سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به دوستی آن که دین ندارد، شادی نمی توان کرد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 5:19 عصر
 
خانواده از منظر فمینیسم و قرآن

احمد آقایى زاده

چکیده: خانواده از دیرباز به عنوان اولین و مهم‏ترین نهاد اجتماعى تأثیرگذار در زندگى انسان مورد توجه صاحبنظران در رشته‏هاى مختلف علوم بشر بوده است و نظریات مختلفى پیرامون نقش، کارکرد و فلسفه تشکیل خانواده مطرح شده است.
نویسنده در این نوشتار پس از تعیین جایگاه نهاد خانواده در گذشته و امروز به برخى زمینه‏هاى فروپاشى نهاد خانواده مى‏پردازد. در ادامه نیز به فمینیسم و خاستگاه فرهنگى - اتماعى آن و نیز مهمترین اهداف، مطالبات و کارکردهاى فمینیسم و تأثیر آن در نهاد خانواده اشاره مى‏نماید.
بخش دیگر مقاله به جایگاه خانواده در قرآن مى‏پردازد و از دیدگاه نویسنده نیاز انسان به تشکیل خانواده نیاز فوق غریزى و فراتر از ارضاى غریزه جنسى است.
در پایان »آرامش« و دستیابى به »سکینت« را فلسفه زوجیت و تشکیل خانواده از دیدگاه قرآن دانسته و آن را مایه تمایز میان زوجیت در حیوانات و انسان مى‏داند.

کلید واژه‏ها: خانواده، فمینیسم، قرآن، غریزه جنسى، آرامش‏یابى، سکینت، زوجیت.

خانواده به عنوان یکى از مهمترین نهادهاى اجتماعى و زندگى جمعى بشرى، از دیرباز مورد توجّه و اهتمام فرهنگها، اقوام و ادیان بوده است.
این نهاد در طول تاریخ و در میان اقوام و ملل و مناطق جغرافیایى داراى شکلها، قوانین، کارکردهاى مختلفى بوده است که بررسى تنوّع آنها و نیز دلایل شکل‏گیرى قوانین، کارکردها، و انتظارهاى مربوط به هر جامعه و فرهنگ نیاز به مطالعه‏اى جداگانه دارد.
آنچه در عصر حاضر، مطالعه مباحث مربوط به خانواده و بازنگرى آن‏ها را ضرورت بخشیده این است که بر اساس شواهد و گزاره‏هاى تاریخى و اجتماعى به نظر مى‏رسد که کارکرد و جایگاه نهاد خانواده، گرفتار آسیبهاى مختلفى شده است که به سستى، ناپایدارى و متلاشى شدن آن در بسیارى از جوامع منتهى شده و این روند در جغرافیاى فرهنگى جوامع رو به گسترش است و هر زمان چونان بیمارى مسرى هم ژرفاى بیشتر و هم گستره فزونترى را در مى‏نوردد.

نهاد خانواده، دیروز و امروز

چنان که گفته آمد، ارائه تحلیلى جامع و فراگیر نسبت به همه جوامع و فرهنگ‏ها مجالى بسیار وسیع مى‏طلبد و این نوشته نمى‏تواند ادّعاى آن را داشته باشد، امّا با نگاهى به جامعه خود و جوامعى که از نظر تاریخى، فرهنگى و دینى قرابت‏هاى بیشترى با ما داشته و دارند، آشکارا مى‏یابیم که نه تنها طى چند قرن که حتّى در نیم قرن اخیر، جایگاه نهاد خانواده دستخوش آسیب‏ها و ضعف‏هاى جدّى شده است و چنین مى‏نماید که این آسیبها رو به فزونى است.
آنچه نگرانى مصلحان ومحققان مسایل اجتماعى، تربیتى و فرهنگى و دینى را سبب شده، این است که روند تغییرات منفى جایگاه نهاد خانواده در نیم قرن اخیر - در کشور ما و الگوهاى مشابه آن - چنان شتاب یافته است که در گذشته، این مقدار تغییر و دگرگونى را در فاصله پنج قرن مى‏شد مطالعه و مشاهده کرد!
نهاد خانواده که دیروز، مهد امنیّت، تربیت، انتقال آداب، اخلاق و فرهنگ اجتماعى و دینى بود و اعضاى یک خانواده بزرگ در پیوند و همدلى با یکدیگر احساس قدرت و پشتوانه مى‏کردند و حضور در جمع خانواده، بهترین منبع تأمین و تلطیف عواطف و نیازهاى روحى بود، امروز آن امنیّت بخشى و تأثیر تربیتى را تا حدّ زیادى از دست داده و فاصله ذهنى، سلیقه‏اى، تحلیلى و آرمانى هر نسل با نسل قبل چنان فزونى یافته که نه تنها زبان مشترک میان دو نسل متوالى را مخدوش کرده، که زبان تفاهم و همدلى میان همسران را به ادبیاتى خصمانه، انتقام‏جویانه، و فرصت طلبانه منتهى ساخته است!
براستى چه اتّفاقى افتاده است و چه فرجامى، آینده نهاد خانواده را تهدید مى‏کند!

زمینه‏هاى فروپاشى نهاد خانواده

این که چه عواملى زمینه‏هاى تضعیف نهاد خانواده و در نهایت فروپاشى آن را رقم زده، موضوعى است که باید از زوایاى مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دینى مورد واکاوى قرار گیرد ولى با نگاهى گذرا و فهرست‏وار مى‏توان به برخى از آنها اشاره کرد.

الف - نقش صنعت و تکنولوژى در رشد فردگرایى

یکى از عوامل مهمّى که نقش مهمّى در تضعیف جایگاه و کارکرد نهاد خانواده در سه قران اخیر - در کشورهاى اروپایى و داراى رشد صنعتى - داشته است و به تدریج بر دیگر فرهنگ‏ها و جوامع تأثیر گذاشته، توسعه فناورى و رشد تکنولوژى است؛ زیرا ابزار و امکانات فراهم آمده در پرتو رشد صنعت به فرد این توان را داده است تا به تنهایى و بدون کمک گرفتن از دیگران هم نیازهاى مادّى خود را تأمین کند و هم با استفاده از تکنولوژى ارتباط جمعى خلأ روحى و فرصتهاى فراغت خود را پر نماید.
در چنین شرایطى افراد یک خانواده و یک جامعه براى تأمین زندگى و رفاه و آسایش خویش، کمترین نیاز را به همکارى و همدردى و همگرایى فامیلى دارند و فرد مى‏تواند بدون ارتباط با خویشان و بستگان - حتى پدر و مادر و برادر و فرزند - زندگى به ظاهر آرام‏بخش و قانع کننده‏اى را براى خود فراهم آورد و براى حفظ امنیّت خود، نیازى به حمایت فامیل و خانواده نداشته باشد.

ب - تغییر روابط اقتصادى و تأثیر آن بر مناسبات انسانى

یکى از رهاوردهاى مهّم رشد صنعت و تکنولوژى، تغییر روابط اقتصادى است؛ چه این که شرایط سخت تأمین معاش در گذشته سبب مى‏شد تا افراد قوى‏تر و به ویژه مردان بالغ نقش محورى در اقتصاد و تأمین معیشت و نیازهاى مادّى خانواده داشته باشند و این امر به طور طبیعى براى آنان اقتدار و اعتبار و احترام را به دنبال داشت و اعضاى یک خانواده بر اساس این نیاز طبیعى بر محور مدیریت پدر و مادر احساس امنیت و آسایش کرده و خود را بدان وابسته مى‏دیدند.
امّا زمانى که کارها تنوّع یافت و انجام آنها کمتر نیازمند قدرت فیزیکى و بیشتر متّکى به تجربه و دانش شد و اعضاى خانواده هر یک بدون استمداد از دیگرى توانستند نیازهاى مادّى خود را تأمین نمایند، آن وابستگى‏ها و دلبستگى‏ها و مساعدتهاى جمعى رو به سستى نهاد و هر فرد از افراد خانواده لذّت استقلال و انفراد را بر زحمت مشارکت - که معمولاً نیازمند همدردى و مساعدت و فداکارى و ایثار نیز بود - ترجیح داد.
این پدیده، قبل از این که بر روابط فرزندان با پدر و مادر تأثیرگذار باشد، بر روابط زن و شوهر تأثیر گذاشت و چه بسیار زنان که با داشتن شغل و درآمد، تن دادن به زندگى مشترک را، امرى غیرضرورى تشخیص داده و زحمتى بى‏ثمر یافتند و از این رهگذر یا اساساً ازدواج نکرده و سنگ بناى خانواده را بنیان ننهادند و یا پس از تشکیل خانواده به سرعت و آسانى از آن دست کشیدند!

ج - فزون طلبى و آزمندى انسان معاصر و سهم آن در فروپاشى خانواده

رشد و توسعه اقتصادى همپاى گستردگى و سهولت میدانهاى اشتغال و درآمد و تولید انبوه و متنوّع فرآورده‏هاى صنعتى و غذایى و امکانات زندگى، روحیه قناعت و کفاف‏خواهى را در جامعه از میان برده و آرزوى دستیابى هر چه بیشتر به امکانات و تجمّل و تفاخر در نسل حاضر را تقویت نمود!
به ویژه آن زمان که صاحبان صنعت و سرمایه دریافتند که براى رقابت و رشد اقتصادى بیشتر باید روح مصرف‏گرایى در مردم تقویت شود و با روش‏هاى مؤثّر تبلیغى به آزمندى انسان معاصر افزودند.
تقویت روح مصرف‏گرایى و آزمندى در انسان معاصر سبب شد، على‏رغم بهره‏ورى بیشتر و آسانتر از امکانات مادّى، رضامندى و آرامش درونى او کمتر شود و سطح توقّع افراد از جامعه و خانواده بالا رود.
احساس نارضایتى اعضاى خانواده از آنچه دارند زمینه‏هاى اضطراب و ناآرامى و انتقاد فرزندان از پدر و مادر و همسران را از یکدیگر فراهم آورد و در نهایت این احساس را در زن و شوهر و فرزندان رقم زد که عدم حضور در یک کانون پر تنش و پرتوقع و مسؤولیت آفرین و فاقد رضامندى و سپاس بر حضور در آن ترجیح دارد. این است که فرزندان هنوز به بلوغ و رشد لازم نرسیده از محیط خانواده گریزان شده و همسران با اندک اختلاف، بنا به ناسازگارى و جدایى مى‏گذارند!

د - آموزش و پرورش اجتماعى و دولتى جایگزین کارکرد خانواده

یکى از کارکردهاى مهّم خانواده، در روزگار اقتدار و اهمیّت آن، کارکرد آموزشى و تربیتى بود و فرزندان درهر جامعه، فرهنگ و اخلاق و ادب و بینش و آرمان‏هاى خود را قبل از هر جا و بیش از هر چیز، از کانون خانواده دریافت مى‏کردند، امّا روابط جدید اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى حاکم بر جوامع سبب شد تا این نقش به صورت گسترده از خانواده گرفته شود و به نهادهاى اجتماعى و دولتى واگذار گردد. تا جایى که امروز فرزندان از خردسالى در مهدکودکها، مدارس و... آموزش مى‏بینند، با فرهنگ مسلّط جامعه پرورش مى‏یابند و شباهتهاى اندکى، با نسل قبل از خود دارند. و حتى ساعتهایى را که در محیط خانواده حضور مى‏یابند، با استفاده از تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت فرصت داد و ستد فرهنگى و تربیتى با یکدیگر را ندارند و باز هم مخاطب پیامهایى هستند که از بنگاه‏ها و مراکز فرهنگى - سیاسى - اقتصادى و... تدارک شده به آنها ارائه شده است.
البتّه نمى‏توان انکار کرد که در برخى شرایط و برخى زمینه‏ها، این نوع آموزش و پرورش مزایایى بر روش سنّتى و خانوادگى داشته و دارد. ولى به هر حال باید در نظر داشت و که همین مزیّت، به نوبه خود نقش خانواده در تعلیم و تربیت و کارآیى آن را فرو کاسته است.

ه - حقوق‏طلبى و تکلیف گریزى

همه آنچه تا کنون یاد شد، این روحیه را در انسان معاصر تقویت کرده است که قبل از هر چیز حقوق خود را مطالبه کند و تا جایى که مى‏تواند از پذیرش مسؤولیت‏ها و وظایفى که متوجّه او مى‏شود، پرهیزنماید.
این خصلت به صورت معمول در انسان‏ها بوده و هست ولى در برخى زمینه‏ها که ریشه در فطرت و طبیعت انسان دارد، معمولاً انسانها مسؤولیت‏پذیر بوده و تکلیف را بر حقوق خود عملاً مقدّم مى‏داشته‏اند. از آن جمله شکل‏گیرى خانواده - به ترتیب - بر اساس نیاز، مسؤولیت‏پذیرى و تکلیف مدارى و در مرحله سوّم حقوق خواهى استوار بوده است.
ولى انسان معاصر از همان آغاز در تلاش است که بداند از همسر یا پدر و مادر خود چه حقى را مى‏تواند وصول کند تا متناسب با آن نیازهاى خویش را سامان بخشد و ناگزیر حداقل تکلیف را بپذیرد!
ورود طلبکارانه به ساحت خانواده و جامعه، روابط عاطفى و انسانى را تحت الشعاع قرار داده و به عناصرى دست چندم تبدیل کرده است، و بدیهى است که محیط طلبکاران، محیطى آکنده از گلایه، درگیرى، بدبینى، رقابت و بدخواهى است. محیطى تنگ و ناخوشایند که هر کس تلاش مى‏کند از آن بگریزد.

و - جهانى شدن

از میان رفتن مرزهاى فکرى و فرهنگى و تبادل اطلاعات، بینش‏ها، ایده‏ها، طرح‏ها و روش‏هاى زندگى از طریق ماهواره، اینترنت، ارتباطات علمى و دانشگاهى و مراکز فرهنگى و انتشاراتى و تبلیغاتى همه و همه سبب شده است تا همه نهادهاى موجود در جوامع - به ویژه جوامع در حال توسعه - در مقایسه با معیارهاى ارائه شده مورد انتقاد و یورش قرار گرفته، دستخوش نوسانها و بى‏تعادلى شوند، چه این که هر نهاد در هر جامعه به طور طبیعى، تحت تأثیر دهها عامل، انگیزه، باور و نیاز اجتماعى - فرهنگى و... شکل مى‏گیرد و زمانى که از طریق ارتباط جهانى، یک نهاد مورد انتقاد و ارزیابى و بازنگرى قرار گیرد، یا اعتبار و اهمیّت خود را از دست بدهد، در واقع میان آن نهاد و سایر نهادهاى اجتماعى ناهماهنگى پدید آمده و همین ناهماهنگى آغاز نابسامانى‏هاى بیشتر و کاستى‏هاى افزونتر خواهد بود، به طورى که اگر یک نهاد على‏رغم کمبودها و کژیهاى گذشته از کارآمدى نسبى برخوردار بوده است، با رخداد این انفصال درونى با سایر نهادهاى اجتماعى، کارآیى آن کاهش یافته و به شدّت آسیب مى‏بیند.
نهاد خانواده از جمله نهادهایى است که آماج انتقادها، اصلاحگریهاى غیربومى و ارزیابى بر اساس تجربه‏ها و پیشنهادهاى منطبق با سایر فرهنگها بوده است.

آیا مى‏توان راه پیموده را بازگشت؟

اگر نتیجه آنچه آوردیم این باشد که مجموع شرایط فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى - علمى و سیاسى حاکم بر جوامع توسعه یافته، دست به دست هم داده است تا براى نهادهاى اجتماعى، دینى و سیاسى و از آن جمله نهاد خانواده این دشواریها و پیچیدگى‏ها پدید آید، آیا مى‏توان براى اصلاح کاستى‏ها و رهاوردهاى دشوارى آفرین تکنولوژى، راه پیموده شده را بازگشت!
آیا براستى مى‏توان در صنعت و صناعت، قناعت ورزید! و براى کاستن از آفات تکنولوژى و عواقب سوء آن به حداقل‏ها اکتفا کرد!
آنچه مسلّم است، این که بازگشت کلى نه ممکن است و نه مطلوب، زیرا به هر حال صنعت و تکنولوژى و دستاوردهاى علمى و اقتصادى و فرهنگى آن، جنبه‏هاى سودمند - بلکه بسیار سودمندى - براى بشر داشته است و امّا این که آیا مى‏توان در استفاده از آن یا توسعه بخشیدن به آن قناعت ورزید یا خیر، نکته‏اى است که به لحاظ ذهنى و نظرى، مطلوب مى‏نماید؛ امّا از آنجا که به هر حال مرزهاى فکرى و علمى و اجتماعى غیرقابل کنترل شده است، از طریق مرزبندى‏هاى سیاسى و جغرافیایى نمى‏توان هیچ جامعه‏اى را به محدودیت و کنترل فراخواند و بر این اساس طرحى غیرعملى خواهد بود و طرّاحان این باور، در صورت پایبندى به نظریه خود، در گذار زمان تنها مانده و جامعه و نسل حاضر آنها را پشت سر خواهد گذاشت.
پس چه تدبیرى باید اندیشید؟ آیا باید این جریان ویرانگر را به حال خود وانهاد تا چونان تندبادهاى همه نهادهاى فرهنگى و اجتماعى و دینى جوامع را یکى پس از دیگرى درنوردد، یا این که راهى دیگر هست؟
چنان که اشارت رفت، رشد دانش و امکانات علمى بشر، همراه آفتهایى که داشته است، توانمندیهاى شگرفى را نیز به ارمغان آورده است و همین توانمندى نهفته در دانش و ادراک و پژوهشهاى علمى است که از متن همین آشفتگى‏ها، نگرانیها و دلواپسى‏ها جوانه مى‏زند و خود به اصلاح، خاستگاه خویش مى‏پردازد و از همان جا سلامت و صلاح مى‏روید که کژى‏ها رخ نموده است و با همان ابزار مى‏توان به آفت‏زدایى و اصلاح نهادها و جوامع پرداخت که از بکارگیرى ناشیانه و غرورمندانه آن، آفتها پدید آمده است!

فمینیسم و خاستگاه فرهنگى - اجتماعى آن

یکى از جریان‏هاى مهّم و مطرح فرهنگى - اجتماعى - حقوقى که در عصر مدرنیته، پس از رنسانس در اروپا شکل گرفت و به تدریج گسترش یافت و بر بخشى از قوانین بین‏المللى مربوط به حقوق زنان و جایگاه خانواده تأثیر جدّى بر جاى گذاشت و در حال حاضر قوانین، آداب و باورهاى مربوط به زن و خانواده را در فرهنگ‏ها و ادیان و ملّت‏ها، به چالش کشانده و مى‏کشاند، جریانى است که تحت عنوان فمینیسم ظهور یافته و ادامه حیات مى‏دهد.
اصلى‏ترى پیام و هدف فمینیسم در مراحل اولیه شکل‏گیرى آن، دفاع از حقوق زنان و ارتقاء بخشیدن به نقش آنان در جامعه بوده است.
البته باید یادآور شد که تلاش در جهت دفاع از حقوق زن و مبارزه با محدودیت‏ها و قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، حرکتى است دراز دامن که به صورت پراکنده و نامنسجم در طى قرنها و در میان ملتهاى مختلف سابقه داشته است، امّا آن حرکتها که معمولاً به صورت تلاشهاى فرهنگى و ادبى رخ مى‏نموده است، تحت عنوان حرکتهاى فمینیسمى صورت نگرفته و شناخته نمى‏شود.
در اواخر قرن هیجدهم بود که جریانى از بحث‏هاى فلسفى با هدف آزادى زنان به تدریج مطرح گردید و دراواخر قرن نوزدهم بود که واژه فمینیسم رسمیّت یافت و در خلال دهه 1890 در فرانسه رواج پذیرفت و به دنبال آن با سرعت در بقیه اروپا و سپس آمریکا فراگیر شد.
از آن پس بود که به یک رشته از مبارزات گوناگون فکرى، ادبى، فلسفى، حقوقى و اجتماعى که در جهت آزادى زن در سراسر قرن نوزدهم انجام گرفته بود، عنوان »فمینیست« داده شد.

مهم‏ترین ایده‏ها و اهداف فمینیسم

چنان که به اجمال یاد شد، مهمترین هدف و آرمان »فمنیسم« رفع تبعیض و ستم از زنان در همه جنبه‏هاى حقوقى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و دینى است.
فمینیستها معتقدند که زنان در طول تاریخ گذشته، به خاطر زن بودن از حقوقى منع شده‏اند که موقعیّت و کارکرد آنان را در جامعه و خانواده تنزّل بخشیده است و از این رهگذر بسیارى از زنان محرومیّت‏هاى فراوان دیده و مورد ستم مردان و جامعه مرد سالار قرار گرفته‏اند.
از این رو نهضتى علمى - اجتماعى - فرهنگى لازم است تا حقوق نادیه گرفته شده زنان را در جوامع انسانى احیا کرده و به زنان باز گرداند و اساساً تفاوتهایى که میان زنان و مردان به خاطر زن بودن و مرد بودن گذاشته شده، از میان برداشته شود.
با این همه نمى‏توان جریان فمینیسم را در طول سه قرن گذشته، یک جریان یکپارچه، منسجم، هماهنگ و کاملاً همسو تلقّى کرد، چه این که دیدگاهها و اهداف و شعارهاى فمینیستها با یکدیگر متفاوت بوده است و مى‏توان آن‏ها را از جهتى به سه گروه تقسیم کرد:
1- فمینیستهاى اصلاح طلب، رفرمیست و حداقلى که خواهان اعطاى برخى حقوق آموزشى و اجتماعى به زنان بوده‏اند، بى‏آن‏که بخواهند دگرگونى ژرفى در قوانین طبیعى و اجتماعى پدید آورند.
2- فمینیستهاى اصلاح طلب، با قدرى تندروى و با این حال خواهان حفظ برخى تفاوتهاى طبیعى موجود میان زن و مرد.
3- فمینیستهاى به غایت افراطى که نه تنها خواهان حقوق زنان، برابر با مردان هستند که تمام قواعد و ساختارهاى اجتماعى جارى در جوامع گذشته و کنونى را، قواعدى فاقد اعتدال و قوانینى مرد سالار و غیرقابل اعتماد مى‏دانند.

فهرست اجمالى مطالبات فمینیسم

بى‏آن که ادّعاى بیان همه مطالبات فمینیسم را در چند قرن گذشته داشته باشیم، به مواردى از شاخص‏ترین و معروف‏ترین آن‏ها اشاره خواهیم داشت.
1- کسب حق رأى براى زنان همپاى مردان در مسایل سیاسى و اجتماعى.
2- امکان تحصیل براى زنان چونان مردان بدون محدودیت.
3- حق اشتغال و دستیابى زنان به کار و کسب درآمد و انواع مشاغل اجتماعى مثل فرماندهى ارتش، قضاوت، کشیش شدن و...
4- دستیابى زنان متأهل به حق مالکیّت و قرار نگرفتن دارایى آنان تحت اشراف همسران.
5- اعطاى حق حضانت فرزندان - سرپرستى کودکان در صورت طلاق و جدایى از همسر - به زنان.
6- به شمار آوردن خانه‏دارى و رسیدگى به فرزندان به عنوان یک شغل براى زنان.
7- ملزم نبودن زنان به اطاعت از شوهران.
8- اعطاى حقوق بیشتر به زنان در خانواده و رفع هر گونه تبعیض و فشار علیه آنان در خانواده
9- آزادى سقط جنین براى زنان.
10- برخوردارى یکسان فرزندان مشروع و نامشروع از حقوق.
11- حق آزادى بیان براى زنان.
12- حقِ داشتن پارلمانى مستقل ویژه زنان
13- ضرورت تجدیدنظر در نگرشها و قوانین دینى مربوط به زنان.
14- لغو قوانین سخت‏گیرانه نسبت به فاحشگى زنان.
15- ضرورت رهایى زنان از انقیاد مردان چه در زندگى مدنى و چه در زندگى خصوصى به عنوان همسر یا مادر.
16- لزوم آزادى زنان از انقیاء جنسى در برابر مردان و استفاده زنان از همجنس گرایى به جاى تشکیل خانواده سنّتى.
17- برترى جنس زن بر جنس مرد به دلیل برخى ویژه‏هاى ممتاز روحى در زنان مانند تنفّر از جنگ.
18- تشکیل جامعه‏اى کاملاً زنانه و مختص زنان بدون حضور و دخالت مردان.
19- ضرورت بازنگرى و بازسازى قواعد اجتماعى و مطالعات و پژوهشهاى مختلف علمى بر اساس بینش و نگرش زنان، به دلیل دخالت داشتن جنسیت مردان در همه مسایل، حتى در امر پژوهش‏هاى علمى و منتهى شدن آن به نتایج نظرى یا علمى.
20- مسؤولیت و اقدام دولت براى تأسیس مراکز نگهدارى از کودکان و برداشتن بار تربیت فرزند از دوش مادران.
این‏ها بخشى از مطالبات و آرمانهاى فمینیستى است که در مجموع از سوى حامیان و معتقدان به فمینیسم مطرح شده است و چنان که ملاحظه مى‏شود شروع مطالبات از نقطه‏اى نرم‏تر و محافظه کارانه‏تر بوده است ولى به تدریج آهنگ مطالبات و مدعیّات تندتر شده است تا جایى که به نظر مى‏رسد گام را از عینیّتها فراتر نهاده و به دیدگاههایى کاملاً افراطى، بدبینانه، ستیزه جویانه و ذهنى تحقق‏ناپذیر منتهى شده است!
البته کسانى که طرفدار دیدگاههاى افراطى در این زمینه هستند، هر گونه داورى مردان درباره امکان‏پذیر بودن یا نبودن آن را، معلول نگرش مرد سالارانه و تسلط طلبانه آنان مى‏دانند که نباید پذیرفته شود و چنانچه زمانى نیز این نظر را داشته باشند که دیدگاههاى افراطى نه عملى است و نه مفید، بلکه در نهایت علیه جامعه زنان تمام مى‏شود، آنها نیز به القاپذیرى از مردان و انقیاد فکرى در برابر دیدگاههاى مرد سالارانه متّهم خواهند بود!
و بدینسان راه هر گونه تعامل فکرى و مفاهمه از سوى آنان بسته خواهد بود!
امّا آنچه باید دوباره مورد توجّه قرار گیرد، این است که همه این پیشنهادها و ایده‏ها به همه فمینیستها و طرفداران آنان تعلق ندارند، بلکه چه بسا گروهى از فمینیستها تنها به چند پیشنهاد محدود معتقد باشند و دیدگاههاى افراطى و نیمه افراطى را نه تنها براى جامعه بشرى مفید ندانند که زیانبار بشناسند!
و به عکس گروهى دیگر که طرفدار دیدگاههاى افراطى هستند، درخواست حق تحصیل، کار و حق رأى را اقداماتى ناکافى بلکه انحرافى به شمار آورند.
برخى از این پیشنهادها و طرحها، اصلاحاتى است که با داشتن اندیشه دینى و پذیرش آن، قابل پیگیرى و تحقّق است. در حالى که بخشى دیگر از طرحها اساساً با نگرشهاى دینى و پایبندى به جهان بینى الهى و شریعت به کلى ناسازگار است.
از این رو برخى جریان‏هاى فمینیستى با روح ماتریالیسم و نهلیسم عجین است و برخى دیگر موضوع را از طریق راهکارها و پیامهاى دینى نیز دنبال کرده‏اند و خواهان اصلاحات و بازنگرى‏هاى درون دینى بوده‏اند.

فمینیسم افراطى و خانواده

گر چه منظر اصلى فمینیسم، جایگاه زن و حقوق زنان است امّا از آن جا که یکى از ارکان اصلى خانواده، شخصیّت زن به عنوان همسر یا مادر مى‏باشد، طبیعى است که بینشهاى فمینیستى در صورت پذیرش یا ردّ، بیشترین تأثیر را بر نهاد خانواده خواهد داشت.
از دیدگاه غیرفمینیستى و بر اساس یک داورى متعادل و غیرجانبدرانه نسبت به احزاب و تشکلّهاى سیاسى و اجتماعى مى‏توان اظهار کرد که برخى از پیشنهادها وطرحهاى یادشده مى‏تواند به ارتقاى موقعیت زنان و به دنبال آن ارتقاى سطح خانواده و بهبود شرایط آن بینجامد و برخى دیگر از طرحها، موقعیت زن و خانواده را از آنچه بوده، تنزّل مى‏دهد، و برخى دیگر کلاً به فروپاشى نهاد خانواده و مسخ شخصیّت زن منتهى مى‏گردد!
از جمله دیدگاههاى افراطى که مستقیماً بر نهاد خانواده و اصل ازدواج و همسرى تأثیر منفى داشته و خواهد داشت، دیدگاه »سیمون دوبوار« است که در کتاب »جنس دوّم« در سال 1949 انتشار یافته است.
او در این کتاب، که در شمار یکى از پرنفوذترین آثار در موضوع فلسفه‏نوین شناخه شده است، مى‏نویسد:
»زنان در همه جوانب زندگى‏شان تحت سلطه‏اند، فقدان نسبى آزادى در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنى یا سمت‏هاى خاص مادرى و همسرى محدود نیست، هر چند این عوامل نیز به عدم آزادى آن‏ها کمک مى‏کند، بلکه آنها توسّط »همه مدنیّت« با مجموعه ارزش گذارى‏ها و رفتارهاى اجتماعى که درک ما از زن و مرد و مذکّر و مؤنّت را به وجود مى‏آورد، در جایگاه پست‏ترى قرار مى‏گیرند!
دوبوار پیشنهاد مى‏کند که زنان باید نقش همسرى و مادرى را که در این نقش‏ها به سهولت به شى‏ء بى‏جانى تبدیل مى‏شوند، رها کنند و با کارکردن با مردان رقابت نمایند. به محض آن که آن‏ها شهامت و قاطعیت لازم براى آزادى را تجربه کنند، تصوّرها از آنچه زن باید باشد عوض خواهد شد و زنان و مردان راه‏هاى رفتار یکسان با یکدیگر را خواهند یافت.]1[
فمینیست‏هایى که عقاید سیاسى تندى دارند معتقدند که منشأ ستم بر زنان فقدان حقوق سیاسى نیست تا اصطلاحاتى مثل حق مالکیّت زنان متأهّل و حق تحصیلات عالى بتواند مشکل اساسى آنان را حل کند، بلکه ریشه انقیاد زنان نه در زندگى مدنى بلکه در زندگى خصوصى آن‏ها به عنوان همسر یا مادر نهفته است. ]2[
انگلس در کتاب »منشأ خانواده، مالکیت خصوصى و دولت« که در سال 1884 انتشار یافت گفته است:
»ستم وارد بر زنان اصولاً ستم جنسى است، هیچ چیزى در خانواده مرد سالار طبیعى نیست، بلکه چنین نهادى در یک برهه خاص تاریخى که مالکیت خصوصى در آن رواج داشته، پا به عرصه وجود نهاده است، مردان براى آن که بتوانند دارایى خود را براى پسرانشان به ارث بگذارند، نیازمند ستم کامل جنسى به مادران فرزندانشان بوده و براى این هدف، زنان را تا حد کنیزان تنزّل مى‏دهند.
در جامعه سرمایه‏دارى زیر دست بودن زنان نه به دلیل فقدان حقوق قانونى بلکه به دلیل موقعیّت ضعیف آن‏ها در بازار کار است که به نوبه خود آن‏ها را وادار به ازدواج مى‏کند.«
گلدمن (1940- 1869) به عنوان یک فمینیست آمریکایى و الکساندر کُلنتا (1952-1872) به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى در دولت کمونیستى روسیه، در این قضیه هم رأى بودند که چون نهاد ازدواج، زنان را از نظر جنسى تحت تسلّط جنسى شوهران قرار داده است واز جهت اقتصادى به آن‏ها وابسته مى‏کند، مانع آزادى زنان است.
آنها مدعى بودند این مصیبت‏ها فقط با از بین رفتن تصورات رایج از ازدواج و خانواده، از میان مى‏رود. ]3[
گلدمن، معتقد بود، عشق نزد زنان نسبت به مردان، اهمیّت بیشترى دارد، و براى این که زن بتواند حالت خودنمایى جنسى - عشق آفرین - خود را تقویت کند باید از تحت تصرفات جنسى شوهر رها شود و به جاى ازدواج همان چیزى را به رسمیّت بشناسد که گلدمن به عنوان فطرت زنانه یاد کرده است.
یکى دیگر از فمینیست‏ها به نام آدریان ریچ (1986) اظهار داشته است که حتى ناهمجنس خواهى نیز »عرفى است که به دست مردان وضع شده است« ناهمجنس خواهى به اجبار و ناآگاهانه بر زنان تحمیل شده تا آنان را در قلمرو میل جنسى مردان نگه دارند! ]4[
فرد دیگرى به نام سان تاى گریس اتکینسون (1974) مى‏گوید: »آمیزش جنسى، ساختارى سیاسى است که به صورت یک عرف در آمده است«
از دیدگاه او مردم به آمیزش جنسى پرداخته‏اند، نه بر اساس یک نیاز فردى بلکه بر اساس یک نیاز سیاسى که عبارت است از سرگرم شدن مردم به موضوع تداوم افزایش جمعیت، بنابراین زمانى که تکنولوژى بارورى در دنیاى متمدن پیشرفت حاصل کند نقش اجتماعى آمیزش از بین خواهد رفت.! ]5[

دیدگاههاى متعادل‏تر در فمینیسم

در کنار دیدگاههاى افراطى، بلکه قبل از دیدگاه‏هاى افراطى، منظرى فمینیستى به زن و حقوق زن وجود داشته و دارد که چه بسا تحقّق برخى از آن‏ها ضرورى باشد و آسیبى به نهاد خانواده و ازدواج نزند، بلکه بتواند زمینه‏هاى تعالى و ارتقاى خانواده را به دنبال داشته باشد.
جان استوارت میل در کتاب »مقهوریت زنان« که در سال 1869 منتشر شد چنین استدلال مى‏کند که زنان سزاوار حقوقى متساوى با مردان‏اند و باید بتوانند عهده‏دار مناصب عمومى شوند، کار کنند، مالک شوند و رأى دهند .
او معتقد است که زنان تنفّر خاصى از جنگ دارند و به نوع دوستى متمایل‏اند، چیزى که اگر آن‏ها بهتر آموزش ببینند مى‏توانند از آن بیشتر بهره ببرند.
و نیز او معتقد است که گر چه زنان باید حق کارکردن داشته باشند ولى وقتى ازدواج کردند آن‏ها اداره خانه و تربیت خانواده را به عنوان )اولویت( در تلاش خود انتخاب مى‏کنند. زنان مسن‏تر که این وظیفه )خانه‏دارى( را انجام داده‏اند، مى‏توانند براى صرف کردن انرژى خود در زندگى ملى تصمیم بگیرند، مانند آن که به مجلس راه یابند امّا باز بهترین مکان براى زنان متأهّل خانه است. ]6[
مارى ولستون کرافت در انگلستان به سال 1792 کتاب »استیفاى حقوق زنان« را منتشر کرد و در مخالفت با »روسو« اظهار داشت که از شرایط یک جامعه واقعاً متمدن، آموزش زنان و آزادى آن‏هاست، خداوند به همه انسان‏ها عقل عطا کرده است تا بتوانند بر احساسات خود چیره شده و معرفت و فضیلت کسب نمایند.
محروم کردن زنان از این که بتوانند وجود خود را کمال بخشیده و توانایى خود را براى نیل به سعادت افزایش دهند، به این معنا است که آن‏ها را پست‏تر از انسان و همچون جانوارانى اهلى و آرام تلقى کرده باشیم. این به معناى پایمال کردن حقوق آن‏ها و در حالت انقیاد نگه داشتن آن‏هاست که هم به زنان و هم به مردان لطمه خواهد زد.
وى معتقد است: اگر زنان را از آموزش محروم و تشویقشان کنیم که فقط در فکر عشق و مُد باشند در آن صورت آن‏ها نمى‏توانند مکارم اخلاق را در خود بپرورانند و در واقع سبک مغزى و حماقتى را به نمایش مى‏گذارند که به خاطر آن مورد انتقادند. ]7[


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
786