغ"[مائده: 99 ]رسول ارائهى طریق مىکند و به مقتضاى وظیفه رسالى خویش، که مصیطر بر انسان نیست و با چراغ آموزش، انسانهاى مختار را آگاهى مىدهد. آگاهى بخشیدن در کنار آزادى انسان، شأن رسولان است و عالمان نیز در این شأن، وارثان انبیاءاند که شأن هدایتگرى و ارائه طریق و تبیین رشد از غى را بر عهده مىگیرند تا اینجا، انسان آزاد به "نجدین" و "رشد" و "غى" آگاه شد و مرحله و گام بعدى هدایت براى کسانى که مسیر رشد را بر گزیدهاند به گونهاى دیگر خواهد بود کسانى که ایمان به رشد و کفر به طاغوت و غى پیدا کردند تحت ولایت الهى قرار مىگیرند که او ولىّ مؤمنین است. امام که مظهر این ولایت است عهده دار کاروان سالارى جامعه دینى و پیروان رشد و کافران به طاغوت، مىباشد و هدایت او سوق این جریان به صراط مستقیم و ایصال آنان به حقیقت است که قیامت عرصه تجلى این سوق است، لذا رسول به مقتضاى رسالت، تبیین مىکند و امام به مقتضاى ولایت و امامت، هدایت ایصالى دارد هرچند مسلم است که اولاً هر دو شأن براى امام محفوظ است امام هم نقش تبیین و هم نقش ایصال را بر عهده دارد کما این که برخى از پیامبران به مقام امامت نیز مفتخر بودند.
و ثانیاً: هدایت ایصالى منافاتى با اراده انسانها ندارد که در طول آن قرار مىگیرد چرا که الذین اهتدوا زادهم هدى [محمد: 17] ((کسانى که هدایت را بر گزیدند، هدایتشان را افزون مىکند.))
بر این اساس علاّمهى طباطبایى، نتیجهاى را که بر مباحث گذشتهى خویش مترتّب مىکند، چنین بیان مىنماید:
فالإمام هو الذی یسوق الناس إلى الله سبحانَهُ یومَ تبلى السرائر کما أنّه یسوقهم إلیه فی ظاهر هذه الحیاة الدنیا و باطنها. والآیة مع ذلک تفیدان الإمام لایخلو عنه زمان من الأزمنة وعصر من الأعصار لمکانِ قوله تعالى ((کلّ أناس))؛(23)
بر این اساس، امام، آن شخصیّتى است که مردم را در روز قیامت به سوى خدا سوق مىدهد، همان طور که آنان را در ظاهر و باطن این دنیا رهبرى کرد. آیهى شریفه، این نکته را نیز مىرساند که هیچ زمانى، نمىتواند بدون امام باشد؛ به خاطر این که فرموده: ((کلّ أناس)) همه مردم در همه زمانها.
ویستفاد أنّ الأرض وفیها الناس لاتخلو عن إمام حقٍ(24)؛ نکتهاى که استفاده مىشود، آن است که زمین، مادامى که انسان در آن وجود دارد، از امام و حجّت حق خالى نمىشود.
ایشان، در ذیل آیهى هفتاد و یکم سورهى اسراء که مىفرماید: یوم ندعو کل اناس بامامهم: روزى که مردم را با امامشان مىخوانیم، مىگوید:
المستفاد من ظاهر الآیة أنّ هذه الدعوة تعم الناس جمیعاً من الأولین والآخرین... فالمتعیّن أنْ یکونَ المراد بإمام کل أناس... أو إمام الحق خاصّة و هو الذی یجتبیه الله سبحانه فی کل زمان لهدایه أهله بأمره نبیاً کان کإبراهیم و محمّد أو غیرنبی(25)؛
آنچه از آیه استفاده مىشد، این است که این فراخوان، شامل همهى انسانها از اوّلین و آخرین مىشود... بعد احتمالاتى را که در امام مطرح است بیان نموده و مىفرماید: مراد، امام حقّى است که خداى سبحان در هر عصر و زمان براى هدایت اهل آن عصر قرار مىدهد، اعم از این که آن امام، چونان ابراهیم و محمّد پیامبر باشد یا غیر پیامبر.
علىاى حال، از این ایات قرآن، ضمن فهم نقش امام در هستى، همیشگى و پیوستگى این جریان زلال نیز فهمیده مىشود؛ یعنى، هیچ زمانى، از چنین شخصّیتى خالى نیست. پس در عصر ما هم وجود با برکت حضرت مهدى(عج) که قطب عالم امکان و هادى قلوب و افعال مؤمنان و سالار کاروان حقپویان است، امرى مسلّم و قطعى است.
آیهى دیگرى از قرآن که بر اثبات وجود امام و ضرورت او دلالت دارد عبارتست از: کریمهى ((إنّما أنت منذر و لکلّ قوم هاد)) [رعد:7]؛ تو تنها بیمدهندهاى و براى هر گروهى هدایت کنندهاى است.
این آیه نیز به وضوح، امام هادى را براى همهى اقوام ثابت مىکند که این مطلب، جاى نقض و اشکال نیست.
فخر رازى مىگوید:
انذار کننده، پیامبر اسلام و هدایتکننده، على است، زیرا، ابن عباس مىگوید: پیامبر، دست مبارکاش را بر سینهى خود گذارد و فرمود: ((أنا المنذر)) و سپس اشاره به على کرد و فرمود: ((أنت الهادی یا على! بک یهتدى المهتدون من بعدی؛ تو، هدایت کنندهاى - اى على! - و به وسیلهى تو، مردم، بعد از من، هدایت مىشوند.(26))).
لذا جمود و تعصّب برخى از مفسران در تاویلهاى ناصواب این آیه، نه با ظاهر آیه و نه با انصاف علمى و وجدان عملى سازگار است. آن چه از آیه فهم مىشود و ائمهى اهل البیت (علیهمالسّلام) نیز فرمودهاند، این است که آیه، براى هر قوم و زمانى، امام هادى قرار داده و چنین نیست که مردمى، در عصرى، از وجود امام محروم باشند.
در تفسیر نورالثقلین، حدود پانزده روایت در این زمینه نقل شده است. که از جمله امام صادق (علیهالسّلام) مىفرماید: ((کلّ إمام هادى کل قوم فى زمانه)) و یا در تعبیر دیگر فرمود: ((کل إمام هاد للقرن الذى هو فیه(27)))
هر امام معصومى هدایتگر براى زمان خود است یا "هدایتگر اقوامى است که در زمان او زندگى مىکنند."
آیه دیگرى که به وضوح، بر وجود امام معصوم در همهى زمانها دلالت دارد، کریمهى ((یا أیّها الذین آمنوا اتقوالله وکونوا مع الصادقین)) [برائت:119]؛ اى مؤمنان تقوا پیشه کنید و با صادقان باشید.
دستور همراه بودن با صادقان، به طور مطلق، و جدا نشدن از آنان، بدون هیچ قید و شرط، دلالت دارد که منظور، "امام معصوم" است. فخر رازى چنین مىگوید:
کسى که جایز الخطاء است، واجب است اقتدا به کسى کند که معصوم است. معصومان، کسانىاند که خداى متعال آنان را ((صادقان)) شمرده است. و این معنا، در هر زمانى ثابت است. بنابراین، در هر زمانى، باید معصومى وجود داشته باشد(28).
اگر چه ایشان، در فهم مصداق معصوم، دچار اشتباه شده، لکن ضرورت وجود معصوم را در هر عصرى پذیرفته است.
این نکته را جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر (علیهالسّلام) نقل مىکند که در تفسیر آیهى ((وکونوا مع الصادقین)) حضرت فرمود: منظور ((آل محمّد))(29) است.
آیهى دیگر، ((ویمسک السماء أنْ تقع على الأرض إلاّ بإذنه)) [حج:65] است.
امام زین العابدین فرمود: ((ونحن الذین بنا یمسک الله السماءَ أنْ تقعَ على الأرض إلا باذنه.(30))).
در زیارت جامعه، خطاب به آن بزرگواران عرض مىکنیم: ((وبکم یمسک السماء أنْ تقع على الأرض.)).
و لذا همان طور که روایت فرمود: ((المهدى أمان لأهل الأرض))، این نقشآفرینى همیشگى است و امروز، بر عهدهى مهدى (علیهالسّلام) است.
جمعبندىاز آیاتى که نقل شد و بسیارى از آیات دیگر - که مجال طرح آن نیست - چنین استفاده مىشود که امامت، واقعیّتى است که هستى، لحظهاى بدون آن نمىتواند باقى بماند و تا انسانى بر روى زمین هست و تا تکلیف هست، وجود چنین امامى ضرورى است. لذا، آیات قرآن و وحى که از منابع مهم شناخت و معرفت است، این نکته را به طور مسلّم بیان مىکند که وجود امام معصوم، در عصر ما، امرى مسلم و غیر قابل تردید است. امام زمان، از منظر قرآن، دو رسالت مهم را بر عهده دارد: در جامعهى بشرى، نقش هدایت را آن هم به گونهى ایصال به مطلوب، و در کلّ هستى، نقش لنگر اطمینان بخش و حافظ و نگهدار و واسطهى فیضگیرى را ایفا مىکند.
دوم - غیبت حضرت مهدى (علیهالسّلام)با تبیین رسالت امام و تعیین قلمرو فیض بخشىاش، دیگر سؤالات کوتهبینانهاى که غیبت را مخل معناى امامت مىداند، پیش نمىآید. سؤالاتى از قبیل این که ((فائدهى امام غائب چیست؟)) و ((امام در غیبت، چه مىکند؟))؛ چرا که اینها، حاکى از عدم درک واقعى و صحیح از مسئلهى امامت و اَبعاد وجودى گستردهى آن است که در یک تشبیه محسوس، همانطور که خورشید عالمتاب را - که منبع فیض و گرمابخشى و مرکز و محور تنظیم حرکات دیگر کرات است - را لکهى ابرى، بىکار نمىکند تا بپرسیم که فائده خورشید در پس ابر چیست؟ غیبت نیز امام را بى کار نمىکنند تا بپرسیم فایده او چیست؟
شاید غیبت، با رسالت و نبوت، در تضاد باشد؛ چرا که کار پیامبر، ارائهى طریق است و ارائه و راهنمایى، با غیبت، فى الجمله، سر ناسازگارى دارد، امّا امامت که رسالتاش ایصال و دستگیرى است، با غیبت، نه تنها منافات ندارد که گاهى اوقات، مخفى و پنهان، بهتر مىتوان بار سنگین آن را به دوش کشید.
مهدى، در حوزهى هدایت جامعهى بشرى، فعّال و مجاهد است(31) و کاروان بشرى را به سوى خداى متعال سوق مىدهد و نه تنها بىکار نیست که سنگینترین کارها را بر عهده دارد و در حوزهى تکوین و جهان هستى، مدار و قطب عالم امکان و واسطهى فیض است.
قرآن مجید به مسئلهى غیبت حضرت نیز اشاره کرده است. در آیهى سىام سوره ملک آمده است: ((قل أرأیتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً فمَنْ یاتیکم بماء معین)):
پیامبر گرامى اسلام (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) به عمار فرمود: ((یا عمار! إنّ الله تبارک و تعالى، عهد إلىّ أنّه یخرج من صلب الحسین تسعه و التاسع من ولده یغیب عنهم؟ و ذالک قوله عزّوجّل ((قل أرأیتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً)) یکون له غیبة طویله یرجع عنها قوم ویثبت علیها آخرون.(32)؛ اى عمار! خداى متعال، با من عهد کرده که از صلب امام حسین (علیهالسّلام) نه نفر به وجود مىآیند که نهمى آنان، از مردم غایب مىشود. و این معناى آیه کریمه بالاست، که حضرتاش، غیبت طولانى دارد که به سبب آن، عدّهاى دچار ارتجاع و گمراهى مىشوند و گروهى بر آن وفادار مىمانند.
همچنین امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: ((هذه نزلت فى القائم؛ این آیه، در بارهى حضرت مهدى (علیهالسّلام) نازل شده است.)). ثم قال: ((والله! ما جاء تاویل هذه الآیة ولابد أنْ یجىء تأویلها(33)؛ به خدا! تاکنون؛ تأویل این آیه نیامده و حتماً خواهد آمد.)).
آیه دیگرى که بر غیبت آن بزرگوار اشاره دارد. آیه چهل و پنجم سورهى حج است: ((وبئر معطله وقصر مشید))
در تفسیر این آیهى شریف آمده: ((هو مثل لآل محمّد. قوله: ((بئر معطلة)) هى التی لایستسقى منها و هو الإمام الذى قد غاب فلا یقتبس منه العلم؛ آیه، مثل براى آل محمد است. ((چاه آبى که استفاده نمىشود))، امامى است که غایب مىشود و از مشکات نورش، اقتباس نمىشود.
بئر معطله و قصر مشرف
مثل لآل محمد مستطرف.(34)
و نیز آیاتى که در لسان نبى مکرم اسلام و ائمهى هدى (علیهالسّلام) به غیبت حضرت، تأویل شده است.
سوّم - حکومت جهانى امام مهدى(عج)نکتهى سومى که از آیات قرآنى استفاده مىشود و در سطحِ وسیع و گستردهاى مطرح شده است، حکومت عدل جهانى است که در آخرالزمان برپا مىشود و وعدهى خدا مبنى بر تحقّق آرمانهاى بشرى و پیاده شدن عدل و خلافت مستضعفان، جامهى عمل مىپوشد. آیندهگرایى و خوش بینى نسبت به آینده که پیروزى حق و حقجویان عالَم حتمى است و باطل با همه زرق و برقاش، نهایت شومى دارد و عاقبت سوئى، را در آغوش مىگیرد، از نکات محورى قرآن مجید در حوزهى مهدویّت و پایان جهان است که به لحاظ استحکام و اعتمادى که مىتوان در شناخت از آینده، به وحى داشت، شعلههاى امید و معرفت به آیندهاى روشن، در دل همهى وحىباوران زنده مىشود. اصل تحقّق حکومت جهانى مبتنى بر عدالت و خدا محورى، بخشى از این نوید است:((وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنّهم فى الأرض)) [نور:55].
روایات زیادى در تفاسیر وارد شده که ((إن المهدی (علیهالسّلام) هو الموعود بالاستخلاف فی الآیة.(35))). آیه اشاره به حکومت جهانى امام مهدى (علیهالسّلام) دارد. امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: ((نزلت فی القائم وأصحابه؛ آیه، در شأن حضرت مهدى (علیهالسّلام) و اصحاباش نازل شده است)).
آیهى (( ونرید أنْ نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثین))، اشاره به حکومت حضرت مهدى است. پیامبر اکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ((تأویل این آیه، مهدى است.))(36).
امام امیر المؤمنین فرمود: ((المستضعفون فی الأرض المذکورون فى الکتاب الذین یجعلهم الله أئمة نحن أهل البیت یبعث الله مهدیهم فیعزّهم ویذّل عدوهم(37)؛ مستضعفان در آیهى فوق، ما اهل بیت هستیم. خدا، مهدى (علیهالسّلام) ما را مبعوث مىفرماید و عزّت را به اهل بیت بر مىگرداند و دشمنان را ذلیل مىکند.)).
جداى از اصل حکومت حضرت، آیات مختلف قرآن، اشاره به خصوصیّات حکومت حضرت و حتّى علائم و نشانههاى آن نیز دارد، فى المثل، یکى از نشانهى حکومت و ظهور آن حضرت، فرود آمدن عیسى و سخن گفتن او و دعوت از اهل کتاب براى تبعیّت از مهدى (علیهالسّلام) است.
قرآن مىفرماید: ((ویکلم الناس فى المهد وکهلاً من الصالحین)): در تفسیر این آیه، آمده است: ((قد کلمّهم عسیى فی المهد وسیکلّمهم اذا قتلَ الدجال و هو یومئذ کهل.)).
دیگر آن که از خصوصیّات حکومت حضرتاش، فراگیر شدن دین مبین اسلام است. ذیل آیهى کریم ((وله أسلم مَن فى السماوات والأرض طوعاً وکرهاً)).
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: ((اذا قام القائم (علیهالسّلام) لایبقى أرض إلاّنودى فیها بشهادة أنْ لا إله إلا الله وأنّ مَحمّداً رسول الله.))(38)
تأویل آیه، زمان ظهور مهدى (علیهالسّلام) است که هیچ قسمتى از کره زمین باقى نمىماند مگر آنکه شهادتین در آن جارى مىشود.
و نیز فرمود: ((إذا قام القائم لم یبق أهل دین حتّى یظهروا الإسلام و یعترفوا بالإیمان.(39))).
در زمان حضرت هیچ کس نیست مگر اینکه به اسلام اعتراف مىکند.
خلاصه آن که، قرآن و وحى، به عنوان مستحکمترین منبع و عامل شناخت انسان از جهان هستى، به حقیقت مهدویّت، انسان را رهنمون است، چه در اصل وجودش و اضطرار هستى به او و چه در غیبت و حکومتاش و چه در مباحث دیگر.
انسان، مىتواند با تکیه بر این منبع غنى معرفت، به عقیدهاى واقعى و حقیقى با عنوان مهدویّت و امام زمان ایمان بیاورد.
امید آن که با الهامگیرى از وحى، ایمان و عشق و انتظارمان نسبت به امام زمان، روز افزون گردد.
------------------پی نوشت:1) مرحوم شهید مطهرى، بحث مفصّلى در بارهى شناخت و امکان آن، و نقد ادّلهى مخالفان دارند که مىتوانید به مجموعه آثار، ج 13، ص 340 مراجعه نماید. به بعد، مراجعه کنید. و نیز به نهایه الحکمه، علاّمهى طباطبایى، ص5، مراجعه شود.2) تجربه از طریق حواس و به نحو جزئى حاصل مىشود و کارکرد عقل، درک مفاهیم کلى است این که چگونه عقل کلّیّات را مىیابد؟ آیا از طریق تجرید و کلى کردن محسوسات است یا مکانیزم دیگرى دارد، محل بحث ما نیست و ما با یک نگاه فراتر، این دو را در کنار هم طرح کردهایم گرچه با نگاهى دقیق و جزئى نگر این دو از هم جدایند. الاشارات والتنبیهات، بوعلى سینا، ج 1، ص 316.3) ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 1، ص 126.4) شهید مطهرى از منظر قرآن، منابع معرفت را طبیعت، عقل و دل و تاریخ مىداند که ابزار شناخت را نیز به ترتیب، احساس و تجربه، برهان و قیاس و تزکیه نفس مىداند بحث دقیق تفکیک منابع از ابزار را به کتب مربوط، احاله مىکنیم. مجموعه آثار، ج 12، ص 80-370، صدرا.5) ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 1 ص 214، دارالکتب الاسلامیه. 6) اصول کافى، ج 1، ص 392.7) نحل، 89.8) علاّمه طباطبایى، المیزان، ج 12، ص 347، دارالکتب الاسلامیة. تذکّر این نکته ضرورى است که مرحوم علاّمه بحث تبیان را به گونهاى دیگر طرح مىفرمایند که در صورت تمایل مىتوانید مراجعه فرمایید.9) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى، ص 274.10) همان، ص 275.11) بصائر الدرجات، ص 195.12) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى ص 275.13) محمّد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 12، ص 261، جامعهى مدرّسین. 14) نجم / 304.15) همان 16) نورالثقلین، ج 3، ص 55.17) ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 11، ص 244، دارالکتب الإسلامیّة.18) جعفر سبحانى، پرسشها و پاسخها، ص 185، موسّسهى سیدالشهداء.19) پیامبر اکرم، هنگام وفات فرمود: قلم و دواتى بیاورید تا برایتان چیزى بنویسم که مانع از گمراهىتان شود خلیفه دوم گفت: ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله. علامه حلّى، نهج الحق و کشف الصدق، ص 274، دارالهجرة قم.20) حتى یقولوا لم یولد بعد شیخ صدوق، کمال الدین و تمامالنعمة، ج 1، ص 598.21) علاّمهى طباطبایى، المیزان، ج 1، ص 275.22) همان، ص 276.23) همان (المیزان، ج 1، ص 376).24) همان ص 277.25) المیزان، ج 13، ص 166، جامعهى مدرّسین.26) تفسیر کبیر، فخر رازى، ج 19، ص 14.27) نورالثقلین، ج 2، ص 482، (به نقل از پیام قرآن، ج 9، ص 48.)28) پیام قرآن، ج 9، ص 51.29) معجم أحادیث الإمام المهدی، ج 5، ص 157.30) همان، ص 270.31) الجحجاح المجاهد، امام رضا (علیهالسّلام): جمال الاسبوع، ص 310، به نقل از تاریخ عصر غیبت، ص 436.32) معجم الحادیث الامام المهدى، ج 5، ص 453.33) شیخ صدوق، کمالالدین، ج 1، ص 595؛ معجم الحادیث الامام المهدى، ج 5، ص 453.34) همان، ص 268.35) همان، ص 279.36) معجم الاحادیث، ج 5، ص 220.37) همان.38) همان.39) همان.[مجله شماره 6 : - اعتقادی]
کلمات کلیدی :