ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/5/3:: 9:38 عصر
|
شناخت وحیانى خورشید پنهان حسین على سعدى
|
اشاره شناختشناسى و تعیین منابع معرفت، از مباحث مهم و در عین حال جنجالى در طىّ قرون متمادى محسوب مىشود. این نوشتار منابع مهم شناخت را در سه عامل مهم و کلّى. قرآن (وحى)، برهان (عقل)، عرفان (دل و کشف) پى مىگیرد و این نکته را که مهدویّت از معدود حقایقى است که از آبشخور هر سهى آنها تغذیه نموده و سیراب شده است، بازگو مىکند، این، خود، حاکى از استحکام باورمندى به مهدویّت است. در این شماره، امام مهدى(عج) از منظر قرآن بررسى شده و بررسى حضرت از دیدگاه عرفان و برهان به شمارههاى بعدى موکول مىگردد.
پیشگفتار: شناختشناسى، از مباحث مهمّى است که از دیر باز، ذهن متفکّران را به خود مشغول داشته است. نزاع مشهور پندارگرایان و واقعگرایان، حاکى از دغدغهى قدیم انسان در این حوزهى مهمّ و حیاتى است. بررسى ادلّهى اینان، و به نظاره نشستن و آن گاه نظارت کردن، گرچه مطبوع و دلپذیر است، ولى از حوزهى بحث بیرون مىباشد. ما، با این موقف و موضع که انسان داراى قدرت شناسایى از خود و جهان خارج است و به این دلیل که حتّى ایده اَلیستها هم در عمل رئالیست هستند، نظام و پایهى بحث را بر این اصل استوار مىکنیم و مىگوییم، انسان، مىتواند از حقیقتهاى هستى مطلع و آگاه گردد.(1) با طرح این نکته، اساسىترین و اوّلین سؤالى که به ذهن انسان خطور مىکند، این است که: ((راههاى تحصیل و یا حصول این معرفت و شناخت چیست؟)) و ((از چه مسیرى و به چه طریقى، انسان مىتواند بداند و به حقایق عالم دست بیازد؟)) و ((منابعى که مىتواند ما را از واقعیتهاى موجود با خبر سازد کداماند؟)) و ((آن گاه، راه مطمئن و صراط مستقیم آنها، کدام است؟)) آن چه که به عنوان تمییز منابع معرفت و تعیین ابزارهاى شناخت و تفکیک بین حوزهى منابع و ابزار مطرح مىشود گرچه در بحث شناختشناسى، حیاتى است اما در این نوشتار به اشاره بیان شده و تفصیل آن به محل خود حواله مىشود. فى الجمله، سه منبع مهم و حیاتى براى شناخت وجود دارد که عبارت است: از عقل و تجربه(2)، فطرت و وجدان، وحى و قرآن. گرچه منابع دیگرى براى کسبِ معرفت، همچون تاریخ و کشف، مطرح شده است، امّا در یک نگاه کلّى و جامع، اینها را نیز مىتوان ذیل همان سه منبعِ اصلى، جا داد. قرآن و برهان و عرفان، اساسىترین منبع براى شناخت انسان از حقایق جهان هستى است. هر کدام، براساس تعریف خاص خویش و رسالتى که بر دوش مىکشند، گروهى از معارف را به انسان عرضه مىکند. حوزه و عرصه هر کدام، بنابر تعریف و انتظارى که ما از آن داریم، ممتاز و مشخّص است و در این میان، مطمئنترین معرفتى که نصیب جهان بشرى مىشود، به شهادت برهان و عرفان و قرآن، معرفتى است که از راه وحى حاصل مىشود. تاریخ فلسفه و برهان، گواه تناقض و تهافت، نه تنها در آراى فلاسفه که حتّى در آراى فلیسوف واحد و مشخّصى است. وجود تناقضات فلسفى و برهانى، انسان را وا مىدارد که لااقل، اعتماد بى چون و چرا و تکیهى راحت و آسوده به این منبع معرفت نداشته باشد، بدون آن که از ارج و قرب آن بکاهد. همچنان که تعدّد و تشتت اذواق عارفان و رهاورد آنان نیز دوباره همان احتمال را براى انسان تقویت مىکند و البته باز بدون آن که بخواهیم به این منبع مهم پشت نموده و از مواهب آن محروم شویم. آن چه که از تهافت مصون و محفوظ است، به ادعاى خود و شهادت تاریخ، وحى است. که منظور ما، در این نوشتار، خصوص قرآن است. قرآن، با این که در گذار زمان و در زمنیههاى مختلف نازل شده، بدون آن که گرفتار دو گانگى و تشتّت یا تعارض شود، مهمترین منبع معرفت صحیح از جهان هستى به شمار مىآید. اکنون، به این اعتبار، نگاهى به منابع معرفت از منظر قرآن مىاندازیم. ما، با بررسى مجموعهى آیات قرآن، به این نتیجه مىرسیم که طرق و منابع معرفت را، در این امور مىتوان برشمرد: طبیعت؛ عقل؛ تاریخ؛ فطرت و وجدان؛ وحى و پیام الهى؛ کشف و شهود(3)و(4). همانطور که گذشت، مىتوان همهى این موارد را در سه اصل کلّىِ برهان و عرفان و قرآن خلاصه نمود. عقل و اندیشه، از منابع مهم معرفت بشرى است که قرآن مجید در آیات زیادى به آن مىپردازد و مخاطبان خود را به استفاده از آن ترغیب مىکند و از کسانى که به این عامل مهم شناخت، پشت مىکنند، سخت انتقاد مىکند. کثرت استعمال واژههایى چون ((عقل))، ((لب))، ((فواد))، ((نُهى))، ((ذکر))، ((فکر))، ((درایت))، براى مراجعه کنندگان به قرآن، این باور را محکم مىکند که نه تنها وحى براین مهم صحّه گذاشته که به استفاده از آن ترغیب مىکند. فطرت و وجدان - که همان شعور باطنى است - نیز منبع بزرگى براى معرفت است که وحى نیز در مراتب و مراحل مختلفى؛ از آن استفاده و استمداد کرده است و منکران حقایق هستى را به محکمهاى فرا مىخواند که نیاز به قاضى ندارد، و براى شناخت، به منبعى احاله مىکند که هیچ مئونهاى نمىطلبد: ((و نفس وماسواها فألهمها فجورها وتقواها)) [شمس: 7-8]؛ سوگند به جان آدمى! و سوگند به آن که او را موزون ساخت! پس راه فجور و تقوا را به او الهام کرد. این، همان منبع و محکمهاى است که نمىتوان از کنار آن با غفلت گذاشت: ((ولئن سئلتهم مَنْ خلق السموات والأرض لیقولن اللَّه)) [لقمان:25]؛ اگر از مشرکان نیز بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ مسلّماً مىگویند: ((خدا، آنها را آفریده است.)) راه دل که در صورت استفاده و بسط و فربه نمودن آن، سر از کشف و شهود و عرفان در مىآورد، از دیگر منابع مهمّ معرفت است. خلاصه آن که ((وحى، چیزى است که پیروان تمام ادیان آسمانى، آن را مهمترین منبع معرفت مىدانند؛ چرا که منبعى است که از علم بىپایان خداى جهان سرچشمه مىگیرد، در حالى که سایر منابع معرفت، مربوط به انسانها، و در برابر آن بسیار محدود و ناچیز است. در حقیقت، اگر عقل ما به منزلهى نورافکن نیرومندى باشد، و فطرت و وجدان و تجربه و کشف نیز به منزلهى نورافکنهاى دیگرى، وحى، همچون خورشید عالمتاب است و قلمرو آن بسیار وسیعتر و گستردهتر مىباشد))(5). این، همان واقعیّتى است که قرآن مىفرماید: ((ونزلنّا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شىء)) [نحل:89] کتاب منبع مهمّ معرفت به شمار مىآید. جالب است که در روایات ما، اشاره شده، که مهمترین منبع علم پیامبران، وحى تشریعى، و مهمترین منبع علم امامان، نیز وحى تسدیدى است. امام کاظم (علیهالسّلام) فرمود: ((أما الحادث فقذف فی القلوب ونقر فی الاسماع وهو أفضل علمنا))(6). قسمت اعظم علم ائمه(ع)، از الهام تغذیه مىشود که بهترین دانش آنان نیز هست. با این بیان، معرفت و شناخت، سه راه مهم و حیاتى دارد و در این میان، برخى از حقایق در عالم وجود هستند که از هر سه طریق تغذیه مىکنند و هر سه منبع، گواه آن است و بر آن دلالت مىکند. از جملهى آن مسایل، مهدویّت است. امام مهدى (علیهالسّلام) حقیقتى است قرآنى و عرفانى و برهانى که قرآن و برهان و عرفان در اثبات و معرفىاش، همراه و همگاماند و این، حکایت از عمق و اصالت آن دارد. به فضل خداى متعال، در این نوشتار، امام مهدى (علیهالسّلام) را از نظر وحى و قرآن بررسى نموده و نگاه به مهدى (علیهالسّلام) از نظر فلسفه و برهان و کشف و عرفان را به آینده موکول مىنمائیم.
امام مهدى(ع) از منظر قرآن قبل از بررسى امام مهدى از منظر قرآن، نکاتى باید تحقیق و روشن شود تا جاى هیچ گونه شک و شبههاى باقى نماند. سؤال اوّل، این است که ((منظور از طرح یک مسئله در قرآن چیست؟)) و ((اساساً، چه موضوعاتى را قرآن طرح نموده است؟)) و ((میزان و ملاک براى انتساب مطلبى به قرآن چیست؟ آیا باید رفت و قرآن را از صفحهى اوّل تا آخر ورق زد و هر جا به نامى تصریح شده بود، گفت، این موضوع، طرح شده و اگر آیهاى و لفظى به مطلبى، تصریح در عبارت و الفاظ نداشت بگوییم چنین موضوعى در قرآن نیست؟)) و اصولاً ((گسترهى قرآن تا کجا است؟)) و ((آیا فقط شامل تنزیل مىشود و تأویل از دایرهى قرآن بیرون است؟)) و ((آیا همهى مطالبى که براى هدایت بشرى تا همیشهى تاریخ لازم است، در همین الفاظ و تنزیل قرآن وجود دارد یا اینکه قرآن، مجموعهاى از ظاهر الفاظ تنزیل و بطون و تأویلهایى است که این مجموعه، رطب و یابس هدایت بشرى را تأمین مىکند و هیچ امرى را فرو نمىگذارد؟)). سخن از جامعیّت قرآن - لااقل در حوزهى هدایت بشرى - امرى است که مفسّران و دانشمندان با استناد به خود قرآن و البتّه به اعتضاد عقل و نقل، آن را طرح نمودهاند. قرآن مجید مىفرماید: و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شى(7) خود را این گونه توصیف مىکند که کتاب تبیان و هدایت است. تبیان صفت عام و فراگیرش مىباشد کتابى که براى هدایت همه انسانها در همه زمانها، نازل شده شأنش این است و باید این گونه باشد که "بیان کل شىء" را عهده دار باشد البته واضح است که مراد از کل شىء همه چیزهایى است که به امر هدایت بشرى که رسالت قرآن است، بر مىگردد و قرآن مسألهاى را در حوزهى هدایت بشرى فروگذار نکرده است. علاوه بر بیان، که صفت عام قرآن است هدایت هم صفت خاصّ آن است، کسانى که بعد از "تبیّن حقّ" سر تسلیم فرود آورند آنها را به صراط مستقیم هدایت مىکند. ((مرحوم علّامه طباطبایى نکتهاى را از این عقیدهى مفسّران، استفاده کرده است که اگر قرآن "تبیان کلّ شىء" باشد و بخواهد مقاصد خود را از طریق دلالت لفظیّه برساند ما فقط کلّیّاتى را از قرآن مجید استفاده مىکنیم در صورتى که روایات ما دلالت دارند که علم "ما کان و ما یکون و ما هو کائن"، در قرآن مجید هست، اگر روایات را بپذیریم ناگزیر باید معتقد شد که تبیان بودن قرآن را باید فراتر از دلالت الفاظ آن جست و سراغ اشاراتى رفت که براى اهلش - "راسخون فى العلم" - اسرار و گنجینهها را هویدا مىسازد که فهم عرفى بدان دست نمىیابد.(8) قرآن، براى تبیین و اثبات مدّعاى "تبیان کل شىء" بودن راهکارهایى را بیان مىکند. ما، به دو نکتهى اساسى و حیاتى اشاره مىکنیم که قرآن، در پرتو این دو نکته، جامعیّت و کمال خود را مىیابد و حیات و بالندگى خویش را براى تمامى اعصار تضمین مىکند. الف) تأویل و تفسیر؛ بحث تأویل و تفسیر، از مباحث مهم علوم قرآنى است. گرچه تعاریف و تحلیلهاى متنوّعى از سوى دانشمندان در بارهى آن ارائه شده، که مجال طرح و نقد آن اینجا نیست لکن ما به مقتضاى بحث خود، تحلیل و تعریفى را که براى فهم این نوشتار، ضرورى است، بیان مىکنیم. التفسیر، کشف القناع عن اللفظ المشکل، تفسیر، نقاب برگرفتن از چهرهى الفاظ مشکل است. در این بیان، تفسیر، مربوط به ظَهْر قرآن مىشود و همانطور که پیامبر اکرم(ص) فرمود: ((ما فی القرآن إلاّ ولها ظَهْرو بَطْن،)) هیچ آیهاى در قرآن نیست، مگر آنکه ظهر و بطنى دارد و در این نگاه، تأویل به معناى بطن قرآن است که تأویل، دلالت درونى قرآن را مىرساند. در مقابل دلالت ظاهرى و برونى قرآن که از آن به ظهر تعبیر مىشود لذا با این نگاه، تمامى آیات قرآن، بطن دارند، نه این که بطون، مخصوص آیات متشابه باشد(9). ظهر و تنزیل قرآن، ناظر به شأن نزول است و گاهى جنبهى خصوصى مىیابد. ولى بطن قرآن، که دلالت باطنى آن است با قطع نظر از قرائن موجود، برداشتهاى کلّى است که از متن قرآن به دست مىآید و همه جانبه و جهان شمول است، لذا پیوسته مانند جریان آفتاب و ماه، در جریان است.(10) لذا وقتى از امام باقر (علیهالسّلام) پرسیدند: ((مقصود از ظهر و بطن چیست؟))، فرمود: ((ظَهْرُه تنزیلُه وبَطْنُه تأویلُه. منه ماقدمضى و منه مالم یکن یجری کما تجری الشمس و القمر(11).)) بر این اساس، مىتوان گفت، جامعیّت و کمال و بالندگى و حیات جادوانهى قرآن - که در روایت، به ((جریان)) تعبیر شده - در گروِ تأویل آن است که روز به روز در جریان است و اگر بنا بود به ظاهر قرآن اکتفا شود و تمام آیات ناظر به وقایع خصوصى و منحصر در همان جریانات بشود، زمان، باعث کهنگى و عامل فرسودگى قرآن مىشد. ((این همان برداشتهاى کلى و همه جانبه است که از متن قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصى، به دست مىآید و قابل تطبیق بر زمان و مکانهاى مختلف و مناسب، است. اگر چنین نبود، هر آینه، قرآن، از استفادهى دائمى ساقط مىگردید. این برداشتهاى جهانشمول است که تداوم قرآن را براى همیشه تضمین مىکند و آن را همواره، زنده و جاوید نگاه مىدارد.))(12) بنابراین، وقتى مطلبى به قرآن نسبت داده مىشود، لازم نیست که حتماً در ظاهر الفاظ آن گنجیده باشد تا چنین نسبتى صحیح باشد و تمام تأویلاتى که البته از ناحیهى راسخون در علم و آگاهان به تأویل کتاب، بیان شده است، جزء گسترهى قرآن است. ب) شخصیّت پیامبر (علیهالسّلام)؛ نکتهى دیگرى که در بحث ((طرح در قرآن)) باید بررسى و تبیین شود، شخصّیت پیامبراکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) در بیان کتاب خدا است. ادّعاى جامعیّت و کمال قرآن همانطور که گذشت، با انحصار قرآن در تنزیل و ظواهر الفاظ، قابل اثبات نیست، نیز این ادّعا بدون حضور و نقش آفرینى شخصیت پیامبر خاتم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) ناتمام است؛ چرا که بسیارى از احکام، فقط، به نحو کلّى بیان شده و تفصیل آن بر عهدهى نبى قرار گرفته است. این نص قرآن است که: ((وأنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل إلیهم)) [نحل:44]؛ و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم آن را تبیین کنى. این آیه شریف، نقش شخصیّت با عظمت پیامبر خاتم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) را در تبیین قرآن، به خوبى معرّفى مىکند. مرحوم علاّمهى طباطبایى، در تفسیر این آیه مىگوید: ((وفی الآیة دلالة على حجّیّة قولِ النبی فی بیان الآیات القرانیّة. وأمّا ما ذکره بعضهم إنّ ذلک فی غیرالنص والظاهر من المتشابهات، أو فیما یرجع إلى أسرار کلام اللَّه وما فیه من التأویل، فممّا لاینبغى أنْ یُصْغى إلیه.(13))) آیه بر حجیت قول پیامبر در بیان آیات قرآنى، دلالت دارد. باید دید بیان پیامبر در چه حوزهاى از آیات حجیت دارد؟ آیا پیامبر فقط متشابهات را باید بیان کند و اگر در نصوص بیانى داشت حجیت ندارد؟ علاّمه، تصریح مىکند که بیان پیامبر، در همهى حوزههاى قرآنى، اعم از نص و ظاهر و مشابه و تأویل آیات، حجیّت دارد و کسانى که این سخنان و تفصیلها را بیان کردهاند، حرفشان با آیهى قرآن ناسازگار است. ظاهر آیه، همهى موارد را در بر مىگیرد. بر این اساس، نیز باید گفت، برخى از حقایق قرآن، در ظاهر الفاظ آن نیامده و وظیفهى بیان شدناش، برعهدهى پیامبر اکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) قرار گرفته است. و به حکم آیهى شریف ((ما ینطق عن الهوى إنْ هو الّا وحى یوحى))(14) حقایقى که در سخنان پیامبر خاتم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) براى تبیین قرآن و هدایت امّت، مطرح شده نیز حقایقى قرآنى است. علاوه بر آن، در این حکم، ائمهى معصوم (علیهمالسّلام) نیز با پیامبر شریکاند و طبق روایات صحیح نبوى، اهل بیت عصمت و طهارت، این شأن را بر عهده دارند. علاّمهى طباطبایى این واقعیت را چنین مطرح کرده است: ((هذا فی نفس بیانه، ویلحق به بیانُ أهل بیته لحدیث الثقلین المتواتر وغیره(15))). این نکته را از آیات دیگر قرآن نیز مىتوان استنباط کرد. مىفرماید: ((فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون)) [نحل:43] امام رضا (علیهالسّلام) فرمود: ((نحن أهل الذکر ونحن المسؤولون(16))). در تفاسیر دوازدهگانه اهل سنّت، از ابن عباس نقل شده که: ((وهو محمّد وعلىّ وفاطمة والحسن والحسین هم أهل الذکر والعقل والبیان(17))) راز و رمز حیات و جامعیّت قرآن را در همراهىاش با عترت باید جست و این گونه است که قرآن، در کنار معصوم، عامل هدایت و مانع از ضلالت است. قرآن، در کنار تبیین معصوم، براى همیشه، هادى است. تاکنون، این دو نکته روشن شد که قرآن، جامع و اعم از ظهر و بطن و تفسیر و تأویل مىباشد و پیامبر اکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) و ائمهى هُدى (علیهالسّلام) در تبیین قرآن، نقش مهمّى دارند و نه تنها در حوزهى مشتابهات که در حوزهى ظواهر و نصوص نیز بیان آنها حجیت دارد. لذا با این مقدّمات، به این نتیجه رسیدیم که بحث ((مهدى (علیهالسّلام) در قرآن)) را باید فراتراز از ظواهر الفاظ جست و به صِرْف این که نام مبارک ((مهدى)) در قرآن ذکر نشده، نباید گفت، قرآن، از حقیقت مهدویّت خالى است و مهدویّت، ریشه در قرآن ندارد. سؤال دیگرى که قبل از پیگیرى بحث ((مهدویّت در قرآن)) لازم است بررسى شود، این است که با همهى این تفاصیل، ((چرا نام مهدى (عج) به صراحت، در قرآن نیامده تا جلوىِ انکار خیلىها، گرفته شود؟)) ، ((آیا اگر نام مهدى(عج) ذکر مىشد، انقیاد و قبول مردم بهتر نبود؟)). چنانکه شبیه همین سؤال را، دربارهى ولایت مولا على (علیهالسّلام) مطرح مىکنند. در جواب، باید گفت، قرآن، براى معرّفى شخصیّتها، به مقتضاى حکمت و بلاغت، از سه راه استفاده کرده است: 1- معرّفى با اسم، اولین راه، این است که شخصیت مورد نظر را با اسم معرفى و مطرح مىکند که نمونههائى در قرآن وجود دارد از جمله: ((وما محمّد إلارسول قدخلت من قبله الرسل)) [آلعمران:144 ]محمد (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) نیست جز پیامبرى که قبل از او نیز پیامبرانى بودهاند. یا در سوره صف نقل بشارت مىکند که: ((ومبشراً برسول یأتى من بعدى اسمه أحمد)) [صف:6] 2- معرفى با عدد، شیوه دوّم، معرفى با عدد و تعداد است که قرآن نقباى بنى اسرائیل را این گونه معرفى کرده. ((وبعثنا منهم اثنى عشر نقیباً)) [مائده:12] و همچنین گروهى که حضرت موسى برگزید تا به کوه طور برد را با عدد معرفى نموده است، ((واختار موسى قومه سبعین رجلاً)) [اعراف:155] 3- معرفى با صفت و ویژگى، شیوه سوم معرفى با صفات و خصایص است که در قران نمونههایى دارد از جمله پیامبر اکرم(ص) را به این شیوه نیز معرفى کرده است: ((الذین یتبعون الرسول النبىّ الأمىّ...یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث...))[اعراف:157 ]در معرفى ولّى مؤمنین نیز از این طریق استفاده کرده است: ((إنّما ولیّکم الله ورسوله والمؤمنون الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة و هم راکعون)).[مائده:55] معرّفى با صفت، بهترین راه معرّفى است. این نوع معرّفى است، که راه را بر سود جویان مىبندد زیرا، نام قلاّبى مىتوان درست کرد، امّا تخلّق به صفات، کار آسانى نیست. و قابل جعل نمىباشد لذا مىبینم در جریان طالوت، خداى متعال، بعد از آن که او را به اسم معرفى مىکند، بلافاصله بعد از معرّفى با اسم، وى را با صفات و نشانه نیز معرّفى مىکند تا جلوى هرگونه اشتباه احتمالى گرفته شود. بعد از آن که مىفرماید: ((إنّ اللَّه قد بعث لکم طالوت ملکاً)) مىفرماید: ((و قال لهم نبیهم انّ آیة ملکه أنْ یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربّکم و بقیة ممّا ترک آل موسى و آل هارون تحمله الملائکه)) [بقره:248(18)] اکنون این نکته روشن مىشود که چرا حضرت مهدى (علیهالسّلام) به نام در قرآن معرفى نشد زیرا اولاً تنها راه معرفى این نیست و حضرت از راههاى دیگر (معرفى با صفات) معرفى شده است و قرآن به طرق دیگر به وجودش و حکومت جهانى او اشاره نموده است (آیه 106 سوره انبیاء) و ثانیاً: مصالحى در کار بوده که حضرات معصومین به نام ذکر نشوند که از این میان محفوظ ماندن قرآن از تحریف را مىتوان نام برد درست همان علتى که ایجاب کرد آیه اکمال دین در بین آیات تحریم خبائث و آیه تطهیر در بین آیه نساء النبى قرار گیرد تا ضمن ابلاغ پیام به همه حقجویان مانع از دست بردن در قرآن نیز بشود. چه کسى مىتوانست تضمین کند کسانى که به پیامبر عظیمالشان اسلام به خاطر تصمیم به معرفى على (علیهالسّلام) به امامت، اهانت و جسارت نمودند(19) اگر تصریح به اسم آن حضرت مىشد به قرآن نیز جسارت نمىکردند. مضافاً بر این که اگر کسى، حق را نخواهد پیذیرد، معرّفى با اسم را نیز نمىپذیرد و هزار و یک بهانهى واهى و توجیه ناصواب، مىآورد. قرآن، این حقیقت را به همهى ما گوشزد مىکند که اهل کتاب، پیامبر را به خوبى مىشناختند، چنانکه بچهى خود را مىشناختند و در انجیل آنان پیامبر ختمى با اسم نیز معرفى شده بود امّا هنگامى که پیامبر عظیمالشان را دیدند که هم با صفات هم با اسم براىشان شناخته شده بود، بازهم انکار کردند و نپذیرفتند: ((فلما جائهم ما عرفوا کفروا به))[بقره، 89]. این که معرفى با اسم تنها راه معرفى نیست و هم این که مصالحى براى عدم تصریح به اسم وجود داشته و ثالثاً معرفى با اسم هم اگر مىشد چنانکه سابقه دارد اهل عناد و لجاج نمىپذیرفتند، از جمله عواملى است که به نام حضرت تصریح نشده است. با این تفاصیل، بحث ((مهدویّت در قرآن)) را، با حفظ این نکته که در این بررسى، هدف ارائه نمونههایى از آیات قرآن براى اثبات این که مهدویت ریشه در قرآن دارد، مىباشد، در سه حوزه پى مىگیریم: 1- اصل وجود و ضرورت امام در هر زمانى؛ 2- غیبت حضرت؛ 3- حکومت آرمانى و جهانى مستضعفین به رهبرى امام مهدى (علیهالسّلام)
| |
کلمات کلیدی :