سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]


ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/5/3:: 9:38 عصر
 شناخت وحیانى خورشید پنهان
حسین على سعدى
اشاره‏
شناخت‏شناسى و تعیین منابع معرفت، از مباحث مهم و در عین حال جنجالى در طىّ قرون متمادى محسوب مى‏شود. این نوشتار منابع مهم شناخت را در سه عامل مهم و کلّى. قرآن (وحى)، برهان (عقل)، عرفان (دل و کشف) پى مى‏گیرد و این نکته را که مهدویّت از معدود حقایقى است که از آبشخور هر سه‏ى آن‏ها تغذیه نموده و سیراب شده است، بازگو مى‏کند، این، خود، حاکى از استحکام باورمندى به مهدویّت است. در این شماره، امام مهدى(عج) از منظر قرآن بررسى شده و بررسى حضرت از دیدگاه عرفان و برهان به شماره‏هاى بعدى موکول مى‏گردد.

پیشگفتار:
شناخت‏شناسى، از مباحث مهمّى است که از دیر باز، ذهن متفکّران را به خود مشغول داشته است. نزاع مشهور پندارگرایان و واقع‏گرایان، حاکى از دغدغه‏ى قدیم انسان در این حوزه‏ى مهمّ و حیاتى است. بررسى ادلّه‏ى اینان، و به نظاره نشستن و آن گاه نظارت کردن، گرچه مطبوع و دل‏پذیر است، ولى از حوزه‏ى بحث بیرون مى‏باشد. ما، با این موقف و موضع که انسان داراى قدرت شناسایى از خود و جهان خارج است و به این دلیل که حتّى ایده اَلیست‏ها هم در عمل رئالیست هستند، نظام و پایه‏ى بحث را بر این اصل استوار مى‏کنیم و مى‏گوییم، انسان، مى‏تواند از حقیقت‏هاى هستى مطلع و آگاه گردد.(1) با طرح این نکته، اساسى‏ترین و اوّلین سؤالى که به ذهن انسان خطور مى‏کند، این است که: ((راه‏هاى تحصیل و یا حصول این معرفت و شناخت چیست؟)) و ((از چه مسیرى و به چه طریقى، انسان مى‏تواند بداند و به حقایق عالم دست بیازد؟)) و ((منابعى که مى‏تواند ما را از واقعیت‏هاى موجود با خبر سازد کدام‏اند؟)) و ((آن گاه، راه مطمئن و صراط مستقیم آن‏ها، کدام است؟)) آن چه که به عنوان تمییز منابع معرفت و تعیین ابزارهاى شناخت و تفکیک بین حوزه‏ى منابع و ابزار مطرح مى‏شود گرچه در بحث شناخت‏شناسى، حیاتى است اما در این نوشتار به اشاره بیان شده و تفصیل آن به محل خود حواله مى‏شود.
فى الجمله، سه منبع مهم و حیاتى براى شناخت وجود دارد که عبارت است: از عقل و تجربه(2)، فطرت و وجدان، وحى و قرآن. گرچه منابع دیگرى براى کسبِ معرفت، همچون تاریخ و کشف، مطرح شده است، امّا در یک نگاه کلّى و جامع، این‏ها را نیز مى‏توان ذیل همان سه منبعِ اصلى، جا داد. قرآن و برهان و عرفان، اساسى‏ترین منبع براى شناخت انسان از حقایق جهان هستى است. هر کدام، براساس تعریف خاص خویش و رسالتى که بر دوش مى‏کشند، گروهى از معارف را به انسان عرضه مى‏کند. حوزه و عرصه هر کدام، بنابر تعریف و انتظارى که ما از آن داریم، ممتاز و مشخّص است و در این میان، مطمئن‏ترین معرفتى که نصیب جهان بشرى مى‏شود، به شهادت برهان و عرفان و قرآن، معرفتى است که از راه وحى حاصل مى‏شود. تاریخ فلسفه و برهان، گواه تناقض و تهافت، نه تنها در آراى فلاسفه که حتّى در آراى فلیسوف واحد و مشخّصى است. وجود تناقضات فلسفى و برهانى، انسان را وا مى‏دارد که لااقل، اعتماد بى چون و چرا و تکیه‏ى راحت و آسوده به این منبع معرفت نداشته باشد، بدون آن که از ارج و قرب آن بکاهد. همچنان که تعدّد و تشتت اذواق عارفان و رهاورد آنان نیز دوباره همان احتمال را براى انسان تقویت مى‏کند و البته باز بدون آن که بخواهیم به این منبع مهم پشت نموده و از مواهب آن محروم شویم. آن چه که از تهافت مصون و محفوظ است، به ادعاى خود و شهادت تاریخ، وحى است. که منظور ما، در این نوشتار، خصوص قرآن است. قرآن، با این که در گذار زمان و در زمنیه‏هاى مختلف نازل شده، بدون آن که گرفتار دو گانگى و تشتّت یا تعارض شود، مهم‏ترین منبع معرفت صحیح از جهان هستى به شمار مى‏آید.
اکنون، به این اعتبار، نگاهى به منابع معرفت از منظر قرآن مى‏اندازیم. ما، با بررسى مجموعه‏ى آیات قرآن، به این نتیجه مى‏رسیم که طرق و منابع معرفت را، در این امور مى‏توان برشمرد: طبیعت؛ عقل؛ تاریخ؛ فطرت و وجدان؛ وحى و پیام الهى؛ کشف و شهود(3)و(4). همان‏طور که گذشت، مى‏توان همه‏ى این موارد را در سه اصل کلّىِ برهان و عرفان و قرآن خلاصه نمود.
عقل و اندیشه، از منابع مهم معرفت بشرى است که قرآن مجید در آیات زیادى به آن مى‏پردازد و مخاطبان خود را به استفاده از آن ترغیب مى‏کند و از کسانى که به این عامل مهم شناخت، پشت مى‏کنند، سخت انتقاد مى‏کند. کثرت استعمال واژه‏هایى چون ((عقل))، ((لب))، ((فواد))، ((نُهى))، ((ذکر))، ((فکر))، ((درایت))، براى مراجعه کنندگان به قرآن، این باور را محکم مى‏کند که نه تنها وحى براین مهم صحّه گذاشته که به استفاده از آن ترغیب مى‏کند.
فطرت و وجدان - که همان شعور باطنى است - نیز منبع بزرگى براى معرفت است که وحى نیز در مراتب و مراحل مختلفى؛ از آن استفاده و استمداد کرده است و منکران حقایق هستى را به محکمه‏اى فرا مى‏خواند که نیاز به قاضى ندارد، و براى شناخت، به منبعى احاله مى‏کند که هیچ مئونه‏اى نمى‏طلبد:
((و نفس وماسواها فألهمها فجورها وتقواها)) [شمس: 7-8]؛ سوگند به جان آدمى! و سوگند به آن که او را موزون ساخت! پس راه فجور و تقوا را به او الهام کرد.
این، همان منبع و محکمه‏اى است که نمى‏توان از کنار آن با غفلت گذاشت:
((ولئن سئلتهم مَنْ خلق السموات والأرض لیقولن اللَّه)) [لقمان:25]؛ اگر از مشرکان نیز بپرسى چه کسى آسمان‏ها و زمین را آفریده؟ مسلّماً مى‏گویند: ((خدا، آن‏ها را آفریده است.))
راه دل که در صورت استفاده و بسط و فربه نمودن آن، سر از کشف و شهود و عرفان در مى‏آورد، از دیگر منابع مهمّ معرفت است.
خلاصه آن که ((وحى، چیزى است که پیروان تمام ادیان آسمانى، آن را مهم‏ترین منبع معرفت مى‏دانند؛ چرا که منبعى است که از علم بى‏پایان خداى جهان سرچشمه مى‏گیرد، در حالى که سایر منابع معرفت، مربوط به انسان‏ها، و در برابر آن بسیار محدود و ناچیز است. در حقیقت، اگر عقل ما به منزله‏ى نورافکن نیرومندى باشد، و فطرت و وجدان و تجربه و کشف نیز به منزله‏ى نورافکن‏هاى دیگرى، وحى، همچون خورشید عالم‏تاب است و قلمرو آن بسیار وسیع‏تر و گسترده‏تر مى‏باشد))(5).
این، همان واقعیّتى است که قرآن مى‏فرماید: ((ونزلنّا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شى‏ء)) [نحل:89] کتاب منبع مهمّ معرفت به شمار مى‏آید.
جالب است که در روایات ما، اشاره شده، که مهم‏ترین منبع علم پیامبران، وحى تشریعى، و مهم‏ترین منبع علم امامان، نیز وحى تسدیدى است. امام کاظم (علیه‏السّلام) فرمود: ((أما الحادث فقذف فی القلوب ونقر فی الاسماع وهو أفضل علمنا))(6). قسمت اعظم علم ائمه(ع)، از الهام تغذیه مى‏شود که بهترین دانش آنان نیز هست.
با این بیان، معرفت و شناخت، سه راه مهم و حیاتى دارد و در این میان، برخى از حقایق در عالم وجود هستند که از هر سه طریق تغذیه مى‏کنند و هر سه منبع، گواه آن است و بر آن دلالت مى‏کند. از جمله‏ى آن مسایل، مهدویّت است. امام مهدى (علیه‏السّلام) حقیقتى است قرآنى و عرفانى و برهانى که قرآن و برهان و عرفان در اثبات و معرفى‏اش، همراه و همگام‏اند و این، حکایت از عمق و اصالت آن دارد. به فضل خداى متعال، در این نوشتار، امام مهدى (علیه‏السّلام) را از نظر وحى و قرآن بررسى نموده و نگاه به مهدى (علیه‏السّلام) از نظر فلسفه و برهان و کشف و عرفان را به آینده موکول مى‏نمائیم.

امام مهدى(ع) از منظر قرآن‏
قبل از بررسى امام مهدى از منظر قرآن، نکاتى باید تحقیق و روشن شود تا جاى هیچ گونه شک و شبهه‏اى باقى نماند. سؤال اوّل، این است که ((منظور از طرح یک مسئله در قرآن چیست؟)) و ((اساساً، چه موضوعاتى را قرآن طرح نموده است؟)) و ((میزان و ملاک براى انتساب مطلبى به قرآن چیست؟ آیا باید رفت و قرآن را از صفحه‏ى اوّل تا آخر ورق زد و هر جا به نامى تصریح شده بود، گفت، این موضوع، طرح شده و اگر آیه‏اى و لفظى به مطلبى، تصریح در عبارت و الفاظ نداشت بگوییم چنین موضوعى در قرآن نیست؟)) و اصولاً ((گستره‏ى قرآن تا کجا است؟)) و ((آیا فقط شامل تنزیل مى‏شود و تأویل از دایره‏ى قرآن بیرون است؟)) و ((آیا همه‏ى مطالبى که براى هدایت بشرى تا همیشه‏ى تاریخ لازم است، در همین الفاظ و تنزیل قرآن وجود دارد یا این‏که قرآن، مجموعه‏اى از ظاهر الفاظ تنزیل و بطون و تأویل‏هایى است که این مجموعه، رطب و یابس هدایت بشرى را تأمین مى‏کند و هیچ امرى را فرو نمى‏گذارد؟)).
سخن از جامعیّت قرآن - لااقل در حوزه‏ى هدایت بشرى - امرى است که مفسّران و دانشمندان با استناد به خود قرآن و البتّه به اعتضاد عقل و نقل، آن را طرح نموده‏اند. قرآن مجید مى‏فرماید: و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شى(7) خود را این گونه توصیف مى‏کند که کتاب تبیان و هدایت است. تبیان صفت عام و فراگیرش مى‏باشد کتابى که براى هدایت همه انسانها در همه زمانها، نازل شده شأنش این است و باید این گونه باشد که "بیان کل شى‏ء" را عهده دار باشد البته واضح است که مراد از کل شى‏ء همه چیزهایى است که به امر هدایت بشرى که رسالت قرآن است، بر مى‏گردد و قرآن مسأله‏اى را در حوزه‏ى هدایت بشرى فروگذار نکرده است. علاوه بر بیان، که صفت عام قرآن است هدایت هم صفت خاصّ آن است، کسانى که بعد از "تبیّن حقّ" سر تسلیم فرود آورند آنها را به صراط مستقیم هدایت مى‏کند.
((مرحوم علّامه طباطبایى نکته‏اى را از این عقیده‏ى مفسّران، استفاده کرده است که اگر قرآن "تبیان کلّ شى‏ء" باشد و بخواهد مقاصد خود را از طریق دلالت لفظیّه برساند ما فقط کلّیّاتى را از قرآن مجید استفاده مى‏کنیم در صورتى که روایات ما دلالت دارند که علم "ما کان و ما یکون و ما هو کائن"، در قرآن مجید هست، اگر روایات را بپذیریم ناگزیر باید معتقد شد که تبیان بودن قرآن را باید فراتر از دلالت الفاظ آن جست و سراغ اشاراتى رفت که براى اهلش - "راسخون فى العلم" - اسرار و گنجینه‏ها را هویدا مى‏سازد که فهم عرفى بدان دست نمى‏یابد.(8)
قرآن، براى تبیین و اثبات مدّعاى "تبیان کل شى‏ء" بودن راهکارهایى را بیان مى‏کند. ما، به دو نکته‏ى اساسى و حیاتى اشاره مى‏کنیم که قرآن، در پرتو این دو نکته، جامعیّت و کمال خود را مى‏یابد و حیات و بالندگى خویش را براى تمامى اعصار تضمین مى‏کند.
الف) تأویل و تفسیر؛ بحث تأویل و تفسیر، از مباحث مهم علوم قرآنى است. گرچه تعاریف و تحلیل‏هاى متنوّعى از سوى دانشمندان در باره‏ى آن ارائه شده، که مجال طرح و نقد آن اینجا نیست لکن ما به مقتضاى بحث خود، تحلیل و تعریفى را که براى فهم این نوشتار، ضرورى است، بیان مى‏کنیم.
التفسیر، کشف القناع عن اللفظ المشکل، تفسیر، نقاب برگرفتن از چهره‏ى الفاظ مشکل است. در این بیان، تفسیر، مربوط به ظَهْر قرآن مى‏شود و همان‏طور که پیامبر اکرم(ص) فرمود: ((ما فی القرآن إلاّ ولها ظَهْرو بَطْن،)) هیچ آیه‏اى در قرآن نیست، مگر آن‏که ظهر و بطنى دارد و در این نگاه، تأویل به معناى بطن قرآن است که تأویل، دلالت درونى قرآن را مى‏رساند. در مقابل دلالت ظاهرى و برونى قرآن که از آن به ظهر تعبیر مى‏شود لذا با این نگاه، تمامى آیات قرآن، بطن دارند، نه این که بطون، مخصوص آیات متشابه باشد(9).
ظهر و تنزیل قرآن، ناظر به شأن نزول است و گاهى جنبه‏ى خصوصى مى‏یابد. ولى بطن قرآن، که دلالت باطنى آن است با قطع نظر از قرائن موجود، برداشت‏هاى کلّى است که از متن قرآن به دست مى‏آید و همه جانبه و جهان شمول است، لذا پیوسته مانند جریان آفتاب و ماه، در جریان است.(10)
لذا وقتى از امام باقر (علیه‏السّلام) پرسیدند: ((مقصود از ظهر و بطن چیست؟))، فرمود: ((ظَهْرُه تنزیلُه وبَطْنُه تأویلُه. منه ماقدمضى و منه مالم یکن یجری کما تجری الشمس و القمر(11).))
بر این اساس، مى‏توان گفت، جامعیّت و کمال و بالندگى و حیات جادوانه‏ى قرآن - که در روایت، به ((جریان)) تعبیر شده - در گروِ تأویل آن است که روز به روز در جریان است و اگر بنا بود به ظاهر قرآن اکتفا شود و تمام آیات ناظر به وقایع خصوصى و منحصر در همان جریانات بشود، زمان، باعث کهنگى و عامل فرسودگى قرآن مى‏شد.
((این همان برداشت‏هاى کلى و همه جانبه است که از متن قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصى، به دست مى‏آید و قابل تطبیق بر زمان و مکان‏هاى مختلف و مناسب، است. اگر چنین نبود، هر آینه، قرآن، از استفاده‏ى دائمى ساقط مى‏گردید. این برداشت‏هاى جهان‏شمول است که تداوم قرآن را براى همیشه تضمین مى‏کند و آن را همواره، زنده و جاوید نگاه مى‏دارد.))(12)
بنابراین، وقتى مطلبى به قرآن نسبت داده مى‏شود، لازم نیست که حتماً در ظاهر الفاظ آن گنجیده باشد تا چنین نسبتى صحیح باشد و تمام تأویلاتى که البته از ناحیه‏ى راسخون در علم و آگاهان به تأویل کتاب، بیان شده است، جزء گستره‏ى قرآن است.
ب) شخصیّت پیامبر (علیه‏السّلام)؛ نکته‏ى دیگرى که در بحث ((طرح در قرآن)) باید بررسى و تبیین شود، شخصّیت پیامبراکرم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) در بیان کتاب خدا است. ادّعاى جامعیّت و کمال قرآن همان‏طور که گذشت، با انحصار قرآن در تنزیل و ظواهر الفاظ، قابل اثبات نیست، نیز این ادّعا بدون حضور و نقش آفرینى شخصیت پیامبر خاتم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) ناتمام است؛ چرا که بسیارى از احکام، فقط، به نحو کلّى بیان شده و تفصیل آن بر عهده‏ى نبى قرار گرفته است. این نص قرآن است که:
((وأنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل إلیهم)) [نحل:44]؛ و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم آن را تبیین کنى.
این آیه شریف، نقش شخصیّت با عظمت پیامبر خاتم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) را در تبیین قرآن، به خوبى معرّفى مى‏کند.
مرحوم علاّمه‏ى طباطبایى، در تفسیر این آیه مى‏گوید:
((وفی الآیة دلالة على حجّیّة قولِ النبی فی بیان الآیات القرانیّة. وأمّا ما ذکره بعضهم إنّ ذلک فی غیرالنص والظاهر من المتشابهات، أو فیما یرجع إلى أسرار کلام اللَّه وما فیه من التأویل، فممّا لاینبغى أنْ یُصْغى‏ إلیه.(13)))
آیه بر حجیت قول پیامبر در بیان آیات قرآنى، دلالت دارد. باید دید بیان پیامبر در چه حوزه‏اى از آیات حجیت دارد؟ آیا پیامبر فقط متشابهات را باید بیان کند و اگر در نصوص بیانى داشت حجیت ندارد؟ علاّمه، تصریح مى‏کند که بیان پیامبر، در همه‏ى حوزه‏هاى قرآنى، اعم از نص و ظاهر و مشابه و تأویل آیات، حجیّت دارد و کسانى که این سخنان و تفصیل‏ها را بیان کرده‏اند، حرف‏شان با آیه‏ى قرآن ناسازگار است. ظاهر آیه، همه‏ى موارد را در بر مى‏گیرد.
بر این اساس، نیز باید گفت، برخى از حقایق قرآن، در ظاهر الفاظ آن نیامده و وظیفه‏ى بیان شدن‏اش، برعهده‏ى پیامبر اکرم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) قرار گرفته است. و به حکم آیه‏ى شریف ((ما ینطق عن الهوى إنْ هو الّا وحى یوحى))(14) حقایقى که در سخنان پیامبر خاتم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) براى تبیین قرآن و هدایت امّت، مطرح شده نیز حقایقى قرآنى است.
علاوه بر آن، در این حکم، ائمه‏ى معصوم (علیهم‏السّلام) نیز با پیامبر شریک‏اند و طبق روایات صحیح نبوى، اهل بیت عصمت و طهارت، این شأن را بر عهده دارند. علاّمه‏ى طباطبایى این واقعیت را چنین مطرح کرده است:
((هذا فی نفس بیانه، ویلحق به بیانُ أهل بیته لحدیث الثقلین المتواتر وغیره(15))).
این نکته را از آیات دیگر قرآن نیز مى‏توان استنباط کرد. مى‏فرماید: ((فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون)) [نحل:43] امام رضا (علیه‏السّلام) فرمود: ((نحن أهل الذکر ونحن المسؤولون(16))). در تفاسیر دوازده‏گانه اهل سنّت، از ابن عباس نقل شده که: ((وهو محمّد وعلىّ وفاطمة والحسن والحسین هم أهل الذکر والعقل والبیان(17)))
راز و رمز حیات و جامعیّت قرآن را در همراهى‏اش با عترت باید جست و این گونه است که قرآن، در کنار معصوم، عامل هدایت و مانع از ضلالت است. قرآن، در کنار تبیین معصوم، براى همیشه، هادى است.
تاکنون، این دو نکته روشن شد که قرآن، جامع و اعم از ظهر و بطن و تفسیر و تأویل مى‏باشد و پیامبر اکرم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) و ائمه‏ى هُدى (علیه‏السّلام) در تبیین قرآن، نقش مهمّى دارند و نه تنها در حوزه‏ى مشتابهات که در حوزه‏ى ظواهر و نصوص نیز بیان آن‏ها حجیت دارد.
لذا با این مقدّمات، به این نتیجه رسیدیم که بحث ((مهدى (علیه‏السّلام) در قرآن)) را باید فراتراز از ظواهر الفاظ جست و به صِرْف این که نام مبارک ((مهدى)) در قرآن ذکر نشده، نباید گفت، قرآن، از حقیقت مهدویّت خالى است و مهدویّت، ریشه در قرآن ندارد.
سؤال دیگرى که قبل از پیگیرى بحث ((مهدویّت در قرآن)) لازم است بررسى شود، این است که با همه‏ى این تفاصیل، ((چرا نام مهدى (عج) به صراحت، در قرآن نیامده تا جلوىِ انکار خیلى‏ها، گرفته شود؟)) ، ((آیا اگر نام مهدى(عج) ذکر مى‏شد، انقیاد و قبول مردم بهتر نبود؟)).
چنانکه شبیه همین سؤال را، درباره‏ى ولایت مولا على (علیه‏السّلام) مطرح مى‏کنند.
در جواب، باید گفت، قرآن، براى معرّفى شخصیّت‏ها، به مقتضاى حکمت و بلاغت، از سه راه استفاده کرده است: 1- معرّفى با اسم، اولین راه، این است که شخصیت مورد نظر را با اسم معرفى و مطرح مى‏کند که نمونه‏هائى در قرآن وجود دارد از جمله: ((وما محمّد إلارسول قدخلت من قبله الرسل)) [آل‏عمران:144 ]محمد (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) نیست جز پیامبرى که قبل از او نیز پیامبرانى بوده‏اند. یا در سوره صف نقل بشارت مى‏کند که: ((ومبشراً برسول یأتى من بعدى اسمه أحمد)) [صف:6]
2- معرفى با عدد، شیوه دوّم، معرفى با عدد و تعداد است که قرآن نقباى بنى اسرائیل را این گونه معرفى کرده. ((وبعثنا منهم اثنى عشر نقیباً)) [مائده:12] و همچنین گروهى که حضرت موسى برگزید تا به کوه طور برد را با عدد معرفى نموده است، ((واختار موسى قومه سبعین رجلاً)) [اعراف:155]
3- معرفى با صفت و ویژگى، شیوه سوم معرفى با صفات و خصایص است که در قران نمونه‏هایى دارد از جمله پیامبر اکرم(ص) را به این شیوه نیز معرفى کرده است: ((الذین یتبعون الرسول النبىّ الأمىّ...یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث...))[اعراف:157 ]در معرفى ولّى مؤمنین نیز از این طریق استفاده کرده است: ((إنّما ولیّکم الله ورسوله والمؤمنون الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة و هم راکعون)).[مائده:55]
معرّفى با صفت، بهترین راه معرّفى است. این نوع معرّفى است، که راه را بر سود جویان مى‏بندد زیرا، نام قلاّبى مى‏توان درست کرد، امّا تخلّق به صفات، کار آسانى نیست. و قابل جعل نمى‏باشد لذا مى‏بینم در جریان طالوت، خداى متعال، بعد از آن که او را به اسم معرفى مى‏کند، بلافاصله بعد از معرّفى با اسم، وى را با صفات و نشانه نیز معرّفى مى‏کند تا جلوى هرگونه اشتباه احتمالى گرفته شود. بعد از آن که مى‏فرماید: ((إنّ اللَّه قد بعث لکم طالوت ملکاً)) مى‏فرماید: ((و قال لهم نبیهم انّ آیة ملکه أنْ یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربّکم و بقیة ممّا ترک آل موسى و آل هارون تحمله الملائکه)) [بقره:248(18)]
اکنون این نکته روشن مى‏شود که چرا حضرت مهدى (علیه‏السّلام) به نام در قرآن معرفى نشد زیرا اولاً تنها راه معرفى این نیست و حضرت از راه‏هاى دیگر (معرفى با صفات) معرفى شده است و قرآن به طرق دیگر به وجودش و حکومت جهانى او اشاره نموده است (آیه 106 سوره انبیاء) و ثانیاً: مصالحى در کار بوده که حضرات معصومین به نام ذکر نشوند که از این میان محفوظ ماندن قرآن از تحریف را مى‏توان نام برد درست همان علتى که ایجاب کرد آیه اکمال دین در بین آیات تحریم خبائث و آیه تطهیر در بین آیه نساء النبى قرار گیرد تا ضمن ابلاغ پیام به همه حق‏جویان مانع از دست بردن در قرآن نیز بشود. چه کسى مى‏توانست تضمین کند کسانى که به پیامبر عظیم‏الشان اسلام به خاطر تصمیم به معرفى على (علیه‏السّلام) به امامت، اهانت و جسارت نمودند(19) اگر تصریح به اسم آن حضرت مى‏شد به قرآن نیز جسارت نمى‏کردند. مضافاً بر این که اگر کسى، حق را نخواهد پیذیرد، معرّفى با اسم را نیز نمى‏پذیرد و هزار و یک بهانه‏ى واهى و توجیه ناصواب، مى‏آورد. قرآن، این حقیقت را به همه‏ى ما گوشزد مى‏کند که اهل کتاب، پیامبر را به خوبى مى‏شناختند، چنانکه بچه‏ى خود را مى‏شناختند و در انجیل آنان پیامبر ختمى با اسم نیز معرفى شده بود امّا هنگامى که پیامبر عظیم‏الشان را دیدند که هم با صفات هم با اسم براى‏شان شناخته شده بود، بازهم انکار کردند و نپذیرفتند: ((فلما جائهم ما عرفوا کفروا به))[بقره، 89].
این که معرفى با اسم تنها راه معرفى نیست و هم این که مصالحى براى عدم تصریح به اسم وجود داشته و ثالثاً معرفى با اسم هم اگر مى‏شد چنانکه سابقه دارد اهل عناد و لجاج نمى‏پذیرفتند، از جمله عواملى است که به نام حضرت تصریح نشده است. با این تفاصیل، بحث ((مهدویّت در قرآن)) را، با حفظ این نکته که در این بررسى، هدف ارائه نمونه‏هایى از آیات قرآن براى اثبات این که مهدویت ریشه در قرآن دارد، مى‏باشد، در سه حوزه پى مى‏گیریم: 1- اصل وجود و ضرورت امام در هر زمانى؛ 2- غیبت حضرت؛ 3- حکومت آرمانى و جهانى مستضعفین به رهبرى امام مهدى (علیه‏السّلام)


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
786